0

ادب غنایی در حماسة فردوسی

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

ادب غنایی در حماسة فردوسی
شنبه 16 مرداد 1389  7:23 AM

 

 

چكيده : در اين مقاله، به ادب غنايي در حماسة فردوسي پرداخته شده است. فردوسي، شاعر بزرگ   ايران زمين، همان گونه كه شيوا و جسورانه در حماسه به پيش رفته است در بيان عشق نيز جسارتي دل ¬ پذير دارد. شاعر با الهام از اسطوره و تلفيق آن با دنياي واقعي، عشقي كام ¬ يافته را توصيف كرده ¬ است. پيوند ناخودآگاه شاعر با خودآگاه او، اميال و حالات خفته در شاعر را به سطحي از خودآگاهي مي ¬ رساند كه در قالب جملاتي سرشار از عواطف تبلور مي ¬ يابد .
 
شاعر با بهره ¬ گيري از عناصر شعر غنايي؛ معشوق اساطيري، رؤياها، عواطف و نمادها، عشقي كام ¬ يافته را به ¬ معرض ظهور مي ¬ گذارد. شعر حماسي آرماني برون ¬ گرا و شعر غنايي آرماني درون ¬ گرا و ژرف است. ادب غنايي در شاهنامه شكلي متفاوت و برجسته دارد و آن، شكل تازه ¬ اي از داستان ¬ هاي عاشقانه است. حضور معشوق اساطيري در لايه ¬ هاي داستان و پيوند آن با ناخودآگاه شاعر و بيان پرصلابت شاعر در بيان عشق، به آن رنگ و جلوه ¬ اي ديگر بخشيده ¬ است .
كليدواژه ¬ ها: ادب غنايي، معشوق اساطيري، خودآگاه و ناخودآگاه، رؤيا، نماد .


مـرا مــهـر او دل نـديـده گــزيــد             هـمان دوسـتـي از شـنـيــده گـزيـد
بـرو مـهربـانم نـه بـر روي و مـوي             بــه ¬ سـوي هـنـر گشتمش مهرجوي1
تبلور لطیف ¬ ترین و نیرومندترین عواطف را می ¬ توان در واژه و معنای عشق و آثار عاشقانه یافت. عاملی که طبع ¬ ها و خاطرها را برمی ¬ انگیزد، زیباترین لحظات شادی و گاه جان ¬ سوزترین غم ¬ ها را می ¬ آفریند. عشق همواره از مهم ¬ ترین مفاهیم در ادبـیات بوده ¬ است، اما نوع گرایش به آن و جلوه ¬ گری ¬ اش در آثار دوره ¬ های مختلف، متفاوت است. پیوند عشق با اساطیر، نمادها، رؤیاهای انسان و ناخودآگاه او به ¬ گونه ¬ ای است که حضور آن را می ¬ توان به ¬ خوبی در همة اینـها یافـت. انـسان کمـال ¬ گرا همـیشه به ¬ دنبال آرمان ¬ های خویش است و عشق برای او آرمانی است که در لحظه ¬ های زندگی آن را جست ¬ وجو می ¬ کند. نوسان عشق میان غم و شادی یکی از موضوعات اصلی ادبیات غنایی جهان است .
حضور مضمون ¬ های عاشـقانه جاذبه ¬ ای وصف ¬ ناپذیر در آثار شاعران ایجاد کرده ¬ است؛ چنان ¬ که در آثاری هم که سراسر عاشقانه نیست، هرجـا بـویی از آن به مـشام مـخاطب می ¬ رسد، لحظه ¬ ای او را در فضایی از جوشش احساسـات قرار مـی ¬ دهد و چـنان ¬ که می‌دانیم مضمون ¬ های عاشقانه یکی از پایه ¬ های اصلی ادبیات پارسی است و بهترین جلوه ¬ گاه آن نیز غزل است. «تا قبل ¬ از قرن ششم هجری، نام غزل بـه اشـعاری اطلاق می ¬ شد اعم ¬ از آنکه مضامین عاشقانه و بیـان احـوال شخـصی یا وصـف معـشوق را دربر داشته یا نداشته باشد و همراه با نوای موسیقی خوانده شوند.»2
در آغـاز قرن چهارم هجری، غزل به ¬ عنوان یک سیاق شعر غنـایی شـکل گـرفـت، با این ¬ همه حدود دو قرن به ¬ طول انجامید تا به ¬ عنوان یکی از قالـب ¬ های مسلط ادبی رواج ¬ یافت. گذشته ¬ از شکل و قالب غزل آنچه آن را درمیان شاعران و مخاطبان محبوب و به گسترش آن کمک فراوانی کرد، موضوع غزل است، که در آن عشق، عاشق و معشوق موضوع اصلی است. شاعران می ¬ توانستند احساسات و عواطف شخصی و حالات درونی خویش را در قالب غزل بیان کنـند و مخاطبان نیز دراین ¬ راه با ایشان هم ¬ داستان بودند و چه ¬ بسا شرح سوزوگداز عاشق با شرح حال مخاطب مطابقتی داشت .
توصیف عشق در غزل کلاسیک فارسی ویژگی خاص دارد، شاعر در توصیف عشق و احساسات به ¬ طور مطلق، درونیات خود را وصف نمی ¬ کند، بلکه موقعیت اجتماعی، اوضاع زمان و پیامدهای اجتماعی در غزل او جلوه ¬ گر است. عشق در بیشتر غزل ¬ های فارسی ناکام و نافرجام و حتی گاهی غیرمجاز است و سراسر غزل سوزوگداز، گله و شکایت از معشوق است. عاشق از بردن نام معشوق معذور است؛ به ¬ عبارت ¬ دیگر بردن نام معشوق جایز نیست و معشوق و نام او نقش «تابو» را برای شاعران دارد. مخاطب با عشقی پوشیده سروکار دارد که باید این ¬ گونه بماند. عشق نامراد بارها ذهن شاعران را به ¬ خود مشغول داشته ¬ است و شاعران بارها به آن پرداخته ¬ اند .
معشوق در غزل فارسی، معشوقی است اساطیری. «اساطیری بودن معشوق تا ظهور ادبیات جدید بر شعر فارسی حاکم بود و در شـعر دوران معاصر بود که گاهی صورت معشوق بـه ¬ صـورت چهره نموده شد.»3 معشوق اساطیری یک شخص جزئی نیست، بلکه در همة ابعـاد گسـترش دارد و ازلی اسـت، تصویری که شـاعران از این معشوق ارائه می ¬ دهند مبهم و رازآلود است .
به ¬ نظر نگارنده، با تأملی در غزل و ادبیات غنایی می ¬ توان حضور نماد و رؤیا را نیز در آن دریافت. شاعر در جای ¬ جای غزل خویش از پریشان ¬ حالی و آشفتگی خویش سخن می ¬ گوید و در بسیاری مواقع رؤیاهای خویش را وصف می‌کند؛ همچنین شاعر برای بیان مطالب، گاه کلمات، استعارات و شیوه ¬ هایی را به ¬ کار می‌بـرد که مخـاطـب را بـه سـمت ¬ و ¬ سـویی رهنمون می ¬ کند، که او را به تأمل و تفکر در آن وامی ¬ دارد. بدین ¬ گونه شاعر بااستفاده از نمادها، معناهایی بسیار عمیق را درسایة یک نماد بیان می ¬ کند . شاعر برای بیان عشق و شیفتگی خویش به معشوقش، ارتباطی تنگاتنگ با ناخودآگاهش برقرار می ¬ سازد .
«
محتویات ناخودآگاه بی ¬ جان و بی ¬ معنی نیستند بلکه آنها هنوز فعالند و مخصوصاً باارزشند و این درست به ¬ سبب ماهیت « تاریخی» آنهاست. تداعی ¬ ها و تصویرهای مذکور پلی هستند بین شیوه ¬ های ابراز افکار خودآگاهانه ازیک ¬ سو و شکل ابراز ابتداعی ¬ تر، متنوع ¬ تر، مصورتر ازسوی ¬ دیگر.»4
شاعر برای بیان حال و آشفتگی خویش پلی میان خودآگاهی و ناخودآگاهی خويش برقرار مي ¬ كند. امیال و حالات خفته در ناخودآگاه شاعر به سطحی از خودآگاهی می ¬ رسد و به شکل لغات و جملاتی سرشار از عواطف تبلور می ¬ یابد .
عناصر شعر غنایی همچون معشوق اساطیری، رؤیاها، عواطف و نمادها، که دست ¬ مایة کار شاعر است همه در ضمـیـر نـاخودآگاه شـاعر حضور دارد، و معشـوق اساطیری به ¬ عنوان پیش ¬ منطقی، که حاکی از ساخت فکری اقوام بدوی است در ناخودآگاه جمعی شاعران تمام ادوار حضور دارد و به قلم ¬ های متفاوت به ¬ تصویر کشیده شده ¬ است .
به ¬ عبارتی، عشقی که شاعران دربارة آن سخن ¬ سرایی می ¬ کنند به ¬ غیراز تجربة شخصی، یک تجربة جمعی نیز هست که شاعران از این تجربة جمعی به شکل ¬ های گوناگون به محاکات می ¬ پردازند و معشوق اساطیری در تـاروپود شـعر آنها بـه جلوه ¬ گری می ¬ پردازد. به ¬ طور عموم اعتقاد بر این است که معشوق درابتدا رنگ و شکل اساطیری نداشته و بیشتر وصف معشوق زمینی است، اما کم ¬ کم معشوق اساطیری به ¬ گفتة دکتر سیروس شمیسا: «در شعر صوفیه پیدا شد وگرنه معشوق شعر اولیة فارسی حقیقی و زمینی بود، که شاعر احیاناً بر او فرمان می ¬ راند چه ¬ بسا از او تقبیح می ¬ کند.»5
به ¬ نظر نگارنده، هرچند ¬ كه معشوق در شعر فارسي به ¬ طور معمول درابتدا شكل اساطيري نداشته ¬ است، اما بايد درنظر داشت كه اسطوره خيلي پيش ¬ تر از شكل ¬ گـيري ادبيات غنايي به ¬ طور منسجم، حضور داشته و انعكاس آن در ذهن شاعران انكارناپذير است. شاعر كه خود انساني آرمان ¬ گراست براي دست ¬ يابي به معشوق آن را از اريكة آسماني به ¬ زيـر مي ¬ كشد و به شكل معشوق زميني در شـعرش با او به رازگويي و عـشق ¬ بازي مي ¬ پردازد .
در بينش اساطيري مناطق مختلف چون ايران، چين، يونان و اسطوره ¬ هاي هندواروپايي، افسانه ¬ هاي عاشقانه ¬ اي است كه در بسياري مواقع عشق ¬ هاي اساطيري ميان خدايان و خدابانوان صورت گرفته و اين افسانه ¬ ها الگويي براي شاعران دوران بعد شده ¬ است. شعر غنايي احساس فردي و دروني شاعر را توصيف مي ¬ كند. شاعر يك شخص فرديت ¬ يافته است كه چكامة غنايي مي ¬ تواند ميدان وسيعي را براي بيان رويدادهاي عاطفي او فراهم آورد و گاهي اين رويدادهاي عاطفي و مسائل تأملي به شيوة حماسي سروده مي ¬ شود . مدت ¬ ها پيش ¬ از ¬ آنكه چكامة تغزلي سروده شود، سنت حماسي وجود ¬ داشته و زمينة شعر حماسي بسيار پررنگ ¬ تر از غنايي بوده ¬ است. شعر غنايي و روايي از شعر حماسي نيز مايه گرفته ¬ است. در شعر حماسي عناصر غنايي و روايي يافت مي ¬ شود . « داستان ¬ سرايي منظوم اغلب درپي گسترش و تطور آثار يا رويدادهاي حماسي شكل ¬ گرفته و آنجا ¬ كه حماسه پديد نيامده، داستان ¬ سرايي بر شعر غنايي تقدم داشته ¬ است.»6
فردوسي در بخش ¬ هايي از شاهنامه، حماسة عشقي را بر حماسه رزمي برتري مي ¬ نهد و پهلوان را درمقابل معشوق خويش قرار مي ¬ دهد. فردوسي به ¬ طور تعريضي و كنايي، كامل ¬ شدن قهرمان را دركنار معشوقش به ¬ تصوير مي ¬ كشد. معشوق در شاهنامة فردوسي تصويري اسطوره ¬ اي دارد، اما رسيدن به آن ممكن و ميسر است و معشوق در شكل اساطيري خويش در شعر دوره ¬ هاي بعد به ¬ طور عموم دست ¬ یافتنی نيست. شالودة انديشة فردوسي در بيان عشق در حماسه، ريشه در واقعيات دارد. اسطوره با حماسة فردوسي پيوندي عميق دارد و فردوسي در بخش ¬ هايي از شاهنامه آن را در لاية زيرين حماسه و تصويري واقعي ¬ تر از آن را درمقابل مخاطب قرار مي ¬ دهد؛ همان ¬ گونه ¬ كه در بيان عشق پهلوانان، عاشق و معشوق را درزماني كوتاه دركنار هم قرار مي ¬ دهد. عشق پهلوانان در شاهنامه « بيشتر آشفته است و بـه ¬ طور كلـي زن حوادث را به ¬ سـرعت پيش ¬ مي ¬ برد.»7
عشق درمقايسه با رزم در شاهنامه قسمتي كوچك را دربرمي ¬ گيرد؛ اما همين لحظات كوتاه از حساس ¬ ترين قسمت ¬ هاي شاهنامه اسـت كه در قلة هـرم داستان قرار ¬ مي ¬ گيرد. فردوسي در شاهنامه عشق را به ¬ گونه ¬ اي صادقانه و پاك وصف مي ¬ كند، به ¬ جز مواردي كه در آن بوي خيانت به ¬ مشام مي ¬ رسد .
حركت شعر فارسي از حماسي به روايي و سرانجام غنايي، نشان حركت ذوق و روحية قوم ايراني از افسانه و اسطوره به وصف واقعيت احساس و عاطفة دروني و اجتـماعي است . « انسان درون و عاطفة خويش را پس ¬ از شناخت جهان بيرون وصف ¬ كرده ¬ است.»8
فردوسي در حماسة خويش هردو شناخت خود را از جهان بيرون ¬ ودرون، در قالب اشعارش آورده ¬ است. عشق ¬ هايي كه فردوسي در حماسـه ¬ اش توصيف مي ¬ كند با مضمون ¬ هاي عاشقانه ¬ اي كه در دوره ¬ هاي بعد اصل ¬ و ¬ اساس شعر شاعران قرار مي ¬ گيرد، متفاوت است. عشق در شاهنامه، عشق حماسي است و عاشق يك انسان جسور و براي ابراز عشق خويش پيش ¬ قدم است. سوزو ¬ گدازي كه در مضمون ¬ هاي عاشقانة دوران بعد يافت مي ¬ شود در شعر او نـيست؛ عـشق در حماسة فردوسي، عشقي كام ¬ يافته است و او پيوسته سخن از وصال مي ¬ گويد نه فراق .
در اين اشعار از گله ¬ و ¬ شكايت، هجران و بي ¬ وفايي معشوق اثري نيست و اين وي‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ژگي اشعار غنايي شاهنامه است كه آن را برجسـته كـرده و هم ¬ داسـتان با حـماسه ساخته ¬ است . بي ¬ اعتنايي به جهان گذرا و روي ¬ گرداني از ارزش ¬ هاي آن، گرايشي است كه در شعر غنايي فارسي رونق فراوان داشت و اين انديشه در لا ¬ به ¬ لاي رويدادهاي شاهنامه نيز كم نيست. شعر حماسي آرماني برون ¬ گراست و شعر عاشقانة آرماني درون ¬ گرا و ژرف ¬ تر است .
عشقي كه فردوسي در شاهنامه وصف مي ¬ كند، برخلاف عشق در دوره ¬ هاي بعد، ازنوع و شكل عشق افلاطوني نيست .
«
سالك راه عشق را كه راه جاويـداني اسـت، نخسـت از عشق صـورت شروع ¬ مي ¬ كند و اندام ¬ هاي زيبا را طالب است، آن ¬ گاه از عشق صورت ¬ هاي فردي مي ¬ گذرد و به عشق صورت زيبا به ¬ كلي دل مي ¬ بندد، از اين مـرحله نيز كه گذشت به زيبايي ¬ هاي جان دل مي ¬ دهد.»9
فردوسي در شاهنامه همان ¬ گونه ¬ كه در حماسه با جسارت سخن مي ¬ راند در داستان ¬ هاي عاشقانه نيز جسورانه پيش مي ¬ رود؛ او پرشور و باصلابت به ¬ بيان عشق مي ¬ پردازد .
نقش پهلوانان در شاهنامه نيز به دوگونه برجسته می ¬ شود؛ اعمال پهلواني آنها در مسير داستان و همچنين روابط عاشقانة آنها با معشوق. رشد ديد تأملي و تحول ذوق غنايي، هردو در شاهنامه آشكار است. زيباشناختي جهـان و انسان در حماسه به ¬ خوبي به ¬ وسيلة ذهن شاعر پرورش مي ¬ يابد؛
«
حماسه اين زيبايي را به ¬ زيور اسطوره مي ¬ آرايد و زيبايي كمال انسان را در قالب بينش و برخوردي، كه با نيك ¬ و ¬ بد دارد، توصيف مي ¬ كند. پهلوان يا شخصيت ¬ هاي حماسي به حكم پيكار با بدي زيباست؛ نقش مهم ملي و جهاني او جاي چنداني براي تـجلي مناسبـات عـاطفي و فـردي او نمي ¬ گـذارد؛ ازهمين ¬ روست كه احساس و عشق فردي او جنبة تكميلي دارد.»10
و درنهايت «عـشق بر دربار فرمانروايان، بر اردوگاه جنگ ¬ جويان و بر بيشه ¬ ها فرمان مي ¬ راند، بر مردمان عادي و قديسان، چراكه عشق بهشت جاودان، و بهشت جاودان عشق است.»11
 
