روضة العقول / محمد بن غازي ملطيوي
دوشنبه 25 مرداد 1389 3:17 PM
روضة العقول
محمد بن غازي ملطيوي
روضة العقول تحرير ديگري است از كتاب مرزبان نامه كه توسط اسپهبد مرزبان بن رستم از ملوك آل باوند در اواخر قرن چهارم نوشته بود. روضة العقول در اواخر قرن ششم تحرير شده است كه همزمان با مرزبان نامة ورواويني و شايد هم كمي پيش از كار وراويني به اتمام رسيده است.
حكايت
ملكزاده گفت: از اخوانِ صفا كه معادن وفا و سزاي اصطفا بودند چنان شنيدم كه صيّادي در بياباني دام نهاده بود؛ آهويي زرّين گوش نام, آنجا گذشت, شقاوت او را در آن دام كشيد و خدلان او را در آن حبال انداخت, چون آهوانِ ديگر صورتِ واقعه و شدّت حادثه بديدند, او را در آن مضاّر بگذاشتند, موشي از سوراخ بيرون آمد آن آهويِ محزون بدو استغاثت كرد, و از و در ابوابِ خلاص, استعانت خواست.
موش جواب داد كه سرِ درست را به عصابه بستن, محض جهالت و غايتِ حماقت است؛ من اگر در بريدنِ عقودِ حباله تو استبداد نمايم, ممكن باشد كه دندانِ من شكسته شود و بسياري از تعب و بليّت و ضور و اذيّت به من رسيد و اينك, صيّاد نزديك آمد, اگر خوضي رود و ازين طوارق و بوايق تو را برهانم و خود را به گوشهاي اندازم. صيّاد از سر حقد و از روي غيظ, مضجع مألوف و مرجع معروف مرا خراب كند. آنچه نه لايق حال و موافق احوال من است نكنم تا آنچه نه مستحق آنم نبينم, ميان من و تو هرگز قواعد اتحاد ممهّد نبوده است, و اسباب و داد مهيّا.
آهو جواب داد كه: اگر چه ميانِ ما مباسطتي قويم, و معرفتي قديم نبوده است؛ اقتضاي مروّت, استخلاص من ميكند.
موش گفت: اگر در خلاصِ تو مضرّتِ من منوط و در مناص تو معرّت من مربوط نبودي هر آينه در آن سعيي تمام و جدّي بغايت رفتن.
آهو جواب داد كه : هر كه را ارومت طاهر و دوحه كريم باشد, تحمّل شدايد جهت اصطناعِ اغيار جايز دارد.
رجز:
وَ اِنّما المَرلإُ حضديثُ بَعدَهُ
فَكُن حَديثاً حَسَناً لِمَن وَ عَي
و قدما گفتهاند كه: هر كس كه حيواني را از مضارّ و متعب خلاص دهد و ضالّي را به هدايتِ خويش, به مقصد رسانَد از هاويه هوان و سعير تغرير مسلّم مانَد.
موش, سخن او را التفات ننمود, خواست كه عودت نمايد, غليواژي او را صيد كرد.
صيّاد آمد و آهو را لطيف ديد, گفت: همچنين زنده فروشم. در راه او را شخصي پيش آمد به كمالِ ديانت معروف و به حُسنِ امانت موصوف. به شعارِ ورع متلفّع و به دثار زهد متدرّع . صيّاد را گفت كه: بهاي آهو چند است؟
صيّاد گفت: يك دينار.
آن عابد متّقي گفت: هر كه معصومي را از قتل برهاند به ورطة بوار نيفتد. آهو را بخريد و آزاد كرد.
سبب اِعادتِ اين حكايت آن است كه مَلِك, در اهتمامِ من تنوّقي شامل و تأنُقي بسزا فرمايد.
ملك گفت: تمامترِ ارفاق و كاملترِ اشفاق كه از پدر در حق فرزند صادر گردد سه نوع است:
يكي آنكِ به دوستي صادق, او را هدايت كند.
و دوم آنكِ در تعليم علومِ او جدّ نمايد كه بدان سبب منظور جهانيان و مذكور عالميان گردد و به آخرت, سعادت ابد يابد.
سيم آنكِ او را به شهري مقرّ سازد كه ابواب عدل و انصاف و اسباب صدق و انتصاب در و مفتوح و موجود باشد و در و پادشاه عطوف و شهريار رؤف بود و مرا در اقطارِ عالم و آفاقِ زمين دوستان بسياراند كه هر يك كانِ حصافت و مكانِ شهامتاند اما در خراسان, دوستي دارم به حُسن سيرت مشهور و به لطف سريرت مذكور, هادي خير و احسان و مهدي برّ و استحسان به شعارِ فضل پيراسته و به دثار علم آراسته يقين است كه تعطّف و تلطّف او در حقّ تو بغايت باشد.
ملك زاده گفت: مودّت پادشاهان, همچنانكِ درختِ مثمر است كه جذبِ آب چندان كند كه ارتوا (؟) يابد, بعد از آن اگر درياي قلزم برو گذرد, بدان التفات نكند و پادشاه را چندانكِ افتقار و احتياجِ به كسي باشد او را تقريب و ترحيب ارزاني دارد, چون غرض او به نجح رسد و مراد او به نجاز پيوندد, رقم عدم برو كشد و حقوقِ خدمات او در جريدة نسيان, ثبت كند, چه تودّد ايشان موقوف بر حدوثِ مراد و زوال ارتياد است و هر كس كه بديشان تقرّب بيشتر نمايد, به هوان و امتهان نزديكتر باشد.
وافر:
وَ مَا السُّلطانُ اِلّا البَحرُ عُظماً
وَ قُربُ البَحرِ مَحظُورُ الَعواقِب
و نيز عقلا گفتهاند كه: مودت پادشاه چون مغرفه زرين است كه هنگام استعمال برو اقبال رود, چون از و غرض مُحَصَّل شد و مراد ميسّر گشت, بر طاق نهند.
و فضلا گفتهاند كه: دوستي مردم, يكي از آن جهت باشد كه ازو رهين خوف و قرين روع بود تا از و ايمن شود شود و يا از طرفي مستظهر گردد, حالي آن اتّحاد زايل و آن محبّت مدروس گردد و آن صداقتي باشد كه عاقبت به عداوت انجامد, چه هدم بنايِ آن به اعتضاد جانبي تعلّق دارد, چنانكِ از آن گراز با خرس افتاد و كه به وقت احتياج ضراعت نمود و چون استظهار يافت خُبث طينت, ظاهر گردانيد.
------------------------------------------
1- اصطفا : برگزيدن.
2- حبال : ريسمانها (جمع حبل).
3- ضور : گزند رسانيدن كسي را (لغتنامه).
4- بوايق : جمع باثقه, سختي, بلا.
5- مضجع : خوابگاه, مألوف: مورد علاقه.
6- مناص : گريختن.
7- معرّت : عيب, زشتي.
8- ارومت : بيخ درخت.
9- دوحه : درخت تناور.
10- اصطناع : برگزيدن, بركشيدن.
11- «وانّما ... » : همانا شخصيت هرانسان به آن است كه پس از او درباره اوگويند. پس آنچنان باش كه آگاهان درباره تونيك گويند. نظير:
باري چو فسانه ميشود اي بخرد
افسانه نيك شو نه افسانة بد
12- متعب : رنج و تعب.
13- هاويه : طبقه هفتم (پايينترين) طبقه دوزخ. هوان: خواري.
14- سعير : آتش روشن. تغرير: چيزي را در معرض هلاك گذاشتن, به خطر انداختن (معين).
15- غليواژ : زغن.
16- متلفّع : پوشيده و جامه در خود پيچيده, آنكه پيري وي را در گرفته باشد (لغتنامه).
17- متدرّع : زره پوشنده (از درع: زره).
18- بوار : هلاك گشتن, نيست شدن.
19- تنوّق : مهارت, چربدستي.
20- تأنّق : نيك نگريستن در كاري, ريزه كاري كردن در كاري (لغتنامه).
21- اشفاق : مهرباني كردن, دلسوزي كردن.
22- انتصاف : حق خود را گرفتن.
23- حصافت : استواري عقل.
24- سريرت : باطن, نيّت.
25- ترحيب : خوش آمد گفتن.
26- نجح : بر آمدن حاجت, كاميابي.
27- نجاز : انجاز, روا كردن حاجت (لغتنامه).
28- ارتياد : جستن, طلب كردن.
29- امتهان : خوار و ضعيف داشتن.
30- «وَ مَا السلطان ... » : سلطان در عظمت چون درياي عظيمي است و نزديك شدن به دريا را عواقبي خطرناك است.
31- مغرفه : كفگير و كفچه, آنچه بدان طعام بردارند. (لغتنامه).
32- روع : ترس, بيم.
33- مدروس : كهنه.
34- اعتضاد : همراهي, ياري.
سبكشناسي
روضةالعقول نيز مانند كليله و دمنه با نثري مصنوع, آميخته با اشعار فارسي و عربي و عبارات عربي تحرير يافته اما تعداد اشعار و شواهد عربي آن نسبت به فارسي به مراتب بيشتر است و در استعمال لغات عربي نيز گويا نظر داشته كه از لغات عربي مُشكلي كه در كتب فارسي مصنوع نظير كليله به كار نرفته يا كمتر به كار رفته است نيز بهره جويد تا از نظرگاه او در تصنّع تازگي داشته باشد لغاتي مانند, متلفّع, نجاز, تأفّق, امتهان, متأهّب, مسنخ.
شماره لغات عربي روضةالعقول نزديك به پنجاه درصد است.