در حاشيه اعتراض به لهجههاي «در مسير زايندهرود»
شنبه 13 شهریور 1389 11:45 PM
ما هنوز آداب اعتراض را نياموختهايم. اعتراض انفجاري و آتشفشاني بيمكث و بيبحث چون موج درياست كه ميآيد و ميرود و تنها كفي بر جا ميگذارد. ما همگي خاكستري هستيم حتي اگر فيلمها و سريالها آكنده از خوبها و بدهاي مطلق باشند كه با لهجههاي معوج با يكديگر محاوره و مكالمه كنند...
لهجه بخشي از شناسنامه يك منطقه و اهالي آن است. اين شناسنامه در تلويزيون و سينما گاه به دست كسي ميافتد كه صاحبش نيست. گاه جعل ميشود و گاه مخدوش. گاه با آن كه مفقود نگرديده و موجود است برايش المثني صادر ميشود!؟ گاه بالكل مفقود ميگردد و هيچ تلاشي براي يافتن آن و يا حداقل صدور المثني بخرج داده نميشود.
در بند دوازدهم ماده پنجاه و پنجم آئين نامه مصوب خرداد 1329 وزارت كشور آمده: كميسيون نمايش از كليه فيلمهاي صاحبان سينما و سنديكا و تلويزيون بازديد نموده و از نمايش فيلم و يا قسمتهايي از فيلم كه در آن لهجههاي محلي مورد تمسخر قرار گيرد جلوگيري خواهد نمود.
در ماده شانزدهم آئين نامه نظارت بر نمايش فيلم و اسلايد ، مصوب سوم مرداد 1345 تصريح شده : تمسخر زبان يا لهجه اقليتهاي مقيم ايران يا لهجه و زبان مردم شهرستانهاي مختلف منحصرا بقصد استهزاء و كوچك كردن آنان بطوري كه هيچ گونه نتيجه مثبتي از اين عمل عايد نشود، ممنوع است.
اينگونه قوانين كه از ديرباز تاكنون مورد تاكيد سياستگذاران و متوليان سينما و تلويزيون ايران و بسياري از ديگر كشورها بوده در موارد قابل توجهي روي كاغذ جا خوش كرده و صورت اجرايي به خود نگرفتهاند. قبل از انقلاب تمسخر لهجه يكي از اجزاء جدايي ناپذير بسياري از فيلمها و سريالها بود اما پس از انقلاب با تغيير و دگرگوني بنيادين ارزشها و آرمانهاي اجتماعي طبعا تمسخر لهجه در سيما و سينماي ايران كمرنگ شد اما بهطور كامل از بين نرفت.
بيش از دو دهه از تولد صدابرداري سر صحنه در سينماي ايران ميگذرد. معرفي اين پديده به سينماي ايران در ابتدا واكنشهاي منفي و مقاومتهاي زيادي را بالاخص از جانب كارگردانها ، تهيه كنندگان ، هنرپيشگان و دوبلورها برانگيخت اما با پشتوانه و حمايت قانون بهكارگيري صدابرداري سرصحنه بهجاي دوبله الزامي شد.
تثبيت صدابرداري سرصحنه طبعا افزايش توانمنديهاي نقش آفرينان سينمايي و تلويزيوني در حوزه فن بيان را ميطلبيد. تقليد لهجه بخشي از اين فن بيان را در توليدات سينمايي و تلويزيوني با موضوعات محلي شامل ميشد كه البته كار چندان آساني نبود و نياز به دانش ، مهارت و تمرين داشت كه از حوصله بسياري از كارگردانها و بازيگران خارج بود حتي برخي بر اين اعتقاد بودند كه تلاش هنرپيشه براي اداي مناسب لهجه و اجراي صحيح و منطبق با واقعيت گويش محلي از تمركز وي بر ويژگيهاي رفتاري و رواني نقش ميكاهد و بخش عمدهاي از انرژي وي مصروف لحاظ كردن ويژگيهاي بومي در گفتار ميشود.