پي ¬ نوشت ¬ ها
1
ـ 1/163/406 .
2-
صبور، داريوش: آفاق غزل فارسي، ص407 .
3-
شميسا، سيروس: سير غزل در شعر فارسي، ص255 .
4-
يونگ، كارل گوستاو: انسان و سمبول ¬ هايش، ترجمة: ابوطالب صارمي، ص63 .
5-
شميسا، سيروس: همان، ص247 .
6-
عباديان، محمود: تكوين غزل و نقش سعدي، ص13 .
7-
ماسه، هانري: فردوسي و حماسه ملي، ترجمة مهدي روشن ¬ ضمير، ص197 .
8-
عباديان، محمود: همان، ص11 .
9-
افلاطون: ضيافت، ترجمة: محمود صناعي، ص58 .
10-
عباديان، محمود: همان، ص11 .
11-
ليبريس، آكس: كتاب كوچك عشق، عاشقانه ¬ هاي شرق و غرب، ترجمة باجلان فرخي، ص50 .

 


 
منابع
ـ آکـس لیبـریس: کتاب کوچک عشق، عاشقانه ¬ های شرق و غرب، تـرجمة باجلان ¬ فرخی، چ2، تهران: رامین، 1381 .
ـ ال ¬ گورین، ویلفرد و دیگران: راهنمای رویکردهای نقد ادبی، ترجمة زهرا میهن ¬ خواه، تهران: اطلاعات، 1370 .
ـ رستگـارفسایی، منصور: پیکرگـردانی در اسـاطیـر، چ1، تهـران: پژوهـشگاه علوم ¬ انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383 .
ـ ـــــــــــــــــــــ :   بیست ¬ و ¬ یک گفتار در شاهنامه، چ1، تهران: نوید، 1369 .
ـ زمردی، حمیرا: نقد تطبیقی ادیان و اساطیر، چ1، تهران: زوار، 1382 .
ـ شمیسا، سیروس: سیر غزل در شعر فارسی، چ1، تهران: فردوسی، 1362 .
ـ صبور، داریوش: آفاق غزل فارسی، تهران: گفتار، چ2، 1370 .
ـ عبادیان، محمود: تکوین غزل و نقش سعدی، چ1، تهران: هوش و ابتکار، 1372 .
ـ فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، براساس چاپ مسکو، به ¬ کوشش سعید حمیدیان، چ6، تهران: قطره، 1382 .
ـ ماسه، هانری: فردوسی و حمـاسـة ملـی، تـرجمة مهدی روشـن ¬ ضمیر، تبریز: دانشگاه تبریز، 1350 .
ـ واحددوست، مهوش: نهادینه ¬ های اساطیری، چ1، تهران: سروش، 1379 .
ـ یاوری، حورا: روانکاوی و ادبیات،چ1، تهران: تاریخ ایران، 1382 .
ـ یونگ، کارل گوستاو: انسان و سمبو ¬ ل ¬ هایش، ترجمة ابـوطالب صارمی، چ1، تهران: امیرکبیر، 1352 .

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها