0

پرسش و پاسخ های اعتقادی

 
hamed_yurdum
hamed_yurdum
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1390 
تعداد پست ها : 35378
محل سکونت : آذربایجان غربی-سولدوز

پاسخ به:پرسش و پاسخ های اعتقادی
چهارشنبه 2 فروردین 1391  3:14 AM

رد دلایل مادیون در مورد مادی بودن روح

پرسش:
در جواب مادیون که دلائل مختلف برای مادی بودن روح دارند چه جوابی می توان داد؟ از دلائل آنها می توان به تغییرات فیزیولوژیکی در مغز، در هنگام تفکر اشاره کرد؟ برای این دلیل چه جوابی دارید؟
پایگاه حوزه5272، 5272
پاسخ:

1- واژه مجرد اسم مفعول از (تجرید) و به معنای (برهنه شده) است و در اصطلاح فلاسفه به معنای مقابل مادی بکار می رود و منظور این است که موجودی دارای ویژگی های امور مادی نباشد و اصلاً عنایتی به سابقة ماده و برهنه شدن از آن یا هر چیز دیگر در کار نیست. و در واقع به معنای (غیرمادی) است.

اما مادی چیست؟ کلمه مادی منسوب به ماده می باشد که در لغت به معنای مدد کننده و امتداد دهنده است و در اصطلاح معانی گوناگونی دارد و در این جا تقریباً به معنای جسمانی و جسم می باشد و معنای غیر جسمانی و غیر مادی یعنی چیزی که نه خودش جسم است و نه از قبیل صفات و ویژگیهای اجسام می باشد.

ویژگی های اجسام عبارتند از طول و عرض و ضخامت، که در نتیجه فضا را اشغال می کند و قابل انقسام و تجزیه بوده و مورد اشاره حسی قرار می گیرد و در زمان و مکان می گنجد، پس مجرد از ماده آن موجودی است که اولاً تقسیم ناپذیر است و ثانیاً در زمان و مکان نمی گنجد و ثالثاً جرم و وزن ندارد و فضا را اشغال نمی کند و.....[1]

2- باید توجه داشت که موجودات مجرد هم دارای اقسام و مراتبی هستند، یک مرتبة آن از جمیع خواص و عوارض ماده مجرد است و مراتبی دیگر از آن بعضی از شوائب و عوارض ماده را دارند ولی خواص ذاتی آن را ندارند، دستة اول مانند معقولات و دسته دوم مانند امور مثالی یا برزخی که اگر چه شکل و رنگ و هیئت دارند اما جرم و وزن ندارند، طول و عرض و عمق هم دارند ولی از جرم و وزن بری هستند که این موجودات را موجودات برزخی (برزخ و متوسط  بین مجرد و ماده) می نامند.

3- کسانی که قائل به تجرد نفس و روح آدمی شده اند از این جهت قائل نشده اند که نتوانسته اند امور فیولوژیکی و شیمیایی و دیگر مقالات و تفاعلاتی که در مغز و سلسله اعصاب صورت می گیرد توجیه کنند یا از آن اطلاع نداشته و قائل به تجرد نفس شده اند و چون علم امروز پرده از این مطالب برداشته است پس حرف آنان خود به خود باطل می شود و از ارزش می افتد. این تفکر فاسد و عقیده باطلی است یعنی نیامده اند بگویند که دستگاه مغز و اعصاب دو گونه عمل از او صادر می شود یک دسته از آنها قابل توجیه علمی است و نحوه فعالیت آن ثابت است پس به مغز منسوب است و دستة دیگر قابل توجیه علمی نبوده و نتوانسته ایم فواعل طبیعی آن را تبیین کنیم، پس باید مربوط به یک امر غیر مادی باشد و در نتیجه قائل به تجرد روح و نفس آدمی شده اند.

البته این اشتباه را گروهی در مورد خداوند هم کرده اند که گفته اند: پدیده هایی که ما ملاحظه می کنیم دو دسته هستند یک دسته از آنها کاملاً معلوم است که چگونه تکون یافته اند و فاعل طبیعی آنها روشن است پس این افعال مال طبیعت هستند ولی دسته ای دیگر از افعال و پدیده های طبیعی علم نتوانسته است فاعل آنها را تعین کند پس باید فاعلی غیر مادی که همان خداوند است داشته باشند.

] نتیجه این دیدگاه آن است که هر چه علم، بیشتر پیشروی کند لامحاله خداوند عقب نشینی خواهد کرد و جای خود را به علل طبیعی می سپارد و فرضاً اگر روزی تمام مجهولات معلوم گشتند خدا العیاذ بالله منعزل شده و تنها باید او را در مجهولات جستجو کرد.[

ما می گوییم که این افراد هر آن چه دانشمندان مادی از انفعال و تفاعل مغز و سلسله اعصاب خبر می دهند قبول می کنند و همه آن آثاری را هم که برای این انفعالات قائل هستند قبول دارند لیکن مجموعه این عملیات و انفعالات که بلاواسطه به علل بدنی مستند هستند با واسطة بدن به نفس مجرد مستند می شوند.

] چنان چه در طبیعت هم تمام آثار اسباب را پذیرفته ولی این اسباب و آثار آنان را به خداوند مستند می کنند[ نتیجه این که عملیات مغز و سلسله اعصاب و علل بدنی معد و بستر برای فاعلیت نفس می باشند.[2]

ضمن پذیرفتن انفعالات و تعاملات در مغز واعصاب و علل بدنی مطالبی هستند که جز با پذیرفتن تجرد نفس قابل توجیه نخواهند بود وادله ای عقلی و علمی هستند که دلالت بر تجرد نفس دارند.

4- یکی از ادله تجرد روح عبارت از بیان ذیل است:

الف: جسد و بدن انسان از سلولها تشکیل شده است که این سلولها دائماً در حال تغییر و تحول نو شدن هستند دسته ای از بدن خارج و دسته ای تازه جایگزین آنها می شود و دائماً این تحلیل و جایگزینی صورت می گیرد و به صورت معدل و میانگین تقریباً هر ده سال یک بار تمام سلولهای بدن تغییر پیدا کرده و سلولهای نو جایگزین می شوند.

ب- با این حال یک وحدت مشخص برای انسان باقی می ماند که اصطلاحاً با کلمة(من) در فارسی و (أنا) در عربی و آی (I) در انگلیسی بدان تعبیر می کنیم. و این (من) در طول تمام حیات ثابت و پابرجا است و با چهل سال پیش(که تقریباً این بدل 4 بار عوض شده است) هیچ تفاوتی نیافته است در حالی که بدل کاملاً تغییر کرده است.

ج- اگر حقیقت انسان همین بدن بود می بایست با تغییر بدن آن حقیقت که با (من) به آن اشاره می کنیم هم کاملاً عوض شده باشد در حالی که چنین نیست پس ثابت می شود که انسان علاوه بر این جسم و بدن از یک حقیقت ثابت تغییر ناپذیر برخوردار است که ما اصطلاحاً به آن نفس می گوییم.

5- دلیل دیگر بر این که  حقیقت انسان همین جسم و بدن و فعالیتهای مغز و اعصاب نیست این است که ما همه اعضاء و جوارح خود را به یک حقیقت که همان(من) است نسبت می دهیم که می گوییم پای من، دست من و چشم من و... و اما این من کیست وقتی می گوییم این بدن من است ، در این گزاره حقیقتا موضوع (بدن) محمول (من) یکی نیستند همان گونه که وقتی می گوییم این (چشم من است) موضوع (چشم) و محمول (من) یکی نیستند. این حقیقت که تمام اعضاء و جوارح خود را به آن نسبت می دهم و لحظه ای از آن غافل نیستم (در حالی که ممکن است ما از بدن و اعضای خود غافل شویم ولی هرگز از خود غافل نمی شویم) همان نفس و جنبة ثابت انسان است که اصطلاحاً بدان روح یا نفس می گویند.

6- از جمله ادله تجرد نفس می توان به مسأله (یادآوری) پرداخت که این دلیل نیازمند شرحی نسبتاً مبسوط است. گاهی ما خاطره ای از سالهای دور داریم که آن را فراموش کرده و اکنون آن را به یاد می آوریم و ما درست همان خاطره و نه چیزی مشابه آن را متذکر می شویم. خود این یادآوری خاطرات فراموش شده چند مرحله دارد:

الف – ادراک اولی: که ما یک چیزی را از طریق حواس ظاهری و جهازات بدنی درک می کنیم (و این ادراک اولی پایه اش برای مراحل بعد خواهد بود.)

ب – حفظ: در این مرحله ما همان آثار ادراک اولیه را در ذهن می سپاریم و اگر ذهن این مرحله را حفظ و نگه داری نکند اصولاً تجدید خاطره ممکن نیست.

ج- یادآوری: که ذهن ما ملتفت و متوجه به آن چه که قبلاً ادراک کرده بودیم خواهد شد.

