0

امام سجاد عليه السلام

 
nima1337
nima1337
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 355
محل سکونت : یزد

امام سجاد عليه السلام
دوشنبه 5 مرداد 1388  7:19 PM

 

امام سجاد عليه السلام

 

 

 

على بن الحسين بن على بن ابى طالب، مشهور به سجاد(ع)، چهارمين امام شيعه است كه بنا به قول مشهور در سال 38 هجرى متولد گرديد و در سال 94 با سمى كه از طرف وليد بن عبد الملك به او داده شد، به شهادت رسيد. (1) اگر تولد امام در سال 38 هجرى باشد، آشكار است كه امام، بخشى از حيات امام على(ع)و نيز دوران امامت امام مجتبى و امام حسين(ع)را درك كرده و ناظر تلاش معاويه براى تحت فشار گذاشتن شيعيان در عراق و ديگر نقاط بوده است. اما برخى از نويسندگان با توجه به اخبارى كه در جريان واقعه طف نقل شده، سن امام را كمتر از آنچه مشهور است، دانسته و تولد امام را در حدود سال 48 گفته‏اند. اين اخبار حاكى از آن است كه پس از شهادت امام حسين(ع)و يارانش، افرادى قصد به شهادت رساندن امام سجاد(ع) را داشته‏اند، اما عده‏اى به سبب نابالغ بودن آن حضرت از قتل وى جلوگيرى كردند. حميد بن مسلم، كه خود در كربلا حضور داشته، مى‏گويد: شمر براى كشتن امام سجاد آمد، اما من با استناد به اينكه او كودك است، از كشته شدن او جلوگيرى كردم. (2) همچنين نقل شده كه وقتى عبيد الله تصميم به قتل امام سجاد(ع)گرفت، از برخى خواست تا علايم بلوغ را در او جستجو كنند. وقتى آنها شهادت به بلوغ او دادند، حكم قتل او را صادر كرد. اما امام با گفتن اين سخن كه اگر تو مدعى‏«قرابت‏»با خاندان پيامبر(ص)هستى(به عنوان نوه ابو سفيان!)مى‏بايد مردى را به همراهى اين زنان تا مدينه بفرستى، ابن زياد را در شرايطى قرار داد تا از تصميم كشتن وى منصرف شود. (3) در خبر ديگرى آمده است كه حضرت زينب - سلام الله عليها - از كشته شدن امام سجاد(ع)جلوگيرى كرد و فرمود: اگر قصد كشتن او را دارند، اول بايد او را بكشتند. (4) جاحظ نيز در بر شمردن خطاهاى امويان اشاره به بى‏حرمتى به امام سجاد در جستجوى علايم بلوغ پس از واقعه كربلا كرده است. (5) اگر اين اخبار درست‏باشد، (6) مى‏بايد سن امام كمتر از آن چيزى باشد كه مشهور است. زيرا نهايت‏سن بلوغ پانزده سال است و بناچار طبق اين اخبار شرايط به گونه‏اى بوده كه سنى در همين حدود را اقتضا مى‏كرده است.

گرچه اين اخبار در منابع متعددى نقل گرديده، اما شواهدى وجود دارد كه مانع از قبول آنهاست، اولا اينكه مشهور مورخان و سيره نويسان تولد آن حضرت را در سال 38 ياد كرده‏اند كه بر مبناى آن، سن امام در جريان واقعه كربلا، 23 سال دانسته شده است. ثانيا اخبار پيشگفته از چشم مورخان صاحب نظر به دور نبوده و در همان قرون نخست تعارض آنها با نقل مشهور، كه صحت آن براى آنها محرز بوده، روشن بوده و مورد نقد قرار گرفته است.

 

محمد بن عمر واقدى، از مبرزترين راويان اخبار تاريخى اهل سنت، بعد از نقل اين كلام از امام صادق(ع)كه فرمود«على بن الحسين(ع)در 58 سالگى رحلت كرد، مى‏نويسد: اين گفتار بر آن دلالت دارد كه امام سجاد(ع)در حالى كه 23 يا 24 سال داشته در كنار پدرش در كربلا بوده است. از اين رو قول كسانى كه او را«صغير»دانسته و نابالغ معرفى كرده‏اند، درست نيست. حضرت در كربلا مريض بود و به همين علت در جنگ شركت نكرده است. در اين صورت چگونه مى‏توان پذيرفت كه او نابالغ بوده است، اين در حالى است كه فرزندش، ابو جعفر محمد بن على باقر، جابر بن عبد الله انصارى را زيارت و از او حديث نقل كرده است، در حالى كه جابر در سال 78 هجرى رحلت كرده است. (7) ثالثا از برخوردهايى كه امام سجاد(ع)با عبيد الله بن زياد و حتى يزيد بن ابى سفيان داشته، چنين بر مى‏آيد كه سن آن حضرت بيش از مقدارى است كه در نظر اول بيان شده و آمده است كه در كربلا سخن از بلوغ يا عدم بلوغ او به ميان آمده باشد. موقعيت و زمينه‏اى كه براى منبر رفتن آن حضرت فراهم شد، به نوبه خود مى‏تواند حاكى از سن و سالى باشد كه چنين شرايطى را ايجاب كرده است. براى كسى كه هنوز در بلوغ او ترديد است، نمى‏توان چنين موقعيتى را، كه از سوى يزيد در اختيار او نهاده شد، پذيرفت.

 

رابعا روايات متعددى كه در منابع تاريخى درباره تولد امام باقر(ع)آمده، حاكى از آن است كه امام در چهار سالگى در كربلا حضور داشته و كسى در اين روايات ترديدى نكرده است. در صورت پذيرش اين اخبار، چاره‏اى جز قبول قول مشهور، با تفاوت يكى دو سال كمتر يا بيشتر نداريم.

 

آخرين سخن آن كه كسانى چون بيهقى در لباب الانساب سه قول(سالهاى 33، 36، 38) براى سال تولد امام ذكر كرده‏اند كه هر سه آنها بى‏ارتباط با قول پيشگفته است. سال 33 را ابن عساكر ياد كرده است. (8) و زهرى نيز گفته است كه على بن الحسين در حالى كه 23 داشت، در كربلا كنار پدرش بود. (9) از مسائل اختلافى ديگر كه تحقيق درباره آن چندان بى‏ثمر نيست، يافتن نام و نسب دقيق مادر امام سجاد(ع)است. متاسفانه با تحقيقات دامنه دارى كه بعضى از نويسندگان درباره اين موضوع كرده‏اند، هنوز نمى‏توان نظر دقيقى داد. تولد امام سجاد از مادرى از شاهزادگان ساسانى، در اين اواخر، بيشتر از آن رو مورد تكذيب قرار گرفته است. به اين دليل كه مبادا دشمنان تشيع، با استناد به آن، نشر تشيع در ايران را بسته به وابستگى خاندان ائمه با ساسانيان، از طريق دختر يزدگرد سوم، كه ادعا شده مادر امام سجاد(ع)است، عنوان كنند. استاد شهيدى در اثر پيشگفته، بخش عمده نقلهايى را كه در اين باره وجود داشته، آورده و مورد نقادى قرار داده است. اضافه بر آن، اخبار محدودى نيز كه حاكى از«ام ولد»بودن مادر حضرت سجاد(ع)است، در دست است. على رغم همه اختلافاتى كه در اين نقلها وجود داشته و يا ناسازگارى برخى از آنها با اخبار فتوحات و غيره، اين امر مسلم است كه اصل خبر، شهرت بسزايى داشته و در كهنترين متون شيعه، همچون وقعة صفين، تاريخ يعقوبى و بصائر الدرجات، كه همگى در قرن سوم تاليف شده، آمده است. در كافى نيز روايتى از امام صادق(ع)نقل شده است. (10) همين طور، قاضى نعمان نيز در قرن چهارم اين خبر را گزارش كرده است. (11) ما در جاى ديگر رابطه اين قضيه را با نشر تشيع بررسى كرده و با پذيرش اينكه ترديد در اصل ماجرا وجود دارد، توهم ارتباط بين آنها را، به گونه مناسب بررسى كرده‏ايم. (12) بر طبق نصوصى كه محدثين شيعه در كتب روايى نقل كرده‏اند، امام سجاد(ع)جانشين و وصى پدرش حسين بن على(ع)است. اين نصوص را مرحوم شيخ كلينى در كافى و شيخ حر عاملى در اثبات الهداة و ديگران روايت كرده‏اند. احاديثى نيز كه از پيامبر(ص)در مورد اسامى ائمه شيعه روايت گرديده، مؤيد اين مطلب است. صرف نظر از آن، پذيرش امام سجاد(ع)در جامعه شيعيان و مقبول بودن امامت آن حضرت در طى تاريخ، خود شاهدى اصيل بر صدق اين وصايت است. تنها شبهه‏اى كه در آن برهه براى شمارى از هواداران اهل بيت(ع)به وجود آمد، مساله امامت محمد بن حنيفه بود كه پس از اين، به صورت مختصر بدان خواهيم پرداخت. همچنين بر طبق نصوص شيعه، وجود وسائلى چون شمشير و يا زره رسول الله(ص)مى‏بايست نزد ائمه باشد كه وجود اينها در نزد امام سجاد(ع)، حتى در منابع اهل سنت‏بصراحت ذكر شده است. (13) دوره‏اى كه امام سجاد(ع)در آن زندگى مى‏كرد، دورانى بود كه همه ارزشهاى دينى دستخوش تحريف و تغيير امويان قرار گرفته و مردم يكى از مهمترين شهرهاى مذهبى(مدينه)، مى‏بايست‏به عنوان برده يزيد با او بيعت كنند. احكام اسلامى بازيچه دست افرادى چون ابن زياد، حجاج و عبد الملك بن مروان بود. حجاج، عبد الملك را مهمتر و برتر از رسول الله(ص)مى‏شمرد!و برخلاف نصوص دينى از مسلمانان جزيه مى‏گرفت و با اندك تهمت و افترايى مردم را به دست جلادان مى‏سپرد.

 

در سايه چنين حكومتى آشكار است كه تربيت دينى مردم تا چه اندازه تنزل كرده و ارزشهاى جاهلى چگونه احيا خواهد شده است. امام سجاد(ع)در اين شرايط، انسانى اهل عبادت بود كه مهمترين تاثير اجتماعيش در ايجاد پيوند مردم با خدا به وسيله دعا بود. شخصيتى كه همه مردم تحت تاثير روحيات و شيفته مرام و روش او بودند. بسيارى از طالبان علم راوى احاديث او بودند و از سرچشمه پرفيض او، كه برگرفته از علوم پيامبر(ص)و على(ع)بود، بهره مى‏جستند. محمد بن سعد مورخ و عالم اهل سنت، امام(ع)را اين گونه توصيف كرده است: «كان على بن الحسين ثقة مامونا كثير الحديث عاليا رفيعا ورعا». (14) شافعى در رساله‏اى كه درباره حجيت‏خبر واحد نوشته، آورده است: «وجدت على بن الحسين - و هو افقه اهل المدينة - يعول على خبر الواحد» (15) ، على بن حسين(ع)كه فقيه‏ترين مردم مدينه است، بر خبر واحد تكيه مى‏كرد. ابن شهاب زهرى، على رغم وابستگيش به امويان و حتى با وجود كينه‏اى كه بين امويان و شيعيان وجود داشت، از عالمان زمان امام سجاد(ع)است كه با ولع تمام از امام بهره گرفته و حضرت را با عبارات زيادى ستوده است. زهرى در نامه‏اى كه از سوى امام بدو نوشته شد، مورد نصيحت قرار گرفته تا موقعيت‏خود را به عنوان وسيله‏اى در دست‏حاكميت امويان مورد تجديد نظر قرار دهد. (16) وى يك بار نيز از سوى امام سجاد(ع)به خاطر اهانت‏به على بن ابيطالب(ع)مورد سرزنش قرار گرفت. (17) در عين حال، او همچنان راوى علوم امام سجاد(ع)بود، چنانكه در كتابهاى مختلف منقولات او را آورده‏اند. (18) اضافه بر اين، او شيفته عبادت امام سجاد(ع)و خلوص حضرت بود. نقل شده: «كان الزهرى اذا ذكر على بن الحسين يبكى و يقول: زين العابدين‏». (19) همچنين از او نقل كرده‏اند: «على بن الحسين اعظم الناس منة على‏» (20). و نيز مى‏گفت: «ما رايت احدا افقه من على بن الحسين‏». (21) ستايش زهرى از امام سجاد(ع)تا اندازه‏اى بود كه برخى از مروانيان به او مى‏گفتند: يا زهرى!ما فعل نبيك، يعنى على بن الحسين. (22) از ميان ديگر محدثين، ابو حازم مى‏گفت: «ما رايت هاشميا افضل من على بن الحسين و لا افقه منه‏». (23) از جاحظ نيز نقل شده است كه مى‏گفت: «درباره شخصيت على بن حسين، شيعى، معتزلى، خارجى عامى و خاصى همه يكسان مى‏انديشند و هيچ كدام ترديدى در برترى و تقدم او(بر سايرين) ندارند». (24) چنانكه بعدا اشاره خواهد شد، از دلايل مهم شهرت امام و محبت او در ميان مردم، انتشار جملات زيباى امام سجاد(ع)در قالب دعا بود كه همه را به خود جذب مى‏كرد. سعيد بن مسيب، از محدثين مشهور، درباره امام سجاد(ع)مى‏گفت: «ما رايت اورع من على بن الحسين‏». (25) هيچكس را با تقواتر از على بن حسين نديدم. امام در زمان خويش به نامهاى‏«على الخير»، «على الاغر»و«على العابد»شهرت داشت. (26) مالك بن انس نيز بر اين باور بود كه(در آن زمان)در ميان اهل بيت رسول الله(ص) كسى همانند امام سجاد(ع)نبوده است. (27) ابن ابى الحديد درباره‏اش مى‏گويد: «كان على بن الحسين غاية فى العبادة‏». (28) آن حضرت را كه اهل سجده بود و آثار آن بر پيشانيش ظاهر بود، «ذى الثفنات‏»مى‏گفتند. (29)

 

ابن حبان درباره امام سجاد(ع)مى‏گويد: و كان من افاضل بنى هاشم من فقهاء المدينة و عبادهم. . . يقال على بن الحسين سيد العابدين فى ذلك الزمان. (30) ابو زهره نيز مى‏نويسد: «فعلى زين العابدين كان امام المدينة نبلا و علما». (31) آورده‏اند كه وقتى آن حضرت وضو مى‏گرفت، رنگ چهره‏اش دگرگون مى‏شد. وقتى علت را مى‏پرسيدند، فرمود: «اتدرون بين يدى من اريدا ان اقوم‏»، (32) آيا مى‏دانيد كه در برابر چه كسى مى‏خواهم بايستم؟و گفته شده است كه در وقت نماز چهره امام دگرگون شده و رعشه بر اندامش بود. وقتى علت را پرسيدند فرمود: انى اريد الوقوف بين يدى ملك عظيم. (33) در وقت نماز به هيچ چيز توجه نداشت. يكبار در وقت نماز، دست فرزند امام شكست، او از درد فرياد مى‏زد، شكسته‏بند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام از درد فرياد مى‏كشيد. بعد از آن امام دست‏بچه را ديد كه به گردنش آويزان است، در آن وقت‏بود كه تازه متوجه شد كه دست‏بچه شكسته است. (34) زمخشرى مى‏گويد: زمانى على بن الحسين(ع)به قصد وضو گرفتن دستش را در آب برد، در آن حال: ثم رفع راسه الى السماء و القمر و الكواكب، ثم جعل يفكر فى خلقها حتى اصبح و اذن المؤذن و يده فى الماء، امام سرش را به آسمان و ماه ستارگان بلند كرده و در آنها به تفكر پرداخت، تا آن كه صبح شده و در حالى كه مؤذن اذان مى‏گفت، هنوز دست امام در آب بود. (35) زمانى كه از خدمتكار او خواستند تا او را توصيف كند، گفت: «من هيچگاه در روز براى او طعامى نياوردم و در شب بسترى براى او نگستردم‏». (36) و آورده‏اند كه روزى به هنگام نماز، مارى به سمت آن حضرت حركت كرد، اما او تحركى به خود نداد. مار از ميان دو پاى امام عبور كرد و او از جايش تكان نخورد و رنگش عوض نشد. (37)

 

در دادن صدقه و رسيدگى به محرومين نيز زبانزد بوده و پس از شهادت او معلوم گرديد كه صد خانواده از انفاق و صدقات او زندگى مى‏كرده‏اند. (38) به نقل امام باقر(ع)، امام سجاد(ع)شبانه، نان بر پشت مباركش گذاشته و در تاريكى شب براى فقرا مى‏برد، و مى‏فرمود: صدقه در تاريكى شب، آتش غضب خداوند را خاموش مى‏كند. (39) مردم نيز علاقه بدو داشتند و لذا در روايات آمده كه قراء به سوى مكه راه نمى‏افتادند تا آن كه امام سجاد(ع)خارج شود و آنگاه به دنبال او هزار سواره به راه مى‏افتاد. (40) زمانى امام، با لباس نيكويى از خانه خارج شد. پس از آن فورا به خانه برگشت و صدا زد: همان لباس قبلى مرا بياوريد، گويى على بن حسين نيستم. (41) وقتى كه سواره از كوچه‏هاى مدينه مى‏گذشت، هيچ گاه نمى‏فرمود: راه راه، تا كسى كنار رود. عقيده ايشان بر اين بود كه راه مشترك است و من حق ندارم ديگران را كنار بزنم و خود بروم. (42) از فرزندش امام باقر(ع)نقل شده است كه پدرم دو بار اموال خويش را در راه خدا تقسيم كرد. (43) آن حضرت در وقت مرگ محمد بن اسامة بن زيد، بر بالين او بود. در آن لحظه محمد سخت مى‏گريست. امام علت گريه او را پرسيد. محمد گفت: پانزده هزار درهم بدهى دارم. امام فرمود: بر عهده من نگران مباش. (44) اينها گوشه‏اى از فضايل امام سجاد(ع)بود.

 

امام سجاد(ع)و شيعيان

در واپسين روز واقعه كربلا، شيعيان در بدترين شرايط، از لحاظ كمى و كيفى و نيز موقعيت‏سياسى و اعتقادى، قرار گرفتند. كوفه، كه مركز گرايشهاى شيعى بود، تبديل به مركزى جهت‏سركوبى شيعه گرديد. شيعيان واقعى امام حسين(ع)، كه در مدينه و مكه بوده و يا موفق شده بودند كه از كوفه به او ملحق شوند، در كربلا به شهادت رسيدند. گرچه بسيارى هنوز در كوفه بودند، اما تحت‏شرايط سختى كه ابن زياد در كوفه به وجود آورده بود، جرات ابراز وجود نداشتند. كربلا از نظر روحى شكست‏بزرگى براى شيعه بود و بظاهر اين گونه مطرح شد كه ديگر شيعيان نمى‏توانند سر برآورند. تعدادى از اهل بيت و در راس آنها امام حسين(ع)به شهادت رسيدند و تنها يك نفر از فرزندان ذكور امام حسين(ع)، از نسل فاطمه(س)، باقى مانده بود كه البته در آن شرايط شهرتى نداشت، بخصوص كه فرزند بزرگ امام حسين(ع)، يعنى على اكبر، نيز به شهادت رسيده بود. زندگى امام سجاد(ع)در مدينه و دور بودن از عراق فرصت هدايت جريانات شيعى كوفه را از امام گرفته بود.

 

در چنين شرايطى كه تصور نابودى اساس تشيع وجود داشت، امام سجاد(ع)مى‏بايست كار را از صفر شروع كند، مردم را به سمت اهل بيت‏بكشاند. امام در اين راه موفقيت زيادى كسب كرد. (45) اين موفقيت در تاريخ تاييد شده است. زيرا امام سجاد(ع) توانست‏شيعه را حياتى نو بخشد و زمينه را براى فعاليتهاى آينده امام باقر و صادق - عليهما السلام - فراهم كند. تاريخ گواه است كه امام سجاد(ع)در طول سى و چهار سال فعاليت، شيعه را از يكى از سخت‏ترين دورانهاى حيات خويش عبور داد. دورانى كه جز سركوبى شيعه به وسيله زبيريان و امويان نشان روشنى ندارد. بيست‏سال حاكميت‏حجاج بر عراق و سلطه عبد الملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامى، تنها جهتگيرى روشنش كوبيدن شيعيان، و در بخشهايى ديگر كوبيدن ساير مخالفان امويان، اعم از خوارج يا شورشيانى چون عبد الرحمان بن محمد بن اشعث‏بود. حجاج كسى بود كه شنيدن لفظ كافر براى او بسيار آرام بخش‏تر از شنيدن لفظ شيعه بود. (46) در اين سالها دو نهضت‏شيعى در عراق رخ داد كه هر دو - على رغم موفقيت موقت‏يكى از آنها - با شكست مواجه گرديد. پس از آن نيز شيعيان با شدت هر چه تمامتر مورد تهديد امويها، از قتل و شكنجه و زندان، قرار گرفتند. يكى از اين دو نهضت، نهضت توابين بود كه رهبرى آن را سليمان بن صرد خزاعى، به همراهى تنى چند از ديگر سرشناسان شيعه در كوفه بر عهده داشتند و ما پيش از اين درباره آنها سخن گفتيم. ادعا شده كه توابين امامت على بن حسين(ع)را پذيرفته بودند. (47) ما در مآخذ اوليه شاهدى بر اين مدعا نيافتيم. آنچه مهم است اينكه توابين در مجموع بر آن بودند تا در صورت پيروزى، امامت جامعه را به اهل بيت(ع)بسپارند و طبعا از نسل فاطمه(ع)، كسى جز على بن حسين(ع)براى اين كار وجود نداشت. اما آيا در ذهن آنها دقيقا همين مطلب وجود داشته است‏يا نه، تاريخ چيزى گزارش نكرده است. به نظر مى‏رسد رابطه سياسى خاصى بين امام سجاد(ع)و توابين وجود نداشته و آنچه بيشتر رنگ نهضت را شيعه نشان داد، شركت فعال معروفترين شيعه كوفه در اين نهضت و مايه‏هاى عاطفى آن است. يعنى توبه به سبب عدم حمايت از حسين بن على(ع)و شهيد شدن به عنوان تنها راه پذيرش اين توبه. در اين حركت نامى از محمد بن حنفيه نيز وجود ندارد.