در هر حال عقبنشيني دوبله و پيشروي صدابرداري سر صحنه ساختار گويشهاي محلي در تلويزيون و سينماي ايران را تا حدود زيادي متحول كرد و بدين ترتيب آگرانديسمان كردن لهجههاي معوج در فيلمها و سريالهاي ايراني بقصد خنده آفريني و تمسخر رو به كاهش گذاشت.
لهجه در سيما و سينماي پس از انقلاب هر از گاهي بحث برانگيز بوده است. عمده اعتراضها متوجه سريالهاي تلويزيوني كه بيشتر از فيلم هاي سينمايي و نمايشهاي صحنهاي ديده ميشوند، بوده است. لهجه در منطقهاي كه متداول نيست ممكن است جلب توجه كند و حتي مورد تمسخر واقع شود بالعكس در منطقهاي كه رايج است عكسالعمل اهالي را بر نميانگيزد و امري عادي تلقي ميگردد درست مثل كسي كه سالهاست عينك ميزند اما وزن و سنگيني تكيه گاه عينك را روي بيني خود حس نميكند.
كارگرداني كه در يك فيلم و يا سريال از لهجه بيآنكه قصد تمسخر داشته باشد، استفاده ميكند معمولا با تحسين منتقدان بهخاطر نزديك شدن به واقعيت مواجه ميگردد اما ممكن است اعتراض كساني كه به آن لهجه تكلم ميكنند را بهخاطر عدم رعايت زير و بمهاي گفتاري بومي برانگيزد يعني نيش تؤام با نوش بالعكس كارگرداني كه به لهجه بياعتناست همواره بهخاطر باورناپذير بودن كاراكترها و كمتوجهي و يا بيتوجهي به ويژگيهاي بومي مورد انتقاد صاحبنظران هنري قرار ميگيرد اما حداقل خيالش راحت است كه اعتراض گروهي از مردم به لهجه گريبانگير فيلم و يا سريالش نخواهد شد به عبارت ديگر سري را كه درد نميكند، دستمال نميبندد!.
جالب است كه در برخي موارد تقيد بيش از حد عوامل به لهجه محلي منجر به عدم فهم ديالوگهاي فيلم و يا سريال از جانب اكثريت مردم و در نتيجه الزام به استفاده از زيرنويس شده است مثل فيلم «خون بس» (ناصر غلامرضايي - 1372).
اخيرا بهدنبال اعتراض به لهجه لري يكي از بازيگران سريال «فاصلهها» ساخته (حسين سهيليزاده) ، شاهد اعتراض جمعي از هموطنان اصفهاني به گويش بازيگران مجموعه تلويزيوني «در مسير زاينده رود» ساخته (حسن فتحي) نيز بوديم كه دامنه اين اعتراضات عمومي حتي به مجلس هم كشيده شد در حالي كه واقعا هيچ نشانهاي از تمسخر در لهجههاي نقش آفرينان سريال «در مسير زاينده رود» محسوس نيست و داستان جدي سريال نيز اصلا نه نياز و نه گرايشي به مضحكه گفتاري دارد.
كاراكترهاي اين سريال چه مثبت چه منفي با لهجه اصفهاني صحبت ميكنند بالفرض كه اين لهجه تطابق عين به عين با لهجه مردم شهر اصفهان نداشته و مثلا به لهجه مردم خميني شهر نزديكتر باشد اما به قول معروف كاچي به از هيچي است. تصور كنيد كه اگر قرار بود كاراكترهاي سريال «در مسير زاينده رود» به فارسي سليس ديالوگ ميگفتند چقدر نتيجه كار نسبت به نسخه فعلي نچسب و بيهويت از آب در ميآمد.
