پاسخ به:داستان های پیامبران اولوالعزم
یک شنبه 31 مرداد 1389 2:50 PM
گنج قارون
در زمان حضرت موسي(ع) مردي از اقوام موسي به نام ((قارون))زندگي مي كرد.قارون مردي خوش قيافه و خوش برخورد بود كه صداي خوبي داشت و كتاب ((تورات))را براي مردم مي خواند.او با قوم موسي مهربان بود و به موسي(ع)احترام مي گذاشت تا مردم به او اعتماد كنند اما او در دل خود با شيطان همراه بود و بت مي پرستيد!
قارون با كارهايي از قبيل پيش خريد محصول كشاورزان و انبار كردن آن،ساختن داروهاي تقلبي،گران فروشي و... روز به روز پولدارتر شد؛تا جايي كه گنج قارون پرآوازه و مشهور شد!كم كم قارون به ثروت خود مغرور شد و در زماني كه مردم وضع مالي خوبي نداشتند قصر خود را با روكش طلا مي ساخت؛لباس هاي گران قيمت مي پوشيد؛فقيران را مسخره مي كرد و خلاصه همه را ناراحت و دلگير كرده بود!
عده اي به او مي گفتند:((قارون،اين كارها را نكن،پولت را به رخ مردم نكش،اين كارها عاقبت خوبي ندارد و...))او در جواب مي گفت:((يعني چه؟مال خودم است،دارندگي و برازندگي!!!من با زندگي خودم اين پول ها را به دست آورده ام.))
در همان زمان بود كه موسي به امر خداوند،از مردم خواست كه زكات مالشان را بپردازند!قارون با شنيدن اين حكم عصباني شد و شروع كرد به دادوفرياد و حاضر نشد سهم زكات را از پولش بپردازد و به موسي گفت:((من زكات را قبول ندارم!تو مي خواهي با اين نقشه ها پول مرا بگيري اما اگر براي خودت پول مي خواهي حاضرم بپردازم.))موسي به قارون نگاه معني داري كرد و با مهرباني گفت:((قارون،من هيچ چيزي براي خودم نمي خواهم.زكات حقي است كه تو بايد از پول و ثروت خودت در راه خدا به مردم فقير بدهي و مطمئن باش كه چيزي از مال تو كم نمي شود و خداي بزرگ بركت زيادي به مال تو خواهد داد!))
اما گوش قارون به اين حرف ها بدهكار نبود.غرور و خودخواهي قلبش را پر كرده بود!علاوه بر اينكه حاضر نشد از پولش كمكي بكند،اختيارش را به دست شيطان داد و دنبال راهي بود كه مردم را نسبت به موسي بدبين كند.دوستان قارون به او گفتند بايد به موسي تهمتي بزنيم كه مردم از او بدشان بيايد!وقتي آدم پولداري مثل تو چيزي بگويد،حتمًا مردم باور مي كنند!قارون نيشخندي زد و با بدجنسي گفت:((نقشه خوبي است!چطور است بگوييم موسي دزدي كرده يا مثلاً آدم كشته؟!!))گفتند:((نه!پول دزدي پيش موسي پيدا نمي شود،تازه موسي با كسي دشمني ندارد كه بخواهد او را بكشد!اين نقشه خوبي نيست.اينجوري بيشتر مردم مي فهمند كه تو دروغ مي گويي!))قارون بازهم فكر كرد و تصميم گرفت با پول هايش به جنگ موسي برود!تهمت هاي زيادي به موسي زد و بين مردم زمزمه انداخت كه:اي مردم با ايمان!اين موسي كه شما قبول داريد و خداي او را مي پرستيد،از من تقاضاي كنيز و غلام كرده،از من رشوه خواسته و...!مردم ساده دل هم حرف هاي قارون و آدم هايي كه از او پول گرفته بودند كه عليه موسي حرف بزنند را باور كردند.اين وسط شيطان هم بيكار نبود و مردم را وسوسه مي كرد كه موسي از قدرت و ثروت قارون مي ترسد،چون موسي با قارون فاميل است سهم زكات او را بخشيده و بين مردم فرق مي گذارد و...!!!مردم كم كم با اين حرف ها ايمانشان را از دست مي دادند.تا اينكه دل موسي شكست و از دست قارون به خدا شكايت كرد و گفت:((خدايا!خودت دست ظلم وبدي قارون را كوتاه كن و من همه تلاش خودم را كردم!))موسي به فرمان خداوند يكبار ديگر با قارون حرف زد و از او خواست دست از كارهاي بدش بردارد وگرنه به عذاب خداوند گرفتار مي شود و آن موقع ديگر پشيماني سودي ندارد.اما قارون باز هم موسي را مسخره كرد و گفت:((موسي،همه حرف هاي تو دروغ است!تو مي خواهي مرا بترساني و مرا از پول هايم جدا كني،اما من گول تو را نمي خورم.من مي خواهم هميشه كنار پول هايم باشم.تو هم هر كاري دوست داري بكن.))موسي ناراحت شد و گفت:((باشد،هر كس يار قارون است با او بماند و هر كس يار خداست از كنار او دور شود.))همه اطرافيان به جز چند نفر از قارون دور شدند!موسي فرمان داد:اي زمين،قارون را بگير.ناگهان زمين شروع به لرزيدن كرد.زلزله ايي قارون و قصر و گنج هايش را لرزاند.زمين شكافته شد و براي هميشه قارون،بدي ها،ظلم و گنج او را در دل خود فرو برد!وبراي هميشه در زير خاك پنهان شدند.با اين معجزه كساني كه در دلشان به موسي شك داشتند، از خواب غفلت بيدار شدند و توبه كردند و همه مقابل قدرت و عظمت خداي موسي سجده كردند!!!(آیه 76-83 و سوره احزاب _آیه 69)