 

اشتباه عمده سياسى آنها عدم سنجش موقعيت، خارج شدن از كوفه، و سپردن خود به ست‏حوادث بود. مختار نيز به دليل اين اعتقاد خود كه رهبرى اين حركت توانايى درك مسائل نظامى و سياسى را ندارد، حاضر به همكارى نشد و حتى موجب شد تا تعدادى از شيعيان از حمايت نهضت توابين خوددارى كنند.

 

همين ابهام درباره ارتباط امام سجاد(ع)با دومين جنبش شيعى يعنى جنبش مختار وجود دارد. اين ارتباط نه تنها از زاويه نگرش سياسى، بلكه از بعد اعتقادى نيز مشكلاتى را در بردارد. گفته‏اند كه مختار پس از آنكه موفق شد در كوفه شيعيانى را به سوى خود جذب كند، از على بن حسين(ع)استمداد جست، اما امام روى خوش نشان نداد. (48) چنين موضعى از سوى امام با توجه به سياستى كه امام تا به آخر دنبال كرد، منطقى به نظر مى‏رسد. امام از پس از حادثه كربلا دريافته بود كه امكان احياى اين جامعه مرده با در دست گرفتن رهبرى آن وجود ندارد. به علاوه درگير شدن در يك حركت‏سياسى ديگر، با وجود قدرت ديگر احزاب، خطراتى را در پى داشت كه به ريسك كردن آن نمى‏ارزيد. به همين دليل، ماهيت‏حركت امام در دوران امامت آن حضرت، بخوبى نشان مى‏دهد كه حركت امام تنها يك حركت‏سياسى نبوده و در بسيارى از موارد به وضوح بركنار از سياست‏به معناى مشخص فعاليت‏سياسى بوده است.

 

جنبه اعتقادى قضيه نيز از زمانى شروع گرديد كه مختار از محمد بن حنفيه خواست تا او را تاييد كند و مورد حمايت قرار دهد. محمد بن حنفيه چنين كرد، اما نه به صورت رسمى. از آن پس اين گونه شايع گرديد كه در ميان شيعه عراق، امامت محمد بن حنفيه پذيرفته شده است. گرچه اين مساله محرز نيست، اما بعدها كه فرقه‏اى به نام كيسانيه شهرت يافت، داستان را از زمان مختار آغاز كردند.

 

با رسوخ بعضى از مبانى عقايد غلات در ميان برخى از شيعيان كوفه، بعدها مختار نيز در معرض اتهام گرفت و اين گونه شايع گرديد كه مختار در پيدايش غلات سهم بسزايى داشته است. بنا به دلايل زيادى كه در اين مختصر جاى طرح آنها نيست و ما در جاى ديگر بدان پرداخته‏ايم، در تمام اين مسائل، و حتى اينكه فرقه‏اى به نام كيسانيه به امامت‏يا مهدويت محمد بن حنفيه اعتقاد داشته باشند، ترديد وجود دارد. اما در اينكه امام سجاد(ع)عليه غلات موضعگيرى كرده است، شواهدى وجود دارد. اين به معناى وجود انحراف در ميان شيعيان عراق بود كه امام را وادار مى‏كرد تا از موضعگيرى و برقرارى رابطه مستقيم و حمايت كامل از آنها خوددارى كند.

 

امام سجاد(ع)خطاب به گروهى از اهل عراق فرمودند: «احبونا حب الاسلام و لا ترفعونا فوق حدنا» (49) ، و در نقل ديگرى آمده است كه امام فرمود: «احبونا حب الاسلام و لا تحبونا حب الاصنام‏» (50). ابو خالد كابلى نيز مى‏گويد: از امام سجاد(ع)شنيدم كه مى‏فرمود: يهود و نصارا، عزير و عيسى را آنقدر دوست داشتند تا مطالب آن چنانى درباره آنان گفتند، چنان كه: «ان قوما من شيعتنا سيحبونا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود فى عزير و ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم، فلا هم منا و لا نحن منهم‏». (51) كسانى از شيعيان ما، تا آن اندازه در دوستى ما افراط مى‏كنند كه نظير سخنان يهود و نصارا درباره عزير و عيسى(ع)درباره ما مى‏گويند. نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستيم.

 

بر پايه منابع شيعه، محمد بن حنفيه فرد منحرفى نبوده و امامت امام سجاد(ع)را پذيرفته بود. بنابر اين در اثبات اينكه واقعا محمد بن حنفيه خود را به عنوان امام براى شيعيان كوفه مطرح كرده، اشكالاتى وجود دارد و راه حلهايى مى‏تواند فرض شود كه ابن حنفيه به دست امام سجاد(ع)و براى دور نگاه داشته شدن امام دست‏به اين اقدام زده است، گرچه شاهد تاريخى ويژه‏اى اين مطلب را تاييد نمى‏كند.

 

آنچه در اينجا لازم به يادآورى است، اين است كه به دلايل مختلفى نمى‏توان باور كرد كه امام سجاد(ع)درباره مختار فرموده باشد: «يكذب على الله و على رسوله‏». (52) بويژه اينكه وقتى مختار سر عبيد الله را براى آن حضرت فرستاد، فرمود: «جزى الله المختار خيرا». (53) و نيز آمده است كه در آن هنگام‏«لم يبق من بنى‏هاشم احد الا قام بخطبة فى الثناء على المختار و جميل القول فيه‏». (54) از امام باقر(ع)نيز روايت گرديده است: «لا تسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج ارامنا و قسم فينا المال على العسرة‏». (55) و در برابر سؤال فرزند مختار، موضع خود را نسبت‏به مختار به صورتى مثبت ابراز كرد. (56) به هر روى، همانطور كه پيش از اين توضيح داده شد، جنبش مختار نيز به صورت سياسى مدت چندانى به طول نينجاميد و در سال 67 هجرى توسط زبيريان سركوب گرديد، با اين حال تاثير خاص خود را بر كوفه از جهت تحريك و زنده نگاه داشتن احساسات شيعى و نيز ايجاد انگيزه در ميان موالى براى شركت در جريانات سياسى به همراه داشت.

 

به دليل انحرافى كه در فوق ذكر شد، و حتى مى‏توان فرض كرد كه على رغم خواست ابن حنفيه، ترديدى در ميان برخى براى انتخاب امام وجود داشته است. كسانى بودند كه در انتخاب امام مردد بودند. قاسم بن عوف، يكى از ياران امام سجاد(ع)، بنا به اعتراف خويش، در آغاز مردد بين على بن الحسين و محمد بن حنفيه بود (57) و بعد از آن به امام سجاد(ع)پيوست. از ديگر ياران، بنا به اظهار كشى، ابو حمزه ثمالى و فرات بن احنف هستند. (58) درباره سعيد بن مسيب اختلاف وجود دارد. برخى او را از ياران امام سجاد(ع)شمرده‏اند، اما ظاهرا او بر طبق فتواى عامه حكم مى‏كرد. در رجال كشى چنين موضعى از سعيد به دليل نجات يافتن از دست‏حجاج گفته شده است. (59) در هر صورت احترام او نسبت‏به امام قابل ترديد نبوده و استفاده علمى و اخلاقى او از امام محرز است. اما او در تشييع جنازه امام شركت نكرد و مورد اعتراض قرار گرفت. (60) غير از اين چند نفر، كسان ديگرى هستند كه طبق منابع شيعه از استوارترين افراد شيعه به حساب مى‏آيند. در روايتى آمده است كه در اوان كار امام، تنها چند نفر در كنارش بودند. سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، محمد بن جبير بن معظم، يحيى بن ام الطويل، ابو خالد الكابلى. (61) شيخ الطائفه، تعداد اصحاب امام سجاد(ع)را يكصد و هفتاد و سه نفر دانسته است. (62) به هر حال، امام موفق به بقاى شيعه و حتى گسترش آن گرديد. روش فقهى آن حضرت، نقل احاديث پيامبر(ص)از طريق على(ع)بود كه شيعيان تنها آن احاديث را درست تلقى مى‏كردند. بدين صورت شيعه اولين قدمهاى فقهى خود را در مخالفت‏با انحرافات موجود برداشت، گرچه بخش اعظم اين كار به زمانى پس از آن موكول گرديد. امام سجاد(ع)در وقت گفتن اذان، جمله‏«حى على خير العمل‏»را در آن مى‏آورد. وقتى مورد اعتراض قرار گرفت فرمود: اذان نخستين به اين صورت بود. (63) اضافه بر آن، بركنارى از انحرافات عراق موجب حفظ مبانى اعتقادى اصيل شيعه در برابر انحرافات گرديد. على رغم تلاشهاى مهم امام، كه البته موجب بقاى شيعه گرديد، مدينه به خاطر كجرويهايى كه از صدر اسلام در آنها نهاده شده و عليه شيعه تحريك شده بود، جاى مناسبى براى رشد شيعه نبود و امام سجاد(ع)خود مى‏فرمود كه دوستداران واقعى آنها در مكه و مدينه به بيست نفر نمى‏رسد. (64) در حالى كه در عراق افراد بيشترى وجود داشتند كه به آنها علاقمند بودند.

 

برخوردهاى امام با امويان

اولين برخورد امام با حاكمان اموى پس از واقعه كربلا در رويارويى با عبيد الله بن زياد بود. ابن زياد نام او را پرسيد. امام خود را على معرفى كرد. ابن زياد گفت مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟امام پاسخ داد: برادرى داشتم كه مردم او را كشتند. ابن زياد گفت: خداوند او را كشت، امام سجاد گفت: الله يتوفى الانفس حين موتها. استدلال امام اشاره به اين سخن بوده كه آنها برادرش را كشتند و خداوند او را قبض روح كرد. ابن زياد خواست او را بكشد كه با اقدام شجاعانه حضرت زينب(س)از اين كار منصرف گرديد. (65) در شام نيز يزيد با او سخن گفت (66) و او را مورد سرزنش قرار داد. پس از آن امام در خطبه‏اى غرا به معرفى خود و خانواده‏اش براى اهل شام پرداخت. شاميان حاضر در مسجد كه تحت تاثير تبليغات امويان در غفلت‏بسر مى‏بردند و خاندان پيامبر(ص)را نمى‏شناختند، با خطبه امام سجاد(ع)تا اندازه‏اى متنبه شدند، به همين دليل در ميانه خطبه، يزيد از ادامه آن جلوگيرى كرد و سپس براى كسب وجهه مردمى گناه را به گردن ابن زياد انداخت و با احترام، على بن حسين و ديگر اسراى كربلا را راهى مدينه كرد. از نكات مهم در اين خطبه اين بود كه امام سجاد خود و پدر و خاندانش را فرزندان پيامبر(ص)ناميد، در حالى كه معاويه و امويان مى‏كوشيدند آنها را از ذريه على(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذريه پيامبر(ص)بنامند.