مردم ما سالهاست كه به «بيماري تعميم» مبتلايند يعني به هر لهجه و يا شغلي در محصولات رسانهاي با سوءظن نگريسته و فكر ميكنند كه منظور از كاراكتر صاحب فلان لهجه و يا شغل همه افرادي هستند كه به آن لهجه سخن ميگويند و يا با آن شغل امرار معاش ميكنند. بقاي اين طرز تفكر سينما و تلويزيون ما را از تب و تاب مياندازد و به رواج توليد فيلمها و سريالهاي خنثي دامن ميزند. براي ريشه كن كردن «بيماري تعميم» نياز به تمرين عمومي تحمل داريم.
اين بيماري ريشه در فيلمها و سريالهاي قبل از انقلاب كه تمسخر لهجههاي محلي را رواج ميدادند، دارد. در آن دوره هنرپيشگاني مثل: «ميري» و «وحدت» بترتيب لهجه گيلكي و اصفهاني را در سخيفترين شكل ممكن در فيلمهاي مبتذل فارسي به تمسخر ميگرفتند.
در سريالهاي تلويزيوني لهجههاي من در آوردي كه در هيچ نقطهاي از ايران شنيده نميشد با ديالوگهاي كاراكترهاي روستايي آميخته ميگشت تا شهرنشينان به روستائيان بخندند. تاثير اين نوع نگاه به لهجه از بين نرفته است چرا كه هنوز بسياري از ما با مفهوم تحمل بيگانهايم چه برسد به آنكه حاضر به تمرين تحمل باشيم.
يكي از اعتراضاتي كه به آقاي «محمد خاتمي» در مورد طرح گفتگوي تمدنها ميشد و در فيلم سينمايي «عروس آتش» ساخته (خسرو سينايي - 1379) بهخوبي نمود يافت اين بود كه وقتي ما نميتوانيم در داخل كشور خودمان با يكديگر ديالوگ برقرار كنيم چگونه قادر خواهيم بود تا با ديگر كشورها به گفتوگو بپردازيم؟! ما هنوز آداب اعتراض را نياموختهايم.
اعتراض انفجاري و آتشفشاني بيمكث و بيبحث چون موج درياست كه ميآيد و ميرود و تنها كفي بر جا ميگذارد. انسانها نه خوب خوبند نه بد بد چه با لهجه سخن گويند چه بيلهجه.ما همگي خاكستري هستيم حتي اگر فيلمها و سريالهاي ايراني آكنده از خوبهاي مطلق و بدهاي مطلق باشند كه با لهجههاي معوج با يكديگر محاوره و مكالمه كنند. تنگ نظري و نگاه يكسويه و اعتراضهاي مقطعي كه چون تبي تند زود به عرق مينشينند سبب ميگردند تا كارگردان فرهيختهاي چون «حسن فتحي» وقتي ميخواهد فساد حاكم بر ورزش و انحطاط اخلاقي برخي از ورزشكاران حرفهاي و نامي را بنمايش گذارد در مقابل يك نفر فوتباليست بد اخلاق ، خودشيفته و مغرور يك نفر كشتي گير با معرفت و متواضع هم بگذارد تا به تريج قباي كسي برنخورد در حالي كه سابقه كشتي «حاج بهزاد» (مهدي سلطاني) - پسر بزرگ خانواده «مصيب» - ربط چنداني به خط داستاني اصلي سريال ندارد و كاملا قابل حذف كردن است!
عدم اعتراض فوتباليستها به تصوير تيره و منزجر كنندهاي كه «حسن فتحي» و «عليرضا نادري» از برخي فوتباليستها پيش چشم گذاشتهاند گوياي اين نكته است كه ظرفيت تحمل فوتباليستهاي وطني چقدر افزايش يافته است. اي كاش اين درجه از ظرفيت در معترضين به لهجه كاراكترهاي سريال «در مسير زاينده رود» هم وجود داشت!
-------------------------------------------------------------
نويسنده: دكتر شهرام خرازيها
عضو انجمن منتقدان و نويسندگان سينماي ايران
-------------------------------------------------------------
چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا
پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com
تالارهای تحت مدیریت :
مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه