مردی به شهری رفت و خودش را طبیب جا زد. بیماری آمد پیش او و گفت: "دلم درد میكند."
مرد پرسید: "دیشب چه خوردی؟"
بیمار جواب داد: "دو من خربزه خوردهام تو یك من حساب كن. دو من هندوانه خوردهام تو یك من حساب كن. یك من نان و پنیر
خوردهام تو نیم من حساب كن. سه من انگور خوردهام تو سه چارك حساب كن."
مرد گفت: "شش ماه تب میكنی و كله پا میشوی، سه ماه حساب كن. بعد از آن هم میمیری، زنده حساب كن. میگذارندت
توی قبر، اتاق حساب كن. یك خروار و نیم خاك میریزند رویت، هفتاد و پنج من حساب كن."