جام بلا و اهل بلا
دوشنبه 5 مرداد 1388 7:56 PM
جام بلا و اهل بلا
ميگويند كه خيال رام ناشدني است، اما ميشود من ميشناسم كساني را كه خيالشان مركوب بالداري است كه آنها را هر بار كه اراده كنند، به ملكوت ميبرد. اما نميشناسم كسي را كه بتوان جلوي انعكاس وجود خوي را در آينه قلبش بگيرد. قلب، خلاصه وجود آدمي است؛ مجملي است از وجود تفصيلي آدمي، كه آنجا بعد از مرگ كتابي ميشود منشور كه خبر از وجود نهايي انسان ميدهد؛ خبر از همان وجودي ميدهد كه از ديگران ميپوشانيم. ايناج عالمي است كه ميتوان دروغ گفت، اما آنجا عالمي است كه نميتوان مانع از رسوايي شد و اين هم از خصوصيات همين عالم است كه آدم براي آنكه حرف دلش را بزند، بايد اين همه مقدمه بچيند و صغري و كبري بياورد.
وقتي طبل «جهاد در راه خدا» نواخته ميشود، دوران حكومت عشق آغاز مي گردد، چرا كه جز عشاق كسي حاضر به فداكاري و از جان گذشتگي نيست.
دوران جهاد، دوران حكومت عشق است، اما در اينجا كه مهبط عقل است، معلوم است كه حكومت عشق نبايد هم چندان پايدار باشد. نميشود؛ مردم كه همه عاشق نيستند. از زنها و كودكان و پيرزنها و پيرمردان كه بگذريم، آن خيل عظيم اهل دنيا را بگو كه از زندگي فقط همين يك جان را دارند و به آن، مثل كنه به شكمبه گوسفند چسبيدهاند. تنها عشاق ميتوانند بر ترس از مرگ غلبه كنند و از ديگران، نبايد هم انتظار داشت كه از مرگ نترسند. نگوئيد «دوران جنگ»؛ بگوئيد «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم اين جام «بلا» را جز به بهترين بندگان خويش نميبخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نميرسد. ديگران آن را شوكران ميانگارند.
تنها عشاق ميتوانند بر ترس از مرگ غلبه كنند و از ديگران، نبايد هم انتظار داشت كه از مرگ نترسند. نگوئيد «دوران جنگ»؛ بگوئيد «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم اين جام «بلا» را جز به بهترين بندگان خويش نميبخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نميرسد. ديگران آن را شوكران ميانگارند.
پس دورانهاي جهاد نميتواند طولاني باشد اما دورانهاي تمتع از حيات، گاه آن همه طولاني است كه اهل دنيا را نيز دل زده ميكند. آنگاه كه طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته ميگردد و «اهل بلا» در مييابند كه نوبت آنان در رسيده است، «اهل دنيا» چون مارمولكهاي بياباني كه از رعد و برق ميترسند، نالهكشان به هر سوراخي پناهنده مي شوند.
وقتي طبل جنگ براي خدا نواخته ميشود، عشاق ميدانند كه نوبت آنان رسيهد است كه قليل من عبادي الشكور... وقتي طبل جنگ براي خدا نواخته ميشود، در نزد اينان، عقل و عشق ست از تقابل ميكشند و عقل، عاشق ميشود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل كه صاحب خويش را به سربازي و جانبازي ميكشاند، اما در نزد ديگران، ترس جان و سر، عقل را به جنوني مذموم مي كشاند و ننگي را ميپذيرند تا بتوانند اين خون تمتع از حيات را بمكند، مثل كنهاي كه به شكمبه گوسفند چسبيده است. دوران جنگ، دوران تجلي عشق بود و دوران جلوهفروشي عشاق، و سر اين سخن را جز آنان كه به غيب ايمان دارند و مقصد سف رحيات را ميدانند، در نمييابند. دوستي شب عمليات با من ميگفت: «كاش مدعيان اين «حس غريب» را در مييافتند؛ اين وجد آسماني را كه گويي همه ذرات بدن انسان در سماع وصلي رازآميز «عين لذت» شدهاند. نه آن لذا كه هر حيوان پوستداري كه حواس پنجگانهاش از كار نيفتاده است حس ميكند، بلكه «الذ لذات» را.»
دوستي شب عمليات با من ميگفت: «كاش مدعيان اين «حس غريب» را در مييافتند؛ اين وجد آسماني را كه گويي همه ذرات بدن انسان در سماع وصلي رازآميز «عين لذت» شدهاند. نه آن لذا كه هر حيوان پوستداري كه حواس پنجگانهاش از كار نيفتاده است حس ميكند، بلكه «الذ لذات» را.»
گفتم: «عزيز من! مدعيان را به خويشتن واگذار. خدا اين حس را به هر كسي كه نميبخشد؛ توقيفي است و توفيقي، هر دو.»
او رفت و شهيد شد و من وقتي بالاي جنازه خونآلودش نشسته بودم به يقين رسيدم كه «شهداء از دست نميروند، به دست ميآيند.»
وقتي كسي ميانگارد هرچه را كه نبينند و لمس نكنند، باور كردني نيست و از تو ميپرسد: «دستاورد ما در جنگ چه بوده است»؟ از كلمه «دستاورد» بدت نميآيد؟ من بدم ميآيد. اگرچه كلمه كه گناهي نكره است. اما مگر همه چيز ر ا بايد به همين دستي بدهند كه از اين كتف گشتي و استخواني بيرون زده است و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟
«دستاورد» كلمهاي است كه آدم را فريب ميدهد. با كلمه «دستاورد» كه نميتوان حقيقت را گفت. چه بگويي؟ بگويي: «بزرگترين دستاورد ما انسانهايي بودهاند به نام بسيجي»
خليج فارس آن همه ماهي دارد كه ميشود دويست كشتي صيد صنعتي (از آن كشتيهايي كه ماهيها را دويست كيلو، دويست كيلو در حلقهاي بزرگ و وحشتناك خويش هرت ميكشند) سالي دويست ميليون ماهي دويست كيلويي بگيرند؛ اما كجاست آن شجاعت و توكل و عشقي كه يكي مثل «نادر مهدوي» يا «بيژن گرد» بر يك قايق موتوري بنشيند و به قلب ناوگان الكترونيكي شيطان در خليج فارس حمله برد؟. ميپرسد: «اين شجاعت و توكل و عشق به چه درد ميخورد؟». هيچ! به درد دنياي دنياداران نميخورد، اما به كار آخرت عشاق ميآيد، كه آنجاست دار حاكميت جاودانه عشاق... و من به بسيجيان اميد بستهام؛ نه من تنها، همه آنان كه تقدير تاريخي انسان فردا را دريافتهاند و ميدانند كه ما از آغاز قرن پانزدهم هجري، پاي در «عصر معنويت» نهادهايم.
*منبع:ماهنامه سوره - دوره دوم - شماره 4 - تير 1369
ويژه نامه «سيد شهيدان اهل قلم» در خبرگزاري فارس
ر