 

مدتى بعد از واقعه كربلا، مردم مدينه ضمن شورش عليه امويان، شورش حره را سامان دادند. اين شورش به رهبرى عبد الله، فرزند حنظله، معروف به غسيل الملائكه بود كه رنگ آن ضد اموى و عليه يزيد و زندگى ضد اسلامى و غير دينى او بود. امام سجاد(ع) و ديگر هشميان موضع موافقى در اين ماجرا نداشت. به همين دليل همراه شمارى از افراد خانواده خويش از شهر خارج شد. از نظر امام، افزون بر آن كه حركت مزبور اهيت‏شيعى نداشتند، دقيقا در خط زبيريان بود، آن هم به رهبرى عبد الله بن زبير كه از برپاكنندگان جنگ جمل بوده است. كوچكترين موضع امام به عنوان رهبر شيعه، خطيرترين پيامد را براى شيعه داشت، به همين دليل امام، در اين حادثه كه چندان خط و ربط روشن، بلكه درستى نداشت، شركت نكرد.

 

اضافه بر آن، حتى هنگامى كه مردم در آغاز امويان را از شهر بيرون راندند، امام از روى غيرت و مردانگى، همسر مروان بن حكم را نيز بنا به درخواست مروان پناه داد. طبرى نوشته است كه اين كار به خاطر دوستى قديمى بين او و مروان بود. (67) اين سخن كذب محض است. اصولا امام با آن سن و سال، آن هم در موقعيتى كه پدر و جدش سخت‏ترين درگيريها را با اين خاندان داشته‏اند، نمى‏توانسته رابطه نزديكى با مروان كه توان گفت پليدترين چهره امويان بوده داشته باشد. مروان كسى بود كه در همان آغاز بيعت‏بكند يا او را به قتل برساند. اقدام امام پاسخى از روى ادب به ناجوانمردانيهاى امويان بود، آن گونه كه تاريخ كردار آنها را مقايسه كند.

 

زمانى نيز كه مسلم بن عقبه، معروف به مسرف، حركت مردم مدينه را سركوب كرد و يكى از بزرگترين جنايات عصر اموى را مرتكب گرديد، با على بن حسين(ع)به لايمت‏برخورد كرد و اين به دليل آن بود كه امام در اين حركت‏شركت نداشت. مسلم بن عقبه از مردم چنان بيعت گرفت كه خود را برده يزيد بدانند، اما با على بن حسين(ع)به صورت عادى بيعت‏شد. (68) قبل از آمدن امام نزد مسلم، او به امام و اجدادش دشنام مى‏داد. اما زمانى كه امام وارد شد، او به آرامى با آن حضرت برخورد كرد. وقتى امام رفت، از مسلم درباره اين برخوردش پرسش كردند و او گفت: ما كان ذلك لراى منى لقد ملئ قلبى منه رعبا. (69) يعنى اين برخورد دوم خواسته من نبود، اما قلب من از رعب و وحشت پر شد. صرف نظر از اينكه در موضعگيرى ائمه(ع)بايد وضع سياسى و مخالفت نظامى و ايجاد تشكيلات و مبارزه را در نظر بگيريم، شرايط خاص هر دوره، وظيفه هر امام در هر موقعيت، (70) و شرايطى، اقتضاى عمل خاصى را دارد و هر انسان سياسى عاقل مى‏داند كه نمى‏توان در شرايط مختلف شيوه عمل واحدى را به كار گرفت. همان گونه كه گذشت، تاريخ گواه است كه امام سجاد(ع)با رفتار خويش موجب حفظ شيعه و بقا و گسترش آن براى فعاليتهاى بعدى گرديد.

 

به هر روى با توجه به سوابق مناسبات علويان با امويان، امام مورد سوء ظن شديد امويان بود و كوچكترين حركتى از ناحيه امام، عواقب وخيمى داشت كه طبعا در نظر امام ارزش دست زدن به اين اقدامات را نداشته است. مهمترين اصل دينى - سياسى كه امام با استفاده از آن روزگار سياسى خود را مى‏گذراند، تقيه بود. سپرى كه شيعيان در تاريخ، با استفاده از آن، حيات خويش را تضمين كرده و ائمه شيعه بارها و بارها توجه بدان را گوشزد كرده‏اند. البته كسانى كه با داشتن آزادى نيازى بدان نداشته‏اند، با وجود صراحتى كه در قرآن نسبت‏بدان وجود دارد، آن را انكار كرده‏اند تا شيعه را تضعيف كنند. اهل سنت‏به دليل در اختيار داشتن حكومت، نيازى به تقيه نداشته و تنها براى متهم كردن شيعه، تقيه را از حوزه احكام فقهى مسلم اسلامى خارج كردند.

 

امام سجاد(ع)در روايتى فرمود: كسى كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گويد، همچون كسى است كه كتاب خدا را كنار نهاده و بدان پشت كرده است، مگر آنكه در تقيه باشد. از امام پرسيدند: تقيه چيست؟فرمود: يخاف جبارا عنيدا يخاف ان يفرط عليه او يطغى. (71) تكيه بر اصل تقيه گرچه قرآنى است، اما از لحاظ فقهى بيشتر از ناحيه امامانى تاكيد گرديد كه خود گرفتار آن بودند. امام سجاد(ع)واقعا در شرايط سختى زندگى مى‏كرد و جز تقيه راه ديگرى نداشت. اساسا همين تقيه است كه موجب حفظ شيعه در آن شرايط مى‏شد. چيزى كه خوارج به عنوان يك گروه افراطى، از آن بى‏بهره بودند و به همين دليل ضربه‏هاى بسيارى اساسى و كارى خوردند. در روايتى آمده است كه كسى بر امام وارد شد و پرسيد: چگونه روزگار را مى‏گذرانيد؟امام در پاسخ فرمودند: «روزگار را به گونه‏اى مى‏گذرانيم كه در ميان قوم خويش همچون بنى اسرائيل در ميان آل فرعون هستيم. فرزندان ما را مى‏كشند و زنان را به كنيزى مى‏بردند. مردم با دشنام دادن به بزرگ و سيد ما، به دشمنان ما تقرب مى‏جويند. اگر قريش با داشتن محمد(ص)بر ساير اعراب فخر مى‏كند و اگر عربها به دليل داشتن محمد(ص)بر عجم فخر مى‏كنند و آنها نيز چنين فضيلتى را براى عربها و قريش پذيرفته‏اند، ما اهل بيت مى‏بايد بر قريش برترى داشته و فخر كنيم. زيرا محمد(ص)از ميان ما اهل بيت است. اما آنان حق ما را گرفته و هيچ حقى براى ما نمى‏شناسند. اگر نمى‏دانى روزگار چگونه مى‏گذرد، اين گونه مى‏گذرد كه گفتيم. ناقل حديث مى‏گويد: امام به گونه‏اى سخن مى‏گفت كه مى‏خواست كسانى كه نزديك بودند بشنوند.

 

در جمع بايد گفت، ملايمت امام در برخورد با امويان، سبب شد تا امام زندگى آزادى در مدينه داشته و كمتر توجه مخالفان را به خود جلب كند. به علاوه بعد علمى امام در جهت‏حفظ دين تجلى بيشترى بيابد. تمجيدهاى فراوان از امام كه از زبان عالم اهل سنت‏باقى مانده شاهد اين گفته است. اگر امام درگير سياست‏شده بود، آنان به خود اجازه نمى‏دادند تا اين بعد از شخصيت امام را توصيف كنند.

 

بهره‏گيرى امام سجاد(ع)از دعا

هنگامى كه جامعه دچار انحراف شده، روحيه رفاه طلبى و دنيا زدگى بر آن غلبه و فساد سياسى و اخلاقى و اجتماعى آن را در محاصره قرار داده و از نظر سياسى هيچ روزنه‏اى براى تنفس وجود نداشت، امام سجاد(ع)توانست از دعا براى بيان بخشى از عقايد خود استفاده كند و بار ديگر تحركى در جامعه براى توجه به معرفت و عبادت و بندگى خداوند ايجاد كند. گرچه ظاهرا مقصود اصلى در اين دعاها، همان معرفت و عبادت بوده، اما با توجه به تعابيرى كه وجود دارد، مى‏توان گفت كه مردم مى‏توانستند از لابلاى اين تعبيرات با مفاهيم سياسى مورد نظر امام سجاد(ع) آشنا شوند.

 

صحيفه سجاديه مشهور، كه اندكى بيش از پنجاه دعا را دربردارد، تنها بخشى از دعاهاى امام سجاد(ع)است كه گردآورى شده است. در مجموعه‏هاى ديگرى نيز به گردآورى دعاها پرداخته‏اند كه تعداد اين مجموعه‏ها با صحيفه معروف، به شش عدد رسيده و برخى از آنها حاوى بيش از صد و هشتاد است. (72) دعاهاى مزبور نه تنها در ميان شيعيان، بلكه در ميان اهل سنت نيز وجود داشت. (73) و اين حاكى از آن است كه دعاهاى امام سجاد(ع)در جامعه آن روز نفوذ كرده است. در ميان ائمه شيعه، امام سجاد(ع)بيشتر از همه به ارائه اين گونه دعاها شهرت دارد.

 

در ميان دعاها، تعبيرى وجود دارد كه اغلب تكرار شده و كمتر دعايى است كه از اين تعبير خالى باشد. اين تعبير، «صلوات بر محمد و آل محمد»است و اساسا يكى از علائم دعاهاى درست همين است. زمانى كه حتى قرار دادن نام على بر فرزندان تقبيح مى‏شد و افراد بدين دليل مورد تهديد قرار مى‏گيرند و كار امويان جز با دشنام دادن به على(ع)مستقيم نمى‏شود، (74) به كار گرفتن اين تعبير ارزش خود را بخوبى نشان مى‏دهد. تعبيرهايى شبيه‏«محمد و اله الطيبين الطاهرين الاخيار الانجبين‏»، (75) از نمونه‏هايى است كه چند بار تكرار شده است.