د- تشخیص: که همان تمیز دادن این نکته است که این ادراک همان ادراک اولیه است و قضاوت می کنیم که آن چه الآن متذکر شدیم عیناً همان ادراک در مرحله اول است و تخیل و وهم نیست.

در مورد مرحله دوم یعنی حفظ، اختلاف انظاری وجود دارد که اهم این انظار به شرح ذیل می باشند:

1- بعضی از دانشمندان و فلاسفه یونان قدیم عقیده داشتند که این صورت در ذهن نقش می بندد و همین صورت در ذهن باقی می ماند ولی این نظریه الآن مقبول نیست.

2- دکارت معتقد است که احساس و تأثیر ابتدایی در مغز، شکافها و خطوطی ایجاد می کند که هر گاه روح بر آنها عبور می کند و در مغز تأثیر می گذارد مغز تأثیرات و آثاری که  مشابهه آن تأثیر است در مرحله ادراک اولیه ایجاد می کند و در نتیجه آن خاطره تجدید می شود. این نظریه را امروز هم مادیون و هم طرفدران اصالت روح و نفس رد می کنند.

3- اخیراً دانشمندان مادی مسلک گفته اند که این صورتی که ابتدا درک شده است عیناً درحافظه باقی نمی ماند چون ادراک چیزی نیست جز فعالیت اعصاب و انفعال از ماده خارجی و مهم همان وقوف بر نحوه و کیفیت عملیات حفظ است که این صورت مدرکه محفظ می ماند.

از سوی دیگر می دانیم که فعالیت اعصاب دائماً متوجه یک شیء نیست تا آن را حفظ کند بلکه هر لحظه به شکلی فعالیت می کند و تحت تأثیر شرایطی قرار می گیرد پس این حفظ از کجا آمده است؟ آنان می گویند هر آنچه را که ذهن یک بار درک کرد، این شیء آثاری را در نقطه خاصی از مغز ایجاد می کند (مثلاً در یک سلول یا چند سلول مغزی) و هر گاه این نقطه بر اثر بعضی از عوامل منفعل شد اعصاب دوباره فعالیت خود را آغاز می کنند و همین موجب می شود که مشابه آن مدرک اولیه دوباره به صحنه بیاید و به این وسیله عملیات حفظ صورت می گیرد.

اما این انعکاس چیست؟ می گویند: چیزی شبیه به عمل کردن دستگاه ضبط و صوت است که امواج صوتی در واقع روی نوار ضبط نمی شوند بلکه تبدیل به امواجی می شوند و این نوار امواج را حفظ می کند و وقتی به حرکت در می آید و می چرخد تبدیل به اصوات مشابه اصوات سابق(که ضبط شده بود) می شوند.

4- الهیون می گویند که نسبت همه علوم و صور علمی به نفس مانند نسبت فعل به فاعل است به این معنا که نفس انسان در ذات خود بعد از یک سلسله عملیات مغز و اعصاب و علل بدنی آن را در می یابد و این صورتها قائم به نفس بوده و بدون هیچ گونه تغییری در ذات نفس مخزون و محفوظ باقی می مانند و یاد آوری و تذکر هم عبارت از همان توجه نفس به این صورتها( که در ذات نفس مخزون و نگه داشته شده هستند) می باشد.

حال به بررسی این دو قول می پردازیم که کدام یک صحیح بوده و کدام یک نادرست به نظر می رسند.

اگر قول مادی را بپذیریم که این صورتهای درک شده ابتدا در مخ و مغز آثاری می گذارند و سپس هر گاه به هر دلیلی منفصل شد این صورتهای علمی بوجود می آیند لازمه اش آن است که این خاطرات و صورتهای علمی که فراموش شده و اکنون یاد آوری می شوند عین آن صورتهای قبلی و علوم قبلی نباشند و تنها مشابه آنها باشند.در حالی که این حقیقت خلاف وجدان آدمی است چون کسی وقتی خاطرات جوانی و گذشته خود را یادآوری می کند وجدانا درمی یابد که عین همان خاطره را درمی یابد نه امری مشابه آن از سوی دیگر، ما گفته ایم که سلولهای مغز و اعصاب به طور میانگین هر ده سال یک بار به کلی عوض می شوند با این حساب باید تمام خاطرات بعد از این مدت حذف شوند. البته ممکن است مادی در جواب این اشکال بگوید که سلولهای جدید که می آیند وارث خصوصیات سلولهای گذشته هستند و حامل تمام آثار آنان، ضمن این که این مطلب خلاف وجدان انسانها است باید گفت که اگر چنین است که شما می گویید چه کسی این معنا را درک می کند و وحدت یا تشابه صورت سابق و لاحق را درک می کند چون روشن است بدون مقایسه و درک یادآوری و بازشناسی و قضاوت امری ممکن نیست یعنی لازم است که یک موجودی وراء این سلولها باشد تا آن صورت و ادراک اولی را حفظ کرده باشد بعد بگوید که این ادراک مشابه که از سلولهای بعدی صادر می شود با آن ادراک اولی مشابه یا واحد است. خود سلول که از بین رفته یا تازه آمده است که این قدرت را ندارد.(دقت فرمایید). با این بیان قول الهیون ثابت می شود و با اثبات آن معلوم می شود که وقتی معلومات ما مجرد باشند ظرف و خازن آن هم که همان نفس است به طریق اولی مجرد از ماده است.[3]

