قصه ساحل و دريا
سه شنبه 19 مرداد 1389 7:35 AM
سكه گفت: چرا اول دريا نرود؟ ساحل و دريا به هم نگاهي كردند و گفتند: چه فرقي ميكند؟ سكه گفت: چرا... خيلي مهم است. لابد ساحل مهمتر است و دريا بيارزشتر.
دريا خيلي ناراحت شد و صورتش در هم فرورفت. بالاخره سكه خداحافظي كرد و رفت. اما دريا هنوز ناراحت بود. ساحل گفت: دريا چرا ناراحتي؟ دريا گفت: تو از من مهمتري...؟ من اينقدر بيارزشم كه هميشه اول تو از روي پل رد شوي. ساحل گفت: نه، ولي هميشه من اول رفتم و تو دوم، اين يك عادت شده نه اينكه تو مهم نباشي.
ولي دريا باز هم ناراحت بود. روز بعد وقتي كه خواستند اين 2 خواهر به جنگل بروند، دريا ساحل را هل داد و اول از روي پل رد شد. ساحل از اين كار دريا خيلي ناراحت شد و او هم دريا را كنار زد و رفت جلوتر و اين قضيه باعث شد كه بين هر دوي آنها اختلاف بيفتد و باهم قهر كنند و دعوايي بين آنها سر گرفت.
از آن به بعد ساحل و دريا ديگر با هم مثل 2 خواهر خوب و دوستداشتني نبودند و تبديل شدند به 2 تا دشمن. يك روز ساحل در اتاقش خوابيده بود و از تنهايي به سقف نگاه ميكرد و در فكر بود. ناگهان ياد آن شب افتاد و خيلي زود متوجه شد كه سكه بين آنها را بههم زده و از روي حسادت بين اين 2خواهر جدايي انداخته است. به همين دليل رفت به اتاق دريا و گفت: خواهر عزيزم... بيا باهم آشتي كنيم. من و تو فقط همديگر را داريم. ما بايد با هم يار باشيم تا دشمن نتواند در بين ما نفوذ كند و جدايي و نفاق بينمان بيندازد. دريا كمي فكر كرد و گفت: درست است ساحل جان، آن روز سكه با اين حرفش بين ما را بههم زد. ساحل گفت: من و تو بايد بيشتر از اينها هواي همديگر را داشته باشيم كه با يك كلمه حرف از هم نرنجيم.
دريا گفت: درست است خواهر عزيزم... از اين به بعد من به تو قول ميدهم كه حرفهاي ديگران روي من تاثير نگذارد و هميشه باهم دوست باشيم.
گلنوشا صحرانورد
چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا 2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا 3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا 4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا
پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com
تالارهای تحت مدیریت :
مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه