کبوتر با کبوتر ، باز با باز
سه شنبه 26 مرداد 1389 3:49 PM
ضرب المثل هاي ايراني/ کبوتر با کبوتر ، باز با باز
در روزگاران قديم ، پرنده فروشي بود که سر راه پرنده هاي بيچاره دام پهن مي کرد تا آنها را شکار کند . او پرنده هايي را که شکار مي کرد ، در قفس مي انداخت و به مردم مي فروخت . دکان پرنده فروش پر بود از گنجشک و قمري و بلبل و قناري و طوطي و کبوتر و سار /
مشتري هاي پرنده فروش ، آدم هاي جور واجوري بودند . مثلاً يکي مي آمد بلبل مي خريد تا از شنيدن آواز قشنگش لذت ببرد . يکي کبوتر مي خريد تا کبوتر بازي کند يا سرش را ببرد و آبگوشت کبوتر بخورد . يکي دنبال طوطي مي آمد تا پرنده اي سخنگو بخرد . يک روز پرنده فروش سراغ دام رفت تا ببيند چه پرنده اي در دام او گرفتار شده ، ديد به جز چند گنجشک ، يک کلاغ هم اسير شده است . با خود گفت : " هيچ کس به فکر خريد کلاغ نيست . بهتر است کلاغ را آزاد کنم برود پي کارش . نه خوش صداست و نه گوشت خوشمزه اي دارد ".
او دست خود را در تور برد تا کلاغ را بيرون بياورد . کلاغ که از او مي ترسيد ، محکم به دست پرنده فروش نوك زد . پرنده فروش ناله اش بلند شد و به کلاغ گفت : " دست مرا نوک مي زني ؟ مي خواستم آزادت کنم . اما بايد توي قفس بيندازمت تا ديگر از اين کارها نکني ."
پرنده فروش ، کلاغ را همراه با گنجشکهايي که شکار کرده بود ، برد و توي قفس انداخت . کلاغ تا به پرنده هاي ديگر رسيد ، خوشحال شد و گفت : " دوستان ، بهتر است براي فرار از اين قفس فکري کنيم . بياييد عقل هايمان را روي هم بريزيم و ببينيم چه کاري از دستمان ساخته است ."
گنجشکها جيک جيک کنان گفتند : " راست مي گويي . بايد براي نجات از دست پرنده فروش به فکر چاره اي باشيم . "
طوطي که خود را زيباترين و بهترين پرنده جهان مي دانست ، از اينکه کلاغي تازه وارد ، به فکر نجات پرنده ها افتاده و توانسته گنجشکها را با خود ، هم عقيده کند ، ناراحت شد و گفت : " اين حرفها به کلاغ سياهي مثل تو نيامده ، ساکت باش و به سرنوشتي که در پيش داري تن بده . "
کلاغ نگاهي به طوطي انداخت و گفت : " چه خودخواه ! اگر توي آسمان خدا و جنگل بي انتها ، آزاد مي پريدي چکار مي کردي ؟ آن وقت حتما ً مي گفتي که من خداي پرندگانم . ببينيد چه طوري صدايش را نازک مي کند و اداي آدمها را در مي آورد . آخر بيچاره ، اين آدمها براي ما پرنده ها مگر چيزي جز دام و قفس و کشتن دارند که تو اين قدر به تقليد صداي آنها افتخار مي کني ؟ "
طوطي گفت : " بسه ديگه حرف نزن که قار قار گوش خراشت ، اعصابم را به هم ريخت . تو هم اگر مي تواني صداي آدمها را تقليد کن . "
کلاغ گفت : " براي چه تقليد کنم ؟ که مثل تو برايم قفس بسازند و مثل دلقکها براي آدمها ادا دربياورم ؟ همان بهتر که آدمها قار قار مرا دوست نداشته باشند و مرا توي قفس نيندازند ."
طوطي گفت : " به چه بدبختي اي گرفتار شده ايم ! بق بقوي کبوترها و جيک جيک گنجشکها کم بود ، گرفتار قار قار کلاغ هم شديم . "
گنجشک ها همه با هم گفتند : " جيک جيک ما خيلي خوب است . دوست نداري گوش هايت را ببند . " کبوترها هم گفتند : " بق بقوي ما هرچه باشد ، براي خودمان خوب است و دوستش داريم ." کلاغ که ساکت شده بود ، فکري کرد و گفت : " بله ، گنجشکها صداي خودشان را دوست دارند ، کبوترها بق بقوي خودشان را و ما کلاغها هم صداي قار قار خودمان را / کبوتر با کبوتر ، باز با باز ... کند هم جنس با هم جنس پرواز . خود آدمها براي ما پرنده ها کم غم و غصه درست مي کردند ، حالا تقليد صدايشان به وسيله طوطي هم آزارمان مي دهد . طوطي جان ، تو که از صداي انسانها خوشت مي آيد ، همين جا بمان تا هميشه در قفس آدمها باشي . من هم مي دانم چه کنم . "
کلاغ آن قدر قار قار کرد که اعصاب صاحب پرنده فروشي را به هم ريخت . از شنيدن صداي قار قار او ، کلاغهاي ديگر هم در اطراف دکان جمع شدند و همه با هم مشغول قار قار شدند .
پرنده فروش که از کرده اش پشيمان شده بود ، در ِ قفس را باز کرد تا کلاغ را آزاد کند . تعداد ديگري از پرنده ها هم از فرصت استفاده کردند و به آسمان پر کشيدند . اما طوطي ماند . او در قفس ماند تا صداي آدم ها را تقليد کند .
از آن به بعد وقتي بخواهند بگويند آدم بايد با افراد مثل خودش آمد و رفت و نشست و برخاست داشته باشد ، به مثل " کبوتر با کبوتر ، باز با باز " اشاره مي کنند .