کباب و عریضه ی مرغ ها و خروس ها
دوشنبه 1 شهریور 1389 11:48 PM
كباب : بدان كه آدميان از گوشت چرندگان و پرندگان انواع و اقسام كبابها مي سازند از قيبل آهو، تيهو، بره، كبك، دراج، مرال، گلوكوهي، قرقاول، مرغ، جوجه. بعضي را روغن مي زنند، بعضي را با آب ليمو قرمز مي كنند و هركدام از اين گوشتها بوي مخصوص دارد.
اما هيچ كدام از اين كبابها بوي گوشت گوسفند شيشك و بره را ندارد. واقعاً بوي كباب بعضي اوقات معركه مي كند. معروف است(پولداران كباب، بي پولان دود كباب) بوي كباب شيشك هرقدر هم دور باشد باز به دماغ آدم برمي خورد.
اين مسئله معلوم است كه چند سال پيش از اين بوي كباب ملت پرستي و مشروطه خواهي به دماغ جوانهاي ايراني برخورد.
اينها نيز از خواب غفلت بيدار شده، از زير لحاف بيرون آمدند به هواي بوي كباب بلند شدند كه شايد يك سيخ از آن كباب قسمت آنها بشود اما ديدند كه خيلي خيلي خيلي زحمت دارد. يواشكي برگشتند دوباره زير همان لحاف قديم يپنهان شدند. حالا از همان ها مي پرسيم كه آقايان آخر كباب خورديد؟ در جواب مي گويند كه: «به هواي بوي كباب رفتيم، ديديم خر داغ مي كنند.»
عريضه محرمانه
خدمت آقاي اشرف الدبن الحسيني در كمال احترام عرض مي نمايم ديشب در يك خانه اي ميهمان بودم. كتاب شاه نعمت الله مرحوم را مي خواندند كه بعد از اين دنيا بهشت برين خواهد شد. و از كتاب دانيال هم استخراج كرده ا ند كه در هزار و سيصد و پنج خلق آسوده و راحت مي شوند.
رفيق ما جعفر آقا شروع كرد به قاقه قاه خنديدن. من در كمال اوقات تلخي به او گفتم: ـ خنده بي موقع چه معني دارد. مگر العباذ يالله قليان حشيش كشيده اي؟
باز خنديد به من جواب داد گفت: تو بميري من تا به حال قليان حشيش نكشيده ام، ولي از اين حرفها خنده ام مي گيرد. اين حرفهاي شما خيلي شباهت دارد به حرفهاي قزويني ها و اصفهاني ها و
كاشاني ها.
قزويني به زنش گفت: «وقتي كه خانه ما نان هست، پنير نيست، وقتي كه پنير هست نان نيست. وقتي كه نان و پنير هر دو هست، من نيستم تا بخورم.»
اصفهاني به زنش گفت: «اگر پياز و روغن و نان لواش و چوب سفيد مي داشتيم يك اشكنه خوبي درست مي كرديم اما چه فايده يك پول سياه نداريم.»
كاشي از زنش پرسيد : «گرسنگي بدتر است يا تشنگي؟»
زنش گفت: «بي ادبي است دست به آبت نگرفته بود كه هر دو را فراموش كني.»
حالا به عينه حكايت ماست. زمان قديم كه فراواني نعمت و ارزاني بود ما نبوديم بعد از اين دنيا بهشت مي شود، ما نيستيم.
كفن ما همه صد چاك شده
بدن نازك ما خاك شده
عريضه مرغ ها و خروس ها
غوت غوت غوت «غوغولوغوغو»
آقاي نسيم شمال قربون دست و پنجه ات همه مون. چرا كه خوب زورنومه مي نويسي. صاف و پوست كنده بي شيله پيله از فقرا و ضعفا حمايت مي فرمايد.
ديشب گذشته ما جماعت مرغ و خروس كميسيوني در (ياخچي آباد) تشكيل داديم. كلاه خودمان را قاضي كرديم. گفتيم چه كنيم كه اولياي امور به حكم انصاف بر ما ترحم نمايند. بالاخره بعد از قال و مقال همه راي دادند كه به (نسيم شمال) عريضه بنويسيم، بلكه اين ظلم هولناك از سرمان رفع شود.
چون خوردن تخم مرغ و گوشت مرغ و خروس براي نوع بشر حلال است، ما هم در محكمه استيناف قضا و قدر محكوم شده عرضي نداريم. در عروسي و عزا هميشه فداي مشتهيات بني آدم هستيم. قربون شكمشون هم مي رويم. بخوريد نوش جان شما؟؟؟ حال خوب است اين بي انصافها كه همه روزه ما را قربان شكم خودشان مي نمايند، لااقل در هنگام حمل و نقل، ما را (زنده به دار نياويخته) يعني حلق آويز و معلق ننمايند. آخر ما هم جان داريم. ما مرغان نيز خدا را حمد و تسبيح مي نماييم.
اقلاً ما بيچارگان را با آسودگي حمل و نقل كنند كه خون در گلوي ما نريزد و نفس مون قطع نشود.
آن وقت زير كرسي و پاي بخاري مي نشينيد و از ما شكايت مي كنند كه تخم مرغ چرا جفتي دو عباسي است. مرغ در بادكوبه چرا هر قطعه هفتاد منات شده و گوشت گروانكه چرا پنج قران است.
