داستانهای کودکانه / میم مثل مورچه
یک شنبه 31 مرداد 1389 3:11 PM
میم مثل مورچه
سلیمان [پیامبر] گفت: « ای مردم! زبان پرندگان به ما آموخته شده و همه چیز به ما عطا شده، بیتردید این برتری آشکاری است.» سپاهیان سلیمان... چون به وادی مورچگان رسیدند، مورچهای گفت: «آی مورچهها به لانههای خود روید، مباداسلیمان و سپاهیانش شما را پایمال کنند...» سلیمان از سخن مورچه لبخند زد و گفت: «پروردگارا به من توفیق ده، سپاس نعمتهایی را که به من دادهای به جا آورم.» سوره نمل/ آیات 17 تا 19
مورچه
به مورچه نگاه کنید. چه اندام کوچک و ظریفی دارد. [ببینید] چطور بر زمین راه میرود و به دنبال غذا میگردد، دانه را به لانهاش میبرد و در انبار ذخیره میکند. در روزهای گرم [تابستان] برای روزهای سرد [زمستان] ذخیره سازی میکند. مورچه حتی اگر در بین سنگ سختی هم باشد خداوند غذای او را [در دسترسش میگذارد] و او را فراموش نمیکند.حضرت علی (ع)
مورچه
هر چه بخواهید با فکرهایتان خدا را بشناسید نمیتوانید [زیرا خدا بزرگتر و بالاتر از فکر شماست]. اگر بخواهید با فکرهایتان او را بشناسید مانند مورچهای هستید که میخواهد خدا را بشناسد. فکر میکند خدا هم مثل او دارای دو شاخک است.امام باقر (ع)
خداوند روز قیامت، آدمهای متکبر را به شکل مورچه به صحرای محشر میآورد.پیامبر (ص)
اگرهمهی دنیا را به من بدهند و از من بخواهند تا پوستهی جوی را از دهان مورچهای بگیرم من این کار را نخواهم کرد. حضرت علی (ع)
مورچه
در زمان حضرت سلیمان (ع) خشکسالی شد. مردم نزد حضرت سلیمان رفتند و از او خواستند تا برایشان دعا کند تا خداوند برای آنها باران بفرستد. حضرت سلیمان به آنان گفت: «پس از خواندن نماز ظهر برای خواندن نماز باران راه میافتیم.» نماز ظهر را خواندند و به سوی بیابان راه افتادند. نگاه حضرت سلیمان (ع) در بین راه به مورچهای افتاد. مورچه دستهایش * را به آسمان گرفته بود. [و چیزهایی را میگفت. حضرت سلیمان (ع) که زبان حیوانات را میدانست فهمید مورچه میگوید:]
«خدایا، تو ما را آفریدهای، ما به غذای تو نیازمندیم. اگر آدمها گناه میکنند به خاطر گناه آنها ما را نابود نکن!»
حضرت سلیمان (ع) به مردم گفت:
«باز گردید، چون خداوند به خاطر مورچه شما را سیراب میکند.»
و پس از آن، از آسمان باران فراوانی بارید.
*منظور پاهای جلو مورچه یا شاخکهاست.