 

تكيه امام در پيوند دادن محمد و آل او، امرى است كه خداوند آن را ضمن دستور بر صلوات بر رسول آورده و اهميت زيادى براى بيان عقايد شيعى دارد. قبل از نقل برخى از مضامين دعاهاى امام، نقل روايتى در تحكيم پيوند محمد و آل محمد از امام سجاد(ع)مناسب است. آن حضرت مى‏فرمود: خداوند صلوات بر پيامبرش را بر عالم واجب كرده، و ما را نيز به آن مقرون ساخته است. كسى كه بر رسول خدا(ص)صلوات فرستد اما بر ما صلوات نفرستد، صلواتش را بر رسول ناقص گذاشته و دستور خدا را ترك كرده است. (76) همراهى محمد و آل محمد، مى‏تواند تاثير مهمى در موضع مردم سبت‏به خاندان رسول خدا(ص)داشته باشد.

 

يكى از مضامين مهم سياسى - دينى صحيفه، طرح مساله امامت است. مفهوم امامت‏به صورت يك مفهوم شيعى، كه علاوه بر جنبه داشتن احقيت‏براى خلافت و رهبرى، جنبه‏هاى الهى عصمت و بهره‏گيرى از علوم انبيا و مخصوصا پيامبر اكرم(ص)را در حدى والا نشان مى‏دهد. در اينجا چند نمونه را نقل مى‏كنيم. در يك مورد مى‏فرمايد:

 

رب صل على اطائب اهل بيته الذين اخترتهم لامرك و جعلتهم خزنة علمك و حفظة دينك و خلفائك فى ارضك و حججك على عبادك و طهرتهم من الرجس و الدنس تطهيرا بارادتك و جعلتهم الوسيلة اليك و المسلك الى جنتك، (77) پروردگارا!بر پاكان از اهل بيت محمد(ص)درود بفرست. كسانى را كه براى حكومت‏برگزيدى، و گنجينه‏هاى علوم خود و حافظان دينت گردانيدى و خلفاى خود در روى زمين و حجت‏خود بر بندگانت قرار دارى، آنان را با اراده خود از هر پليدى و آلودگى پاك و مبرا ساختى و وسيله براى رسيدن به تو به بهشت جاودانت اختيار نمودى.

 

در جاى ديگرى فرموده است:

 

اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و موضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابتزوها. . . حتى عاد صفوتك و خلفائك مغلوبين، مقهورين مبتزين. . . اللهم العن اعدائهم من الاولين و الاخرين و من رضى بفعالهم و اشياعهم و اتباعهم. (78) خداوندا!مقام خلافت‏براى خلفاى توست، برگزيدگان از خلقت و جايگاه امانتهاى تو در درجات عاليه كه تو آن مقام را به آنها اختصاص دادى ولى ديگران از آنان گرفتند. . . تا جايى كه برگزيدگان و خلفاى تو در مقابل ستم ستمكاران، مغلوب و مقهور شده و حق‏شان بر باد رفت. پروردگارا!بر دشمنان آنها از اولين و آخرينشان، به كسانى كه بر تجاوز دشمنانشان رضا دادند و بر پيروان و تابعين آنها لعنت‏بفرست.

 

و در جاى ديگرى مى‏فرمايد:

 

و صل على خيرتك اللهم من خلقك محمد و عترته الصفوة من بريتك الطاهرين و اجعلنا لهم سامعين و مطيعين كما امرت (79) اللهم اجعلنى من اهل التوحيد و الايمان بك و التصديق برسولك و الائمة الذين حتمت طاعتهم. (80) پروردگارا!درود فرست‏بر بهترين خلقت، محمد و عترت برگزيده او از ميان بندگانت. و ما را همان گونه كه دستور داده‏اى مطيع آنان قرار ده. پروردگارا!مرا در شمار موحدان و مؤمنان و باورداران به پيامبر و امامان، كسانى كه اطاعتشان را واجب كرده‏اى قرار ده.

 

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

 

اللهم انك ايدت دينك فى كل اوان بامام اقمته علما دعبادك و منارا فى بلادك بعد ان وصلت‏حبله بحبلك و جعلته الذريعة الى رضوانك و افترضت طاعته و حذرت معصيته و امرت بامتثال اوامره و الانتهاء الى نهيه و ان لا يتقدمه متقدم و لا يتاخر عنه متاخر فهو عصمة للائذين و كهف المؤمنين و عروة المتمسكين و بهاء العالمين. (81). . . و اقم به كتابك و حدودك و شرائعك و سنن رسولك صلواتك الله عليه و اله و احى به ما اماته الظالمون من معالم دينك و اجل به صداء الجور عن طريقتك و ابن به الضراء من سبيلك و ازل به الناكبين عن صراطك و امحق به بغاة قصدك عوجا. . . و اجعلنا له سامعين مطيعين. (82) پروردگارا!تو در هر زمان امامى را پرچم براى بندگانت و چراغ راهنما در روى زمينت قرار دادى، پس از آن كه رابطه مستقيم ميان خودت و او برقرار فرموده و او را وسيله رسيدن به رضاى خود نمودى و فرمانبردارى از او را واجب و از نافرمانى او بر حذر داشته و بر امتثال اوامر او دستور داده و از ارتكاب به نهى او منع كردى، دينت را تاييد فرمودى. امامى كه به هيچ يك از بندگانت‏حق تقدم بر او و جدا شدن از وى را ندادى، امامى كه تو محل امنى براى آنان كه روى به سوى تو مى‏آورند و ايمان محكمى براى آنان كه چنگ به ذيل عنايت و هدايت تو مى‏زنند و افتخار جهانيان و پناهگاه مؤمنين‏اش قرار دادى. . .

 

پروردگارا!كتاب و قوانين و شريعت‏خود و سنت پيامبرت را به وسيله او بر پاى دار و هر آنچه از معارف و اصول دين تو را ستمكاران به ورطه نابودى كشيده‏اند به وسيله او زنده فرما و آلودگيها و انحرافاتى كه به وسيله ستمكاران در راهت‏بوجود آمده به وسيله او از دامن دينت‏بزداى و خطرات راهت را به وسيله او از ميان بردارد. ما را براى او مطيع گردانده و در راه جلب رضايت او كوشا ساز.

 

از جملات فوق بخوبى روشن است كه امام در صدد گسترش اعتقاد شيعى در مفهوم امامت، به عنوان مهمترين مفهوم شيعى، بوده است. مشابه اين تمجيدات را درباره اهل بيت، در نهج البلاغه پيش از اين به مناسبتى در بحث از خلافت امام على(ع)آورديم.

 

همان گونه كه اشاره شد، محدوده دعاها به همين جا خاتمه نمى‏يابد، بلكه اهداف عبادى و فكرى و سياسى ديگرى مورد نظر بوده است. اشاره به يك مورد فكرى مناسب است. به نقل اربلى، امام سجاد(ع)در مسجد رسول خدا(ص)در مدينه نشسته بود. در اين لحظه متوجه شد كه گروهى در بحث اعتقادى خود، خدا را به خلق او تشبيه مى‏كنند. امام از اين سخنان برآشفت، از جا برخاست و كنار قبر رسول خدا(ص)رفت و شروع به خواندن دعايى كرد كه مضمون آن نفى عقيده تشبيه بود. آن حضرت چنين به درگاه خداوند تضرع كرد: الهى بدت قدرتك و لم تبد هيئة فجهلوك و قدروك بالتقدير على غير ما انت‏به شبهوك و انا برى‏ء يا الهى من الذين بالتشبيه طلبوك. . . (83) يكى از اقدامات اهل بيت در دوره‏هاى مختلف آن بود تا به مردم نشان دهند كه اهل بيت رسول خدا(ص)كه تا آن اندازه در قرآن و سنت‏براى آنان حقوق و فضايل آمده چه كسانى هستند. بنى‏اميه در شام خود را اهل بيت رسول خدا(ص)معرفى مى‏كردند. در حجاز نيز برخى زنان پيامبر(ص) در اين انديشه بودند. به تدريج ازواج رسول خدا(ص)مردند و از آنجا كه فرزندى نداشتند، اهل بيت‏بودنشان منتفى شد. اكنون پس از آنها جز فرزندان فاطمه اهل بيتى باقى نمانده بود. شناساندن اين امر كارى بود كه بايد انجام مى‏شد بويژه كه رخدادهاى بعد از پيامبر(ص)سبب خاموشى خاندان رسول خدا(ص)در صحنه سياست‏بود. در زمانى كه امام سجاد(ع)به شام برده شد، به معرفى اهل بيت پرداخت. اين مطلب هم در خطبه امام معروف است و هم برخى اخبار تاريخى مؤيد آن.

 

اكنون به خبرى كه در اين باره نقل شده توجه مى‏كنيم.

 

و اتى بحرم رسول الله صلى الله عليه و اله حتى دخلوا مدينة دمشق من باب يقال له‏«تؤماء»، ثم اتى بهم حتى وقفوا على درج باب المسجد حيث‏يقام السبى‏ء و اذا الشيخ قد اقبل حتى دنا منهم و قال: الحمد الله الذى قتلكم و اهلككم و اراح الرجال من سطوتكم و امكن امير المؤمنين منكم. فقال له على بن الحسين: يا شيخ!هل قرات القرآن؟ قال: نعم قد قراته، قال: فعرفت هذه الاية: قل لا اسئلكم اجرا الا المودة فى القربى؟قال الشيخ: نعم. فقال على بن الحسين: فنحن القربى يا شيخ، قال: هل قرات فى سورة بنى السرائيل‏«و آت ذالقربى حقه‏»قال الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على: نحن القربى يا شيخ، و لكن قرات هذه الاية‏«و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى، قال الشيخ: قد قرات ذلك، فقال على: فنحن ذى القربى يا شيخ. و لكن هل قرات هذه الايه: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا، قال الشيخ: قد قرات ذلك. قال على: فنحن اهل البيت الذى خصصنا بآية الطهارة. فبقى الشيخ ساعة ساكتا نادما على ما تكلمه، ثم رفع راسه الى السماء و قال: اللهم انى تائب اليك فى ما تكلمته و من بعض هولاء القوم، اللهم انى ابرء اليك من عدو محمد و آل محمد. (84) گريه امام سجاد(ع)در قالب اين دعاها و بندگى و عبادت واقعى امام، درسى آموزنده براى جامعه فاسد آن روز بود كه بنى‏اميه اسلام را مورد تمسخر قرار داده بودند. اين گريه‏ها براى واقعه دلخراش كربلا نيز بود و امام مى‏فرمود: «يعقوب براى يوسف، با اينكه نمى‏دانست‏حتما مرده است، آنقدر گريه كرد تا چشمانش سفيد گرديد. اما من به چشمان خود ديدم كه چگونه شانزده تن از اهل بيت(ع)به شهادت رسيدند. چگونه مى‏توانم گريه نكنم‏»؟ (85) بدين ترتيب گريه امام نيز خود به خود موجب گرديد تا در موارد زيادى مردم نسبت‏به واقعه كربلا هشيار شوند. اين علاوه بر آن بود كه امام خود وقايع كربلا را در موارد متعدد نقل مى‏فرمود. (86)

 

امام سجاد(ع)و بردگان

از تلاشهاى امام، كه هم جنبه دينى داشت و هم سياسى، توجه به قشرى بود كه بخصوص از زمان خليفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امويان، مورد شديدترين فشارهاى اجتماعى بوده و از محرومترين طبقات جامعه اسلامى در قرون اوليه به شمار مى‏رفتند. بردگان و كنيزكان، اعم از ايرانى، رومى، مصرى و سودانى، متحمل سخت‏ترين كارها شده و از طرف اربابان مورد اهانتهاى شديدى قرار مى‏گرفتند.

 

امام سجاد، همانند امير المؤمنين - صلوات الله عليهما - كه با برخورد اسلامى خويش بخشى از موالى عراق را به سمت‏خويش جذب كرد، كوشيد تا حيثيت اجتماعى اين قشر را بالا برد. يك بار كه كنيزكى را آزاد كرد و بعقد خويش درآورد، عبد الملك بن مروان كه قصد عيبجويى و استهزاى امام را داشت، او را به خاطر اين ازدواج مورد سرزنش قرار داد كه چگونه تن به چنين كارى داده است. امام سجاد(ع)در پاسخ با ذكر آيه‏«قد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه‏»اشاره به سيره پيامبر(ص)در مورد صفيه كرد. همچنين يادآورد شد كه پيامبر(ص)دختر عمه خويش را به زيد بن حارثه داد. (87) و بدين ترتيب سيره حسنه پيامبر(ص)را، كه نزد امويان بدين روز افتاده بود مجددا احيا كرد.

 

سيد الاهل نوشته است: امام در حالى كه نيازى به بردگان نداشت، آنها را مى‏خريد. اين خريدن تنها براى آزاد كردن آنها بود. گفته‏اند امام قريب به صد هزار نفر را آزاد ساخت. بردگان كه چنين نيتى از امام مى‏ديدند، خود را در معرض او مى‏نهادند تا امام آنها را بخرد. امام سجاد(ع)در هر ماه و روز و سالى به آزادى آنها مى‏پرداخت، به طورى كه در شهر مدينه عده زيادى، همچون يك لشكر از موالى آزاد شده، از زن و مرد، به چشم مى‏خورد كه همگى از موالى امام بودند. (88) علامه امين نيز نوشته است: امام سجاد در پايان هر ماه رمضان بيست نفر از آنها را آزاد مى‏كرد. او همچنين نوشته است: هيچ برده‏اى را بيش از يك سال نگه نمى‏داشت و حتى پس از آزادى اموالى هم در اختيار آنها مى‏گذاشت. (89) در اين مدت آنها از نزديك با امام سجاد(ع)و شخصيت عظيم علمى و اخلاقى و تقوايى حضرت آشنا مى‏شدند و طبيعى بود كه در قلوب بسيارى از آنها علاقه‏اى نسبت‏به امام سجاد(ع)و جريانات شيعى به وجود آيد. زمانى كنيزى، ظرف آب به دست، آب روى دستان امام مى‏ريخت. ناگهان ظرف از دست او افتاد و بر صورت امام خورد و آن را زخمى كرد. امام نگاهى به او كردند. كنيز گفت: و الكاظمين الغيظ، امام فرمود: خشمم را فرو نشاندم. كنيز ادامه داد: و العافين عن الناس، امام فرمود: از تو گذشتم. كنيز باز ادامه داد: و الله يحب المحسنين، (90) امام فرمود: تو را بخاطر خداوند آزاد كردم. (91) زمانى كه امام سجاد(ع)از مسجد خارج مى‏شد شخصى بدو دشنام گفت. موالى امام بر او هجوم بردند، اما امام آنها را از اين كار بازداشت و فرمود: آنچه از باطن ما بر او مستور مانده بيش از اين است كه او مى‏گويد، و بدين ترتيب او را شرمنده ساخت و سرانجام مورد لطف امام قرار گرفت. (92) حال كه بار ديگر در پايان بحث‏سخن از گذشت و عفو امام به ميان آمد، جا دارد روايت‏شيرين ديگرى را نقل كنيم. عبد الله بن محمد بن عمر مى‏گويد: هشام بن اسماعيل(والى امويان در مدينه)حقوق همسايگى را فراموش كرده و ما را اذيت مى‏كرد، بخصوص على بن الحسين آزار بسيارى از او ديد. هنگامى كه عزل شد، وليد دستور داد تا او را در معرض مردم نگاه دارند تا هر كسى مى‏خواهد از او انتقام بگيرد. هشام گفت كه از هيچ كس به اندازه على بن حسين وحشت ندارد. در حالى كه هشام در پشت ديوار مروان بود، و امام سجاد(ع)از كنار او عبور مى‏كرد، به ياران خويش گفت تا متعرض او نشوند و حتى كلمه‏اى به او تندى نكنند. وقتى امام رد شد، هشام بن اسماعيل فرياد زد: «الله اعلم حيث‏يجعل رسالته‏». (93) خداوند مى‏داند كه رسالت‏خويش را در كجا قرار دهد.

 

بنى‏هاشم پس از واقعه كربلا

جداى از امام سجاد(ع)، دو شخصيت عباسى و علوى آن زمان در فعاليتهاى سياسى و گروهى مشاركت داشتند: يكى محمد بن حنفيه، فرزند على(ع)بود و ديگرى عبد الله بن عباس بن عبد المطلب كه شهرت فراوانش را مديون رواياتى از قول رسول خدا(ص)، بويژه در باب تفسير بود. (94) محمد بن حنفيه، گرچه از فرزندان فاطمه(س)نبود، اما به دليل علوى بودن موقعيت‏بالايى در ميان شيعيان داشت، بخصوص كه به دليل سن زياد او نسبت‏به ساير علويان، براى رهبرى شيعيان سياسى - كه از نظر سياسى رهبرى اهل بيت(ع)را مطرح مى‏كردند - مورد توجه بود. محمد بن حنفيه در جنگهاى دوران على(ع) شخصيتى برجسته و مورد توجه امام(ع)بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفيه بود. (95) تحليل خود او اين بود كه امام حسن و حسين(ع)چشمهاى على(ع) هستند و من دست او، و دست‏بايد از چشمها حفاظت كند. (96) امير المؤمنين على(ع)در تبيين موقعيت اين سه برادر مى‏فرمود: اين النجم من الشمس و القمر. (97) امام به آنها فرمود كه بدين دليل پرچم را به دست ابن حنفيه سپرده كه جان فرزندان پيامبر(ع)حفظ شود. (98) اين مساله كه او از بنى فاطمه نبود، بعدها براى خرد كردن شخصيت ابن حنفيه از طرف ابن زبير به كار گرفته شد، (99) با اين حال در ميان شيعيان چندان مؤثر نبود.

 

در اينكه ابن حنفيه يكى از شيعيان سرسخت‏بود، چنانكه از رفتار و كردارش به دست مى‏آيد، شكى نيست، اما اينكه داعيه رهبرى داشته، هيچ دليل مستندى در منابع تاريخ وجود ندارد. گرچه ممكن است ديگران از او بهره‏اى گرفته و حتى به نام او فرقه‏اى ساخته و مهدويتى را معتقد شده باشند. چه بسيار افرادى كه در چنين موقعيتهايى قرار مى‏گيرند. چنان كه بعضى از ائمه شيعه(ص)نيز به همين وضعيت گرفتار آمدند. ابن حنفيه راوى احاديثى بود كه مردم را به سمت اهل بيت و خاندان پيامبر(ص)سوق مى‏داد. از او نقل شده كه گفت: «من احبنا لله نفعه الله بحبنا و لو كان اسيرا بالديلم. (100) محبان اهل بيت فروان بودند اما كسانى كه به آيه: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى، وفادار بودند اندك بودند. لذا بود كه امام سجاد(ع) فرمود: «ما بمكة و المدينة عشرون رجلا يحبنا». (101) شيعيان وفادار و اشخاص معتقد ما در مكه و مدينه بيست نفرند. گرچه هواداران سياسى بسيار زياد بودند.

 

تعبيرى كه معمولا اصحاب ابن حنفيه خطاب به او مى‏گفتند، اين بود: يابن خير الاخيار و ابن ابر الابرار ما خلا النبيين و المرسلين. (102) از ميان دو مخالف سرسخت ابن زبير يكى محمد بن حنفيه و ديگرى مختار به دو دليل، ابن حنفيه خطر بيشترى براى او داشت: اول اينكه مختار در كوفه به نام او علم مخالفت‏برافراشته بود و دوم اينكه رهبرى بخشى از جريانات شيعى را ظاهرا بر عهده داشت. تمامى كوشش ابن زبير اين بود كه حيثيت اين دو مخالف را لكه‏دار كند. براى اين كار چهل هفته از ذكر(صلوات بر پيامبر«ص‏»خوددارى كرد. وقتى علت را پرسيدند، گفت: «ان له اهيل سوء فان ذكر مدوا اعناقهم لذكره‏». (103) او داراى خانواده كوچكى است كه وقتى يادى از او بشود، همه اين خانواده گردن خود را دراز مى‏كنند!در اين زمينه تعبيرهاى تندترى نيز داشت. (104) از گفته‏هاى اوست: «بيت‏سوء لا اول لهم و لا اخر». اين موجب برآشفتگى سخت ابن عباس شد كه در آن زمان، ابن زبير او را به سوى طائف اخراج كرده بود. (105) ابن زبير خود معترف بود كه چهل سال است كه بغض اهل بيت پيامبر را بر دل دارد. (106) همو بود كه پدرش زبير را نيز وادار كرد تا حمايتش را از اهل بيت‏برداشته و حتى به جنگ على(ع)در جمل برود. لذا على(ع)درباره او فرمود: «ما زال الزبير منا اهل البيت‏حتى نشا ابنه المشؤوم عبد الله‏». (107) به نقل ابن ابى الحديد، محرك عايشه نيز به تعبير ابن عمر، همين عبد الله بن زبير بود. (108) بى‏دليل نبود كه عايشه بعد از پدرش و پيامبر(ص)بيشترين علاقه را به ابن زبير داشت. (109) از اين سوابق بخوبى بر مى‏آيد كه ابن زبير كينه شديدى نسبت‏به علويان داشته و حتى با وجود اينكه دشمن اصلى او بنى‏اميه بودند، دست از سر هاشميان بر نمى‏داشت. به طور طبيعى بنى‏هاشم نيز حاضر به بيعت‏با او نشدند. لذا از همين جا بود كه او، ابن حنفيه، ابن عباس و بيست و چهار تن از بنى‏هاشم را در مدخل چاه زمزم زندانى كرد. فرستادگان مختار با هجوم ناگهانى و بدون سلاح آنها را نجات دادند، (110) ابن زبير قصد داشت تا هاشميان زندانى را با آتش بسوزاند. وقتى در اين باره، عروة بن زبير - كه به نقل حديث از پيامبر(ص)شهرت داشت - مورد اعتراض قرار گرفت، گفت كه اين كار براى حفظ وحدت مسلمين بوده و همانند كارى است كه خليفه دوم درباره مخالفين با بيعت‏با ابوبكر كرده و حتى هيزم براى اين كار جمع كرد تا خانه آنها را آتش بزند. (111) ابن زبير جرات چنين كارى را نداشت و دليل آن نيز اين بود كه بسيارى از يارانش صرفا به خاطر ظلم امويان در كنار او جمع شده و فاسد را بر افسد ترجيح داده بودند و اجازه نمى‏دادند كه او دست‏به چنين عملى بزند. (112) ابن زبير بارها ضمن سخنرانى به عيبگيرى از امام على(ع)مى‏پرداخت و ابن حنفيه صداى اعتراض بلند مى‏كرد و مشاجرات لفظى بين آنها به وجود مى‏آمد. (113) اين مساله موجب شد تا ابن زبير دستور اخراج ابن حنفيه را بدهد كه سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد. (114) عبد الملك كه مى‏خواست تا از اين اختلاف به نفع خويش بهره‏گيرى كند، نامه‏اى به ابن حنفيه نوشت و به وى گفت كه مى‏تواند به شام برود. ابن عباس نيز با تمجيد از شخصيت ابن حنفيه، از عبد الملك خواست تا مراعات حال او را بكند. عبد الملك نيز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفيه به شام رفت و در ميان راه، هر كه از اهل شام بر او مى‏گذشت، سخن از صيام و قيام او مى‏گفت و اوصاف او بر سر زبانها مى‏رفت. عبد الملك احساس خطر كرد و لذا در همان زمانى كه ابن حنفيه در راه بود به او خبر داد كه اگر مى‏خواهد وارد دمشق شود بايد با وى بيعت كند. اما ابن حنفيه نپذيرفت و به مكه بازگشت و در شعب ابوطالب در كنار برخى از ياران كوفى خود سكونت گزيد. بار ديگر كشاكش بين او و ابن زبير آغاز گرديد و منجر به اخراج او به طائف شد. در اين زمان ابن عباس نيز از مكه اخراج شده و به طائف آمده بود و هر دو عليه ابن زبير تبليغ مى‏كردند. در آنجا بود كه ابن عباس در سال شصت و هشت رحلت كرد و ابن حنفيه بر او نماز گزارد. (115) در مورد آخرين مرحله از زندگى ابن حنفيه ابهاماتى وجود دارد. كسانى كه به پيروان مذهب كيسانى معروف شده‏اند گفته‏اند كه او زنده بوده و در جبل رضوى زندگى مى‏كند. ابن اعثم مى‏نويسد: او از طائف همراه با چهل تن از شيعيانش به جبل رضوى رفته و تا به امروز اثرى از او در دست نيست. (116) يعقوبى نيز اشاره به رفتن او به جبل رضوى دارد. (117) در اشعار سيد حميرى، كه گفته شده زمانى بر مذهب كيسانى بوده است، نوعى اعتقاد به مهدويت ابن حنفيه و غيب شدن او در جبل رضوى، به چشم مى‏خورد. او با اشاره به حديث مهدويت از پيامبر(ص)، كه نام او نام من و كنيه او كنيه من است، مى‏گويد:

 

يفوز بكنيتى و اسمى لانى

 

نحلتماه و المهدى من بعدى

 

يغيب عنهم حتى يقولوا

 

تضمنه بطيبة بطن لحدسنين و اشهر برضوى

 

بشعب بين انمار و اسد (118)

 

با كنيه و نام من به فوزى مى‏رسد كه من به او عطا كردم و او مهدى بعد از من است. از آنها غايب مى‏شود تا جايى كه خواهند گفت در دل پاك لحد قرار گرفته است. سالها و ماهها در كوه رضوى و در دره در ميان پلنگان و شيران غايب خواهد بود.

 

اشعارى نيز از شاعر بنام كثير عزة درباره عقايد كيسانيه نقل شده است.

 

الا ان الائمة من قريش

 

ولاة الحق اربعة سواء

 

على و الثلاثة من بنيه

 

هم الاسباط ليس بهم خفاء

 

فسبط، سبط ايمان و بر

 

و سبط غيبته كربلاء

 

و سبط، لا يذوق الموت حتى

 

يقود الخيل يقدمه اللواء

 

تغيب لا يرى فيهم زمانا

 

برضوى عنده عسل و ماء (119)

 

بانى مذهب كيسانى را مختار دانسته‏اند كه اين مذهب را به نام كيسان، از موالى على بن ابى طالب نامگذارى كرده است. (120) وجوه تسميه ديگرى نيز براى كلمه كيسان در كتب فرق و مذاهب آمده است. اما هنوز تحقيقى جدى در اين باره صورت نگرفته است، جز آنكه برخى يكسره مذهب كيسانى را ساخته دست راويان دانسته‏اند. (121) كسانى ابن حنفيه را در پيدايش اصل مذهب كيسانى سهيم دانسته‏اند. بنى‏عباس نيز كه از آغاز سعى داشتند حكومت‏خود را با وصايت از طريق على بن ابى طالب(ع)درست كنند، سهمى براى ابن حنفيه عنوان كردند. به اين ترتيب كه عهدى از پيامبر به على و پس از آن به حسنين(ع)و از طريق امام حسين(ع)به ابن حنفيه رسيده است. پس از آن اين عهد به ابوهاشم، فرزند ابن حنفيه منتقل شده و ابو هاشم در وقت وفات اين عهد را به محمد بن على بن عبد الله بن عباس سپرده است. (122) بنى‏عباس از اين طريق خلافت‏خويش را توجيه كردند.

 

اتصال اين دو مساله با يكديگر نشان مى‏دهد كه مذهب كيسانى نفعى براى بنى‏عباس داشته است، به طورى كه وصايت از اين طريق به خاندان آنها منتقل مى‏شده است. البته اين راه بعدها براى بنى‏عباس به صرفه نبود. لذا آنها كوشيدند تا از طريق عباس و اثبات وراثت او از پيامبر(ص)خلافت‏خود را ثابت كنند. (123) عبد الله بن عباس شخصيت مهم ديگر بنى‏هاشم است كه در مكه از مخالفين سرسخت ابن زبير شمرده مى‏شد. او از همان آغاز با ابن زبير به مخالفت‏برخاست. زمانى كه هنوز يزيد در قيد حيات بود، او را به خاطر مخالفتش با ابن زبير تشويق كرد. زيرا گمان مى‏برد كه مى‏تواند از فرصت‏به دست آمده براى خود بهره بردارى كند. ابن عباس در پاسخ نامه او بشدت وى را مورد حمله قرار داد و با اشاره به كشتن امام حسين(ع)و فرزندان عبد المطلب، به او نوشت: «لا ابا لك!انسيت قتلك الحسين و فتيان عبد المطلب، مصابيح الدجى الذين غادرهم جنودك مصرعين فى صعيد واحد مرملين بالدماء مسلوبين بالعراء غير مكفنين. . . ». او همچنين در مورد پدرش به او نوشت: «و قد امات ابوك السنة جهلا و احيا البدع و الاحداث المضلة عمدا». (124) يزيد در پاسخ نامه ابن عباس او را متهم به شركت در قتل عثمان كرد و ابن عباس نيز گفت كه بيش از همه، پدرت معاويه مقصر است. زيرا آن قدر در دادن كمك تاخير كرد تا عثمان به هلاكت رسيد. (125) از نظر ابن عباس - همان‏گونه كه محمد بن حنفيه نيز همين گونه مى‏انديشد - (126) خلافت وضع بسيار زشتى پيدا كرده بود و از مرحله نبوت و خلافت‏به پادشاهى رسيده بود. او به مردم مى‏گفت كه هر كس سخن مرا مى‏شنود، از هر دو گروه زبيريها و امويان فرار كند. زيرا آنها مردم را به جهنم دعوت مى‏كنند. (127) موضع ابن عباس در جريانات مكه در عهد ابن زبير با محمد بن حنفيه كاملا هماهنگ بود و ابن عباس عمدتا به دفاع از ابن حنفيه مى‏پرداخت و بارها بر سر همين مسائل و مشابه آنها با ابن زبير مشاجره مى‏كرد. (128)

 

از مهمترين مشاجرات آنها زمانى بود كه ابن زبير براى منكوب كردن ابن عباس بر سر منبر او را متهم كرد كه اعتقاد به‏«متعة النساء»دارد و خواست از اين طريق او را رو در روى مردمى كه متابعت از خليفه دوم در نهى از متعه - برخلاف تجويز پيامبر(ص) - مى‏كردند، قرار دهد. در اين هنگام ابن عباس برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت كه اعتقادش به متعه به خاطر تجويز پيامبر(ص)بوده است و اگر ابن زبير ترديد دارد، مى‏تواند از مادرش بپرسد! (129) حمايتهاى ابن عباس و نيز مخالفتهاى خود او منجر به اخراج او از مكه شد. او به طائف رفت، اما آنجا نيز دست از مخالفت‏برنداشت و به مردم درباره ابن زبير گفت: «بقى اقوام يطلبون الدنيا بعمل الاخرة و يلبسون جلود الضان تحتها قلوب الذئاب. . . ليظن الناس انهم من الزاهدين‏»اين موضوع موجب شد تا ابن زبير ضمن نامه‏اى به توبيخ او بپردازد. اما ابن عباس نيز كه خود شخصيتى برجسته بود، از جواب تند و سرزنش آميز خوددارى نكرد. (130) عبد الله بن عباس در سال 68 هجرى در طائف درگذشت و ابن حنفيه بر او نماز گزارد و گفت: «اليوم مات ربانى هذه الامة رحمه الله تعالى‏». (131)

 

تا آن زمان و حتى تا مدتها پس از آن، هيچ اختلافى بين بنى‏هاشم وجود نداشت. بعدها شاهديم كه بتدريج ميان بنى‏عباس و طالبيان اختلاف آغاز شده و به مرور آن چنان توسعه مى‏يابد كه در عهد منصور، طالبيان مهمترين دشمنان عباسيان شمرده شده و بيشترين فشار را از ناحيه آنها تحمل مى‏كنند.

 

آنچه درباره بنى‏هاشم پس از حاكميت عبد الملك نقل شده، حكايت از آن دارد كه عبد الملك سياست مماشات با آنها را در پيش گرفته بود و به حجاج نيز نوشت تا از ريختن خون بنى عبد المطلب پرهيز كند. زيرا آل ابو سفيان با دست زدن به چنين كارى حكومت را از دست دادند. (132) در اين دوره تا پيش از قيام زيد بن على در سال 122 جز آنچه به صورت مبهم درباره فعاليت عباسيان گفته شده، هاشميان فعاليت‏سياسى آشكارى نداشتند.

 

پى‏نوشت‏ها:

 

1. الاتحاف بحب الاشراف، ص 143، مسعودى رحلت امام را سال 95 نوشته است. نك: مروج الذهب، ج 3، ص 160

 

2. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 229(ط مؤسسة عز الدين)

 

3. همان، ج 5، ص 231

 

4. همان، ج 5، ص 231

 

5. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 236

 

6. على بن الحسين، سيد جعفر شهيدى، صص 32، 33.

 

7. طبقات الكبرى، ج 5، ص 222، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 256، كشف الغمة، ج 2، ص 191. البته تنها استدلال به سال وفات جابر نمى‏تواند تولد امام باقر را قبل از واقعه كربلا نشان دهد، گرچه احتمال تولد او را بعد از كربلا كم مى‏كند. استناد واقدى اصل خبر تولد امام باقر است، نه ملاقات با جابر.

 

8. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 230

 

9. همان، ص 231.

 

10. الكافى، ج 2، ص 369

 

11. شرح الاخبار، ج 3، ص 266

 

12. نك: تحقيقى كوتاه پيرامون رابطه تشيع و ايران، اصفهان، 1365 ش

 

13. طبقات الكبرى، ج 1، صص 486، 488.

 

14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 274

 

15. طبقات الكبرى، ج 5، ص 222

 

16. تحف العقول، ص 200

 

17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 102

 

18. به عنوان مثال نك: طبقات الكبرى، ج 8، ص 172، حلية الاولياء، ج 3، ص 86، كشف الغمة، ج 2، ص 103.

 

19. حلية الاولياء، ج 3، ص 135

 

20. طبقات الكبرى، ج 5، ص 214

 

21. زين العابدين، سيد الاهل، ص 43، كسى را فقيه‏تر از على بن حسين(ع)نديده‏ام.

 

22. شرح الاخبار، ج 3، ص 258

 

23. تذكرة الخواص، ص 186، كشف الغمة، ج 2، ص 80

 

24. عمدة الطالب، ص 193

 

25. حلية الاولياء، ج 3، ص 141، كشف الغمه، ج 2، ص 80، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 236، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 305، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 391

 

26. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 273

 

27. تهذيب التهذيب، ج 7، ص 305

 

28. همان، ج 1، ص 27

 

29. نك: معجم الادباء، ج 11، ص 103.

 

30. الثقات، ج 5، ص 160

 

31. الامام الصادق، ص 22

 

32. صفة الصفوة، ج 2، ص 55، نور الابصار، ص 127، طبقات الكبرى، ج 5، ص 216، الاتحاف، ص 136، الفصول المهمة، ص 201، العقد الفريد، ج 3، ص 114

 

33. شرح الاخبار، ج 3، ص 258

 

34. همان، ج، 3، ص 263

 

35. ربيع الابرار، ج 3، ص 160، 663

 

36. ائمتنا، ج 1، ص 265، از مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 255

 

37. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 10، ص 159

 

38. حلية الاولياء، ج 3، ص 136، كشف الغمة، ج 2، صص 77، 87، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 238

 

39. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 238

 

40. اختيار معرفة الرجال، ص 117

 

41. مكارم الاخلاق، ص 58، وسائل الشيعه، ج 2، ص 364، البته نقل شده است كه حضرت لباس نيكو در مواقعى مى‏پوشيد تا مبادا كسى گمان كند كه او برخلاف خداوند كه فرمود: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده، عمل مى‏كند. نك: تفسير العياشى، ج 2، ص 15، حديث 32، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 203

 

42. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 238

 

43. همان، ج 17، ص 238

 

44. همان، ج 17، ص 239، شرح الاخبار، ج 3، صص 262 - 261(در اين دومى نام آن شخص زيد بن اسامة بن زيد آمده است. )

 

45. دراسات و بحوث فى التاريخ و الاسلام، ج 1، ص 61(چاپ اول)مقاله: الامام سجاد(ع)باعث الاسلام من جديد.

 

46. سخنان امام باقر(ع)را ببينيد، در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44، الامام الصادق(ع)، ابو زهره، صص 112 - 111.

 

47. تشيع در مسير تاريخ، ص 286

 

48. اختيار معرفة الرجال، ص 126

 

49. حلية الاولياء، ج 3، ص 136. ما را به خاطر اسلام دوست داريد و بالاتر از اندازه‏اى كه هستيم نبريد.

 

50. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 242

 

51. اختيار معرفة الرجال، ص 102، و نك: طبقات الكبرى، ج 5، ص 214، نسب قريش، مصعب زبيرى، ص 58.

 

52. طبقات الكبرى، ج 5، ص 213

 

53. اختيار معرفة الرجال، ص 127، خداوند مختار را جزاى خير دهد.

 

54. طبقات الكبرى، ج 5، ص 285. هيچكس از بنى هاشم نبود مگر آنكه بپا خواسته و بر مختار درود فرستاد و درباره او سخن نيكو گفت.

 

55. اختيار معرفة الرجال، همان، ص 128. مختار را دشنام ندهيد. او قاتلين كشته‏هاى ما را كشته، يتيمان ما را شوهر داده، و در وقت‏سختى در بين ما اموالى را تقسيم كرده است.

 

56. همان، ص 126.

 

57. همان، ص 124

 

58. همان، ص 124

 

59. همان، ص 124

 

60. همان، ص 116

 

61. همان، ص 115، در روايتى سه نفر ذكر شده و آمده است كه: ارتد الناس بعد قتل الحسين الاثلاثة: يحيى بن ام الطويل، ابو خالد الكابلى، جبير بن مطعم. ثم ان الناس لحقوا و كثروا. . . نك: اختيار معرفة الرجال، ص 123

 

62. رجال الطوسى، ص 81 - 102

 

63. المصنف، ابن ابى شيته، ج 1، ص 215(طبع هند).

 

64. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 104، و نك: بحار، ج 46، ص 143، الغارات، ص 573

 

65. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 231(ط عز الدين)نسب قريش، مصعب زبيرى، ص 58

 

66. العقد الفريد، ج 5، ص 131.

 

67. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 245، الامامة و السياسة، ج 1، ص 208

 

68. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 259، و نك: طبقات الكبرى، ج 5، ص 215، كشف الغمة، ج 2، ص 107، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 25

 

69. مروج الذهب، ج 3، صص 70، 71.

 

70. علم غيب بر وظيفه‏اى كه ابتداء بيان شده كاملا منطبق است نه اينكه امر جدايى باشد.

 

71. طبقات الكبرى، ج 5، ص 214، حلية الاولياء، ج 3، ص 140.

 

72. الذريعة، ج 15، صص 21 - 18

 

73. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 192، ج 6، صص 186 - 178، ج 5، ص 113

 

74. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 220، انساب الاشراف، ج 1، ص 184

 

75. صحيفه سجاديه دعاى 6 فقره 24

 

76. تاريخ جرجان، ص 188.

 

77. همان دعاى 47 فقره 56

 

78. همان، دعاى 48 فقره 10 - 9

 

79. صحيفه سجاديه، دعاى 34.

 

80. همان دعا

 

81. همان دعاى 47

 

82. همان دعاى 47.

 

83. كشف الغمه، ج 2، ص 89.

 

84. الفتوح، ج 5، صص 243 - 242

 

85. مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 239

 

86. نك: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 212، 196(ط عز الدين).

 

87. طبقات الكبرى، ج 5، ص 24، العقد الفريد، ج 7، ص 140

 

88. زين العابدين، سيد الاهل، صص 7، 47.

 

89. اعيان الشيعة، ج 4، ص 468(چاپ اول)

 

90. آل عمران، 134

 

91. شرح الاخبار، ج 3، ص 260

 

92. كشف الغمه، ج 2، ص 101، الاتحاف، صص 137، 138، مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 243

 

93. تاريخ الطبرى، ج 6، ص 526، شرح الاخبار، ج 3، ص 260.

 

94. نك: حجتى، محمد باقر، سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو، ص 27 به بعد(تهران، 1360)

 

95. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 243

 

96. همان و ج 11، ص 28. او يكى از شجاعترين بنى هاشم بوده است. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 285

 

97. همان، ص 245

 

98. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 111

 

99. همان، ج 4، ص 63.

 

100. همان، ج 4، ص 105

 

101. همان، ج 4، ص 105

 

102. الفتوح، ج 6، صص 239، 240

 

103. انساب الاشراف، ج 4، ص 29

 

104. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 62، ج 20، صص 127، 128، العقد الفريد، ج 5، ص 161

 

105. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 128

 

106. همان، ج 4، ص 62، ج 20، ص 148

 

107. همان، ج 20، ص 102.

 

108. همان، ج 20، ص 107

 

109. همان، ج 20، ص 110

 

110. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 261، در روايت ديگرى 17 نفر آمده. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 123، 124

 

111. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147، مروج الذهب، ج 3، ص 86

 

112. نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 128

 

113. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 262

 

114. الفتوح، ج 6، ص 252.

 

115. نك: الفتوح، ج 6، صص 253 - 240

 

116. همان، ج 6، ص 253

 

117. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 262

 

118. الاغانى، ج 7، ص 234، در مورد سيد حميرى آمده كه بعدها دست از اين اعتقاد برداشت و از تابعين امام صادق گرديد و در شعرى گفت:

 

تجعفرت باسم الله و الله اكبر×و ايقنت‏بالله يعفو و يغفرگرچه بعضى در بازگشت او از مذهب كيسانى اظهار ترديد كرده‏اند. الاغانى، ج 7، صص 235، 231، 242 - 241.

 

119. الملل و النحل، ج 1، صص 133، 134، شرح الاخبار، ج 3، ص 297

 

120. الملل و النحل، ج 1، ص 131

 

121. نك: مذاهب ابتدعتها السياسة فى التاريخ، عبد الواحد الانصارى، ط بيروت 1973 و نك: قاموس الرجال، ص 452

 

122. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، صص 149، 150

 

123. نك: الحياة السياسة للامام الرضا عليه السلام، ص 37 به بعد.

 

124. تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 248، 250، متن كامل اين نامه را فسوى در المعرفة و التاريخ، ج 1، صص 533 - 531 آورده است.

 

125. انساب الاشراف، ج 4، ص 18

 

126. الفتوح، ج 6، ص 238

 

127. انساب الاشراف، ج 5، ص 196

 

128. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 148، 134.

 

129. نك: الزواج الموقت فى الاسلام‏«المتعه‏»صص 99، 103 از صحيح مسلم ج 4، ص 133، نصب الرايه، ج 3، ص 180، و نك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 130

 

130. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، صص 125، 126

 

131. تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 41

 

132. العقد الفريد، ج 5، ص 149.

 

منابع مقاله:

 

تاريخ خلفاء، رسول جعفريان؛

 

v
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها