0

اقتصاد چیست ؟

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

اقتصاد چیست ؟
شنبه 6 اسفند 1390  2:28 PM

اقتصاد چیست ؟

اغلب فکر می کنند که اقتصاد پاسخ مجموعه ای خاص از سوالات است ( چطور جلوی بیکاری را بگیریم ؟ چرا قیمت ها بالا می رود ؟ نظام بانکی چطور کار می کند ؟ آیا بازار سرمایه رشد می کند ؟) یا روشی است که با آن می توان به پاسخ این سوالات دست یافت .

هیچ کدام از این دو توصیف ، به درستی اقتصاد را تعریف نمی کند ، زیرا اولا روش های دیگری برای پاسخ به آن سوالات وجود دارد ( مثلا ممکن است ستاره شناسی بتواند پاسخ برخی از سوالات بالا را بدهد ، هر چند ضرورتا پاسخ هایش صحیح نیست ) و دوما اقتصاددانان ، از اقتصاد برای پاسخ به بسیاری سوالات دیگری که معمولا « اقتصادی » شمرده نمی شوند نیز استفاده می کنند ( چه چیزی مشخص می کند که مردم چند بچه خواهند داشت ؟ چطور می توان جرائم را کنترل کرد ؟ دولت ها چطور عمل می کنند ؟) .

من ترجیح می دهم اقتصاد را روشی خاص برای فهم رفتار تعریف کنم ؛ آنچه عموما سوالات اقتصادی به حساب می آیند ، سوالاتی است که در مورد آنها در گذشته این روش فهم رفتار به کار رفته و مفید بودنش اثبات شده است : اقتصاد روشی برای فهم رفتار با شروع از این فرض است که مردم اهدافی دارند و تمایل دارند روشی درست برای رسیدن به آن اهداف انتخاب کنند .

بخش دوم فرض که مردم تمایل دارند روشی درست برای رسیدن به اهدافشان بیابند ، عقلانیت نامیده می شود . این اصطلاح اندکی گول زننده است زیرا این حدس را پیش می آورد که روشی که مردم با آن مسیر درست دسترسی به اهدافشان را می یابند ، تحلیل عقلانی است ( همان تحلیل منطقی یعنی استفاده از منطق صوری برای استخراج نتایج از فرضیات ) . چنین فرضی برای اینکه مردم چطور ابزار های مناسب برای رسیدن به اهدافشان را می یابند ، ضروری نیست .

می توان گستره ای از توضیحات دیگر را نیز برای رفتار عقلانی تصور کرد . مثالی لوس این است که ما برای اینکه به بسیاری از اهدافمان دست یابیم باید گهگاه غذا بخوریم تا از گرسنگی نمیریم ( البته به استثنای وقتی که هدف ما خاک شدن باشد ) . چه مردم این حقیقت را با تحلیل منطقی به دست آورده باشند و چه خیر ، آنهایی که غذا خوردن را انتخاب نمی کنند باقی نمی مانند تا رفتارشان توسط اقتصاددانان تحلیل شود . کلی تر آنکه ممکن است تکامل ، انسان ها را چنان پرورده باشد که عقلانی رفتار کنند بی آنکه بدانند چرا . همین نتیجه می تواند از یک فرآیند آزمون و خطا حاصل شود ؛ اگر شما هر روز تا محل کارتان قدم بزنید ، احتمالا به تجربه کوتاه ترین مسیر را خواهید یافت حتی اگر آن قدر هندسه ندانید تا آن را محاسبه کنید . عقلانیت در این معنا هیچ نیاز ضروری به اندیشه ندارد .

نیمی از فرض نهفته در تعریف من از اقتصاد ، عقلانیت بود ؛ نیم دیگر این بود که مردم اهدافی دارند . برای اینکه بتوان در علم اقتصاد پیش رفت ، باید این فرض دوم را تا حدی با فرضی دیگر تقویت کرد ؛ مردم اهداف ساده عقلانی دارند ؛ اگر هیچ راجع به اهداف مردم ندانیم ، غیرممکن است بتوانیم آنچه قصد انجام دادنش را دارند ، پیشگویی کنیم . هر رفتاری ، هرچه قدر هم عجیب و غریب باشد ، می تواند با این فرض توضیح داده شود که خود رفتار ، هدف شخصی بوده است . ( چرا من به میز زل زدم ، در حالی که یک چک
۱۰۰۰ دلاری لای انگشتانم داشت می سوخت ؟ چون من می خواستم به میز زل بزنم وقتی چک ۱۰۰۰ دلاری لای انگشتانم داشت می سوخت ) .

برای اینکه مثال محتمل تری از اینکه چگونه هدفی پیچیده ظاهرا می تواند منجر به رفتاری غیر عقلانی شود ، کسی را در نظر بگیرید که در معرض انتخاب میان دو محصول یکسان با قیمت های متفاوت قرار دارد . به نظر می رسد که او اگر تقریبا هر هدفی داشته باشد ، می توانیم فرض کنیم که ترجیح می دهد ، گزینه ارزان تر را بخرد . اگر هدف او کمک به فقیر باشد ، می تواند آنچه پس انداز می کند را به فقیر بدهد . اگر هدفش کمک به بچه هایش باشد ، می تواند پول پس انداز کرده را به آنها بدهد . اگر هدفش یک زندگی همراه با رفاه و تجمل باشد ، می تواند به دریای کارائیب برود و خاویار بخورد .

اما فرض کنید شما برای رفتن به سینما با کسی قرار دارید . شما می دانید که قصد دارید آب نبات بخرید که در سالن سینما
۱ دلار و در بقالی سر راه ۵/۰ دلار است . آیا شما سر راه می ایستید و آب نبات می خرید ؟ آیا می خواهید رفیقتان فکر کند که شما آدم خسیسی هستید ؟ شما آب نبات را در سالن سینما می خرید و ( امیدوارید ) به رفیقتان نشان دهید که شما از آن دسته از آدم ها هستید که راحت پول خرج می کنند .

می توان این مساله را این طور حل کرد که دو آب نبات واقعا یکی نیستند ؛ آب نبات توی سالن سینما این ویژگی اضافی را دارد که می تواند رفیقتان را متاثر کند ، اما اگر شما این مسیر استدلال را پیش بگیرید ، هیچ دو گزینه ای همسان نخواهند بود و این ادعا که شما بین دو گزینه همسان ، گزینه با قیمت پایین تر را انتخاب می کنید ، هیچ مصداقی نخواهد یافت ( ادعا از معنا تهی می شود ) . من ترجیح می دهم بگویم که این دو گزینه به اندازه کافی برای هدف ما همسان هستند ، اما در این مثال خاص هدف شما آن قدر پیچیده است که پیشگویی ما ( که مبتنی بر فرض اهداف ساده عقلانی است ) غلط از آب در می آید .

چرا اقتصاد کار می کند ؟
اقتصاد مبتنی بر این فرض است که مردم اهداف ساده عقلانی دارند و ابزار های مناسب برای رسیدن به آن ها را انتخاب می کنند . هر دو نیمه فرض غلط است ؛ مردم گاهی اهدافی بسیار پیچیده دارند و گاهی اشتباه می کنند . پس چرا این فرض همچنان مفید است ؟

فرض کنید ما هدف کسی را می دانیم و همچنین می دانیم که او در نیمی از اوقات به درستی تشخیص می دهد که چطور به هدفش برسد و در نیمی از اوقات به صورت تصادفی عمل می کند . از آن جا که عموما مسیر صحیح انجام یک کار یکتا است ( یا مسیرهای صحیح خیلی قلیل اند ) اما مسیر های غلط کثیرند ، رفتار « عقلایی » می تواند پیش بینی شود ، اما رفتار « غیرعقلایی » قابل پیش بینی نیست . اگر ما بنا به این فرض که فرد عقلانی است پیش بینی کنیم که رفتار او چیست ، در نیمی از اوقات پیش بینی درستی داریم . اگر فرض کنیم که او غیرعقلانی است ، تقریبا هرگز نمی توانیم رفتار او را پیش بینی کنیم چون مجبوریم حدس بزنیم کدام رفتار غیرعقلانی را او قرار است انجام دهد ؛ بنابراین بهتر است ما فرض کنیم که او عقلانی رفتار می کند و متوجه باشیم که گاهی اشتباه می کنیم . استدلال کلی تر این طور می شود که تمایل به عقلانی بودن عنصری مستدام ( در این جا قابل پیش بینی ) در رفتار آدمی است . تنها بدیل فرض عقلانیت ، نظریه ای درباره رفتار غیرعقلانی است ( اگر نخواهیم کلا صورت مساله را پاک کنیم و بگوییم که رفتار آدمی قابل فهم و پیش بینی نیست ) . نظریه ای که نه تنها به ما بگوید انسان همیشه رفتار عقلانی ندارد ، بلکه بگوید کدام رفتار غیرعقلانی خاص را دارد . تا جایی که من می دانم ، هیچ نظریه قانع کننده ای از این دست وجود ندارد .

دلایلی وجود دارد که فرض عقلانیت حتی بهتر از آنچه در ابتدا به نظر می رسد ، کار می کند . یکی این است که ما اغلب با رفتار یک فرد تنها سر و کار نداریم بلکه با اثر تراکمی رفتار تعدادی از مردم مواجهیم . از آنجا که بخش غیرعقلانی رفتار آدم ها تصادفی است ، اثراتش در وضعیت تراکمی متمایل به حذف شدن است .

برای مثال فرض کنید که رفتار عقلانی این باشد که هرچه قیمت همبرگر پایین تر باشد ، مقدار بیشتری از آن خریده شود . مردم تصمیم می گیرند که اول انتخابی عقلانی داشته باشند و پس از آن یک سکه بیندازند . اگر سکه شیر آمد آنها یک پوند بیشتر از آن چه قصد داشتند ، خرید می کنند و اگر سکه خط آمد آنها یک پوند کمتر خرید می کنند . رفتار فرد فرد آدم ها قابل پیش بینی نیست ، اما تقاضای کل برای همبرگر تقریبا برابر با حالتی است که اصلا سکه نمی انداختند ، زیرا سکه به احتمال یک دوم شیر و به همین احتمال خط می آید .

دومین دلیل برای اینکه فرض بهتر از آنی که ما انتظار داریم کار می کند این است که ما اغلب با مجموعه تصادفی از آدم ها سر و کار نداریم بلکه با مردمی سر و کار داریم که به خاطر نقش خاصی که بازی می کنند ، انتخاب شده اند . روسای شرکت ها را در نظر بگیرید . اگر شما افرادی را به صورت تصادفی برای این کار در نظر بگیرید ، این فرض که آنها در پی حداکثر کردن منافع شرکت هستند و می دانند چطور چنین کاری کنند ، فرضی چندان پذیرفتنی نیست ، اما کسانی که در پی حداکثر کردن منافع نیستند یا بلد نیستند به این هدف برسند ، اغلب برای این کار انتخاب نمی شوند ؛ اگر انتخاب شوند ، به نظر نمی رسد که بتوانند آن را نگه دارند ؛ اگر بمانند ، به نظر می رسد که آن شرکت دائما اعتبارش را در اقتصاد از دست می دهد تا اینکه نهایتا از بازار خارج می شود ؛ بنابراین فرض ساده حداکثرسازی منافع به علاوه عقلانیت ، مسیر صحیح را برای پیش بینی رفتار شرکت ها به دست می دهد .

استدلالی مشابه در مورد بازار سرمایه به کار می رود . ما احتمالا خیلی منطقی انتظار داریم که متوسط سرمایه گذاری توسط یک فرد با این دقت شکل می گیرد که کدام شرکت ها ثروتمند ترند ؛ هرچند متوسط آمریکایی ها و حتی متوسط سرمایه گذاران بسیار در این امور کم اطلاع هستند . سرمایه گذارانی که به طور مدام در بازار های سرمایه غلطی سرمایه گذاری کنند ، به زودی دیگر چیزی برای سرمایه گذاری نخواهند داشت . سرمایه گذارانی که در جای درست سرمایه گذاری کنند ، مقدار دائما رو به افزایشی از پول خود برای خطر کردن خواهند داشت و اغلب پول دیگران نیز . این جا سرمایه گذاران مطلع اثری بر بازار می گذارند که متناسب با تعداد آنها از نظر جمعیتی نیست . اگر ما کارکرد بازار را بر اساس این فرض تحلیل کنیم که همه سرمایه گذاران مطلع اند ، پیش بینی های نسبتا دقیقی خواهیم داشت ، به رغم فرضی که نادرست است . در این جا نیز مثل هر جای دیگر ، آزمون نهایی یک روش ، این است که آیا پیش بینی هایش از پس توصیف واقع بر می آیند یا خیر . اینکه آیا سوالی اقتصادی هست یا خیر ، چیزی نیست که ما از پیش بدانیم . این چیزی است که ما با به کارگیری اقتصاد برای پاسخگویی آن ، کشفش می کنیم .

 
 
تشکرات از این پست
nikbakht88
دسترسی سریع به انجمن ها