آخر اي بي انصافها شما كه ما را مي خوريد ديگه چرا با زجر مي كشيد. ما كه حرف سياسي نزديم.. ما كه از همدان و كرمانشاه صحبت نكرديم. ما كه به آوج و ساوج نرفتيم ما كه از قطع روابط آلمان و امريكا دم نزديم.
اميد است كه اداره جليليه نظميه مراعات اين اندازه انصاف را درباره ما مبذول فرموده اين ظلم فاحش را از سر اين زبان بسته ها مرتفع فرمايد. تا ما ها نيز آسوده خاطر به (غوت غوت غوت) و (غوغولي غوغو) مشغول شده در رنگين كردن سفره اغنيا و ميز دولتمندان اهتمام لازم مرعي شود و ادبيات بي نظير آن دانشمند را از فسنجان و جوجه كبابي خود منقش نماييم تازه به تازه (اقل غوغولي غوغو).
مي ترسم
ـ مي ترسم، مي ترسم، مي ترسم.
ـ آيا از خدا مي ترسي؟
ـ خير، خداوند ارحم الراحمين است، به بندگان رحم مي فرمايد.
ـ آيا از پيغمبر مي ترسي؟
ـ خير، خير، پيغمبر رحمة للعالمين است شفاعت خواه امت است.
ـ پس از چه مي ترسي؟ هاهاها، پس از چه مي ترسي هه هه هه.
ـ از فيل مي ترسم.
ـ اي بابا خدا پدرت را بيامرزد. تهران كه فيل ندارد. يك فيل هم داشتيم كه در عهد قديم داندانش شكست، سه سال قبل خرقه تهي كرد و مرحوم شد.
ـ اي بابا مگر خبر نداري كه معني فيل را ما تا به حال نمي دانستيم( فيل يعني دوست) الساعه در تهرون هزار فيل بيشتر داريم. از قبيل ورسفيل، انگفيل، آلمانفيل، عثمانفيل؛ پول فيل، پلوفيل، تفنگ فيل، فشنگ فيل ووو علاوه بر فيل، از همه چيز مي ترسم. اگر بخواهم ازاخبار قم و ساوج بنويسم مي ترسم، اگر بخواهم از تلخي و سياهي نانها بنويسم، مي ترسم اگر بخواهم امر به معروف كنم از بي نمازهايبيرون شهر مي ترسم. مختصر از هر چيز مي ترسم. از عرق خور گردن گلفت مي ترسم. از آخوند مي ترسم. از درويش مي ترسم. چه كنم، ترس برادر مرگ است. مي ترسم، مي ترسم، مي ترسم.
امضاء ترسو
حمام
آدم وقتي كه داخل حمام مي شود مي بيند كه در حمام «مساوات» برقرار است. يعني همه لخت و عريان و همه به يك صفت موصوفند.
آدم غريب كه تازه وارد شهر شده همين كه به حمام مي رود، نمي شناسد كه اين آدم هاي عريان چه كاره هستند و چه صنعتي در دست دارند. چون در صورت ظاهر همه در صحن حمام عريان مي باشند.
اما همين كه اينها از حمام بيرون آمدند و لباس پوشيدند، آن معلوم مي شود كه اينها چه كاره هستند. آن وقت چشمهاي آدم غريب باز مي شود مي بيند كه اين آدم هاي عريان يكي ملا بوده يكي حمال بوده، يكي صاحب منصب بوده، يكي لوطي بوده، يكي آخوند بوده، يكي بقال بوده، يكي نمي دانم چه بوده، آن وقت مي شود فهميد كه در حمام «مساوات» موقتي بوده. بلكه هر كي در اصل حقيقت يك لباس مخصوص داشته.
در سال 1337 وارد تهران شدم. در حين دخول، خيلي خوشحال گرديدم، زيرا كه از ملا، تاجر، خان، روزنامه چي نفط چي، طلبه همه را همرنگ ديدم. همه مي گفتند زنده باد مساوات، عدالت، مشروطه.
خود به خود گفتم به به به ، جماعت مسلمين از خواب بيدار شده اند.
در سنه 1328 و 1329 باز به تهران آمدم. ديدم آن آدمها يكي يكي از حمام بيرون آمده اند و هر كس لباس مخصوص خود را پوشيده. يكي مي گويد بر مجلس فلام. يكي مي گويد بر مشروطه بهمان....آن وقت فهميدم كه اين صورت اصلي اين شهر حمام بود، حالا همه لباس خود را پوشيده اند امروز حريف مي خواهم صورت اصلي اين آدمها را به ذهن خود بسپارد تا به اقتضاي زمانه هر وقت خواستند به لباس ديگر درآيند، فوراً يخه شان را بگيرد بگويد تو بودي كه پارك مي ساختي، عمارت لاك مي ساختي. تو بميري اگر اين دفعه به پوست شير هم داخل شويد، نمي توانيد ما را گول بزنيد. ما پوست شما را در دباغخانه مي شناسيم. ما ديگر جميع شما را خوب شناختيم، به قول شاعر:
دل منه بر مردمان پول مست لنگ حمام است،هر كه بست، بست