نثر کهن - تاريخ بلعمي
شنبه 16 مرداد 1389 7:43 AM
تاريخ بلعمي
ابوالفضل بلعمي
کلمات کليدی: سليمان - تاريخ بلعمي - بلعمي
اندر خبر مرگِ سليمان عليه السّلام
سليمان، عليه السّلام از پسِ آن كه مُلك بازِ او رسيد ، بيست سال بزيست تا مُلكش چهل سال تمام شد و عمرش پنجاه و پنج سال بود، و ديوان مسخّر او بودند. سليمان ايشان را فرمود تا بناها كردند و مزكت هاي بيت المقّدس تمام كردند. پس چون وقت مرگش بيامد، بيت المقّدس شد بدان مزكت، و دو ماه آنجا بود. نان آنجا خوردي و نماز آنجا كردي و اندر نماز كردن به يك ركعت روزي و شبي ببردي. و آن وقت كه نماز كردي، هيچ كس به نزديكش نيارستي شدن: نه آدمي و نه ديو و نه پري. و اندر آن وقت كه نماز كردي، اگر ديو آنجا شدي، از آسمان آتشي آمدي و ديو را بسوختي و به محرابِ سليمان اندر هر روز درختي برستي كه سليمان هرگز نديده بودي، و سليمان نماز ميكردي، و درخت با او به سخن آمدي. سليمان او را گفتي: « تو را چه خوانند و چه كار را شايي؟
»
درخت بگفتي. سليمان آن را بركندي و بگفتي تا جاي ديگر بنشاندندي و بفرمودي تا به كتب اندر نوشتندي كه اين فلان كار را شايد. پس روزي سليمان درختي ديد نورُسته، پرسيد كه:«تو را چه خوانند؟» گفت: «خروب خوانند.» گفت كه
: «
تو چه كار راشايي؟» گفت: «من خرابيِ بيت المقّدس را رُسته ام، يعني كه تو از من عصايي كن و بر او تكيه كن.» سليمان بدانست كه او مرگ را نزديك آمد. آن درخت ببريد و از وي عصايي كرد، و چون نماز كردي، بر آن عصا تكيه كردي تا بتوانستي ايستادن. و سليمان دانست كه مزكتِ بيت المقّدس را عمارت بسيار مانده است كه چون او بميرد، ديوان كار نكنند و سليمان را دل بدين مشغول شد. پس گقت: «يارب، مرگ من از ديوان و پريان پنهان كن تا اين مزكت تمام كنند. خداي، عزّ و جلّ، دعاي او را اجابت كرد و هنوز كارِ يكساله بمانده بود. پس خداي عزّوجلّ، او را اجابت كرد. چون عمر سليمان تمام شد، ايستاده بود و نماز همي كرد، خويشتن از برِ آن چوب افكنده، چنان كه پيش از آن بودي، و بمرد. و همچنان ايشان فندانستندي كه سليمان مرده است. ديوان شب و روز كار همي كردند و ستون هاي سنگين همي بريدند مخروط، و همي آوردندي تا مزكت را بنا تمام شد و خداي، عزّوجلّ، چمنده را بفرستاد تا عصاي سليمان را بخورد، و چون سيصد و شصت روز بگذشت، آن عصا خورده آمد و بناي مزكت تمام كرده بودند ديوان. سليمان، عليه السّلام، بيفتاد، چنان كه خداي، تعالي، گفت
:
«
فَلمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُم عَلي مَوْتِهِ اِلّا دابّةُ الاَرضِ تَاكُلُ مِنْسَاَتَهُ
:
چون سليمان را قضاي مرگ كرديم، مرگش هيچ كس ندانست از ديو و پري، مگر آن كِرمِ زمين كه عصايش بخورد
.
فَلَمّا خَرَّ تَبَيّنَتِ اللجنَُّ اَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَموُنَ الْغيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهين
چون سليمان بيفتاد، پديد آمد كه اگر غيب دانستي ديو و پري، به عذاب نماندندي تا بنا تمام كردندي!». والله اَعلم
.