پرتوى از سيره و سيماى حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)
یک شنبه 17 مرداد 1389 3:06 PM
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مكّه به دنيا آمد
.
پيش از ولادت، پدرش عبداللّه درگذشته بود
.
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) شش سال داشت كه مادرش آمنه را نيز از دست داد
.
او تا هشت سالگى زير سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمويش ابوطالب سُكنا گزيد
.
رفتار و كردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب كرد و ديرى نگذشت كه مهرش در دلها جاى گرفت
.
او برخلافِ كودكانِ همسالش كه موهايى ژوليده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهايش را مرتّب مىكرد و سر و صورتِ خود را تميز نگه مىداشت
.
او به چيزهاى خوراكى هرگز حريص نبود، كودكان همسالش، چنان كه رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مىخوردند و گاهى لقمه از دست يكديگر مىربودند، ولى او به غذاى اندك اكتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى مىكرد
.
در همه احوال، متانت بيش از حدِّ سنّ و سالِ خويش از خود نشان مىداد
.
بعضى روزها همين كه از خواب برمىخاست، به سر چاه زمزم مىرفت و از آب آن جرعهاى چند مىنوشيد و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مىنمودند، مىگفت
:
احساس گرسنگى نمىكنم
.
او نه در كودكى و نه در بزرگسالى، هيچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد
.
عموى مهربانش ابوطالب او را هميشه در كنار بستر خود مىخوابانيد
.
همو گويد: من هرگز كلمهاى دروغ از او نشنيدم و كار ناشايسته و خنده بيجا از او نديدم
.
او به بازيچههاى كودكان رغبت نمىكرد و گوشه گيرى و تنهايى را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود
.
آن حضرت در سيزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى كرد
.
در همين سفر بود كه شخصيّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد
.
بيست و پنج سال داشت كه با خديجه دختر خويلد ازدواج كرد
.
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در ميان مردم مكّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا كه همه، او را محمّد امين مىخواندند
.
در همين سنّ و سال بود كه با نصب حجرالاسود و جلوگيرى از فتنه و آشوب قبايلى، كاردانى و تدبير خويش را ثابت كرد و با شركت در انجمن جوانمردان مكّه (= حلفالفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند
.
پاكى و درستكارى و پرهيز از شرك و بتپرستى و بىاعتنايى به مظاهر دنيوى و انديشيدن در نظام آفرينش، او را كاملاً از ديگران متمايز ساخته بود
.
آن حضرت در چهل سالگى به پيامبرى برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بود
.
پس از اين مدّت، به حكم آيه «وَ أَنـْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقـْرَبينَ
»;
يعنى: «خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده!»، رسالت خويش را آشكار ساخت و از بستگان خود آغاز كرد و سپس دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند
.
از همين جا بود كه سران قريش، مخالفت با او را آغاز كردند و به آزار آن حضرت پرداختند
.
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در مدّت سيزده سال در مكّه، با همه آزارها و شكنجه هاى سرمايه داران مشرك مكّه و همدستان آنان، مقاومت كرد و از مواضع الهى خويش هرگز عقب نشينى ننمود
.
پس از سيزده سال تبليغ در مكّه، ناچار به هجرت شد
.
پس از هجرت به مدينه زمينه نسبتاً مناسبى براى تبليغ اسلام فراهم شد، هر چند كه در طىّ اين ده سال نيز كفّار، مشركان، منافقان و قبايل يهود، مزاحمت هاى بسيارى براى او ايجاد كردند
.
در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترك مكّه و ابلاغ امامت على بن ابىطالب(عليه السلام) در غدير خم و اتمام رسالت بزرگ خويش، در بيست و هشت صفر سال يازدهم هجرى، رحلت فرمود
.
اخلاق و سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم
)
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كاملترين انسان و بزرگ و سالار تمام پيامبران است
.
در عظمت آن حضرت همين بس كه خداوند متعال در قرآن مجيد او را با تعبير «يا ايّها الرّسول» و «يا ايّها النّبى» مورد خطاب قرار مىدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانيان معرّفى مىنمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُم في رَسُول اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در] سيره و سخن[ پيامبر خدا براى شما الگوى نيكويى است.»او به حقّ داراى اخلاقى كامل و جامعِ تمام فضايل و كمالات انسانى بود
.
خدايش او را چنين مىستايد: «إِنّك لَعَلى خُلُق عَظيم»; «اى پيامبر تو داراى بهترين اخلاق هستى.» «وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»; «اگر تندخو و سخت دل مىبودى مردم از اطرافت پراكنده مىشدند.» از اين رو، يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام، اخلاق نيكو و برخورد متين و ملايم آن حضرت با مردم بود
.
در طول زندگانى او هرگز ديده نشد وقتش را به بطالت بگذراند
.
در مقام نيايش هميشه مىگفت: «خدايا از بيكارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مىبرم.»، و مسلمانان را به كار كردن تحريض مىنمود
.
او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مىكرد و در تجارت به دروغ و تدليس، متوسّل نمىشد و هيچ گاه در معامله سختگيرى نمىكرد و با كسى مجادله و لجاجت نمىنمود و كار خود را به گردن ديگرى نمىانداخت
.
او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مىدانست و مىفرمود: اين دو در همه تعاليم پيغمبران تأكيد و تأييد شده است
.
در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمكاران هستند و نبايد نقش تماشاگر داشته باشند
.
مىفرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، يارى نما! اصحاب گفتند: معنى يارى كردن مظلوم را دانستيم، ولى ظالم را چگونه يارى كنيم؟ فرمود: دستش را بگيريد تا نتواند به كسى ستم كند!خواننده گرامى! از آنجا كه ما در روزگار تباهى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مىبريم، مناسب است كه در اينجا سيماىِ صميمى پيامبرانِ الهى را عموماً و چهره تابناك و حقيقتِ انسانىِ محمّد پيامبر اسلام را خصوصاً در تابلوىِ تاريخىِ مستند و شكوهمندى بيابيم كه به حقّ در عصر ما برترين تصوير انسانىِ نزديك به حقيقت از آن حضرات است
.
منشور سه بُعدى تاريخ، سه چهره را نشان مىدهد: قيصران، فيلسوفان و پيامبران
.
پيامبران «سيمايى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صميميّت بيشتر از اُبّهت و قدرت پيداست، از پيشانيشان پرتو مرموزى كه چشمها را خيره مىدارد ساطع است ، پرتويى كه همچون «لبخندِ سپيده دم» محسوس است امّا همچون راز غيب مجهول
.
ساده ترين نگاهها آن را به سادگى مىبينند امّا پيچيده ترين نبوغها به دشوارى مىتوانند يافت
.
روحهايى كه در برابر زيبايى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنايى و رمز شگفت آن را همچون گرماى يك «عشق»، برق يك «امّيد» و لطيفه پيدا و پنهان زيبايى حس مىكنند و آن را در پرتو مرموز سيمايشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنين دامن گستر آوايشان، عطر مستىبخش انديشه شان ، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سكوتشان و زندگى كردنشان مىبينند، مىيابند و لمس مىكنند
.
و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جريان مىيابد و از آن پُر، سرشار و لبريز مىشوند
.
و اين است كه هر گاه بر بلندى قلّه تاريخ برآييم انسانها را هميشه و همه جا در پى اين چهره هاى ساده امّا شگفت مىبينيم كه «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهيم، نوح، موسى و عيسى، پيامبران بزرگِ تاريخ اين چنين بوده اند ، امّا محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)كه خاتم الانبيا است چگونه است؟«در برابر كسانى كه با وى به مشاجره برمىخاستند وى تنها به خواندن آياتى از قرآن اكتفا مىكرد و يا عقيده خويش را با سبكى ساده و طبيعى بيان مىكرد و به جدل نمىپرداخت
.
زندگىاش، پارسايان و زاهدان را به ياد مىآورد
.
گرسنگى را بسيار دوست مىداشت و شكيباييش را بر آن مىآزمود
.
گاه خود را چندان گرسنه مىداشت كه بر شكمش سنگ مىبست تا آزارِ آن را اندكى تخفيف دهد
.
در برابر كسانى كه او را مىآزردند چنان گذشت مىكرد و بدى را به مِهر پاسخ مىداد كه آنان را شرمنده مىساخت
.
هر روز، از كنار كوچه اى كه مىگذشت، يهودىاى طشت خاكسترى گرم از بام خانه بر سرش مىريخت و او بىآنكه خشمگين شود، به آرامى رد مىشد و گوشه اى مىايستاد و پس از پاك كردن سر و رو و لباسش به راه مىافتاد
.
روز ديگر با آنكه مىدانست باز اين كار تكرار خواهد شد مسير خود را عوض نمىكرد
.
يك روز كه از آنجا مىگذشت با كمال تعجّب از طشت خاكستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفيق ما امروز به سراغ ما نيامد! گفتند: بيمار است
.
گفت: بايد به عيادتش رفت
.
بيمار در چهره محمّد كه به عيادتش آمده بود چنان صميميّت و محبّت صادقانه اى احساس كرد كه گويى سالها است با وى سابقه ديرين دوستى و آشنايى دارد
.
مرد يهودى در برابر چنين چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خير، يكباره احساس كرد كه روحش شسته شد و لكّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و ميل به كجى و خيانت از ضميرش پاك گرديد
.
چنان متواضع بود كه عرب خودخواه و مغرور و متكبّر را به اعجاب وامىداشت
.
زندگىاش، رفتارش و خصوصيّات اخلاقىاش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى انديشه و زيبايى روح را الهام مىداد
.
سادگى رفتارش و نرمخويى و فروتنىاش از صلابت شخصيّت و جذبه معنويتش نمىكاست
.
هر دلى در برابرش به خضوع مىنشست و هر غرورى از شكستن در پاى عظمتِ زيبا و خوبِ او سيراب مىشد
.
در هر جمعى برترى او بر همه نمايان بود
.»