7- یکی دیگر از ادله تجرد نفس معروف به (دلیل محال بودن انطباع کبیر در صغیر) است. دیدن حسی از نازلترین انواع ادراک است که توهم مادی بودن آن می شود و ماده گرایان آن را به فعل و انفعالات فیزیک و شیمیایی و فیزیولوژیکی تفسیر می کنند. اما با دقت در همین نوع از ادراک روشن می شود که خود ادراک را نمی توان مادی دانست و فعل و انفعالات مادی را تنها شرایط اعدادی برای آن می توان پذیرفت زیرا ما صورتهای بزرگی را به وسعت های صدها و هزاران متر مربع می بینیم که چندین و گاه میلیونها برابر بدن ماست چه رسد به اندام بینایی و مغز. و اگر این صورتهای ادراکی، مادی و مرتسم در اندام بینایی یا عضو دیگری از بدن می بودند هرگز بزرگتر از محل خودشان نبودند زیرا ارتسام (رسم شدن) و انطباع مادی بدون انطباق بر محل امکان ندارد. و با توجه به این که ما این صورتهای ادراکی را در خودمان می یابیم ناچار باید بپذیریم که مربوط به مرتبه ای از نفس (مرتبة مثالی و برزخی نفس) هستند و بدین ترتیب هم تجرد خود آنها و هم تجرد نفس ثابت می شود.

بعضی از مادیین برای فرار از این مسأله پاسخ داده اند که آن چه را که می بینیم صورتهای کوچکی نظیر میکروفیلم است که در دستگاه عصبی بوجود می آید و ما به کمک قرائن و نسبت سنجیها به اندازة واقعی آنها پی می بریم. ولی این پاسخ مشکل گشا نخواهد بود زیرا اولاً دانستن اندازه صاحب صورت غیر از دیدن صورت بزرگ است و ثانیاً به فرض این که صورت مرئی خیلی کوچک باشد و ما با مهارتهایی که در اثر تجارب بدست می آوریم و با استفاده از قرائن و از راه نسبت سنجیها آن را بزرگ می کنیم گویی زیر ذره بین ذهن قرار می دهیم اما سرانجام، صورت بزرگی را در ذهن خودمان می یابیم و دلیل مزبور عیناً در باره این صورت ذهنی و خیالی که بعد از این عملیات بدست می آوریم تکرار می شود.[4]

تازه باید گفت این نسبت سنجی و محاسبه را چه کسی انجام می دهد؟ آیا غیر از نفس و آن حقیقت ما کسی این عملیات محاسبه و نسبت سنجی را انجام می دهد یا سلولهای مغز و اعصاب این چنین نسبت سنجی می کنند؟

گذشته از این که گاهی ما می بینیم که تمام انفعالات مادی صورت می گیرد و همه شرایط مادی فراهم است و امواج صوتی به گوش می رسند ولی چون مثلاً نفس و ذهن متوجه مطلب دیگری و غرق در مسائل دیگر است نه می شنود و نه می بیند و نه ادراکی صورت می گیرد و از این معلوم می شود بدون توجه نفس و عنایت او اگر چه تمام شرایط فیزیولوژیکی و شیمیایی هم فراهم باشد ادراکی رخ نمی دهد و صورت نمی بندد.

اگرچه ادله دال بر تجرد نفس فراوان هستند و و شما می توانید ادله متعدد و متفاوت را مورد لحاظ قرار دهید[5]ولی ما به همین مقدار بسنده کرده و بعد از این ادله ای از دانشمندان جدید و دانشمندان علوم تجربی و روحی طرح خواهیم کرد.

8- ماهیت انسانها چیست؟ پاسخ دادن به این پرسش آسان نیست. مطابق یک طرز تلقی، ما نمی توانیم خود را موجودی صرفاً مادی بدانیم جسم مادی واجزاء آن همواره در حال تغییر هستند اما ما معتقدیم همان هویتی را داریم که سالها پیش داشته ایم

جسم ما چیزی است که ما صاحب آن هستیم، یعنی غیر از خود ما است حالت ،حرکت،ظاهر و خصوصیات فیزیکی ما مبیّن ما هستند اما خود ما نیستند برای دفاع از این تلقی می توان چهار نوع شاهد ارائه کرد.

الف: ما خود را موجودی ذی شعور می دانیم که واجد اعتقادات و امیال، مقاصد، احساسات و خود آگاهی هستیم البته همه ما اعتقادات، امیال و ... یکسال نداریم ولی هر یک از مجموعه ای از این اعتقادات امیال و ... را دارا هستیم که خاص خود ما است. شاید من بتوانم بر اساس رفتار شما به فکر یا احساس شما پی ببرم اما دسترسی من به فکر یا احساس شما هرگز مستقیم نیست بلکه همواره مع الواسطه است در حالی که من به فکر و احساس خود مستقیماً دسترسی دارم. من قطعاً از آن چه احساس می کنم تصوری دارم (حتی اگر من در این زمینه اشتباه کنم در این باره که فکر می کنم فلان احساس را دارم اشتباه نمی کنم). اما خصایص فیزیکی افراد عمومی هستند یعنی جسم و فرآیندهای جسمانی ما برای دیگران قابل ادراک است. خصوصی و عمومی با یکدیگر متناقض اند. لذا آن چه ناظر به امر خصوصی است نمی تواند در عین حال ناظر به امر عمومی هم باشد. بنا بر این گزارشهای درون بینانه ای که ما از نفس و وضعیتهای ذهنی خویش به دست می دهیم نمی توانند ناظر به امری عمومی باشند.

ب: از جمله خصوصیت مهم ما انسانها این است که اخلاقاً مسؤول هستیم و لازمه این مسؤولیت این است که مختار باشیم اما اگر ما صرفاً از اجزاء و عناصر فیزیکی تشکیل شده باشیم و اگر پدیده های روانشناختی صرفاً وقایعی فیزیولوژیک باشند که در مغز و سلسله اعصاب مرکزی رخ می دهند در آن صورت انتخابهای ما معلول شرایط علی پیشین هستند و بر همین اساس قابل تبیین اند و این شرایط علّی و معلولی نیز بر اساس شرایط علّی دیگری تبیین می شوند که خارج از ما وجود دارند یا حتی پیش از ما وجود داشته اند و بنا بر این ما مختار نیستیم و در نتیجه مسؤولیت اخلاقی و.... هم نداریم .پس شرط مختاریت ما انسانها آن است که وجودمان خارج از زنجیرة علیت فیزیکی باشد و از سویی انجام گزینشهای اخلاقی و پذیرش مسؤولیت اخلاقی افعال مان از خصوصیات لاینفک شخصیت ماست.

ج: این شاهد مبتنی بر پدیده ای عجیب اما واقعی است ، یعنی این پدیده که در یک بدن چند شخص یا شخصیت متفاوت مستقر شوند و هر یک از آنها واجد خاطرات خاص خود، الگوهای رفتاری خاص خود(که حتی ظاهر بدن را هم تحت تأثیر قرار می دهند) و حتی نام خاص خود باشند بعضی از این اشخاص، برای اشخاص دیگری که در همان بدن مستقرند، شناخته شده هستند و با یکدیگر در ارتباطند بعضی دیگر ناشناخته و منعزل اند.اگر یک بدن بتواند محل استقرار چند شخص متفاوت باشد یا اگر چند شخص متفاوت بتوانند در یک بدن مشارکت جویند معلوم می شود که بدن نمی تواند محور هویت شخص باشد.(در اصطلاح روانشناسی به این افراد افراد چند شخصیتی می گویند)

د: انسانها دارای نیروهای فرا طبیعی هستند:

1- ادعا شده است که پاره ای اذهان می توانند با اذهان دیگری که ارتباط طبیعی(به واسطه زنجیره ای از علل فیزیکی) با آنها ممکن نیست ارتباط بر قرار کنند(تله پاتی)

2- یا می توانند از پاره ای وقایع فیزیکی مطلع شوند بدون آن که از آن وقایع ادراک حسی داشته باشند(غیب دانی)

3- یا می توانند بدون استفاده از وسایل مادی اشیاء را به حرکت درآورند(دورجنبانی روانی)

مثلاً آزمایشهایی ترتیب داده اند که نشان می دهد بعضی اشخاص می توانند با دیگران ارتباط ذهنی از راه دور برقرار کنند، حتی با کسانی که در محفظه هایی با دیوارهای سربی یا آهنی محبوس شده اند، این پدیده های فرا طبیعی با تلقی مادی گرایانه از ذهن ناسازگارند چرا که این پدیده ها ذهن را واجد این توانایی می دانند که اطلاعاتی در باره جهان و اذهان دیگر به دست آورد یا بر جهان مادی تأثیر بگذارد، بدون آن که لازم باشد هم چون مغز از واسطه های مادی استفاده کند.[6]

9- هم چنین ادله دیگری برای اثبات تجرد نفس قابل اقامه است که عمدتاً به تجربیاتی بر می گردد که در مورد حیات پس از مرگ بدست آمده است.

الف: اولین شاهد مربوط به مدعیات افرادی است که تقریباً مرده اند یا مرده اند اما احیاء شده اند این افراد مدعی هستندکه  تجربه(نزدیک شدن به مرگ) یا (حیات دو باره) داشته اند این افراد به محض این که رو به موت می روند، خودشان در می یابند که در حال مردن هستند یا مرده اند آنان پس از آن احساس می کنند که بدن خود را ترک می کنند و از زاویه ای متفاوت (معمولاً از بالا) بدن خود محیط اطراف و کسانی که در حال احیاء بدن آنها هستند نظاره می کنند آنها در این حالت واجد بدنی تازه می شوند که آن را به صورتهای گوناگون توصیف کرده اند... بعد از آن عبور از یک مکان تاریک(که اغلب تونل خوانده می شود) را تجربه می کنند و پس از عبور از آن مکان تاریک به قلمروی تازه وارد شده و در این قلمرو با اشخاص دیگری مواجه می شوند که بدن مادی ندارند، اما غالباً قابل تشخیص هستند و با آنان ارتباط تله پاتیک بر قرار می کنند، آنان هم چنین با موجودی نورانی مواجه می شوند که از خود محبت و همدردی نشان می دهد و به آنها کمک می کند تا گذشته خود را بیاد آوردند و ارزیابی کنند، آنها عمیقاً مایل هستند در آنجا بمانند و از آن تجربه صلح آمیز و شادی بخش لذت ببرند اما در عین حال مایل اند(یا از آنها خواسته می شود) که به بدن مادی خویش باز گردند.

بعضی خواسته اند این تجربیات را محصول توهم بدانند و شرایط فیزیولوژیک بدن می تواند سبب شود که افراد تجربیاتی نامعمول از سر بگذرانند(مانند آن چه که بیان شد)تغییر فشار خون گوش داخلی می تواند احساس بلند شدن از روی زمین بال زدن و شناور شدن در فضا را پدید آورد، این تغییر فشارخون زمانی رخ می دهدکه جریان خون در سراسر بدن متوقف شود(مثلاً به دنبال ایست قلبی) به همین ترتیب(در مواقعی که افراد فشار هیجانی شدیدی را تحمل می کنند)(مثلاُ تجربه نزدیک شدن به مرگ را از سر می گذرانند غالباً احساس می کنند که بدن خویش را از بیرون نظاره می کنند. اما نمی توان این مطالب را پذیرفت چون توصیفی که این قبیل افراد از محیط پیرامون بدن خویش به دست می دهند به نحو حیرت انگیزی دقیق است. بعید است فردی که تحت تأثیر دارو است چنین توصیف دقیقی به دست دهد گاهی اوقات این افراد پاره ای از وقایع اطاق خویش یا اطاقهای مجاور را گزارش می کنند که قاعدتا نمی توانستند از روی تخت بیماری شاهد آن باشند پل بدام ( 1942- (PaulBadham) بیماری را مثال می زند که از دو سکه ای که بر روی کمدی بلند در اطاق قرار داشتند گزارشی دقیق ارائه می کرد. به هر حال ما از این قبیل تجربیات (مثلاً مشاهدة شماره های سری که در نزدیکی سقف و در محلی که فقط از بالا قابل مشاهده است قرار دارند). همیشه نتایج مثبتی بدست نیامده است.

ب: دومین شاهد و دلیل بر این مسأله مبتنی بر پژوهشهایی فرا روانشناختی است که در باره ارتباط با مردگان از طریق واسطه(یا مدیوم) صورت گرفته است اگر واسطه ها (مدیوم ها) واقعاً با افراد متوفی ارتباط برقرار کنند، این امر قرینه ای به دست می دهد که افراد پس از مرگ زنده می مانند.

در مواردی افراد مرده بر زندگان ظاهر شده اند و اطلاعاتی به آنها داده اند که قابل اثبات بوده اما قبلاً در اختیار آنها نبوده است. براد(D.Broad 1887-1972) ماجرای کشاورزی از کارولینای شمالی را نقل می کند که چهار سال پس از مرگش بر پسرش(که در قید حیات بود) ظاهر شد و در باره محل آخرین وصیت نامه مفقودش به او اطلاعاتی داد. ادعا می شود که فرد مرده ای هزاران صفحه مطلب را به واسطه هایی در بریتانیا ، استرالیا وایالات متحده دیکته کرده وآنها نیز به نحوی غیر مختارانه آن مطالب را نوشته اند. این نوشته ها شبیه پازل بودند یعنی وقتی که مستقلاً تفسیر می شدند معنای اندکی داشتند اما وقتی در کنار یکدیگر قرار می گرفتند گواهی می دادند که گویی به وسیله یک فرد پدید آمده اند.[7]

هم چنین می توان در این قضیه به داستان معروف آن شهیدی اشاره کرد که برای فرزند دانش آموز خود امضا ء کرده بود و امضاء او الآن در موزه بنیاد شهید نگه داری می شود و انسانهای فراوانی کم و بیش واجد چنین تجربه هایی هستند.

10- از دیگر شواهد قطعی بر تجرد روح (رؤیاهای صادقه) می باشد.

رؤیا و خوابهای انسان بر چند گونه هستند:

الف- خوابهایی که ناشی از وضعیت فیزیولوژیک انسان هستند مثلاً گرسنه است یا تشنه یا سرد و یا گرم... در این جا خیال انسان متناسب با آن نیازهای فیزیولوژیک رؤیاهایی را کارگردانی می کند مثلاً انسان یخ و برف در خواب می بیند یا غذاهای گوارا و....

ب: خوابهایی که معطوف به افکار و آرزوهای انسان در طول شبانه روز و ایام زندگی است که قهراً باز خیال انسان در این جا تصرف می کند و بغض و کینه و شهوت و محبت در آن راه می یابد که اتفاقاً خصلتهای اخلاقی انسان در آن بی تأثیر نیست. مثلاً خواب می بیند که در فلان مکان مورد علاقه است یا به فلان آرزوی خود رسیده است و....

ج: بعضی از خوابها هستند که غیر از این احوال می باشند و به رؤیاهای صادقه شهرت دارند که خبر از حوادثی می دهند که هنوز صورت نگرفته است که البته خود این رؤیاها هم مراتبی دارند، یک دسته از آنها تماس مستقیم با حقایق عالم است که مربوط به نفوس کامله و اولیاء الهی است، یک دسته به اسباب و مسببات این حوادث دست می یابند که مربوط به نفوس صاف و پاک است و مرتبة دیگر با واسطه های خیالی حقایق را درک می کند مثلاً عظمت را چون کوه و حیله گر را چون روباه و مرگ مؤمن را به شکل عروسی می بیند که این نوع از خوابها نیازمند تأویل هستند و باید این فروع را به اصل آنها باز گرداند، مرتبه ای دیگر از این خوابها این قدر واسطه خورده است که ارجاع این فرع به آن اصل به غایت مشکل یا ناشدنی است که این گونه خوابها دیگر ارزش علمی ندارد.[8]

بالأخره در عالم امروز افراد فراوانی هستند که خوابهایی می بینند که عیناً به وقوع می پیوندد و این نوع خوابها دیگر قابل توجیه مادی مرتبط و سلسله اعصاب مرکزی و رابطة آن با مغز نیست، چون عمل کردن این دستگاه مادی با حوادث حال صورت می گیرد ولی حوادث گذشته به این راحتی نمی تواند در آن مؤثر باشد و قطعاً حوداث آینده که فعلاً در عالم طبیعت معدوم هستند نمی توانند معلوم و مورد ادراک عوامل مادی قرار بگیرند و حتماً باید تجرد نفس را پذیرفت.

11- به حتم می توان بعضی از حالات روحی انسان را نشانگر تجرد نفس بر شمرد، شرم ، آزرم ، حیاء و پشیمانی از گذشته و اعمال خویش را نمی توان به ماده نسبت داد. انبساط خاطری که از یک کار نیک نصیب انسان می شود و قبض روحی که بر اثر یک عمل خلاف دامنگیر آدمی می شود را نمی توان به امور مادی و انفعالات مادی مغز و اعصاب معطوف کرد.انسان وقتی در حالات خود دقیق شود در می یابد که همه احوال روحی او قابل توجیه مادی نخواهند بود.

12- البته معنای این حرف آن نیست که احوال جسمانی در احوال روحی و بالعکس تأثیر گذار نیستند قطعی است که در گاه عصبانیت ترکیب بدن آدمی تغییر می یابند و ترشحات خاص در خون صورت می گیرد و حالت نشاط و انبساط به گونه ای دیگر یا در مواردی که انسان ادراک می کند (چنانچه که در بند 3 هم آمد) می شنود یا می بیند جسم تحت تأثیر قرار می گیرد و منفعل و فعّال می شود اما اینها تنها بسترهای مورد نیاز هستند چون آنان که نفس را موجودی مجرد می دانند آن را در مقام عمل و فعل مادی می دانند یعنی در مقام عمل حاجتمند این تأثیرات مادی هست تا زمینه فعل او فراهم شود.

خلاصه و نتیجه مباحث طرح شده را می توان این گونه بیان کرد که ما ادله ای انکار ناپذیر بر تجرد نفس داریم که قسمتی از آن ادله مشروحاً بیان شد.

از سوی دیگر تجرد نفس را به معنای انکار فعالیتهای علل بدنی و مغز و اعصاب نمی دانیم بلکه تا این زمینه ها فراهم نشود (مادامی که نفس به بدن تعلق دارد) نفس نمی تواند ادراکی داشته باشد . یعنی با تمام آنچه را که دانشمندان زیست شناسی و دیگر علوم در ارتباط با فعالیتهای مغز و اعصاب و دیگر اسباب و علل بدنی در ادراک دریافته اند، را می پذیریم و تمام آن آثار را هم بلا واسطه برای آن اسباب مادی قائل هستیم ولی مجموعه این اسباب و آثار آنها مستند به یک موجود مجرد به نام نفس یا روح هستند و این نفس اگر چه در مقام ذات خود مجرد است اما در مقام فعل و عمل حاجتمند اسباب مادی است و اگر روزی این اسباب مادی از او سلب شوند یا اختلالی در آنان رخ دهد قهراً عمل و فعل نفس با مشکل جدی مواجه خواهد شد و مادامی که تعلق به این بدن دارد نمی تواند به درستی عمل نماید. و به همین جهت است که اگر دستگاه مادی ادراک که اعصاب و مغز و... هستند دچار اختلال شدند فعل ادراک هم دچار مشکل خواهد شد. و بالأخره اثبات تجرد نفس به معنای نفی آثار علل بدنی نیست و اثبات آثار علل بدنی(مغز و اعصاب و..) به معنی نفی تجرد نفس نخواهد بود.البته مخفی نماند که بر اثر تکامل نفس گاهی نفوس مستعده به درجه ای از استقلال می رسند که بدون واسطة بدن و علل آن ادراکاتی خواهند داشت، اگر چه هنوز در قید و بند این بدن و حیات مادی و دنیوی هستند که آن مرحله مربوط به کسانی است که به واسطه ممارست و انجام اعمال خاص خود را به آن مدارج رسانده اند که اتفاقاً راه رسیدن به آن حالات هم منحصر در راههای صحیح و مقبول دینی نیست بلکه از راههایی هم که ممکن است مشروع نباشند می توان به آن مقامات دست یافت، مثل ریاضاتی که جوکی ها و مرتاض های معروف هندی إعمال می کنند.



[1] ـ با استفاده از آموزش فلسفه استاد مصباح یزدی ج2 صفحات 124الی 126.

[2] با استفاده از تفسیر المیزان علامه طباطبایی ج 1 ذیل آیه شریفه 154 سوره بقره.

[3] با استفاده از کتاب الله خالق الکون آیت اله سبحانی ص 414 الی 418 و آموزش فلسفه استاد مصباح یزدی ص 207.

[4] آموزش فلسفه استاد مصباح ج 2 ص 206.

[5] به کتاب آموزش فلسفه استاد مصباح ج 2 ص 206 به بعد و کتاب الاسفار الاربعه ملا صدرا ج 8 و کتاب شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری بحث تجرد نفس و .... مراجعه کنید

[6] عقل و اعتقادات دینی – مایکل پترسون و ویلیام هاسکو – ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی ص327-331 با اندکی تصرف و تلخیص.

[7] عقل واعتقادات دینی از ص 343 الی 349 با تصرف وتلخیص.

[8] با استفاده از مطالب المیزان فی التفسیر القرآن – علامه طباطبایی – ج11ص268 ذیل آیه 93-102 سوره یوسف.

مطالب مرتبط


پل ارتباطی :  daniz_0443@yahoo.com

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها