0

واقعه غدير

 
sabor92
sabor92
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 123
محل سکونت : خراسان رضوی

واقعه غدير
یک شنبه 15 آبان 1390  6:25 AM

واقعه غدير

در دهمين سال هجرت، رسول خداصلي الله عليه وآله قصد زيارت خانه خدا را نمودند، فرمان حضرت مبني بر اجتماع مسلمانان، در ميان قبايل مختلف و طوايف اطراف، اعلان شد، گروه عظيمي براي انجام تکليف الهي (اداي مناسک حج) و پيروي از تعليمات آن حضرت، به مدينه آمدند. اين تنها حجّي بود که پيامبر بعد از مهاجرت به مدينه، انجام مي‏داد، که با نام‏هاي متعدد، در تاريخ ثبت شده است؛ از قبيل: حجةالوداع، حجةالاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال و حجةالتمام.

رسول خداصلي الله عليه وآله غسل کردند، دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: يکي را به کمر بسته و ديگري را به دوش مبارک انداختند، و روز شنبه، 24 يا 25 ذي‏قعده، به قصد حج، پياده از مدينه خارج شدند. تمامي زنان و اهل حرم خود را نيز، در هودج‏ها قرار دادند. با همه اهل بيت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبايل عرب و گروه بزرگي از مردم، حرکت کردند.[1]  بسياري از مردم به علّت شيوع بيماري آبله از عزيمت و شرکت در اين سفر باز ماندند با وجود اين، گروه بي‏شماري با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شرکت کننده‏ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بيشتر، ثبت کرده‏اند؛ البته تعداد کساني که در مکه بوده، و گروهي هم که با علي‏عليه السلام و ابوموسي اشعري از يمن آمدند، به اين تعداد افزوده مي‏شود.

بعد از انجام مراسم حج، پيامبرصلي الله عليه وآله با جمعيت، آهنگ بازگشت به مدينه کردند. هنگامي که به غدير خم رسيدند، جبرئيل امين، فرود آمد و از جانب خداي متعال، اين آيه را آورد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ...»؛[2]  «اي رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.» جحفه، منزلگاهي است که راه‏هاي متعدد، از آنجا منشعب مي‏شود. ورود پيامبر و يارانش به آنجا، در روز پنج‏شنبه، هجده ذي‏الحجّة صورت گرفت..

امين وحي، از طرف خداوند به پيامبر امر کرد تا علي‏عليه السلام را ولي و امام معرفي کرده، وجوب پيروي و اطاعت از او را به خلق ابلاغ کند.

آنان که در دنبال قافله بودند، رسيدند، و کساني که از آن مکان عبور کرده بودند، باز گشتند. پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود خار و خاشاک آنجا را برطرف کنند. هوا به شدت گرم بود، مردم قسمتي از رداي خود را بر سر و قسمتي را زير پا افکندند و براي آسايش پيامبر، چادري تهيه کردند.

اذان ظهر گفته شد و پيامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا کردند. بعد از پايان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعي ترتيب دادند.

پيامبر با صداي بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را اين‏گونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، ياري از او مي‏خواهيم، به او ايمان داريم، و توکّل ما بر اوست. از بدي‏هاي خود و اعمال نادرست به او پناه مي‏بريم. گمراهان را جز او، پناهي نيست. آن کس را که او راهنمايي فرموده گمراه کننده‏اي نخواهد بود. گواهي مي‏دهم معبودي جز او نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست.

پس از ستايش خداوند و گواهي به يگانگي او فرمود: اي گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهي داده که دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراي باقي خواهم شتافت. من و شما هر کدام برحسب آنچه بر عهده داريم، مسئوليم. اينک انديشه و گفتار شما چيست؟

مردم گفتند: «ما گواهي مي‏دهيم که تو پيام خدا را ابلاغ کردي و از پند دادن ما و کوشش در راه وظيفه، دريغ ننمودي، خداي به تو پاداش نيک عطا فرمايد!»

سپس فرمود: «آيا به يگانگي خداوند و اين‏که محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهي مي‏دهيد؟ و اين‏که بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديد ناپذير است و اين‏که مردگان را خدا بر مي‏انگيزد، و اين‏ها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟»

همگان گفتند: «آري! به اين حقايق، گواهي مي‏دهيم.»

پيامبرصلي الله عليه وآله عرض کرد: «خداوندا! گواه باش».

پس، با تأکيد فرمود: «همانا من در انتقال به سراي ديگر و رسيدن به کنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در کنار حوض بر من وارد مي‏شويد؛ پهناي حوض من به مانند مسافت بين «صنعا» و «بصري» است، در آنجا به شماره ستارگان، قدح‏ها و جام‏هاي سيمين، وجود دارد. بينديشيد و مواظب باشيد، که من پس از خودم دو چيز گران‏بها و ارجمند در ميان شما مي‏گذارم، چگونه رفتار مي‏کنيد؟»

در اين موقع، مردم بانگ برآوردند: يا رسول‏اللَّه! آن دو چيز گران‏بها چيست؟

فرمود: «آنچه بزرگ‏تر است کتاب خداست، که يک طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن، در دست شماست. بنابراين آن را محکم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. آنچه کوچک‏تر است، عترت من مي‏باشد. همانا، خداي دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، که اين دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ من اين امر را از خداي خود، درخواست نموده‏ام، بنابراين بر آن دو پيشي نگيريد و از پيروي آن دو باز نايستيد و کوتاهي نکنيد، که هلاک خواهيد شد».

سپس دست علي‏عليه السلام را گرفت و او را بلند نمود، به حدّي که سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد. مردم او را ديدند و شناختند.

رسول‏اللَّه‏صلي الله عليه وآله اين‏گونه ادامه داد:

 «اي مردم! کيست که بر اهل ايمان از خود آن‏ها سزاوارتر باشد؟»

مردم گفتند:

 «خداي و رسولش داناترند.»

فرمود:

 «همانا خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و بر آن‏ها از خودشان اولي و سزاوارترم. پس هر کس که من مولاي اويم، علي مولاي او خواهد بود.»

و بنا به گفته احمد بن حنبل (پيشواي حنبلي‏ها)، پيامبر اين جمله را چهار بار تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت:

«بارخدايا! دوست بدار، آن‏که او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. ياري فرما ياران او را و خوارکنندگان او را خوارگردان. او را معيار، ميزان و محور حق و راستي قرار ده».

آن‏گاه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «بايد آنان که حاضرند، اين امر را به غايبان برسانند و ابلاغ کنند.»

قبل از پراکنده شدن جمعيت، امين وحي، اين آيه را بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل نمود:

 «أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دِيناً» ؛[3]  «امروز دين شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم.» در اين موقع پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اللَّه‏اکبر، بر اکمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي‏عليه السلام بعد از من.»

جمعيت حاضر، از جمله شيخين (ابوبکر و عمر) به اميرالمؤمنين، اين گونه تهنيت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو اي پسر ابي‏طالب که مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمن گشتي».

ابن‏عباس گفت: «به خدا سوگند، ولايت علي‏عليه السلام بر همه واجب گشت».

حسّان بن ثابت گفت: «يا رسول‏اللَّه! اجازه فرما تا درباره علي‏عليه السلام اشعاري بسرايم» پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «بگو با ميمنت و برکت الهي.» در اين هنگام، حسّان برخاست و چنين گفت: «اي گروه بزرگان قريش! در محضر پيامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولايت، که مسلّم گشت بيان مي‏نمايم.» و اين‏گونه اشعار خود را سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيّهم

بخم فاسمع بالرسول مناديا[4] .

«ندا داد در روز غدير خم پيامبرشان، پس به نداي رسول گوش فرا دهيد».

تا آخر اشعار.

اجمالي از واقعه غدير را که همه امت اسلامي، بر وقوع آن اتفاق دارند، بيان نموديم. شايان ذکر است که در هيچ جاي جهان، واقعه و داستاني به اين نام و نشان و خصوصيات، ذکر نشده است.

[1] طبقات ابن سعد، ج 3، ص 225؛ مقريزي، الامتاع، ص 511؛ ارشادالساري، ج 6، ص 329.

[2] سوره مائده، آيه 67.

[3] سوره مائده، آيه 6.

[4] الغدير، ج 1، ص 36-31.

 

اهميت واقعه غدير

داستان نصب علي‏عليه السلام به مقام ولايت، در غدير خم، از داستان‏هاي مهمّ تاريخ اسلام است؛ شايد داستاني با اهميت‏تر و مهم‏تر از اين واقعه نداشته باشيم. اين واقعه بيانگر بقاي رسالت پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله و دوام دوره الهي آن حضرت در تجلّي‏گاه وجود مبارک علي‏عليه السلام بوده است.

غدير، نشانِ اتحاد و پيوند رسالت و امامت است؛ اين دو از يک ريشه و بن روييده‏اند؛ غدير، محل ظهور حقايق مخفي و بواطن پنهان شده و ارشاد و هدايت مردمان به اين راه است.

غدير، روز بيعت با حق و روز سرسپردگي است، روز دادوستد جنود شيطان با جنود رحمان است.

غدير، روز درخشش خورشيد عالمتاب از پس ابرهاي تاريک است.

 

موضع جغرافيايي غدير خم

«غدير» در لغت به معناي مکان فرو رفته از زمين را گويند که در آن آب باران يا سيل جمع شده و تا تابستان آينده باقي نمي‏ماند.

درباره کلمه «خم» ياقوت حموي از زمخشري نقل کرده که «خم» اسم مردي رنگ‏کار بوده و غديري را که بين مکه و مدينه در جُحفه است به او نسبت داده‏اند.[1] .

«غدير خم» همان‏گونه که اشاره شد، موضعي است بين مکه و مدينه، ولي به مکه نزديک‏تر است تا مدينه، و مسافت بين آن تا جُحفه دو ميل است.[2] .

«جُحفه» دهي است بزرگ در بين راه مکه به مدينه، در شمال غربي از مکّه. و در قديم نام آن را «مَهْيعَه» مي‏ناميدند، ولي بعدها او را به «جُحفه» تغيير نام دادند؛ زيرا «جحفه» به معناي کوچ است، و در آن ايام سيل‏هاي مخرّب که مي‏آمد مردم آن ديار را کوچ مي‏داد. اين منطقه الآن خراب شده است.[3] .

«غدير خم» در امروز حدود 164 کيلومتر از شمال مکه دور است، و حدود 450 کيلومتر از طرف جنوب مدينه منوّره فاصله دارد.

[1] معجم البلدان، ج 2، ص 389.

[2] مراصد الاطلاع، ج 1، ص 315و482.

[3] معجم البلدان، ج 1، ص 111.

 

 راويان حديث غدير از صحابه

عده زيادي از صحابه حديث غدير را نقل کرده‏اند. اينک ما اسامي آن‏ها را به ترتيب حروف هجاء ذکر خواهيم کرد. ولي به قصد تبرّک در ابتدا اسامي اصحاب کسا را نقل خواهيم نمود.

1 - امير المؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام.

2 - صديقه فاطمه‏عليها السلام دختر رسول خداصلي الله عليه وآله.

3 - امام حسن مجتبي‏عليه السلام.

4 - امام حسين شهيدعليه السلام.

حرف الف

5 - ابوبکر بن ابي قحافه تميمي.

6 - ابو ذويب خويلد.

7 - ابو رافع قِبطي.

8 - ابو زينب بن عوف انصاري.

9 - ابو عمره بن عمرو بن مِحْصَن انصاري.

10 - ابو فضاله انصاري، از اهل بدر که در صفين در رکاب حضرت اميرعليه السلام کشته شد.

11 - ابو قدامه انصاري.

12 - ابو ليلي انصاري. بنابر نقلي در صفين به شهادت رسيد.

13 - ابو هريره دوسي.

14 - ابو الهيثم بن تيهان. در صفّين به شهادت رسيد.

15 - ابي بن کعب انصاري خزرجي، بزرگ قراء.

16 - اسامة بن زيد بن حارثه کلبي.

17 - اسعد بن زراره انصاري.

18 - اسماء بنت عُميس خثعميّه.

19 - أمّ سلمه همسر پيامبرصلي الله عليه وآله.

20 - امّ هاني دختر ابي طالب‏عليه السلام.

21 - انس بن مالک انصاري خزرجي، خادم پيامبرصلي الله عليه وآله.

حرف با

22 - براء بن عازب انصاري اوسي.

23 - بريدة بن عازب انصاري اوسي.

حرف ثا

24 - ثابت بن وديعه انصاري، ابو سعيد خزرجي مدني.

حرف جيم

25 - جابر بن سَمُره بن جناده، ابو سليمان سوائي.

26 - جابر بن عبداللَّه انصاري.

27 - جبلة بن عمرو انصاري.

28 - جبير بن مطعم بن عدي قرشي نوفلي.

29 - جرير بن عبداللَّه جابر بجلي.

30 - جندب بن جناده غفاري، ابوذر.

31 - جندع بن عمرو بن مازن انصاري، ابو جُنَيده.

حرف حا

32 - حَبّة بن جوين، ابو قُدامه عُرَني بجلي.

33 - حُبشي بن جناده سلولي.

34 - حبيب بن بُدَيل بن ورقاء خزاعي.

35 - حذيفة بن أَسيد، ابو سريحه غفاري، از اصحاب شجره.

36 - حذيفة بن يمان يمني.

37 - حسّان بن ثابت.

حرف خا

38 - خالد بن زيد، ابو ايوب انصاري. در جنگ با روم به شهادت رسيد.

39 - خالد بن وليد بن مغيره مخزومي، ابو سليمان.

40 - خزيمة بن ثابت انصاري ذوالشهادتين، که در صفّين به شهادت رسيد.

41 - خُويلد بن عمرو خزاعي، أبو شريح.

حرف را و زا

42 - رفاعة بن عبد المنذر انصاري.

43 - زبير بن عوّام قرشي.

44 - زيد بن ارقم انصاري خزرجي.

45 - زيد بن ثابت ابو سعيد.

46 - زيد يا يزيد بن شراحيل انصاري.

47 - زيد بن عبداللَّه انصاري.

حرف سين

48 - سعد بن ابي وقّاص، ابو اسحاق.

49 - سعد بن جناده عوفي، پدر عطيه عوفي.

50 - سعد بن عباده انصاري خزرجي.

51 - سعد بن مالک انصاري، ابو سعيد خدري.

52 - سعيد بن زيد قرشي عدوي، يکي از عشره مبشّره.

53 - سعيد بن سعد بن عباده انصاري.

54 - سلمان فارسي ابو عبداللَّه.

55 - سَلَمة بن عمرو بن الأکوع اسلم، ابو مسلم.

56 - سمرة بن جُندب فزازي، ابو سليمان.

57 - سهل بن حُنَيف انصاري، أوسي.

58 - سهل بن سعد انصاري، خزرجي، ساعدي، ابو العباس.

حرف صاد و ضاد

59 - صُدَيُّ بن عجلان باهلي، ابو أُمامه.

60 - ضُميره أسدي.

حرف طا

61 - طلحة بن عبداللَّه تَيْمي.

حرف عين

62 - عامر بن عُمير نميري.

63 - عامر بن ليلي بن حمزه.

64 - عامر بن ليلي غِفاري.

65 - عامر بن واثله ليثي، ابو الطفيل.

66 - عايشه دختر ابوبکر.

67 - عباس بن عبد الملک بن هاشم، عموي پيامبرصلي الله عليه وآله.

68 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاري.

69 - عبدالرحمن بن عوف قرشي، زهري، ابو محمّد.

70 - عبدالرحمن بن يعمر ديليّ.

71 - عبداللَّه بن عبد الأسد مخزومي.

72 - عبداللَّه بن بُدَيل بن وَرْقاء.

73 - عبداللَّه بن بشير مازنيّ.

74 - عبداللَّه بن ثابت انصاري.

75 - عبداللَّه بن جعفر بن ابي طالب هاشمي.

76 - عبداللَّه بن حنطب قرشي، مخزومي.

77 - عبداللَّه بن ربيعه.

78 - عبداللَّه بن عباس.

79 - عبداللَّه بن ابي أوفي علقمه اسلمي.

80 - عبداللَّه بن عمر بن خطّاب عدوي، ابو عبد الرحمن.

81 - عبداللَّه بن مسعود هُذَلي، ابو عبد الرحمن.

82 - عبداللَّه بن ياميل.

83 - عثمان بن عفّان.

84 - عُبَيد بن عازب انصاري.

85 - عدي بن حاتم، ابو طريف.

86 - عطيّة بن بسر مازني.

87 - عُقبة بن عامر جُهَني.

88 - عمّار بن ياسر عنسّي، ابو اليقظان.

89 - عَماره خزرجي انصاري.

90 - عمر بن ابي سلمة بن عبد الأسد مخزومي.

91 - عمر بن خطّاب؛

حديث او را حافظ ابن مغازلي در «المناقب»[1]  به دو طريق، و محبّ‏الدين طبري در «الرياض النضرة»[2]  و «ذخائر العقبي»[3]  به نقل از «مسند احمد» آورده است. و نيز ابن کثير دمشقي و شمس الدين جزري، عمر را از جمله راويان حديث «غدير» به حساب آورده‏اند.[4] .

92 - عمران بن حصين خزاعي، أبو نحيد.

93 - عمرو بن حمق خزاعي، کوفي.

94 - عمرو بن شراحيل.

95 - عمرو بن عاص.

96 - عمرو بن مرّة جُهَني، ابو طلحه.

حرف فا

97 - فاطمه دختر حمزة بن عبد المطلب.

حرف قاف و کاف

98 - قيس بن ثابت شمّاس انصاري.

99 - قيس بن سعد بن عُباده انصاري، خزرجي.

100 - کعب بن عجره انصاري، مدني، ابو محمّد.

حرف ميم

101 - مالک بن حويرث ليثي، ابو سليمان.

102 - مقداد بن عمرو کندي، زهري.

حرف نون

103 - ناجية بن عمرو خزاعي.

104 - نضلة بن عتبه اسلمي، ابو برزه.

105 - نعمان بن عجلان انصاري.

حرف ها تا آخر حروف

106 - هاشم بن مِرْقال بن عتبة بن ابي وقّاص زهري، مدني.

107 - وحشي بن حرب حَبَشي، حِمْصي، ابو وَسْمه.

108 - وهب بن حمزه.

109 - وهب بن عبداللَّه سوائي، ابو جحيفه.

110 - يعلي بن مرّة بن وهب ثقفي، ابو مُرازم.

اين‏ها اسامي صد و ده نفر از بزرگان صحابه بود که ما نقل کرديم، و به طور حتم بيش از اين افراد حديث غدير را نقل کرده‏اند؛ زيرا مطابق نقل تاريخ، صد هزار يا بيشتر در سرزمين خم حاضر بوده‏اند، و طبيعت حال اقتضا مي‏کند که بيش از اين تعداد جمعيت اين حديث را نقل کرده باشند، ولي آنچه که با تتبّع در کتب اهل سنت به دست آمده، اين تعداد جمعيّت است.

حافظ سجستاني (م 477 ه.ق) کتابي به نام «الدارية في حديث الولاية» در هفده جلد تأليف کرده و در آن طرق حديث غدير را ذکر کرده است. او اين حديث را از صد و بيست صحابي نقل کرده است.[5] .

[1] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ص 22، ح 31.

[2] الرياض النضرة، ج 3، ص 113.

[3] ذخائر العقبي، ص 67.

[4] البداية والنهاية، ج 7، ص 386؛ اسني المطالب، ص 48.

[5] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 34.

  

راويان حديث غدير از تابعين

حديث غدير را هشتاد و چهار نفر از تابعين نقل کرده‏اند؛ امثال:

- ابو راشد حُبراني، شامي. افضل اهل زمان خود در دمشق.

- ابو سليمان مؤذن، از بزرگان تابعين.

- ابو صالح سمّان ذکوان مدني. احمد بن حنبل او را «ثقة ثقة» معرفي کرده است.[1] .

- أصبغ بن نُباته تميمي کوفي.

- حبيب بن ابي ثابت اسدي، کوفي، فقيه کوفه.

- حکم بن عُتَيبه کوفي، کندي. در حقّ او گفته شده: «ثقة، ثبت، فقيه».

- حُمَيد طويل بصري. در حقّ او گفته شده: «حافظ، محدّث، ثقة».

- زاذان بن عمر کندي، بزّار، کوفي، از بزرگان تابعين.

- زرّ بن حُبيش أسدي.

- سالم بن عبداللَّه بن عمر بن خطّاب قرشي، مدني.

- سعيد بن جُبير اسدي، کوفي، به دست حجّاج شهيد شد.

- سعيد بن مسيّب قرشي، مخزومي. احمد بن حنبل درباره او گفته است: مراسيل سعيد همگي صحيح‏اند.

- سُلَيم بن قيس هلالي.

- سليمان بن مهران أعمش.

- ضحّاک بن مزاحم هلالي.

- طاووس بن کيسان يمان، جَنَدي.

- عايشه دختر سعد.

- عبد الرحمن بن ابي ليلي.

- عدي بن ثابت انصاري، کوفي، خطمي.

- عمر بن عبد العزيز، خليفه اموي.

- عمرو بن عبداللَّه سبيعي، همداني.

- فطر بن خليفه مخزومي.

- مسلم بن صُبَيح همداني، کوفي، عطار.

- نذير ضبّي کوفي، از بزرگان تابعين.

- يحيي بن سُلَيم فزاري، واسطي.

- يزيد بن ابي زياد کوفي.

- يسار ثقفي، ابو نجيح.

و ديگران.

 

 [1] العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 161، رقم 4723.

 

 راويان حديث در قرن 02

در قرن دوم پنجاه و شش نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- حافظ محمّد بن اسحاق مدني (151).

- حافظ سفيان بن سعيد ثوري (161).

- حافظ وکيع بن جراح (196).

و...

 

 

راويان حديث در قرن 03

در قرن سوّم نود و دو نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- محمّد بن ادريس شافعي (204). [1] .

- احمد بن حنبل شيباني (241). [2] .

- حافظ محمّد بن اسماعيل بخاري (256).[3] .

- حافظ محمّد بن عيسي ترمذي (279).

- حافظ احمد بن يحيي بلاذري (279). [4] .

و...

[1] النهاية، ج 5، ص 228.

[2] المسند.

[3] التاريخ الکبير، ج 1، ص 375.

[4] انساب الأشراف، ج 2، ص 108.

 

 راويان حديث در قرن 04

در قرن چهارم چهل و سه نفر از علماي اهل سنّت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- احمد بن شعيب نسائي (303). [1]  اين حديث را در «سنن» و «خصائص» نيز به طُرق بسياري نقل کرده که بيشتر آن‏ها صحيح السند است.

- حافظ احمد بن علي موصلي، ابو يعلي، (307). [2] .

- حافظ محمّد بن جرير طبري (310). [3] .

- ابو القاسم طبراني (360). [4]  او نيز حديث غدير را به طرق بسياري نقل کرده که بيشتر آن‏ها صحيح السند است.

و...

[1] خصائص النسائي، ص 16و10.

[2] مسند ابي يعلي، ج 11، ص 307.

[3] تفسير طبري، ج 3، ص 428.

[4] المعجم الاوسط، ج 3، ص 133.

 

 

راويان حديث در قرن 05

در قرن پنجم بيست و چهار نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- قاضي ابوبکر باقلاني (403). [1] .

- ابو اسحاق ثعلبي (427). [2] .

- ابو منصور ثعالبي (429). [3] .

- حافظ ابو عمر قرطبي (463). [4] .

- ابوبکر خطيب بغدادي (436). [5] .

- ابن مغازلي شافعي (483). [6] .

- حافظ حسکاني حنفي (490). [7] .

 [1] التمهيد، ص 169.

[2] الکشف والبيان، ص 181.

[3] ثمار القلوب، ص 636، رقم 1068.

[4] الاستيعاب، قسم سوم، 1099.

[5] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

[6] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ص 25، ح 37.

[7] شواهد التنزيل، ج 1، ص 201، ح 211.

 

راويان حديث در قرن 06

در قرن ششم بيست نفر از علماي عامه اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- حجة الاسلام غزّالي (505).

- جاراللَّه زمخشري (538). [1] .

- موفق بن احمد خوارزمي (568). [2] .

- ابن عساکر دمشقي (571). [3] .

و...

 

 

[1] ربيع الابرار، ج 1، ص 84.

[2] المناقب، ص 154، ح 182.

[3] ترجمه امام علي‏عليه السلام، رقم 572.

 

 

راويان حديث در قرن 07

در قرن هفتم بيست و يک نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- فخرالدين رازي شافعي، (606). [1] .

- ابن اثير جزري (630). [2] .

- ابن ابي الحديد معتزلي (655). [3] .

- حافظ گنجي شافعي (658). [4] .

- حافظ محبّ الدين طبري شافعي (694).

و...

[1] التفسير الکبير، ج 3، ص 636.

[2] اسد الغابة، ج 1، ص 364.

[3] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 13.

[4] کفاية الطالب، ص 16.

 

راويان حديث در قرن 08

در قرن هشتم هجده نفر از علماي عامه اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- شيخ الاسلام جويني (722). [1] .

- جمال الدين زرندي (750). [2] .

- قاضي ايجي شافعي (756). [3] .

- ابن کثير شافعي (774). [4] .

- سيد علي همداني (786). [5] .

- سعدالدين تفتازاني شافعي (791). [6] .

و...

 

 [1] فرائد السمطين، ج 2، ص 274.

[2] نظم درر السمطين، ص 109.

[3] المواقف، ص 405.

[4] البداية والنهاية، ج 5، ص 209.

[5] المودّة القربي، مودّت پنجم.

[6] شرح مقاصد، ج 5، ص 273.

 

راويان حديث در قرن 09

در قرن نهم شانزده نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- حافظ ابي الحسن هيثمي شافعي (870). [1] .

- حافظ ابن خلدون مالکي (808).[2] .

- سيد شريف جرجاني حنفي (816).[3] .

- ابن حجر عسقلاني شافعي (852).[4] .

- ابن صبّاغ مالکي (855).[5] .

- علاءالدين قوشچي (879).[6] .

و...

 [1] مجمع الزوائد، ج 9، ص 165.

[2] مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 246.

[3] شرح مواقف، ج 8، ص 360.

[4] الاصابة، ج 7، ص 780.

[5] الفصول المهمة، ص 24.

[6] شرح تجريد، ص 477.

 

راويان حديث در قرن 10

در قرن دهم چهارده نفر از علماي عامه اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- حافظ جلال‏الدين سيوطي (911).[1] .

- نورالدين سمهودي شافعي (911).

- حافظ ابي العباس قسطلاني شافعي (923).

- ابن حجر هيتمي شافعي (974).[2] .

- متقي هندي (191).

و... 

[1] تاريخ الخلفاء، ص 114.

[2] الصواعق المحرقة، ص 25.

 

راويان حديث در قرن 11

در قرن يازدهم دوازده نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- زين‏الدين مناوي شافعي (1031).[1] .

- نورالدين حلبي شافعي (1044).[2] .

و...

[1] کنوز الحقائق، ج 2، ص 118.

[2] السيرة الحلبية، ج 3، ص 274.

 

راويان حديث در قرن 12

در قرن دوازدهم سيزده نفر از علماي عامه اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- ضياءالدين مقبلي (1108).

- ابن حمزه حرّاني (1120).[1] .

- ابي عبداللَّه زرقاني مالکي (1122).[2] .

و...

 [1] البيان و التعريف، ج 3، ص 74.

[2] شرح المواهب، ج 7، ص 13.

 

راويان حديث در قرن 13

در قرن سيزدهم دوازده نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- ابي العرفان محمّد بن صبّان شافعي (1206).[1] .

- قاضي شوکاني (1250).

- شهاب الدين آلوسي (1270).[2] .

و...

[1] الاسعاف در حاشيه نور الأبصار، ص 152.

[2] روح المعاني، ج 6، ص 194.

 

راويان حديث در قرن 14

در قرن چهاردهم نوزده نفر از علماي اهل سنت اين حديث را نقل کرده‏اند؛ از قبيل:

- سيد احمد بن زيني دحلان شافعي (1304).

- سيد مؤمن شبلنجي.

- شيخ محمّد عبده مصري (1323).[1] .

- سيد عبدالحميد آلوسي (1324).[2] .

- عبدالفتاح عبدالمقصود.

و...

 [1] تفسير المنار، ج 6، ص 464.

[2] نثر اللآلي، ص 166.

تواتر حديث غدير

هر قضيه تاريخي بزرگ که رهبر امت در آن دخيل بوده و در بين جماعت بسياري از مردم اتفاق افتاده، طبيعت چنين قضيه‏اي اقتضا دارد که متواتر باشد، خصوصاً آن‏که آن قضيه مورد اهتمام رهبر بزرگ الهي قرار گرفته و از تمام کشورها و شهرها افرادي شاهد و ناظر قضيه باشند، و تأکيد فراواني از ناحيه آن رهبر در نشر خبر آن واقعه باشد. آيا مي‏توان ادّعا کرد که اين خبر تنها در حدّ نقل يک نفر و دو نفر و... محدود گردد يا به طور قطع نقل آن متواتر خواهد بود؟ حديث غدير از اين قسم خبرهاست؛ زيرا پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله اين خبر را در ميان ده‏ها هزار جمعيت از کشورها و شهرهاي مختلف اسلامي بيان داشت و تأکيد فراواني نيز براي نشر آن بين مسلمين نمود که فرمود: حاضران به غايبان برسانند....

 

کساني که اعتراف به تواتر حديث غدير نموده‏اند

عده زيادي از علماي عامه به تواتر حديث «غدير» تصريح کرده‏اند؛ از قبيل:

1 - جلال الدين سيوطي.[1] .

2 - علامه مناوي.[2] .

3 - علامه عزيزي.[3] .

4 - ملّا علي قاري حنفي.[4] .

5 - ميزرا مخدوم بن مير عبد الباقي.[5] .

6 - محمّد بن اسماعيل يماني.[6] .

7 - محمّد صدر عالم.[7] .

8 - شيخ عبداللَّه شافعي.[8] .

9 - شيخ ضياء الدين مقبلي.[9] .

10 - ابن کثير دمشقي.[10] .

11 - ابو عبداللَّه حافظ ذهبي.[11] .

12 - ابن جزري.[12] .

13 - شيخ حسام الدين متقي.

14 - جمال الدين حسيني شيرازي.[13] .

15 - حافظ شهاب الدين ابو الفيض احمد بن محمّد بن صدّيق غماري، مغربي؛

او مي‏گويد: حديث «من کنت مولاه فعليّ مولاه» به تواتر از پيامبرصلي الله عليه وآله از طريق شصت نفر رسيده است. و اگر بخواهيم سندهاي همه را بياوريم جدّاً به طول خواهد انجاميد، ولي اشاره به ناقلين آن به جهت تتميم فايده خواهيم کرد. و هرکس که اراده نموده تا بر طرق و سندهاي آن مطّلع شود به کتاب «المتواتر» ما مراجعه کند.[14] .

  

[1] الفوائد المتکاثرة في الأخبار المتواترة.

[2] التيسير في شرح الجامع الصغير، ج 2، ص 442.

[3] شرح ‏جامع الصغير، ج 3، ص 360.

[4] المرقاة في شرح المشکاة، ج 5، ص 568.

[5] نفحات الأزهار، ج 6، ص 121.

[6] همان، ص 126.

[7] همان، ص 127.

[8] الاربعين.

[9] نفحات الأزهار، ج 6، ص 125.

[10] البداية و النهاية.

[11] طرق حديث من کنت مولاه.

[12] اسني المطالب.

[13] الأربعين.

[14] تشنيف الأذان، ص 77.

تصريح به صحت حديث غدير

عده بسياري از علماي عامه به صحّت حديث «غدير» تصريح کرده‏اند؛ از قبيل:

 >ابن حجر هيتمي

>حاکم نيشابوري

>حلبي

>ابن کثير دمشقي

>ترمذي

>ابوجعفر طحاوي

>ابن عبدالبر قرطبي

>سبط بن جوزي

>عاصمي

>آلوسي

>ابن حجر عسقلاني

>ابن مغازلي شافعي

>فقيه ابوعبدالله بغدادي (م 330)

>ابوحامد غزالي

>ابن ابي الحديد معتزلي

>حافظ ابوعبدالله گنجي شافعي

>شيخ ابوالمکارم علاء الدين سمناني (736)

>شمس الدين ذهبي شافعي (748)

>حافظ نورالدين هيثمي (807)

>شهاب الدين قسطلاني (923)

>شيخ نورالدين هروي قاري حنفي

>شيخ احمد بن باکثير مکي (1047)

>ميرزا محمد بدخشي

>ابوالعرفان صبان شافعي (1206)

>ناصرالدين الباني

 

ابن حجر هيتمي

او مي‏گويد: «انّ حديث الغدير صحيح لامرية فيه وقد اخرجه جماعة کالترمذي والنسائي واحمد وطرقه کثيرة جداً»؛ «حديث غدير صحيح بوده و هيچ گونه شکّي در آن نيست، جماعتي همچون ترمذي، نسائي و احمد آن را نقل کرده‏اند، و طرق او جداً زياد است.»

او همچنين مي‏گويد: «وکثير من اسانيده صحاح وحسان، ولاالتفات لمن قدح في صحته ولا لمن ردّه بانّ علياً کان باليمن؛ لثبوت رجوعه منها وادراکه الحجّ مع النبيّ‏صلي الله عليه وآله. وقول بعضهم: انّ زيادة: اللّهمّ وال من والاه... موضوعة، مردود، فقد ورد ذلک من طرق صحّح الذهبي کثيراً منها»؛[1]  «بسياري از سندهاي آن صحيح و حسن است. و هيچ گونه اعتنايي به کسي که در صدد تضعيف حديث برآمده نمي‏شود. و نيز به کسي که مي‏گويد: علي‏عليه السلام در آن هنگام در يمن بوده است توجّهي نمي‏گردد؛ زيرا ثابت شده که او از يمن رجوع کرده و در حجة الوداع با پيامبرصلي الله عليه وآله شرکت کرده است. و اين که برخي گفته‏اند جمله: «اللَّهم وال من والاه...» جعلي است، حرفي مردود است؛ زيرا اين جمله از طرقي وارد شده که ذهبي بسياري از آن طُرق را تصحيح کرده است.»

[1] صواعق المحرقه، ص 42و43.

  

حاکم نيشابوري

او بعد از نقل حديث از زيد بن ارقم آن را تصحيح نموده و تصريح کرده که اين حديث شرايط صحّت نزد شيخين را دارد.[1] .

[1] مستدرک حاکم، ج 3، ص 109.

 

حلبي

وي بعد از نقل حديث غدير مي‏گويد: «هذا حديث صحيح باسانيد صحاح وحسان، ولا التفات لمن قدح في صحته»؛[1]  «اين حديثي است صحيح با سندهاي صحيح و حسن، و هرگز به کسي که در صحّت آن تشکيک کرده، التفات نمي‏شود.»

[1] السيرة الحلبية، ج 3، ص 274.

 

ابن کثير دمشقي

او بعد از نقل حديث از استادش ذهبي نقل مي‏کند که وي قائل به صحّت اين حديث بوده است.[1] .

 [1] البداية والنهاية، ج 5، ص 288.

 

ترمذي

او بعد از نقل حديث «غدير» در باب مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام مي‏گويد: «هذا حديث حسن صحيح»؛[1]  «اين حديثي حسن و صحيح است.»

[1] صحيح ترمذي، ج 2، ص 298.

 

ابوجعفر طحاوي

او نيز بعد از نقل حديث «غدير» مي‏گويد: «هذا الحديث صحيح الاسناد، ولا طعن لأحد في رواته»؛[1]  «اين حديث از حيث سند صحيح بوده و هيچ کس بر راويان آن طعني وارد نکرده است.»

[1] مشکل الآثار، ج 2، ص 308.

 

ابن عبدالبر قرطبي

او درباره حديث «مؤاخاة» و «اعطاء رايه» و «غدير» مي‏گويد: «هذه آثار کلّها ثابتة»؛[1]  «تمام اين روايات آثاري ثابتند.»

 [1] الاستيعاب، ج 2، ص 373.

 

سبط بن جوزي

او مي‏نويسد: «فان قيل: فهذه الرواية الّتي فيها قول عمر: اصبحت مولاي و مولا کل مؤمن ومؤمنة ضعيفة، فالجواب: انّ هذه الرواية صحيحة»؛[1]  «اگر کسي اشکال کند که اين روايت که عمر به علي‏عليه السلام گفت: "اصبحت مولاي و مولي کلّ مؤمن و مؤمنة" ضعيف است، در جواب مي‏گوييم: اين روايت صحيح است.»

[1] تذکرة الخواص، ص 18.

 

عاصمي

او در کتاب «زين الفتي في تفسير سورة هل اتي» در رابطه با اين حديث مي‏گويد: «وهذا حديث تلقته الامة بالقبول وهو موافق بالأصول»؛[1]  «اين حديثي است که امّت آن را تلقّي به قبول کرده است، و نيز موافق با اصول مي‏باشد.»

[1] زين الفتي.

 

آلوسي

او در تفسير خود بعد از نقل حديث مي‏گويد: «نزد ما ثابت شده که پيامبرصلي الله عليه وآله در حقّ امير در غدير خم فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه».[1] .

[1] روح المعاني، ج 6، ص 61.

 

ابن حجر عسقلاني

او مي‏گويد: «وامّا حديث "من کنت مولاه" اخرجه الترمذي والنسائي، وهو کثير الطرق جداً، وقد استوعبها ابن عقدة في کتاب مفرد، وکثير من اسانيدها صحاح وحسان»؛[1]  «و امّا حديث "من کنت مولاه فعليّ مولاه" را ترمذي و نسائي نقل کرده‏اند، و جداً طرق آن بسيار زياد است. و ابن عقده تمام طرق آن را در کتابي جداگانه به شماره درآورده است. و بسياري از سندهاي آن صحيح و حسن است.»

[1] فتح الباري، ج 7، ص 61.

 

ابن مغازلي شافعي

او از ابوالقاسم فضل بن محمّد درباره حديث «غدير» نقل کرده که مي‏گويد: «هذا حديث صحيح عن رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله، وقد رواه نحو مائة نفس، ومنهم العشرة المبشرة، وهو حديث ثابت لااعرف له علة، تفرّد عليّ بهذه الفضيلة لم يشرکه فيها احد»؛[1]  «اين حديثي است صحيح از رسول خداصلي الله عليه وآله که حدود صد نفر از صحابه؛ از جمله عشره مبشّره آن را نقل کرده‏اند. و اين حديثي است ثابت که در آن هيچ گونه عيبي نمي‏بينم. تنها حضرت علي‏عليه السلام به اين فضيلت اختصاص يافته است، فضيلتي که هيچ کس در آن شريک نبوده است.»

 [1] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ص 26.

 

فقيه ابوعبدالله بغدادي (م 330)

او در کتاب «الامالي» حديث غدير را تصحيح کرده است.

 

 ابوحامد غزالي

او مي‏گويد: «اسفرت الحجة وجهها واجمع الجماهير علي متن الحديث من خطبته في يوم غدير خم باتفاق الجميع وهو يقول: (من کنت مولاه فعليّ مولاه) فقال عمر: بخ بخ...»؛[1]  «حجت و دليل، خود را به طور وضوح آشکار نموده و عموم مردم بر متن اين حديث اجماع کرده‏اند که پيامبرصلي الله عليه وآله در روز غدير خم به اتفاق همه فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه». عمر در اين هنگام گفت: مبارک باد، مبارک باد!...».

[1] سرّ العالمين، ص 21.

 

ابن ابي الحديد معتزلي

او در شرح خود بر «نهج البلاغه» حديث غدير را از اخبار شايع در فضايل امير المؤمنين‏عليه السلام شمرده است.[1] .

 [1] شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 166، خطبه 154.

 

حافظ ابوعبدالله گنجي شافعي

او مي‏گويد: «هذا حديث مشهور حسن، روته الثقات، وانضمام هذه الاسانيد بعضها الي بعض حجة في صحة النقل»؛[1]  «اين حديث مشهور و حسن است و راويان آن همگي از ثقاتند، و انضمام برخي از سندها به برخي ديگر، دليلي بر صحّت اين حديث است.»

 [1] کفاية الطالب، ص 61.

 

شيخ ابوالمکارم علاء الدين سمناني (736)

او در ذيل حديث غدير مي‏گويد: «و هذا حديث متفق علي صحته، فصار سيّد الاوصياء»؛[1]  «اين حديث از جمله احاديثي است که اتفاق بر صحّت آن است و لذا حضرت، سيّد اوليا شمرده مي‏شود...».

 [1] العروة لأهل الخلوة، ص 422.

 

شمس الدين ذهبي شافعي (748)

او در کتابي مستقل که درباره حديث غدير تأليف کرده، بعد از بررسي سندهاي آن تصريح به صحّت سند بسياري از آن‏ها نموده است.[1]  و نيز در تلخيص «مستدرک حاکم» تصريح به صحّت اين حديث کرده است.[2] .

او همچنين در کتاب خود به نام «رسالة في طرق حديث من کنت مولاه» مي‏گويد: «حديث «من کنت مولاه فعليّ مولاه» از جمله احاديث متواتري است که صدورش از رسول خداصلي الله عليه وآله قطعي است، و گروه زيادي آن را از طرق صحيح و حسن و... نقل کرده‏اند».[3] .

آن‏گاه سندها و طرق اين حديث را نقل مي‏کند و درباره ده‏ها طريق از طرق اين حديث، تصريح به صحّت يا قوّت يا وثاقت آن مي‏نمايد.

 [1] طرق حديث من کنت مولاه.

[2] تلخيص المستدرک، ج 3، ص 613، ح 6272.

[3] طرق حديث من کنت مولاه، ص 11.

 

حافظ نورالدين هيثمي (807)

او که اين حديث را به طرق مختلف نقل کرده، در بسياري از سندهاي آن، رجال حديث غدير را رجال صحيح مي‏داند.[1] .

[1] مجمع الزوائد، ج 9، ص 109-104.

 

شهاب الدين قسطلاني (923)

او در ذيل حديث غدير مي‏گويد: «و طرق هذا الحديث کثيرة جداً استوعبها ابن عقدة في کتاب مفرد له، وکثير من اسانيدها صحاح وحسان»؛[1]  «و طرق اين حديث جداً بسيار است، ابن عقده آن طرق را در کتابي مستقل شماره کرده و بسياري از سندهاي آن صحيح و حسن است.»

[1] المواهب اللدنيّة، ج 3، ص 365.

 

شيخ نورالدين هروي قاري حنفي

او درباره اين حديث مي‏گويد: «اين حديثي است صحيح که هيچ شکّي در آن وجود ندارد، بلکه برخي از حفّاظ آن را از احاديث متواتره به حساب آورده‏اند».[1] .

  [1] المرقاة في شرح المشکاة، ج 10، ص 464، ح 6091.

 

شيخ احمد بن باکثير مکي (1047)

او درباره اين حديث مي‏گويد: «اخرج هذه الرواية البزار برجال صحيح عن فطر بن خليفة وهو ثقة...»؛[1]  «اين روايت را بزّار به رجال صحيح از فطر بن خليفه نقل کرده که ثقه است...».

  [1] وسيلة المآل في مناقب الآل، ص 117و118.

 

ميرزا محمد بدخشي

او درباره حديث غدير مي‏گويد: «هذا حديث صحيح مشهور ولم يتکلم في صحته الّا متعصب جاحد لا اعتبار بقوله؛ فانّ الحديث کثير الطرق جداً»؛[1]  «اين حديث صحيح و مشهور است، و هيچ کس به جز انسان متعصّب و منکري که اعتباري به گفتار او نيست در صحّت آن شک نکرده است؛ زيرا حديث غدير جداً داراي طرق بسياري است.»

[1] نزل الأبرار، ص 54.

 

ابوالعرفان صبان شافعي (1206)

او بعد از نقل حديث غدير مي‏گويد: «رواه عن النبيّ ثلاثون صحابياً، وکثير من طرقه صحيح او حسن»؛[1]  «اين حديث را سي نفر از صحابه از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده‏اند و بسياري از طرق آن صحيح يا حسن است.»

[1] اسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار، ص 153.

 

ناصرالدين الباني

او درباره حديث غدير مي‏گويد: «هذا حديث صحيح، وقد ورد عن جماعة من الصحابة»؛[1]  «اين حديثي است صحيح که از طرق جماعتي از صحابه رسيده است.»

[1] السنة، ابن ابي عاصم، با تحقيق الباني، ج 2، ص 566.

 الباني و سند حديث غدير

الباني در موسوعه حديثي خود به نام «سلسلة الأحاديث الصحيحة» که احاديث صحيح‏السند را نقل کرده و آن‏ها را تصحيح نموده است، اين حديث شريف را نيز نقل کرده، مي‏گويد: «حديث غدير از زيد بن ارقم و سعد بن ابي وقاص و بريدة بن حصيب و علي بن ابي‏طالب‏عليه السلام و ابوايوب انصاري و براء بن عازب و عبداللَّه بن عباس و انس بن مالک و ابوسعيد و ابوهريره نقل شده است.

الف) حديث زيد بن ارقم از پنج طريق نقل شده که همگي صحيح السند است:

1 - ابوالطفيل از زيد.

2 - ميمون ابي عبداللَّه از زيد

3 - ابوسليمان مؤذّن از زيد

4 - يحيي بن جعده از زيد

5 - عطيه عوفي از زيد

ب) حديث سعد بن ابي وقّاص از سه طريق رسيده که همگي صحيح السندند:

1 - عبدالرحمن بن سابط از سعد

2 - عبد الواحد بن ايمن از سعد

3 - خيثمة بن عبدالرحمن از سعد.

ج) حديث غدير از بريده سه طريق دارد که همگي صحيح السندند:

1 - طريق ابن عباس از بريده

2 - طريق فرزند بريده از بريده

3 - طريق طاووس از بريده

د) حديث غدير از امام علي بن ابي طالب‏عليه السلام نُه طريق دارد که همگي صحيح‏السند است:

1 - طريق عمرو بن سعيد از امام علي‏عليه السلام.

2 - طريق زاذان بن عمر از امام علي‏عليه السلام.

3 - طريق سعيد بن وهب از امام علي‏عليه السلام.

4 - طريق زيد بن يُثيع از امام علي‏عليه السلام.

5 - طريق شريک از امام علي‏عليه السلام.

6 - طريق عبد الرحمن بن ابي ليلي از امام علي‏عليه السلام.

7 - طريق ابومريم از امام علي‏عليه السلام.

8 - طريق يکي از هم مجلسي‏هاي امام علي‏عليه السلام از حضرت‏عليه السلام.

9 - طريق طلحة بن مصرف از امام علي‏عليه السلام.

ه) حديث ابو ايوب انصاري از طريق رياح بن حارث نقل شده که رجال سند آن همگي ثقه‏اند.

و حديث براء بن عازب از عدي بن ثابت نقل شده که رجال سند آن نيز ثقه مي‏باشند.

ز) حديث براء بن عازب از عدي بن ثابت نقل شده که رجال سند آن نيز ثقه مي‏باشند.

ح) حديث ابن عباس از عمر بن ميمون روايت شده که سند آن صحيح است.

ط) حديث انس بن مالک و ابو سعيده و ابو هريره از عَميرة بن سعد نقل شده که در آن سندهاي صحيح و موثق وجود دارد.

آن‏گاه بعد از نقل سندهاي مختلف اين حديث و تصحيح آن‏ها مي‏گويد: «اذا عرفت هذا، فقد کان الدافع لتحرير الکلام علي الحديث وبيان صحته انّني رأيت شيخ الاسلام ابن تيمية وقد ضعف الشطر الاول من الحديث، وامّا الشطر الآخر فزعم انّه کذب! وهذا من مبالغاته الناتجة في تقديري من تسرعه في تضعيف الاحاديث قبل ان يجمع طرقها ويدقق النظر فيها»؛[1]  «اين مطلب را که دانستي، حال بايد بگويم که انگيزه من بر تفصيل کلام درباره اين حديث و بيان صحّت آن اين است که مشاهده کردم شيخ الاسلام ابن تيميه جزء اول حديث را تضعيف کرده و جزء دوم را گمان کرده که باطل است، و اين - به نظر من - از مبالغات او در تسريع در تضعيف احاديث است، قبل از آن‏که طُرق آن را جمع کرده و در آن‏ها دقت کند...».

  [1] سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750.

حديث تهنيت

مورّخ معروف اهل سنت ميرخواند در کتاب «روضة الصفا» بعد از نقل حديث غدير مي‏گويد: «آن‏گاه رسول خداصلي الله عليه وآله در خيمه اختصاصي خود نشست، و دستور داد تا اميرالمؤمنين علي‏عليه السلام در خيمه‏اي ديگر بنشيند. و عموم مردم را فرمود تا در خيمه حضرت علي‏عليه السلام وارد شده و به او تهنيت بگويند.

بعد از فارغ شدن مردان از تهنيت به حضرت اميرعليه السلام، رسول خداصلي الله عليه وآله همسران خود را دستور داد تا نزد او رفته و به حضرت تهنيت بگويند. آنان نيز چنين کردند. و از جمله کساني که به حضرت تهنيت گفت، عمر بن خطّاب بود که خطاب به او عرض کرد: «بخ بخ يابن ابي طالب اصبحت مولاي ومولي کل مؤمن ومؤمنة»؛[1]  «گوارا باد بر تو اي فرزند ابي طالب! تو مولاي من و مولاي همه مردان و زنان مؤمن گرديدي.»

  

راويان حديث تهنيت از علماي عامه

اين مضمون را گروهي از امامان حديث و تفسير و تاريخ از علماي اهل سنت نقل کرده‏اند، به نحوي که برخي آن را از مسلّمات دانسته و برخي ديگر با سندهاي صحيح آن را از برخي صحابه؛ امثال ابن عباس، ابوهريره، براء بن عازب و زيد بن ارقم نقل کرده‏اند.

از جمله کساني که حديث «تهنيت» را نقل کرده‏اند؛ عبارتند از:

1 - حافظ ابوبکر عبداللَّه بن محمد بن ابي شيبه (م 235). [1] .

2 - احمد بن حنبل (241).[2] .

3 - حافظ شيباني نسويّ (303). [3] .

4 - حافظ ابو يعلي موصلي (307). [4] .

5 - حافظ ابو جعفر محمد بن جرير طبري (310). [5] .

6 - حافظ علي بن عمر دارقطني بغدادي (358). [6] .

7 - قاضي ابوبکر باقلاني (403). [7] .

8 - ابو اسحاق ثعلبي (427). [8] .

9 - حافظ ابوبکر بيهقي (458). [9] .

10 - حافظ ابوبکر خطيب بغدادي (463). [10] .

11 - فقيه شافعي ابو الحسن ابن مغازلي (483). [11] .

12 - ابو حامد غزّالي (505). [12] .

13 - شهرستاني (548). [13] .

14 - خطيب خوارزمي (568). [14] .

15 - فخر رازي (606). [15] .

16 - ابوالسعادات ابن اثير شيباني (606). [16] .

17 - عزّ الدين ابوالحسن ابن اثير شيباني (630). [17] .

18 - حافظ ابو عبداللَّه گنجي شافعي (658). [18] .

19 - سبط بن جوزي حنفي (654). [19] .

20 - محبّ الدين طبري (694). [20] .

21 - شيخ الاسلام حمّوئي (722). [21] .

22 - نظام الدين نيشابوري. [22] .

23 - ولي الدين خطيب. [23] .

24 - جمال الدين زرندي. [24] .

25 - ابن کثير دمشقي. [25] .

26 - تقي الدين مقريزي. [26] .

27 - نور الدين ابن صباغ مالکي. [27] .

28 - متقي هندي. [28] .

29 - ابو العباس شهاب الدين قسطلاني. [29] .

30 - ابن حجر هيثمي. [30] .

31 - شمس الدين مناوي شافعي. [31] .

32 - ابو عبداللَّه زرقاني مالکي. [32] .

33 - سيّد احمد زيني دحلان مکي شافعي.[33] .

و...

 

 [1] المصنف، ج 12، ص 78، ح 12167.

[2] المسند، ج 5، ص 355، ح 18011.

[3] مسند شيباني نسويّ.

[4] مسند ابي يعلي.

[5] جامع البيان، ج 3، ص 428.

[6] الصواعق المحرقة، ص 44.

[7] التمهيد، ص 171.

[8] الکشف والبيان، در ذيل آيه 67 از سوره مائده.

[9] الفصول المهمّة، ص 40.

[10] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290.

[11] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ص 18، ح 24.

[12] سرّ العالمين، ص 21.

[13] الملل والنحل، ج 1، ص 145.

[14] المناقب، ص 94، فصل 14.

[15] التفسير الکبير، ج 12، ص 49.

[16] النهاية، ج 5، ص 228.

[17] اسد الغابة، ج 4، ص 108.

[18] کفاية الطالب، ص 62.

[19] تذکرة الخواص، ص 29.

[20] الرياض النضرة، ج 3، ص 113.

[21] فرائد السمطين، ج 1، ص 77، ح 44.

[22] غرائب القرآن، ج 6، ص 194.

[23] مشکاة المصابيح، ج 3، ص 360، ح 6103.

[24] نظم درر السمطين، ص 109.

[25] البداية والنهاية، ج 5، ص 229.

[26] الخطط، ج 1، ص 388.

[27] الفصول المهمة، ص 40.

[28] کنز العمّال، ج 13، ص 133، ح 36420.

[29] المواهب اللدنيّة، ج 3، ص 365.

[30] الصواعق المحرقة، ص 44.

[31] فيض القدير، ج 6، ص 218.

[32] شرح المواهب، ج 7، ص 13.

[33] الفتوحات الاسلامية، ج 2، ص 306.

مؤلفان پيرامون حديث غدير

برخي از علماي اهل سنت در طول تاريخ درباره اين حديث تأليفاتي داشته و در آن سندهاي حديث را ذکر کرده‏اند؛ از قبيل:

>محمد بن جرير طبري

>حافظ ابن عقده

>ابوبکر جعابي

>علي بن عمر دارقطني

>شمس الدين ذهبي

>جزري شافعي

>ابوسعيد سجستاني

>ابوالقاسم عبيدالله حسکاني

>امام الحرمين جويني

 

محمد بن جرير طبري

او کتابي به نام «الولاية في طرق حديث الغدير» تأليف کرده است.

ابن کثير مي‏گويد: «ابو جعفر محمد بن جرير طبري - صاحب تفسير و تاريخ - به امر اين حديث اعتنا کرده و درباره آن دو جلد کتاب تأليف نموده و طرق و الفاظ اين حديث را در آن کتاب جمع‏آوري کرده است».[1] .

ذهبي مي‏گويد: «رأيت مجلدين من طرق الحديث لابن جرير فاندهشت له ولکثرة تلک الطرق»؛[2]  «دو جلد کتاب درباره طرق حديث غدير از ابن جرير مشاهده کردم و از کثرت طرق آن متحيّر شدم.»

 [1] البداية والنهاية، ج 5، ص 183.

[2] طبقات الحفاظ، ج 2، ص 54.

 

حافظ ابن عقده

او در کتابي به نام «الولاية في طرق حديث الغدير» اين حديث را با «150» طريق نقل کرده است.

ابن حجر درباره حديث غدير مي‏گويد: «صحّحه واعتني بجمع طرقه ابوالعباس ابن عقدة فاخرجه من حديث سبعين صحابياً او اکثر»؛[1]  «اين حديث را ابن عقده تصحيح نموده و به جمع طرق آن اعتنا نموده است، و آن را از طريق هفتاد صحابي يا بيشتر نقل کرده است.»

و نيز ابن تيميه درباره او مي‏گويد: «وقد صنّف ابوالعباس ابن عقدة مصنفاً في جمع طرقه»؛[2]  «ابوالعباس ابن عقده کتابي در جمع طرق حديث غدير تصنيف کرده است».

[1] تهذيب التهذيب، ج 7، ص 337.

[2] منهاج السنة، ج 7، ص 319.

 

ابوبکر جعابي

او در اين باره کتابي را به نام «من روي حديث غدير خم» تأليف کرده و حديث غدير را با «125» طريق نقل کرده است.[1] .

[1] الغدير، ج 1، ص 145.

 

علي بن عمر دارقطني

گنجي شافعي مي‏گويد: «جمع الحافظ الدارقطني طرقه في جزء»؛[1]  «حافظ دارقطني طرق اين حديث را در يک جلد کتاب جمع کرده است.»

[1] همان.

 

شمس الدين ذهبي

او در کتابي به نام «طرق حديث من کنت مولاه» تأليف کرده و در آن ده‏ها سند صحيح و حسن و موثق از اين حديث را نقل کرده است. او خود به اين کتاب اشاره کرده است، مي‏گويد: «و امّا حديث «من کنت مولاه» فله طرق جيدة وقد افردت ذلک ايضاً»؛[1]  «و امّا حديث «من کنت مولاه» داراي طرق خوبي است و من جداگانه آن‏ها را در کتابي آورده‏ام.»

[1] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 231.

 

جزري شافعي

او رساله‏اي مستقل در اثبات تواتر حديث غدير تأليف کرده و اسم آن را «اسمي المطالب في مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام» گذارده است، و در آن اين حديث را از هشتاد طريق نقل کرده است.[1] .

  [1] الغدير، ج 1.

 

ابوسعيد سجستاني

او کتابي را به نام «الدراية في حديث الولاية» تأليف کرده است.[1] .

[1] نفحات الازهار.

 

ابوالقاسم عبيدالله حسکاني

او درباره اين حديث کتابي را به نام «دعاة الهداة الي اداء حق المولاة» تأليف کرده و در «شواهد التنزيل» به آن اشاره کرده است.[1] .

[1] شواهد التنزيل، ج 1، ص 190، ح 246.

 

امام الحرمين جويني

قندوزي حنفي در کتاب «ينابيع المودة» کتابي مستقل درباره حديث غدير به جويني نسبت داده است.[1] .

[1] ينابيع المودة، ص 36.

 دلالت حديث غدير

کلمه «مولي» در حديث غدير به معناي سرپرست و امام و اولي به تصرف است، و اين معنا را از طرق مختلف مي‏توان به اثبات رساند:

 

>تبادر از حاق لفظ

>تبادر هنگام اضافه به افراد انسان

>استعمال قرآني

>فهم صحابه

>اشتراک معنوي

>قرينه صدر حديث

>ذيل حديث

>گواهي گرفتن از مردم

>اکمال دين به ولايت حضرت علي‏

>خبر رحلت پيامبر

>تبريک به پيامبر

>ترس پيامبر

>انکار حارث بن نعمان

>تعبير به نصب

>تاج گذاري

>تعبير به اولويت

 

  تبادر از حاق لفظ

لفظ «وليّ» و «مولي» در لغت گرچه به معاني مختلفي آمده است، ولي هنگامي که بدون قرينه به کار مي‏رود، عرب از آن معناي سرپرست و اولي به تصرف که همان معناي امامت است استفاده مي‏کند. و تبادر علامت حقيقت است.

 

 تبادر هنگام اضافه به افراد انسان

بر فرض که تبادر از حاقّ لفظ را قبول نداشته باشيم، مي‏توان ادّعاي اين تواتر را هنگام اضافه اين کلمه به افراد انسان استفاده کرد؛ مثلاً عرب مي‏گويد: ولي و مولاي همسر، اين به معناي سرپرست است. و نيز مي‏گويد: ولي و مولاي طفل، اينجا نيز در سرپرست به کار رفته است.

 

 استعمال قرآني

با مراجعه به قرآن کريم پي خواهيم برد که کلمه «مولي» به معناي اولويّت به کار رفته است. خداوند متعال مي‏فرمايد: «فَالْيَوْمَ لايُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْيَةٌ وَلا مِنَ الَّذِينَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»؛[1]  «پس امروز نه از شما فديه‏اي پذيرفته مي‏شود، و نه از کافران؛ جايگاهتان آتش است و همان سرپرستتان مي‏باشد؛ و چه بد جايگاهي است!»

در اين آيه مولا به معناي اولويت به کار رفته است.

[1] سوره حديد، آيه 15.

 

فهم صحابه

با مراجعه به تاريخ پي خواهيم برد صحابه‏اي که در غدير خم حضور داشته و سخنان پيامبرصلي الله عليه وآله را شنيده‏اند، همگي از اين حديث معناي سرپرستي و اولي به تصرف و امامت را فهميده‏اند، و فهم کساني که در عصر نصّ بوده و مقصود پيامبرصلي الله عليه وآله را درک مي‏کردند، مي‏تواند براي ما حجت باشد. فهمي که هيچ کس با آن مخالفت نکرده بلکه آيندگان نيز اين فهم را دنبال کرده و در شعر و نظم خود آوده‏اند.

اشخاصي مثل امام علي بن ابي طالب‏عليه السلام در جواب معاويه، حسان بن ثابت، قيس بن سعد بن عباده انصاري، محمّد بن عبداللَّه حميري، عبد کوفي، ابي تمام، دعبل خزاعي، حِمّاني کوفي، امير ابي فراس و علم‏الهدي و ديگران از اين حديث معناي سرپرستي فهميده و در اشعارشان به آن اشاره کرده‏اند.

مگر نه اين است که عمر و ابوبکر به حضرت اميرعليه السلام بعد از خطبه غدير از ناحيه پيامبرصلي الله عليه وآله و ذکر حديث غدير، تهنيت گفته و به او تبريک گفتند. آيا اين به جهت فهم معناي امامت و خلافت نبوده است؟

چرا حارث بن نعمان فهري ولايت حضرت را تحمّل نکرد و از خداوند متعال درخواست عذاب کرد؟ آيا به جهت فهم معناي امامت و سرپرستي حضرت بعد از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله نبوده است؟

گروهي در کوفه خدمت امير المؤمنين‏عليه السلام رسيده، عرض کردند: «السلام عليک يا مولانا». حضرت به آن‏ها فرمود: «من چگونه مولاي شما هستم در حالي که شما قومي از عرب هستيد؟ آنان در جواب عرض کردند؛ زيرا از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيديم که در روز غدير خم مي‏فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه».[1] .

[1] ارشاد الساري، ج 7، ص 280.

 

اشتراک معنوي

ابن بطريق مي‏گويد: «کسي که مراجعه به کتب لغت داشته باشد، پي به وجود معاني مختلف براي کلمه «مولي» مي‏برد. از باب نمونه، فيروزآبادي مي‏گويد: مولي به معناي: مالک، عبد، آزاد کننده، آزاد شده، همراه، نزديک، همانند پسر عمو، و...، همسايه، هم قسم، فرزند، عمو، فرو آمده، شريک، فرزند خواهر، سرپرست، تربيت کننده، ياور، نعمت دهنده، کسي که به او نعمت داده شده، دوست، پيرو و داماد آمده است».[1] .

آن‏گاه مي‏گويد: حقّ اين است که کلمه «مولي» بيش از يک معنا ندارد و آن اولي و سزاوارتر به يک چيز است، ولي اين اولويّت به حسب استعمال در هر مورد از مواردش مختلف است. نتيجه اين‏که لفظ «مولي» مشترک معنوي بين اين معاني مختلف است. و مشترک معنوي از مشترک لفظي سزاوارتر است...».[2] .

در توضيح کلام ابن بطريق مي‏گوييم:

با کمي تأمّل و دقّت پي خواهيم برد که معناي «اولويت در يک شئ» در تمام معاني لفظ «مولي» به يک نحوي موجود است، و اطلاق اين کلمه بر هر يک از آن معاني به اعتبار در برداشتن معناي اولويت است:

1 - مالک، اولي به تصرّف در ملک خود است.

2 - عبد، سزاوارتر بر اطاعت مولاي خود از ديگري است.

3 - آزاد کننده، سزاوارتر است به تفضيل بر کسي که او را آزاد کرده، از ديگري.

4 - آزاد شده، اولي است به تشکر از آزاد کننده.

5 - همراه، سزاوارتر است به شناخت حقوق کسي که همراه اوست.

6 - نزديک، سزاوارتر است به دفاع و کمک قوم خود.

7 - همسايه، سزاوارتر است به حفظ حقوق همسايگي.

8 - هم قسم، اولي است به دفاع و حمايت از کسي که با او هم قسم شده.

9 - فرزند، سزاوارتر است به اطاعت از پدرش.

10 - عمو، اولي‏تر است به مراعات فرزند برادرش.

و...

نتيجه اين‏که: کلمه «مولي» در لغت عرب در يک معنا؛ يعني «سزاوارتر» به کار مي‏رود، و در مورد حديث غدير به قرينه اضافه به «ه» که مقصود افراد است، معناي آن همان سرپرستي افراد است که مرادف با امامت مي‏باشد.

 

 [1] قاموس المحيط، ج 4، ص 410.

[2] ابن بطريق، العمدة، ص 114و115.

 

قرينه صدر حديث

پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله در صدر حديث «من کنت مولاه...» از باب مقدمه فرمود: «الست اولي بکم من انفسکم»؛[1]  «آيا من سزاوارتر بر شما از خود شما نيستم؟» همگي گفتند: آري. آن‏گاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعليّ مولاه». اين «فاء» تفريع بر جمله سؤال سابق است. و در حقيقت جمله سابق مفسّر معناي حديث غدير مي‏باشد. به اين معنا که همان مقامي که خداوند براي من قرار داده و مرا سرپرست شما معرفي نموده، همان مقام براي حضرت علي‏عليه السلام بعد از من است. و اين معنا از آيه قرآن نيز استفاده مي‏شود آنجا که فرمود: «النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».[2] .

قسطلاني در تفسير آيه مي‏گويد: «پيامبرصلي الله عليه وآله سزاوارتر است در تمام امور بر مردم از خودشان، از بعضي به بعض ديگر، در نفوذ حکم و وجوب طاعتش.

ابن عباس و عطا مي‏گويند: «اذا دعاهم النبيّ‏صلي الله عليه وآله ودعتهم انفسهم إلي شي‏ء کانت طاعة النبيّ‏صلي الله عليه وآله اولي بهم من طاعة انفسهم؛ وانّما کان ذلک لأنّه لا يأمرهم ولا يرضي الّا بما فيه صلاحهم ونجاحهم، بخلاف النفس»؛[3]  «هر گاه پيامبرصلي الله عليه وآله آن‏ها را به کاري دعوت نمود، و نفوس آن‏ها از جانب خودشان به کار ديگري دعوت شد، اطاعت پيامبرصلي الله عليه وآله سزاوارتر است بر آنان از اطاعت خودشان؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله تنها به چيزي امر مي‏کند و رضايت مي‏دهد که صلاح و رستگاري آنان است، بر خلاف نفس انسان...».

بيضاوي مي‏گويد: «النبيّ اولي بالمؤمنين من انفسهم في الامور کلّها، فانّه لايأمرهم ولا يرضي منهم الّا بما فيه صلاحهم، بخلاف النفس»؛[4]  «پيامبرصلي الله عليه وآله سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان در تمام امور؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله آنان را امر نمي‏کند و از آن‏ها راضي نمي‏شود مگر به چيزي که در آن مصلحت مردم است، به خلاف نفس انسان.»

زمخشري مي‏گويد: «النبيّ اولي بالمؤمنين في کل شي‏ء من امور الدنيا والدين من انفسهم، ولذلک اطلق ولم يقيّد فيجب عليهم ان يکون احبّ إليهم من انفسهم، وحکمه انفذ عليهم من حکمها وحقّه آثر لديهم من حقوقها...»؛[5]  «پيامبرصلي الله عليه وآله سزاوارتر است به مؤمنين در هر چيز از امور دنيا و دين، از خود آن‏ها، و به همين جهت است که به صورت مطلق آمده و مقيّد نشده است. لذا واجب است بر مؤمنين که پيامبرصلي الله عليه وآله محبوب‏ترين افراد نزدشان باشد، و حکم او نافذتر از حکم خودشان باشد، و نيز حقّ او مقدّم بر حقوق خودشان باشد...».

همين تفسير از نسفي و سيوطي نيز وارد شده است.[6] .

قابل ذکر است که جمله «الست اولي بکم من انفسکم» را بسياري از علماي اهل سنت نقل کرده‏اند؛ از قبيل: احمد بن حنبل، ابن ماجه، نسائي، شيباني، ذهبي، حاکم، ثعلبي، ابو نعيم، بيهقي، خطيب بغدادي، ابن مغازلي، خوارزمي، بيضاوي، ابن عساکر، ابن اثير، گنجي شافعي، تفتازاني، قاضي ايجي، محبّ‏الدين طبري، ابن کثير، حمّوئي، زرندي، قسطاني، جزري، مقريزي، ابن صبّاغ، هيثمي، ابن حجر، سمهودي، سيوطي، حلبي، ابن حجر مکّي، بدخشي و...

[1] اين جمله در بسياري از احاديث غدير آمده است.

[2] سوره احزاب، آيه 6.

[3] ارشاد الساري، ج 7، ص 280.

[4] انوار التنزيل، بيضاوي، ذيل آيه 6 سوره احزاب.

[5] الکشاف، ج 3، ص 523.

[6] مدارک التنزيل، نسفي، ج 3، ص 294؛ تفسير جلالين، ذيل آيه.

 

ذيل حديث

در ذيل بسياري از احاديث غدير اين جمله آمده است: «اللَّهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛[1]  «بار خدايا! هر کس که ولايت او را پذيرفت دوست بدار، و هر کس که ولايت او را نپذيرفت و با او ستيز کرد، دشمن بدار.»

اين جمله که برخي از علماي اهل سنت؛ همچون ابن کثير و الباني تصريح به صحّت آن دارند، تنها با معناي «سرپرستي و امامت» سازگاري دارد، نه با معناي «محبّ و دوست» که اهل سنت مي‏گويند؛ زيرا معنا ندارد که پيامبرصلي الله عليه وآله دعا کند بر کساني که حضرت علي‏عليه السلام دوست آنان است.

 [1] مسند احمد، ج 1، ص 118؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 109، و....

 

گواهي گرفتن از مردم

حذيفة بن أُسيد به سند صحيح نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خمّ فرمود: «آيا شما شهادت به وحدانيّت خدا (لا اله الّا اللَّه) و نبوت من (محمّداً عبده و رسوله) نمي‏دهيد؟... گفتند: آري، ما به اين امور شهادت مي‏دهيم. آن‏گاه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: اي مردم! خدا سرپرست من و من سرپرست مؤمنانم، و من سزاوارترم به شما از خود شمايم، پس هر کس که من مولاي اويم پس اين علي مولاي اوست».[1] .

اين‏که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله ولايت حضرت علي‏عليه السلام را در رديف شهادت و گواهي به توحيد و رسالت قرار داده، دليل بر آن است که ولايت حضرت‏عليه السلام همان معناي امامت و سرپرستي امّت است.

[1] اسد الغابة، ج 6، ص 136، رقم 5940؛ تاريخ دمشق، ج 12، ص 226؛ سيره حلبي، ج 3، ص 374.

 

اکمال دين به ولايت حضرت علي‏

مطابق روايات صحيح السند که در ذيل آيه «اکمال» آمده و بيان خواهيم کرد، خداوند متعال بعد از واقعه غدير و اتمام خطبه رسولش، اين آيه را نازل کرد: «أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»؛[1]  «امروز دين شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»

از اين آيه استفاده مي‏شود که خداوند متعال، اسلامِ با ولايت حضرت علي‏عليه السلام را مورد رضايت دارد. و نيز دين با ولايت او کامل و نعمت با ولايت او تمام خواهد شد. و اين با امامت و سرپرستي امام علي‏عليه السلام سازگاري دارد. و لذا مطابق برخي از روايات، بعد از نزول آيه «اکمال» و قبل از پراکنده شدن مردم، پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اللَّه اکبر علي اکمال الدين و اتمام النعمة ورضي الربّ برسالتي والولاية لعليّ من بعدي»؛[2]  «خدا بزرگ‏تر است بر کامل کردن دين و تمام کردن نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت براي علي از بعد من.»

[1] سوره مائده، آيه 3.

[2] البداية والنهاية، ج 5، ص 214؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 157.

 

خبر رحلت پيامبر

پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله در صدر خطبه غدير خطاب به مردم فرمود: «کأنّي دُعيت فأجبت»؛ «گويا من دعوت شده و اجابت کرده‏ام.» بنابر نقلي فرمود: «يوُشِک ان ادعي فاجيب»؛ «نزديک است که دعوت شوم و من نيز آن دعوت را اجابت خواهم کرد.»

از اين تعبيرات استفاده مي‏شود که پيامبرصلي الله عليه وآله در صدد ابلاغ مطلب بسيار مهمّي است که قبل از آن مقدمه‏چيني کرده و خبر از رحلت خود مي‏دهد، و اين جز با معناي جانشيني خود در امر امامت و خلافت و سرپرستي سازگاري ندارد.

 

تبريک به پيامبر

مطابق برخي از روايات، پيامبرصلي الله عليه وآله بعد از واقعه غدير و تمام شدن خطبه‏اش به مردم امر کرد تا به ايشان تهنيت و تبريک بگويند. و بنابر نقل حافظ ابو سعيد نيشابوري (م 407) در کتاب «شرف المصطفي» به سندش از براء بن عازب و ابوسعيد خدري نقل مي‏کند که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «هنّئوني هنّئوني، انّ اللَّه تعالي خصّني بالنبوّة، و خصّ اهل بيتي بالإمامة»؛ «مرا تبريک بگوييد، مرا تبريک بگوييد؛ زيرا خداوند متعال مرا به نبوت و اهل بيت مرا به امامت اختصاص داد.»

و همين موقع بود که عمر بن خطّاب جلو آمد و به حضرت علي‏عليه السلام تبريک گفت.

 

ترس پيامبر

سيوطي نقل کرده که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «همانا خداوند مرا مأمور به ابلاغ نمود، اين مطلب براي من سنگين بود و مي‏دانستم که مردم مرا با ابلاغ اين امر تکذيب خواهند کرد. خداوند مرا تهديد کرد که بايد اين مطلب را ابلاغ کني يا اين‏که عذاب خواهي شد. آن‏گاه اين آيه را نازل فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ...».[1] .

چرا پيامبرصلي الله عليه وآله مي‏ترسد و از چه چيزي خوف دارد؟ آيا ابلاغ اين مطلب که حضرت علي‏عليه السلام دوست و ياور شماست ترسي دارد؟ هرگز! اين تنها ابلاغ ولايت و سرپرستي و خلافت حضرت علي‏عليه السلام است که پيامبرصلي الله عليه وآله از ابلاغش بر مردم خوف دارد؛ زيرا مي‏داند قريش با حضرت علي‏عليه السلام خصومت دارد، اين همان کسي است که در جنگ‏ها پدران و اقوام آن‏ها را به قتل رسانده است....

[1] درّ المنثور، ج 2، ص 298.

 

انکار حارث بن نعمان

مطابق برخي از روايات، حارث بن نعمان فهري بعد از انتشار خبر غدير، خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله آمده و عرض کرد: «اي محمّد! ما را از جانب خداوند امر کردي که شهادت به وحدانيت خدا داده و تو را رسول خدا بدانيم، ما آن را قبول کرديم. ما را امر کردي که پنج وقت نماز گزاريم، آن را قبول کرديم. ما را امر به زکات و روزه و حج کردي، آن‏ها را نيز قبول نموديم. به اين مقدار راضي نشدي تا اين‏که دست پسر عموي خود را بلند کرده، او را بر ما برتري دادي و فرمودي: «من کنت مولاه فعليّ مولاه»، اين مطلب از جانب تو بود يا از جانب خدا؟ پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «سوگند به کسي که به جز او خدايي نيست، اين مطلب را از جانب خداوند ابلاغ کردم». در اين هنگام حارث بن نعمان پشت کرده و به سوي راحله‏اش حرکت نمود؛ در حالي که با خودش چنين زمزمه مي‏کرد: «بار خدايا! اگر آنچه را که محمّد مي‏گويد حق است، پس بر ما سنگي از آسمان بفرست يا به عذاب دردناکي مبتلا گردان. هنوز به مرکبش نرسيده بود که خداوند سنگي را بر او زد و بر فرق او خورد و از پشتش خارج شد و به درک واصل گشت. در اين هنگام بود که اين آيه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»...

اين حديث را ثعلبي در تفسير اين آيه و ديگران نيز نقل کرده‏اند.

اگر در حديث غدير تنها خبر از محبّت حضرت علي‏عليه السلام و نصرت او داده است چه جاي نگراني و عصبانيت است که برخي تقاضاي عذاب از خداوند کنند؟ اين معناي سلطه و سرپرستي است که برخي حاضر به زير بار رفتن آن نبودند.

 

تعبير به نصب

در برخي از روايات غدير خم با لفظ «نصب» تعبير شده است.

شهاب الدين همداني از عمر بن خطّاب نقل کرده که گفت: «نصب رسول اللَّه علياً علماً وقال: من کنت مولاه فعلي مولاه»؛[1]  «رسول خداصلي الله عليه وآله علي‏عليه السلام را به عنوان عَلَم نصب کرده و فرمود: هر که من مولاي اويم پس علي مولاي اوست...».

حمويني به سند خود از حضرت علي‏عليه السلام نقل کرده که فرمود: «امر اللَّه نبيّه ينصبني للناس»؛[2]  «خداوند پيامبرش را امر کرد تا مرا بر مردم نصب کند».

و مي‏دانيم که تعبير «نصب» با مقام امامت و سرپرستي سازگاري دارد.

 [1] مودّة القربي، مودّت پنجم.

[2] فرائد السمطين، ج 1، ص 312.

 

تاج گذاري

مطابق برخي از روايات، پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله بعد از واقعه غدير عمامه معروف خود به نام «سحاب» را بر سر مبارک حضرت‏عليه السلام گذاشت.

ابن قيّم مي‏گويد: «کان لرسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله عمّامة تسمي السحاب، کساها علياً»؛[1]  «رسول خداصلي الله عليه وآله عمامه‏اي داشت به نام سحاب که بر سر علي‏عليه السلام گذاشت.»

مسلم نقل مي‏کند: «کان الرسول‏صلي الله عليه وآله يلبسها في ايام خاصة مثل يوم فتح مکة»؛[2]  «رسول خداصلي الله عليه وآله آن عمامه را در ايّام خاص؛ همانند روز فتح مکه بر سر مي‏گذاشت.»

محبّ الدين طبري از عبدالاعلي بن عدي بهراني نقل مي‏کند که گفت: «دعا رسول اللَّه علياً يوم غدير خم فعمّمه وارخي عذبة العمامة من خلفه»؛[3]  «رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خم علي‏عليه السلام را خواست و بر سر او عمامه‏اي پيچيد و ذيل آن را بر پشتش انداخت.»

عده‏اي از علماي اهل سنت حديث تاج گذاري حضرت علي‏عليه السلام را نقل کرده‏اند؛ امثال:

- ابو داوود طيالسي

- ابن ابي شيبه

- احمد بن حسين بن علي بيهقي

- ابراهيم بن محمد حمويني

- محمد بن يوسف زرندي

- علي بن محمد معروف به ابن صباغ مالکي

- جلال الدين سيوطي

- متقي هندي

و...

 

 [1] زاد المعاد، ج 1، ص 121.

[2] صحيح مسلم، کتاب الحج، ح 451؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 54.

[3] الرياض النضرة، ج 2، ص 289؛ اسد الغابة، ج 3، ص 114.

 

تعبير به اولويت

سبط بن جوزي بعد از ردّ معاني ديگر غير از «اولويّت و سرپرستي» براي حديث غدير مي‏گويد: «پس متعيّن است معناي دهم، و معناي آن اين است: هر کس من به او سزاوارتر از خودش هستم پس علي سزاوارتر به اوست.

آن‏گاه مي‏گويد: به اين معنا تصريح کرده حافظ ابو الفرج يحيي بن سعيد ثقفي اصفهاني در کتاب «مرج البحرين»؛ زيرا اين حديث را به سند خود از مشايخش نقل کرده و در آن چنين آمده است: رسول خداصلي الله عليه وآله دست علي‏عليه السلام را گرفت و فرمود: «من کنت وليّه و أولي به من نفسه فعليّ وليّه»؛[1]  «هر کس من وليّ و سزاوارتر به او از خودش هستم پس علي وليّ و سرپرست اوست.»

  [1] تذکرة الخواص، ص 32.

 اعتراف کنندگان به دلالت حديث غدير بر ولايت

برخي از علماي اهل سنت تا حدودي انصاف به خرج داده و دلالت حديث را بر امامت و سرپرستي حضرت اميرعليه السلام قبول کرده‏اند، گرچه از طرفي ديگر در صدد توجيه آن برمي‏آيند. اينک به اسامي برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

 >محمد بن محمد غزالي

>ابوالمجد مجدود بن آدم، معروف به حکيم نسائي

>فريدالدين عطار نيشابوري

>محمد بن طلحه شافعي

>سبط بن جوزي

>محمد بن يوسف گنجي شافعي

>سعيدالدين فرغاني

>تقي الدين مقريزي

>سعدالدين تفتازاني

 

محمد بن محمد غزالي

او بعد از نقل حديث غدير مي‏گويد: «اين، تسليم و رضايت و تحکيم است. ولي بعد از اين واقعه هوا و هوس به جهت حبّ رياست و به دست گرفتن عمود خلافت و...، بر آنان غلبه کرد... و لذا به خلاف اول بازگشته و اسلام را به پشت سر خود انداختند و با پول اندکي آن را معامله کردند، پس چه بد معامله‏اي انجام دادند».[1] .

همين مطلب را سبط بن جوزي از غزّالي نقل کرده است.[2] .

 [1] سرّ العالمين، ص 39و40، طبع دار الآفاق العربية، مصر.

[2] تذکرة الخواص، ص 62.

 

ابوالمجد مجدود بن آدم، معروف به حکيم نسائي

او در مدح حضرت امير مي‏گويد:

نايب مصطفي به روز غدير

کرده بر شرع خود مر او را مير[1] .

[1] حديقة الحقيقة، حکيم نسائي.

 

فريدالدين عطار نيشابوري

او در معناي حديث غدير مي‏گويد:

 

چون خدا گفته است در خمّ غدير 

با رسول اللّه ز آيات منير

 

ايّها الناس اين بود الهام او 

زانکه از حق آمده پيغام او

 

گفت رو کن با خلايق اين ندا 

نيست اين دم خود رسولم بر شما

 

هر چه حق گفته است من خود آن کنم 

بر تو من از اسرار حقّ آسان کنم

 

چون که جبريل آمد و بر من بگفت 

من بگويم با شما راز نهفت

 

اين چنين گفته است قهّار جهان 

حقّ و قيّوم خداي غيب دان

 

مرتضي والي در اين ملک من است 

هر که اين سرّ را نداند او زن است[1] .

 

[1] مثنوي مظهر حقّ، عطار نيشابوري.

  

محمد بن طلحه شافعي

او مي‏گويد: «... وليعلم انّ هذا الحديث هو من اسرار قوله تعالي في آية المباهلة «فَقُلْ تَعالَوْا...» والمراد نفس عليّ علي ماتقدم؛ فانّ اللَّه جلّ وعلا لمّا قرن بين نفس رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله وبين نفس عليّ وجمعهما بضمير مضاف الي رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله اثبت رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله لنفس عليّ بهذا الحديث ما هو ثابت لنفسه علي المؤمنين عموماً، فانّه اولي بالمؤمنين وناصر المؤمنين وسيد المؤمنين. وکلّ معني امکن اثباته ممّا دلّ عليه لفظ المولي لرسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله فقد جعله لعلي‏عليه السلام وهي مرتبة سامية ومنزلة شاهقة ودرجة عليّة ومکانة رفيعة، خصّه بها دون غيره، فلهذا صار ذلک اليوم عيد وموسم سرور لأوليائه»؛[1]  «... بايد دانسته شود که اين حديث - حديث غدير - از اسرار قول خداوند متعال در آيه مباهله است؛ «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ». و مراد نفس، علي‏عليه السلام است آن گونه که گذشت؛ زيرا خداوند جلّ و علا چون مقارنت بين نفس رسول خدا و بين نفس علي‏عليه السلام انداخته و آن دو را با هم جمع کرده، لذا رسول خداصلي الله عليه وآله در اين حديث هر آنچه براي خودش نسبت به مؤمنين ثابت است براي حضرت علي‏عليه السلام نيز ثابت کرده است. پيامبرصلي الله عليه وآله سزاوارتر به مؤمنين و ناصر و آقاي مؤمنين است. هر معنايي که براي رسول خدا اثباتش ممکن است و لفظ «مولي» بر آن دلالت دارد، همان معنا براي حضرت علي‏عليه السلام ثابت است. و اين مرتبه‏اي است عالي و درجه‏اي است بس بزرگ که پيامبر تنها به حضرت علي‏عليه السلام اختصاص داده است. و به همين جهت است که روز غدير خم، عيد و موسم سرور اولياي خداست.»

  [1] مطالب السؤول، ص 44و45.

 

سبط بن جوزي

او درباره حديث غدير مي‏گويد: «معناه: من کنت اولي به من نفسه فعليّ اولي به...»؛[1]  «معناي آن اين است: «هر کس من اولي و سزاوارتر به او هستم پس علي‏عليه السلام سزاوارتر به اوست...».

[1] تذکرة الخواص، ص 34-30.

 

محمد بن يوسف گنجي شافعي

او مي‏گويد: «... لکن حديث غدير خم دالّ علي التولية وهي الاستخلاف»؛[1]  «... لکن حديث غدير خم دلالت بر توليه و استخلاف دارد.»

[1] کفاية الطالب، ص 166و167.

 

سعيدالدين فرغاني

او در شرح يک بيت از ابن فارض که مي‏گويد:

واوضح بالتأويل ما کان مشکلاً

عليّ بعلم ناله بالوصية

مي‏نويسد: «در اين شعر به اين مطلب اشاره شده که علي - کرم اللَّه وجهه - کسي است که مشکلات کتاب و سنت را بيان و واضح خواهد کرد به توسّط علمي که به او رسيده است؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله او را وصيّ و قائم مقام خود قرار داد آن هنگام که فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه».[1] .

[1] شرح تائيه ابن فارض، فرغاني.

 

تقي الدين مقريزي

او از ابن زولاق نقل مي‏کند: «و في يوم ثمانية عشر من ذي الحجّة سنة 362 - و هو يوم الغدير - يجتمع خلق من اهل مصر والمغاربة ومن تبعهم للدعاء، لانّه يوم عيد؛ لانّ رسول اللَّه عهد إلي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب فيه واستخلفه...»؛[1]  «در روز هجدهم ذي حجّه، سال 363 ه.ق که روز غدير خم است جماعتي از اهل مصر و مغرب زمين و متابعين آن‏ها دور هم جمع مي‏شوند و دعا مي‏خوانند؛ زيرا آن روز عيد است، به جهت آن‏که رسول خداصلي الله عليه وآله در آن روز عهد کرد به اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام و او را خليفه خود قرار داد...».

[1] المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، ج 2، ص 220.

 

سعدالدين تفتازاني

او در دلالت حديث غدير مي‏گويد: «(مولي) گاهي به معناي آزاد کننده و گاهي آزاد شده و هم قسم، همسايه، پسر عمو، ياور و سرپرست استعمال مي‏شود. خداوند متعال مي‏فرمايد: «مَأْواکُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاکُمْ» يعني اولي بکم. اين معنا را ابو عبيده نقل کرده است. و پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «ايّما امرأة أنکحت نفسها بغير اذن مولاه...»؛ «هر زني که خودش را بدون اذن مولايش به نکاح درآورد...»، مولي در اين حديث به معناي اولي و سرپرست است. و مثل اين معنا براي کلمه «مولي» در شعر بسيار است. و به طور کلي، استعمال کلمه «مولي» به معناي متولّي و مالک امر و اولي به تصرف، در کلام عرب شايع است و نيز از بسياري از بزرگان اهل لغت نقل شده است. و مقصود آن است که کلمه «مولي» اسم براي اين معناست، نه اين‏که صفت باشد و به منزله اولي به تصرف، تا اعتراض گردد که اين کلمه صيغه اسم تفضيل نيست، و به اين معنا استعمال نمي‏شود. و سزاوار است که در حديث غدير از کلمه «مولي» همين معنا اراده شود، تا با صدر حديث مطابقت پيدا کند. به جهت اين‏که با پنج معناي اول مناسبت ندارد، و اين امري است ظاهر. و نيز با معناي ششم؛ يعني «ناصر» سازگاري ندارد؛ زيرا معنا ندارد که پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را در آن مکان براي ابلاغ اين معنا جمع کرده باشد، اين مطلب نيز واضح است...».

او در آخر مي‏گويد: «ولا خفاء في انّ الولاية بالناس والتولّي والمالکية لتدبير امرهم والتصرّف فيهم بمنزلة النبيّ وهو معني الامامة»؛[1]  «مخفي نماند که ولايت بر مردم، و سرپرستي و مالکيّت تدبير امر مردم و تصرّف در شؤون آنان، همانند منزلت پيامبرصلي الله عليه وآله با معناي امامت سازگاري دارد.»

[1] شرح مقاصد، ج 2، ص 290.

کتمان کنندگان حديث غدير

مطابق برخي از روايات، حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام در مجامعي از صحابه خواست تا کساني که در روز غدير خم حاضر بوده و از پيامبرصلي الله عليه وآله حديث غدير را شنيدند برخيزند و در بين جمعيّت شهادت و گواهي دهند. عده‏اي برخاسته و گواهي دادند، ولي برخي نيز بدون هيچ جهت خاص از شهادت سرباز زده و بهانه‏هايي آوردند و در نتيجه مبتلا به امراضي شدند که هرگز علاج‏پذير نبود، که از جمله مي‏توان به اين افراد اشاره کرد:

1 - انس بن مالک؛ او کسي بود که به جهت کتمان حديث غدير به مرض برص مبتلا شد.[1] .

2 - براء بن عازب؛ او به جهت کتمان حديث غدير کور شد.[2] .

3 - زيد بن ارقم؛ او نيز به جهت کتمان حديث غدير خم کور شد.[3] .

4 - جرير بن عبداللَّه بجلي؛ او بعد از کتمان حديث و نفرين اميرالمؤمنين‏عليه السلام به جاهليّت بازگشت.[4] .

 [1] المعارف، ابن قتيبه، ص 194؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 362.

[2] احقاق الحق، ج 6، ص 560؛ ارجح المطالب، ص 580.

[3] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 362؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص 337.

[4] انساب الاشراف، ج 2، ص 156.

 فضيلت روزه روز غدير

خطيب بغدادي با سند صحيح از ابوهريره نقل کرده که گفت: «من صام يوم ثمان عشر من ذي الحجة کتب له صيام ستين شهراً، وهو يوم غدير خم لمّا اخذ النبيّ بيد علي بن ابي طالب فقال: الست ولي المؤمنين؟ قالوا: بلي يا رسول اللَّه. قال من کنت مولاه فعليّ مولاه. فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک يابن ابي طالب! اصبحت مولاي ومولي کل مسلم، فانزل اللَّه: «أَلْيَوْمُ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ...»...»؛[1]  «هر کس در روز هجدهم از ماه ذي حجّه روزه بگيرد براي او معادل شصت ماه روزه نوشته مي‏شود. و آن روز غدير خم است، هنگامي که پيامبرصلي الله عليه وآله دست علي بن ابي طالب‏عليه السلام را گرفته و فرمود: «آيا من سرپرست مؤمنين نيستم؟» گفتند: آري، اي رسول خدا! حضرت فرمود: هر کس که من مولاي اويم پس علي مولاي اوست. عمر بن خطّاب گفت: مبارک باد، مبارک باد بر تو اي فرزند ابي طالب! تو مولاي من و مولاي هر مسلمان شدي. آن‏گاه خداوند اين آيه را نازل کرد: «أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ ديِنَکُمْ...»...».

اين حديث را خطيب بغدادي از عبداللَّه بن علي بن محمد بن بشران، از حافظ علي بن عمر دارقطني، از ابونصر حبشون خلّال، از علي بن سعيد رملي، از ضمرة بن ربيعه، از عبداللَّه بن شوذب، از مطر ورّاق، از شهر بن حوشب، از ابوهريره نقل کرده است.

- ابوهريره؛ کسي است که جمهور اهل سنت اجماع بر عدالت و وثاقت او دارند.

- شهر بن حوشب اشعري؛ ابو نعيم او را از اوليا شمرده،[2]  و ذهبي مي‏گويد: بخاري او را ثنا گفته و احمد بن عبداللَّه عجلي و يحيي و ابن شيبه و احمد و نسوي او را توثيق کرده‏اند.[3]  و ابن عساکر نقل مي‏کند که از احمد بن حنبل درباره او سؤال شد، او حديثش را ستود، و خودش را نيز توثيق کرده و بر او ثنا گفت.[4] .

- مطر بن طهمان ورّاق، ابو رجاء خراساني؛ ابو نعيم او را از اوليا برشمرده است.[5]  و ابن حبّان او را جزء ثقات آورده، و از عجلي نقل کرده که او صدوق است.[6]  بخاري و مسلم و بقيه صحاح از او روايت نقل کرده‏اند.

- ابو عبدالرحمن (عبداللَّه) بن شوذب؛ او را نيز حافظ از اوليا به حساب آورده است.[7]  خزرجي از احمد و ابن معين نقل کرده که او ثقه است.[8] .

ابن حجر او را از ثقات دانسته و از سفيان ثوري نقل کرده که او از ثقات مشايخ ما به حساب مي‏آيد. و ابن خلفون توثيقش را از ابن نمير و ابي طالب و عجلي و ابن عمار و ابن معين و نسائي، نقل کرده است.[9] .

- ضمرة بن ربيعه قرشي ابو عبداللَّه دمشقي؛ ابن عساکر از احمد بن حنبل نقل کرده که او ثقه مأمون و مرد صالح و مليح الحديث است. و نيز از ابن معين نقل کرده که او ثقه است.[10]  و ابن سعد نيز او را ثقه مأمون و اهل خير معرّفي کرده که هيچ کس افضل از او نبوده است.[11] .

- ابو نصر علي بن سعيد ابي حمله رملي؛ ذهبي او را توثيق کرده و مي‏گويد: تا کنون از کسي نشنيده‏ام که درباره او حرفي بزند.[12]  ابن حجر در «لسان الميزان» توثيقش را اختيار کرده است.[13] .

- ابو نصر حبشون بن موسي بن ايّوب خلاّل؛ خطيب بغدادي او را توثيق کرده و از دارقطني حکايت شده که او صدوق است.[14] .

- حافظ علي بن عمر، ابو الحسن بغدادي، مشهور به دارقطني، صاحب سنن؛ او کسي است که بسياري از علماي اهل سنت او را تعريف کرده‏اند، خطيب بغدادي او را يگانه دهر و...[15]  و ابن خلّکان[16]  و حاکم نيشابوري او را بسيار ستايش کرده‏اند.

[1] تاريخ بغداد، ج 8، ص 290؛ مناقب ابن مغازلي،ص 18، ح 24؛ تذکرة الخواص، ص 30؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 77، ح 44.

[2] حلية الاولياء، ج 6، ص 67-59.

[3] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 283، رقم 3756.

[4] تاريخ مدينة دمشق، ج 8، ص 148-137.

[5] حلية الاولياء، ج 3، ص 75.

[6] الثقات، ج 5، ص 435.

[7] حلية الاولياء، ج 6، ص 135-125.

[8] خلاصة الخزرجي، ج 2، ص 66، رقم 3566.

[9] تهذيب التهذيب، ج 5، ص 225.

[10] تاريخ دمشق، ج 8، ص 475.

[11] الطبقات الکبري، ج 7، ص 471.

[12] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 125، رقم 5833 و ص 131، رقم 5851.

[13] لسان الميزان، ج 4، ص 260، رقم 5806.

[14] تاريخ بغداد، ج 8، ص 284، رقم 4392.

[15] وفيات الاعيان، ج 3، ص 279، رقم 434.

[16] تذکرة الحفّاظ، ج 3، ص 991، رقم 925.

 احتجاجات به حديث غدير

 

>احتجاج امام علي

>احتجاج حضرت زهرا به حديث غدير

>احتجاج ديگران به حديث غدير

 

احتجاج امام علي

امام علي‏عليه السلام بعد از رحلت پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله هر موقعيتي که مناسب مي‏ديد حقّانيت خود را از هر راه ممکن به اثبات مي‏رساند که از آن جمله تذکّر به حديث غدير و ولايت خود است. اين‏که به مواردي اشاره مي‏کنيم:

الف) روز شورا

خطيب خوارزمي حنفي و حمّوئي شافعي با سند خود از ابي الطفيل عامر بن واثله نقل کرده‏اند که گفت: من در روز شورا کنار درب اتاقي بودم که علي‏عليه السلام و پنج نفر ديگر در آن بودند. شنيدم که حضرت به آن‏ها مي‏فرمود: «هر آينه بر شما به چيزي احتجاج خواهم کرد که عرب و عجم نمي‏تواند آن را تغيير دهد».

آن‏گاه فرمود: «انشدکم اللَّه ايّها النفر جميعاً: افيکم احد وحّد اللَّه قبلي؟ قالوا: لا... هل فيکم احد قال له رسول اللَّه: «من کنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله، ليبلّغ الشاهد الغائب غيري؟» قالوا: اللّهمّ لا»؛[1]  «شما را به خدا سوگند اي جماعت! آيا در ميان شما کسي هست که قبل از من خدا را به توحيد بخواند؟ همگي گفتند: خير... شما را به خدا سوگند مي‏دهم، آيا در ميان شما کسي هست که رسول خدا در حقّ او فرموده باشد: «من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله، ليبلّغ الشاهد الغائب، غيري؟» گفتند: به خدا هرگز.»

اين مضمون را جماعت بسياري از اهل سنت در کتاب‏هاي خود آورده‏اند؛ از قبيل:

- ابن حاتم شامي.[2] .

- ابن هجر هيثمي.[3] .

- ابن عقده.[4] .

- حافظ عقيلي.[5] .

- ابن عبدالبرّ.[6] .

- بخاري.[7] .

- ابن عساکر.[8] .

- قاضي ابو عبداللَّه الحسين بن هارون ضبّي (398 ه).[9] .

- گنجي شافعي.[10] .

- ابن المغازلي شافعي.[11] .

- سيوطي شافعي.[12] .

- متقي هندي.[13] .

ب) ايام خلافت عثمان

حمّوئي شافعي به سند خود از تابعي بزرگ سليم بن قيس هلالي نقل مي‏کند که فرمود: علي - صلوات اللَّه عليه - را در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله در عصر خلافت عثمان مشاهده کردم و جماعتي که با يکديگر مذاکره علم و فقه مي‏نمودند. آنان فضيلت و سوابق و هجرت قريش را متذکّر شدند و آنچه رسول خداصلي الله عليه وآله در فضيلت آن‏ها بيان کرده است... در ميان آن جمعيت بيش از دويست نفر از مهاجران؛ از جمله علي بن ابي طالب‏عليه السلام، سعد بن ابي وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبير، مقداد، هاشم بن عتبه، ابن عمر، حسن‏عليه السلام، حسين‏عليه السلام، ابن عباس، محمد بن ابوبکر و عبداللَّه بن جعفر بودند. و نيز از انصار ابيّ بن کعب، زيد بن ثابت، ابو ايوب انصاري، ابو الهيثم بن تيهان، محمد بن سلمه، قيس بن سعد، جابر بن عبداللَّه، انس بن مالک و... بودند... علي بن ابي طالب‏عليه السلام و اهل بيتش ساکت نشسته، سخن نمي‏گفتند. جماعت حاضر رو به حضرت کرده، عرض کردند: اي ابا الحسن! چه شده که سخن نمي‏گويي؟

حضرت فرمود: هيچ قبيله‏اي نبود جز آن‏که فضيلت خود را بيان کرده و حقّ خود را ذکر کرد، ولي من از شما سؤال مي‏کنم اي جماعت قريش و انصار! خداوند به توسط چه کسي اين فضيلت را به شما عطا فرمود؟ آيا به توسط شما و عشاير و اهل بيوتتان يا توسط غير شما؟ عرض کردند: بلکه خداوند اين‏ها را توسط محمدصلي الله عليه وآله و عشيره او به ما عطا کرده و منّت گذاشته است، نه به واسطه خود ما و عشاير و اهل بيوت ما. آن‏گاه حضرت‏عليه السلام شروع به ذکر مناقب و فضايل خود کرده، يکي پس از ديگري آن‏ها را برمي‏شمارد تا اين‏که مي‏فرمايد: شما را به خدا سوگند مي‏دهم، آيا مي‏دانيد که اين آيه کجا نازل شد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ».[14]  و کجا نازل شد: «إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ».[15]  و کجا نازل کرد: «... وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً...».[16]  وقتي که مردم گفتند: اي رسول خدا! آيا اين آيات مخصوص برخي از مؤمنين است يا شامل جميع آنان خواهد شد؟ خداوند عزّ وجلّ پيامبر خود را امر نمود تا واليان امرشان را معرفي کند، و نيز همان‏گونه که براي آنان نماز و زکات و حجّ را تفسير نمود، ولايت را نيز تفسير نمايد و مرا نيز در غدير خم منصوب به خلافت کند. آن‏گاه پيامبر در خطبه‏اي فرمود: اي مردم! خداوند مرا مأمور به رسالتي کرده که دلم به آن تنگ آمده است و مي‏ترسم که با ابلاغ آن مردم مرا تکذيب کنند، ولي مرا تهديد کرده که آن را ابلاغ کنم وگرنه مرا عذاب خواهد کرد. آن‏گاه امر نمود تا نداي نماز جماعت سر داده شود. سپس در خطبه‏اي فرمود: اي مردم! آيا مي‏دانيد که خداوند عزّ و جلّ مولاي من و من مولاي مؤمنين و اولي به آن‏ها از خودشان هستم؟ گفتند: آري، اي رسول خدا! فرمود: بلند شو، اي علي! پس من بلند شدم. حضرت فرمود: هر کس من مولاي اويم پس علي مولاي او است، بار خدايا! هر کس که ولايت او را پذيرفت او را دوست داشته و او را تحت ولايت و سلطه خود قرار بده، و هر کس که از روي عناد و سرکشي از ولايت او سرباز زد او را دشمن بدار....[17] .

ج) در اجتماع کوفه

امام علي‏عليه السلام بعد از آن‏که به او خبر رسيد که مردم او را در ادّعاي حقّانيت خود بر خلافت متّهم مي‏سازند، در رحبه کوفه ميان جماعتي از مردم حاضر شده و به حديث غدير بر ضدّ کساني که با او به نزاع برخاسته بودند، استشهاد نمود.

اين احتجاج به حدّي شايع و علني بود که عده بسياري از تابعين آن را نقل کرده و علما نيز با سندهاي مختلف و متظافر آن را در کتاب‏هاي خود آورده‏اند. اينک به برخي از راوياني که اين قصه را نقل کرده اشاره مي‏کنيم:

1 - ابو سليمان مؤذّن؛

ابن ابي الحديد به سند خود از ابوسليمان مؤذّن نقل کرده که علي‏عليه السلام با مردم چنين احتجاج کرد: «هر کس از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيد که فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه» شهادت دهد؟ قومي به آن شهادت دادند ولي زيد بن ارقم از آن امساک نموده و شهادت نداد در حالي که مي‏دانست. حضرت بر او نفرين کرد که خداوند او را کور گرداند. و لذا کور شد. ولي بعد از کوري حديث غدير را روايت مي‏نمود.[18] .

2 - اصبغ بن نباته.[19] .

3 - حَبَّة بن جُوَين عُرَني، ابو قدامه بجلي، صحابي (م 79 -76 ه).[20] .

4 - زاذان بن عمر.[21] .

5 - زِرّ بن حبيش اسدي.[22] .

6 - زياد بن ابي زياد.[23] .

7 - زيد بن ارقم.[24] .

8 - زيد بن يُثيع.[25] .

9 - سعيد بن ابي حدّان.[26] .

10 - سعيد بن وهب.[27] .

11 - ابو الطفيل عامر بن واثله.[28] .

12 - ابو عماره، عبد خير بن يزيد.[29] .

13 - عبدالرحمن بن ابي ليلي.[30] .

14 - عمرو ذي مرّ.[31] .

15 - عميرة بن سعد.[32] .

16 - يعلي بن مرّه.[33] .

17 - هاني بن هاني.[34] .

18 - حارثة بن مضرّب.[35] .

19 - هبيرة بن مريم.[36] .

20 - ابو رمله عبداللَّه بن ابي امامه.[37] .

21 - ابو وائل شقيق بن سلمه.[38] .

22 - حارث اعور.[39] .

برخي از گواهان

برخي از کساني که در روز رحبه شهادت و گواهي براي اميرالمؤمنين‏عليه السلام به حديث غدير داده‏اند؛ عبارتند از:

1 - ابو زينب بن عوف انصاري

2 - ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصاري.

3 - ابو فضاله انصاري.

4 - ابو قدامه انصاري.

5 - ابو ليلي انصاري.

6 - ابو هريره دوسي.

7 - ابو الهيثم بن تيّهان.

8 - ثابت بن وديعه انصاري.

9 - حُبش بن جناده سلولي.

10 - ابو ايوب خالد انصاري.

11 - خزيمة بن ثابت انصاري.

12 - ابو شريح خويلد بن عمرو خزاعي.

13 - زيد يا يزيد بن شراحيل انصاري.

14 - سهل بن حنيف انصاري اوسي.

15 - ابو سعيد سعد بن مالک خُدري انصاري.

16 - ابو العباس سهل بن سعد انصاري.

17 - عامر بن ليلي غفاري.

18 - عبدالرحمن بن عبد ربّ انصاري.

19 - عبداللَّه بن ثابت انصاري خادم رسول خداصلي الله عليه وآله.

20 - عبيد بن عازب انصاري.

21 - ابو طريف عدي بن حاتم.

22 - عقبة بن عامر جهني.

23 - ناجية بن عمرو خزاعي.

24 - نعمان بن عجلان انصاري.

25 - حافظ هيثمي به سند صحيح نقل کرده که تعداد نفراتي که در آن منطقه حاضر بوده و احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام را به حديث غدير شنيدند، سي نفر بوده‏اند.[40] .

از آنجا که تاريخ اين احتجاج سال 35 هجري بوده و از وقت صدور حديث غدير 25 سال مي‏گذشته است، طبيعي به نظر مي‏رسد که بسياري از صحابه که حديث را شنيده بوده‏اند از دار دنيا رحلت کرده باشند. و نيز برخي در جنگ‏ها شهيد شده، برخي ديگر نيز در کشورها و شهرهاي مختلف پراکنده شده‏اند و تنها اين سي نفر کساني بودند که در کوفه آن هم در منطقه رحبه در آن وقت حاضر بوده، شهادت و گواهي به حديث غدير براي اميرالمؤمنين‏عليه السلام دادند.

د) احتجاج در جنگ جمل

يکي ديگر از مواردي که حضرت علي‏عليه السلام به حديث غدير احتجاج نمود، در روز جنگ جمل عليه طلحه بود.

حافظ حاکم نيشابوري به سند خود از نُذير ضبّي کوفي تابعي نقل مي‏کند که گفت: ما با علي‏عليه السلام در روز جمل بوديم، حضرت‏عليه السلام کسي را به نزد طلحة بن عبيداللَّه فرستاد تا به ملاقات او بيايد. طلحه خدمت حضرت رسيد. حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مي‏دهم! آيا از رسول خداصلي الله عليه وآله نشنيدي که مي‏فرمود: «من کنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؟ گفت: آري. حضرت فرمود: پس براي چه با من جنگ مي‏کني؟ گفت: يادم نمي‏آيد. اين را گفت و از حضرت جدا شد.[41] .

ه) حديث سواران در کوفه

احمد بن حنبل به سند خود از رياح بن حارث نقل کرده که گفت: جمعي در منطقه رحبه بر علي‏عليه السلام وارد شدند و عرض کردند: السلام عليک يا مولانا. حضرت فرمود: «چگونه من مولاي شمايم در حالي که شما عرب هستيد؟» عرض کردند: ما از رسول خداصلي الله عليه وآله شنيديم که در روز غدير خم مي‏فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه».[42] .

و) احتجاج در روز صفين

سليم بن قيس هلالي، تابعي بزرگ در کتاب خود نقل مي‏کند که اميرالمؤمنين‏عليه السلام در صفين در ميان لشکر خود بر منبر رفت و مردم را دور خود جمع کرده، براي آنان که از نواحي مختلف بوده و از آن جمله مهاجرين و انصار بودند، سخن گفت. او پس از حمد و ثناي الهي فرمود: «اي جماعت مردم! همانا مناقب من بيش از آن است که احصا شود...».

در اين حديث نيز حضرت به طور تفصيل فضايل خود را بيان کرده که از آن جمله تذکّر به حديث غدير است.[43] .

 [1] مناقب خوارزمي، ص 313، ح 314؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 319، ح 251.

[2] الدر النظيم، ج 1، ص 116.

[3] الصواعق المحرقة، ص 126، به نقل از دارقطني.

[4] الامالي، طوسي، ص 332، ح 667.

[5] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 441، رقم 1643؛ لسان الميزان، ج 2، ص 198، رقم 2212.

[6] الاستيعاب، قسم سوم / 1098، رقم 1855.

[7] التاريخ الکبير، ج 2، ص 382.

[8] تاريخ دمشق، رقم 1140و1141و1142.

[9] امالي، ضبّي، مجلس 61.

[10] کفاية الطالب، ص 386.

[11] المناقب، ح 155.

[12] جمع الجوامع، ج 2، ص 165و166؛ مسند فاطمه‏عليها السلام، ص 21.

[13] کنز العمال، ج 5، ص 726-717، ح 14241و14243.

[14] سوره نساء، آيه 59.

[15] سوره مائده، آيه 55.

[16] سوره توبه، آيه 16.

[17] فرائد السمطين، ج 1، ص 312، ح 350.

[18] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 74، خطبه 56.

[19] اسد الغابة، ج 3، ص 469، رقم 3341.

[20] مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ابن المغازلي، ص 20، ح 27.

[21] مسند احمد، ج 1، ص 135، ح 642؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 121؛ مطالب السؤول، ص 54؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 210 و ج 7، ص 348؛ تذکرة الخواص، ص 17؛ کنز العمال، ج 13، ص 170، ح 36514؛ تاريخ دمشق، رقم 524؛ مسند علي‏عليه السلام، سيوطي، ح 144 و...

[22] شرح المواهب، ج 7، ص 13؛ اسد الغابة، ج 1، ص 441؛ الاصابة، ج 1، ص 305؛ قطن الازهار المتناثرة، سيوطي، ص 278.

[23] مسند احمد، ج 1، ص 142، ح 672؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 384، حوادث سال 40 هجري؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 114؛ ذخائر العقبي، ص 67؛ تاريخ دمشق، رقم 532؛ المختارة، حافظ ضياء، ج 2، ص 80، ح 458؛ درّ السحابة، شوکاني، ص 211.

[24] مسند احمد، ج 6، ص 510، ح 22633؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 106؛ المعجم الکبير، ج 5، ص 175، ح 4996مناقب علي بن ابي طالب‏عليه السلام، ابن المغازلي، ص 23، ح 33؛ ذخائر العقبي، ص 67؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 383، حوادث سال 40 ه.

[25] مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 953؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 229؛ کفاية الطالب، ص 63؛ اسني المطالب، ص 49؛ خصائص اميرالمؤمنين‏عليه السلام، نسائي، ص 101، ح 87 و ص 102، ح 88؛ سنن نسائي، ج 5، ص 131، ح 8472؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105؛ جامع الاحاديث، سيوطي، ج 16، ص 263، ح 7899؛ کنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36487 و...

[26] فرائد السمطين، ج 1، ص 68، ح 34.

[27] مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 953 و ج 6، ص 504، ح 22597؛ خصائص اميرالمؤمنين‏عليه السلام، نسائي، ص 117، ح 98؛ سنن نسائي، ج 5، ص 136، ح 8483؛ اسد الغابة، ج 3، ص 492، رقم 3382؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 229 و ج 7، ص 384؛ المناقب، خوارزمي، ص 156، ح 185؛ المعجم الکبير، ح 5058المعجم الاوسط، ح 1987؛ تاريخ دمشق، رقم 522-517؛ المختارة، ضياء مقدسي، رقم 479و480و481.

[28] مسند احمد، ج 5، ص 498، ح 18815؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 104؛ خصائص اميرالمؤمنين‏عليه السلام، نسائي، ص 113، ح 93؛ السنن الکبري، ج 5، ص 134، ح 8478؛ کفاية الطالب، ص 55؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 114البداية والنهاية، ج 5، ص 231؛ نزل الابرار، ص 52؛ اسد الغابة، ج 6، ص 252، رقم 6169؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 36، باب 4.

[29] المناقب، خوارزمي، ص 156، ح 185؛ المناقب، ابن المغازلي، رقم 27؛ تاريخ دمشق، رقم 520.

[30] مسند احمد، ج 1، ص191، ح 964؛ تاريخ بغداد، ج 14، ص 236؛ مشکل الآثار، ج 2، ص 308؛ اسد الغابة، ج 4، ص 108، رقم 3783؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 69، ح 36؛ اسني المطالب، ص 47و48؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 230؛ کنز العمال، ج 13، ص 131، ح 36417؛ مسند بزّار، رقم 632؛ مسند علي‏عليه السلام، سيوطي، ص 46؛ مسند ابو يعلي، رقم 567؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 155؛ تاريخ اميرالمؤمنين‏عليه السلام، ابن عساکر، رقم 510؛ المختارة، ضياء مقدسي، ج 2، ص 273، رقم 654.

[31] مسند احمد، ج 1، ص 189، ح 954؛ خصائص نسائي، ص 117، ح 99؛ سنن نسائي، ج 5، ص 136، ح 8484فرائد السمطين، ج 1، ص 68، ح 36؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105؛ کفاية الطالب، ص 63؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 294، رقم 6481؛ البداية والنهاية، ج 5، ص 230؛ تاريخ الخلفاء، ص 158؛ کنز العمال، ج 13، ص 158، ح 36487؛ مسند بزّار، ج 3، ص 35، رقم 766؛ اسني المطالب، ص 49؛ المعجم الکبير، ح 5059المعجم الاوسط، ح 2130و5301؛ تاريخ اميرالمؤمنين‏عليه السلام، ابن عساکر، رقم 515و516؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 72؛ درّ السحابة، ص 209.

[32] حلية الاولياء، ج 5، ص 26؛ خصائص نسائي، ص 100، ح 85؛ سنن نسائي، ج 5، ص 131، ح 8470؛ المناقب، ابن المغازلي، ص 26، ح 38؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 230 و ج 7، ص 384؛ کنز العمال، ج 13، ص 154، ح 36480 و ص 157، ح 36486.

[33] اسد الغابة، ج 5، ص 297، رقم 5162.

[34] همان، ج 3، ص 492، رقم 3382.

[35] خصائص نسائي، ص 167، ح 58؛ السنن الکبري، ج 5، ص 154، ح 8542. شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 228، خطبه 37؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص 274.

[36] المعجم الکبير، ح 8058.

[37] کتاب الموالاة، طبري.

[38] انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين‏عليه السلام، رقم 169.

[39] لسان الميزان، ج 2، ص 379.

[40] مجمع الزوائد، ج 9، ص 104.

[41] المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 419، ح 5594؛ المناقب، خوارزمي، ص 182، ح 221؛ تاريخ دمشق، ج 8، ص 568؛ تذکرة الخواص، ص 72؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 107؛ کنز العمال، ج 11، ص 332، ح 31662 و...

[42] مسند احمد، ج 6، ص 583، ح 23051و 23052؛ اسد الغابة، ج 1، ص 441، رقم 1038؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 113؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 231 و ج 7، ص 384و385؛ المعجم الکبير، ج 4، ص 173، ح 4053؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 17، ص 354 و...

[43] کتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 757، ح 25.

 

احتجاج حضرت زهرا به حديث غدير

شمس الدين ابوالخير جزري دمشقي شافعي به سند خود از امّ کلثوم دخترفاطمه‏عليها السلام، و او از فاطمه زهراعليها السلام نقل کرده که فرمود: «أنسيتم قول رسول اللَّه‏صلي الله عليه وآله يوم غدير خم: من کنت مولاه فعليّ مولاه، وقوله‏صلي الله عليه وآله: انت منّي بمنزلة هارون من موسي؟»؛[1]  «آيا فراموش کرديد گفتار رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خم را که فرمود: هر کس من مولاي اويم پس علي مولاي اوست. و گفتارش که فرمود: تو نزد من همانند هارون نزد موسي هستي.»

امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام نيز به حديث غدير تمسک کرده و احتجاج نموده‏اند.[2] .

 

 [1] اسني المطالب، ص 49.

[2] ينابيع المودة، ج 3، ص 150، باب 90؛ کتاب سليم، ج 2، ص 788، ح 26.

 

احتجاج ديگران به حديث غدير

غير از اهل بيت‏عليهم السلام نيز، در مواردي خاص به حديث غدير خم احتجاج و تمسک کرده‏اند و اين به نوبه خود بر اين دلالت دارد که اين حديث نزد عموم مسلمانان از جايگاه ويژه‏اي برخوردار است. اينک به اسامي برخي از آن‏ها اشاره مي‏کنيم:

1 - احتجاج عبداللَّه بن جعفر بر معاويه به حديث غدير بعد از شهادت اميرالمؤمنين‏عليه السلام.[1] .

2 - احتجاج بُرد، بر عمرو بن عاص به حديث غدير خم.[2] .

3 - احتجاج عمرو بن عاص بر معاويه به حديث غدير خم.[3] .

4 - احتجاج عمّار بن ياسر در روز صفّين بر عمرو بن عاص به حديث غدير.[4] .

5 - احتجاج اصبغ بن نباته به حديث غدير در مجلس معاويه در سال (37).[5] .

6 - مناظره جواني با ابو هريره به حديث غدير خم در مسجد کوفه؛

اين مناظره را ابوبکر هيثمي نيز در کتاب «مجمع الزوائد» به نقل از ابي يعلي و طبراني و بزّار به دو طريق نقل کرده، و يکي از آن دو طريق را تصحيح و طريق ديگر را توثيق نموده است.[6] .

7 - احتجاج شخصي بر زيد بن ارقم به حديث غدير خم.[7] .

8 - مناظره مردي عراقي با جابر بن عبداللَّه انصاري به حديث غدير خم.[8] .

9 - احتجاج قيس بن سعد بر معاويه به حديث غدير خم در سال (56 -50)[9] .

10 - احتجاج دارميّه حجونيّه بر معاويه به حديث غدير خم در سال (56 -50).[10] .

11 - احتجاج عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي به حديث غدير خم.[11] .

12 - احتجاج مأمون خليفه عباسي به حديث غدير خم بر فقها.[12] .

 [1] کتاب سليم، ج 2، ص 834، ح 42.

[2] الامامة و السياسة، ج 1، ص 97.

[3] مناقب خوارزمي، ص 199، ح 240.

[4] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 206، خطبه 35؛ وقعه صفّين، ص 338.

[5] مناقب خوارزمي، ص 205، ح 240؛ تذکرة الخواص، ص 85.

[6] مسند ابي يعلي موصلي، ج 11، ص 307، ح 6423؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 105.

[7] ينابيع المودة، ج 2، ص 73، باب 56.

[8] کفاية الطالب، ص 61.

[9] کتاب سليم، ج 2، ص 777، ح 26.

[10] ربيع الابرار، ج 2، ص 599.

[11] حلية الاولياء، ج 5، ص 364.

[12] عقد الفريد، ج 5، ص 61-56.

عيد غدير در اسلام

از جمله اموري که موجب جاودانگي داستان غدير گشته و مفاد آن را ثابت و محقّق ساخته است، عيد قرار گرفتن آن است. روز غدير، عيد به شمار آمده و روز و شب آن همراه با عبادت و خشوع و جشن و نيکي به ضعيفان و توسعه بر خود و خانواده قرار گرفته است و مردم در اين جشن، لباس‏هاي خوب و زينت‏هاي خود را مي‏پوشند.

هرگاه مردم به اين گونه امور گرايش داشته باشند، در پي عوامل آن رفته، از راويان آن جستجو کرده و به سرودن اشعار و نقل کردن آن مي‏پردازند و اين گونه در هر دوره‏اي، همه ساله توجّه نسل‏ها به آن معطوف مي‏شود و همواره سندهاي واقعه و متون و اخبار مربوط به آن خوانده مي‏شود و ماندگار مي‏گردد. در رابطه با عيد غدير از دو جهت بحث است:

 عدم اختصاص به شيعه

مبدأ عيد غدير

 

عدم اختصاص به شيعه

اين عيد، تنها به شيعه مربوط نيست، هر چند که شيعه، دلبستگي خاصّي نسبت به آن دارد. فرقه‏هاي ديگر مسلمين هم در عيد گرفتن غدير، با شيعه شريکند. و بزرگاني از غير شيعه در فضيلت اين روز و عيد بودنش به خاطر تعيين امير المؤمنين‏عليه السلام به مقام والاي ولايت از سوي حضرت رسول‏صلي الله عليه وآله سخناني ابراز کرده‏اند؛ چرا که اين موسم، موسم شادماني هواداران حضرت علي‏عليه السلام است؛ چه او را به عنوان جانشين بلا فصل پيامبرصلي الله عليه وآله بدانند، چه چهارمين خليفه.

بيروني در «الآثار الباقية» روز غدير خم را از روزهايي مي‏داند که اهل اسلام آن را از اعياد به حساب آورده‏اند.[1] .

ابن طلحه شافعي مي‏گويد: «روز غدير خم، امير المؤمنين‏عليه السلام آن را در شعر خود ذکر کرده و آن روز عيد و موسم به حساب مي‏آيد، زيرا آن روز وقتي است که رسول خداصلي الله عليه وآله او را به اين منزلت منصوب کرده و بر ساير خلائق برتري داده است».[2] .

و نيز مي‏گويد: «هر معنايي که اثباتش ممکن است و لفظ مولي براي رسول خداصلي الله عليه وآله بر آن دلالت داشته باشد، حضرت‏صلي الله عليه وآله آن را براي علي‏عليه السلام قرار داده است، و اين مرتبه‏اي است بلند، و منزلتي است عظيم، و درجه‏اي است عالي، و مکانتي است رفيع، که پيامبرصلي الله عليه وآله حضرت علي‏عليه السلام را به آن اختصاص داده است. و لذا آن روز، روز عيد و موسم سرور براي اولياي الهي گشته است».[3] .

از کتب تاريخ، استفاده مي‏شود که امّت اسلامي در شرق و غرب، در عيد بودن آن متّفق‏اند و مصريان و مغربيان و عراقيان، به جايگاه آن اعتنا و اهتمام داشته‏اند. و روز غدير نزد آنان به عنوان روزي مشخّص براي نماز، دعا، خطبه و مديحه‏سرايي مشهور بوده است، و نامگذاري اين روز به عيد، مورد اتفاق بوده است.[4] .

ابن خلّکان مي‏گويد: «پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله هنگام بازگشت از مکّه در حجّة الوداع، وقتي به غدير خم رسيد، ميان خود و علي‏عليه السلام عقد برادري بست و او را براي خود، همچون هارون براي حضرت موسي‏عليه السلام دانست و فرمود: «خدايا! کساني که ولايت او را پذيرا شدند دوست بدار و کساني که تحت سلطه ولايت او نرفته و با او دشمني ورزيدند دشمن بدار، و يارانش را ياور باش و خوار کنندگانش را خوار کن». و شيعه را به اين روز، دلبستگي خاصّي است.[5] .

سخنِ ابن خلّکان را مسعودي تأييد کرده است، آنجا که مي‏گويد: فرزندان حضرت علي‏عليه السلام و شيعيان او اين روز را بزرگ مي‏دارند.[6] .

ثعالبي نيز پس از آن‏که شب غدير را از شب‏هاي مشهور نزد امّت شمرده است مي‏نويسد: «و اين، شبي است که فردايش پيامبر خداصلي الله عليه وآله در غدير خم، بر فراز جهاز شتران خطبه خواند و فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه...»، و شيعيان، اين شب را گرامي داشته، به احياء و عبادت مي‏پردازند».[7] .

[1] الآثار الباقية في القرون الخالية، ص 334.

[2] مطالب السؤول، ص 53.

[3] همان، ص 56.

[4] وفيات الاعيان، ابن خلکان، ج 1، ص 60 و ج 2، ص 223.

[5] همان.

[6] التنبيه و الإشراف، مسعودي، ص 221.

[7] ثمار القلوب، ثعالبي، ص 511.

 

مبدأ عيد غدير

با مراجعه به تاريخ پي مي بريم که مبدأ اين عيد بزرگ به عصر پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله باز مي‏گردد. مبدأ آن زماني بود که پيامبرصلي الله عليه وآله در صحراي غدير خم حضرت علي‏عليه السلام را به امامت و ولايت از جانب خداوند منصوب کرد. در آن روز هر مؤمني بدين جهت مسرور شد. و لذا نزد حضرت علي‏عليه السلام آمده و بر او تبريک گفتند. از جمله کساني که او را تبريک گفتند عمر و ابوبکر بود که قبلاً به آن اشاره کرديم. و نيز به جهت تبريک و بزرگداشت اين واقعه افرادي از قبيل حسان بن ثابت، قيس بن سعد بن عباده انصاري و ديگران اين واقعه را به شعر درآوردند.

پيام‏هاي غدير

برخي در اين زمان با طرح «کاربردي کردن غدير» در صدد پياده کردن پيام‏هاي «غدير» در جامعه اسلامي‏اند. اينک جا دارد اين موضوع به طور دقيق موشکافي و بررسي شده که «غدير خم» چه پيام‏هايي داشته است؟ آيا پيام‏هاي آن اختصاص به عصر رسول‏صلي الله عليه وآله و بعد از وفات او داشته يا قابل اجرا و پياده شدن تا روز قيامت است؟ اينک به برخي نکته‏ها و پيام‏هاي غدير که برپايي جشن‏ها سبب يادآوري و ابلاغ آن به مردم مي‏شود مي‏پردازيم:

1 - بعد از هر پيامبري احتياج به شخصيتي معصوم است که در خطّ او بوده و ادامه دهنده راه و تبيين کننده مرام آن پيامبر است، و لااقل در حدّ حفظ کيان و مجموعه شريعت، نگهبان و پاسدار دين باشد، همان‏گونه که رسول خداصلي الله عليه وآله براي بعد از خود جانشيني را در اين امر معيّن نمود، و در اين زمان اين شخص امام مهدي‏عليه السلام است.

2 - جانشينان پيامبران بايد از جانب خداوند منصوب شده و توسط پيامبر معيّن و معرفي گردند، همان‏گونه که پيامبرصلي الله عليه وآله براي خود جانشين معيّن کرد؛ زيرا مقام امامت مقامي الهي است و هر امامي بايد از جانب خداوند به طور خاص و عام بر اين سمت منصوب گردد.

3 - يکي از پيام‏هاي غدير مسأله رهبري و صفات و خصوصيات او است، هر کس نمي‏تواند رهبر و جانشين پيامبرصلي الله عليه وآله در جامعه اسلامي باشد، رهبر بايد کسي همانند حضرت علي‏عليه السلام باشد که در خط پيامبر بوده و مجري فرمان و دستورات او باشد وگرنه بر مردم است که با او بيعت نکنند. در نتيجه: مسأله غدير با مسأله سياسي اسلام گره خورده است.

ما در کشور يمن مشاهده مي‏کنيم که از اواسط قرن چهارم به بعد مسأله جشن‏هاي غدير مطرح بوده و هر سال در روز غدير خم آن صحنه عظيم را به نمايش مي‏گذارند و مردم آن روز تجديد خاطر کرده و با وضعيت و شرايط رهبري در جامعه نبوي آشنا مي‏شوند. گرچه در سال‏هاي اخير حکومت وقت پي به آثار و پيام‏هاي مهمّ آن برده و شديداً با برپايي آن مقابله کرده است و حتي هر سال تعدادي به جهت اصرار براي برپايي آن کشته مي‏شوند، ولي مردم در برپايي آن مصمّم‏اند، و اين به جهت آثار و برکات و پيامدهاي اين قضيه در جامعه اسلامي است.

4 - غدير يک پيام هميشگي دارد و آن اين‏که الگوي جامعه اسلامي و رهبر و مقتداي آن بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله بايد حضرت علي‏عليه السلام و امثال او از امامان معصوم باشند. آنان کساني هستند که بر ما ولايت و سلطه دارند و ما بايد با تقرب و نزديکي به آن بزرگواران تحت سلطه تکوين و تشريع آنان قرار گرفته تا از برکات فيض وجودشان بهره‏مند شويم.

5 - غدير و برپايي جشن‏هاي آن نمادي از تشيّع است، و در حقيقت واقعه غدير اعلام اين پيام است که بايد هميشه با حقّ که بر محوريّت حضرت علي‏عليه السلام و اولاد او است پيمان بست تا به پيروزي نايل شد.

6 - نکته و پيام ديگري که از واقعه غدير استفاده مي‏شود اين‏که انسان بايد در ابلاغ حق و حقيقت اصرار ورزيده و از بيان آن کوتاه نيايد؛ زيرا پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله گرچه مي‏دانست مردم بعد از وفاتش به سفارشات او عمل نخواهند کرد، ولي حجت را بر مردم تمام کرده و در هيچ موقعيت مناسب خصوصاً در حجة الوداع و در غدير خم از بيان حق و پافشاري بر آن کوتاه نيامد.

7 - يکي ديگر از پيام‏هاي غدير که تا روز قيامت باقي است مسأله مرجعيت ديني اهل بيت‏عليه السلام است، و لذا پيامبرصلي الله عليه وآله در همين ايّام بود که حديث «ثقلين» را بيان کرده و مردم را به رجوع به اهل بيت معصومش براي اخذ شريعت خود رهنمون ساخت.

8 - يکي ديگر از پيام‏هاي غدير آن است که در برخي از مواقع به جهت حفظ مصلحت و در نظر گرفتن مصلحت اهمّ بايد از مصلحت مهم گذشت و آن را فداي مصلحت اهمّ نمود. حضرت علي‏عليه السلام با آن‏که از جانب خداوند سبحان و با ابلاغ رسول گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله به مقام خلافت و رهبري جامعه اسلامي منصوب شد، ولي هنگامي که مقابله و جنگ و خونريزي به جهت به دست آوردن حق خود را به صلاح و مصلحت اسلام و مسلمين نديد، تنها به موعظه و تذکّر و اتمام حجّت و اظهار مظلوميّت خود اکتفا کرد تا اسلام محفوظ بماند؛ زيرا به طور حتم اگر حضرت علي‏عليه السلام غير از آنچه انجام داد، عمل مي‏نمود فاجعه‏اي بزرگ بر اسلام و مسلمين وارد مي‏شد که جبران‏پذير نبود. و اين درسي براي امّت اسلامي تا روز قيامت است، که گاهي بايد به جهت حفظ مصلحت اهم از امر مهم گذشت.

9 - اکمال دين و اتمام نعمت و رضايت خداوند سبحان در بيان حق و حقيقت و اتمام حجت بر مردم است، همان‏گونه که در آيه «اکمال» به آن اشاره شده است.

10 - براي تبليغ و بيان حق بايد اعلان عمومي کرده و مخفي‏کاري ننمود، همان‏گونه که پيامبرصلي الله عليه وآله در حجة الوداع به جهت ابلاغ امر ولايت اعلان عمومي نمود، و نيز قبل از پراکنده شدن مردم در ملأ عام ولايت را ابلاغ نمود.

11 - مسأله خلافت و جانشيني و رهبري صحيح امت اسلامي در رأس امور است و هيچ‏گاه نبايد معطّل گردد، همان‏گونه که رسول خداصلي الله عليه وآله با وجود آن‏که در مدينه مرض خطرناکي وارد شده و گروه زيادي را زمين‏گير ساخته بود، ولي به جهت ابلاغ امر ولايت به اين مشکل توجهي نکرده سفر خود را انجام داد و در آن سفر موضوع ولايت و جانشيني و رهبري بعد از خود را به مردم ابلاغ نمود.

12 - موضوع رهبري صحيح در جامعه اسلامي به منزله شالوده و روح اسلام و شريعت است و در صورتي که ابلاغ نگردد رکن و ستون فقرات جامعه اسلامي از هم متلاشي خواهد شد. لذا قرآن در اين باره خطاب به پيامبرش مي‏فرمايد: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛[1]  «و اگر چنين نکني رسالت پروردگارت را نرسانده‏اي.»

[1] مائده ۶۷

بررسي شبهات حدیث غدیر

از آنجا که اين حديث شريف از قوي‏ترين ادلّه بر امامت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است، اهل سنت در صدد اشکال و تشکيک در سند يا دلالت آن برآمده‏اند. اينک به بررسي هر يک از آن‏ها مي‏پردازيم:

  • حديث غدیر از طريق ثقات نقل نشده است
  • مردم در صحت آن نزاع دارند
  • مولي به معناي اولويت نيست
  • اولي و سزاوارتر در محبت
  • امامت حضرت امير بعد از عثمان
  • امامت باطني نه ظاهري
  • احتمال اولويت در تعظيم
  • ذيل حديث
  • مولي به معناي محبوب
  • استدلال به روايتي از حسن مثني
  • قرينه ‏اي بر حمل بر محبت
  • اشکال اجتماع دو متصرف
  • بحث از غدير عقيم است
  • حکمت ابلاغ ولايت خارج از مکه

 

حديث از طريق ثقات نقل نشده است

ابن حزم مي‏گويد: «و اما حديث (من کنت مولاه فعليّ مولاه) هرگز از طريق ثقات نرسيده و صحيح نيست».[1] .

پاسخ:

اولاً: قبلاً اشاره کرديم که بسياري از علماي اهل سنت تصريح به صحّت اين حديث نموده‏اند.

ثانياً: وي کسي است که تمام فقهاي عصرش اتفاق بر گمراه بودن او داشته و عوام را از نزديک شدن به او باز داشته‏اند.[2] .

ثالثاً: او آرايي دارد که از آن‏ها استفاده مي‏شود شخصي است متعصّب و حتي نسبت به حضرت علي‏عليه السلام عناد و بغض و کينه دارد.

او در کتاب خود «المحلّي» مي‏گويد: «بين هيچ يک از امت خلافي نيست که عبدالرحمن بن ملجم، علي را نکشت مگر با تأويل، و اجتهادش او را به اين نتيجه رساند، و اين چنين حساب کرده بود که کارش صحيح است».[3] .

در حالي که بسياري از علماي اهل سنت از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله نقل کرده‏اند که خطاب به حضرت علي‏عليه السلام فرمود: «قاتل تو شقي‏ترين از آخرين است». و در تعبيري ديگر فرمود: «شقي‏ترين مردم است». و در تعبيري ديگر آمده است: شقي‏ترين اين امت است، همان‏گونه که پي کننده شتر صالح شقي‏ترين قوم ثمود است».[4] .

و در خبري ديگر از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل شده که خطاب به حضرت علي‏عليه السلام فرمود: «آيا تو را خبر دهم به شديدترين مردم از حيث عذاب در روز قيامت؟ حضرت عرض کرد: خبر ده مرا اي رسول خداصلي الله عليه وآله. آن‏گاه فرمود: همانا شديدترين مردم از حيث عذاب در روز قيامت پي کننده شتر ثمود است، و کسي که محاسنت را به خون سرت سيراب خواهد کرد.[5] .

و نيز فرمود: «قاتل تو شبيه يهود، بلکه خود يهود است».[6] .

امام علي‏عليه السلام روزي خطاب به ابن ملجم کرد و فرمود: «من تو را از شرورترين خلق خدا مي‏بينم».[7] .

چگونه مي‏توان ابن ملجم را مجتهد ناميد در حالي که امام واجب الاطاعه خود را به قتل رسانده است؟ مگر پيامبرصلي الله عليه وآله خروج بر امام مسلمين را همانند خروج از جماعت مسلمين ندانسته و حکم به قتل او نکرده است.[8] .

ابن حزم کسي است که قاتل عمار - ابو الغاديه يسار بن سبع سلمي - را نيز اهل تأويل و مجتهد مي‏داند که در اين عملش داراي يک اجر است. و مي‏گويد: اين عمل همانند کشتن عثمان نيست؛ زيرا کشتن عثمان جاي اجتهاد نيست.[9] .

در صورتي که ابوالغاديه از مجاهيل دنيا به حساب مي‏آيد و هيچ کس او را تعريف و توثيق نکرده است.

اين چه نوع اجتهادي است که در مقابل نصوص صريح کرده است؟ مگر پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله مطابق احاديث صحيح السند خطاب به عمّار نفرمود: «تو را گروه ظالم خواهند کشت».[10] .

مگر پيامبرصلي الله عليه وآله در حق او نفرمود: «هر گاه مردم اختلاف کردند، فرزند سميّه (عمار) با حق است».[11] .

مگر پيامبرصلي الله عليه وآله نفرمود: «بار خدايا قريش به عمار ولع دارد، همانا قاتل عمار و برنده لباس او در آتش است».[12] .

 

[1] الفِصَل، ج 4، ص 224.

[2] لسان الميزان، ج 4، ص 229، رقم 5737.

[3] المحلّي، ج 10، ص 482.

[4] مسند احمد، ج5، ص326، ح17857؛ خصائص نسائي، ص162؛ مستدرک حاکم، ج3، ص151، ح4679 و...

[5] عقد الفريد، ج 4، ص 155.

[6] کنز العمال، ج 13، ص 195، ح 36582.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 145؛ کامل ابن اثير، ج 2، ص 435.

[8] صحيح مسلم، کتاب الامارة.

[9] الفصل، ج 4، ص 161.

[10] الاصابة، ج 2، ص 512، رقم 5704.

[11] المعجم الکبير، ج 10، ص 96، ح 10071.

[12] مستدرک حاکم، ج 3، ص 437، ح 5661

مردم در صحت آن نزاع دارند

ابن تيميه مي‏گويد: «و اما حديث (من کنت مولاه فعليّ مولاه) در صحاح وجود ندارد، ولي علما آن را نقل کرده‏اند، و مردم در صحّت آن نزاع دارند. از بخاري و ابراهيم حربي و طايفه‏اي از اهل علم به حديث نقل شده که آنان در اين حديث طعن وارد کرده و آن را تضعيف کرده‏اند...».[1] .

پاسخ:

اولاً: ترمذي اين حديث را در صحيح خود نقل کرده و تصريح به صحّت آن نموده است.

ثانياً: کسي را نمي‏شناسيم که در اين حديث نزاع کرده باشد، اگر کسي مي‏بود حتماً ابن تيميه نام او را مي‏برد.

ثالثاً: کار ابن تيميه در تضعيف اين حديث و احاديث ديگري که در مدح اهل بيت و خصوصاً علي بن ابي طالب‏عليه السلام وارد شده، به جايي رسيده که حتي ناصرالدين الباني که از اتباع او در مسائل اعتقادي است اين عمل او را ناخرسند دانسته و تصريح مي‏کند که او در تضعيف احاديث سرعت داشته است، بدون آن‏که طرق آن را مورد بررسي قرار دهد.[2] .

در حقيقت بايد گفت: ابن تيميه به جهت خصومت با شيعه و يا بهتر بگوييم، خصومت با اهل بيت‏عليهم السلام در صدد تضعيف بدون دليل تمام احاديث فضايل و مقامات اهل بيت‏عليهم السلام و در رأس آن‏ها امام علي‏عليه السلام برآمده است.

 

[1] منهاج السنة، ج 7، ص 319.

[2] سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750.

مولي به معناي اولويت نيست

محمود زعبي در اشکال بر شرف الدين مي‏گويد: «مولي به معناي اولويّت و برتري در تصرّف در لغت عرب به کار نرفته است».[1] .

پاسخ:

اين ادّعا که کلمه «مولي» به معناي اولويت و برتري به کار نرفته، حرفي بدون دليل بلکه بر خلاف واقعيات است؛ زيرا بزرگان کلام و تفسير و لغت به اين معنا براي کلمه «مولي» تصريح کرده‏اند:

الف) کلمات مفسّرين:

فخر رازي در تفسير آيه «هِيَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»؛[2]  از کلبي و زجاج و ابي عبيده و فرّاء نقل مي‏کند که معناي آن «اولي بکم» است.[3] .

- بغوي نيز اين آيه را چنين تفسير مي‏کند: «صاحبتکم و اولي بکم»[4]  همدم شما و اولي و سزاوار به شما است.

اين تفسير نيز از زمخشري، ابو الفرج ابن جوزي، نيشابوري، قاضي بيضاوي، نسفي، سيوطي، ابي السعود، در ذيل آيه فوق رسيده است.[5] .

ب) کلمات متکلمين:

برخي از متکلمين اهل سنّت؛ همانند سعد تفتازاني، علاء قوشچي و ديگران نيز به اين معنا براي کلمه «مولي» تصريح کرده‏اند. تفتازاني مي‏گويد: «استعمال (مولي) به معناي متولّي و مالک امر و اولي به تصرّف در کلام عرب شايع و از بسياري از ائمه لغت نقل شده است...».[6] .

ج) تصريح لغويّين

از بزرگان لغت، اشخاصي؛ از قبيل: فرّاء، زجّاج، ابو عبيده، اخفش، علي بن عيسي رمّاني، حسين بن احمد زوزني، ثعلب و جوهري و ديگران به معناي «اولي» براي کلمه «مولي» اشاره کرده‏اند.

ريشه واژه «مولي»:

ريشه واژه «مولي»، ولايت است. اصل اين ماده بر قرب و نزديکي دلالت مي‏کند، يعني ميان دو چيز به گونه‏اي از نسبت قرب برقرار است که چيز ديگري ميان آن‏ها فاصله نيست.

ابن فارس مي‏گويد: «واو، لام و ي (ولي) بر قرب و نزديکي دلالت مي‏کند و واژه «ولي» به معناي قرب و نزديکي است، و کلمه مولي نيز از همين باب است. و بر معتِق، معتَق، صاحب، حليف، ابن عم، ناصر و جار اطلاق مي‏شود. ريشه همه آن‏ها «ولي» به معناي قرب است».[7] .

راغب اصفهاني گفته است: «ولاء و توالي آن است که دو يا چند چيز به گونه‏اي باشند که غير آن‏ها ميان آن‏ها نباشد. اين معنا براي قرب مکاني و قرب به لحاظ نسبت، دين، صداقت، نصرت و اعتقاد استعاره آورده مي‏شود.

واژه وِلايت (بر وزن هِدايت) به معناي نصرت، و واژه وَلايت (بر وزن شَهادت) به معناي تولّي امر است. و گفته شده هر دو واژه يک معنا دارد و حقيقت آن همان تولّي امر است».[8] .

با توجه به حالات اوليه انسان در کاربرد الفاظ و اين‏که معمولاً کلمات را در آغاز براي بيان معاني مربوط به محسوسات به کار مي‏برد، مي‏توان گفت: واژه ولايت در آغاز براي قرب و نزديکي خاص در محسوسات (قرب حسي) به کار رفته است، آن گاه براي قرب معنوي استعاره آورده شده است. بر اين اساس هر گاه اين واژه در امور معنوي به کار رود بر نوعي از نسبت قرابت دلالت مي‏کند و لازمه آن اين است که وليّ نسبت به آنچه بر آن دلالت دارد، داراي حقّي است که ديگري ندارد و مي‏تواند تصرّفاتي را بنمايد که ديگري جز به اذن او نمي‏تواند؛ مثلاً وليّ ميّت مي‏تواند در اموال او تصرف کند، اين ولايت او ناشي از حقّ وراثت است. و کسي که بر صغير ولايت دارد حقّ تصرف در امور وي را دارد. کسي که ولايت نصرت دارد مي‏تواند در امور منصور (آن کسي که نصرتش را عهده‏دار شده است) تصرف کند. و خداوند وليّ امر بندگان خويش است؛ يعني امور دنيوي و اخروي آن‏ها را تدبير مي‏کند و او وليّ مؤمنان است؛ يعني بر آنان ولايت خاصي دارد....

بنابر اين، معناي ولايت در همه موارد استعمال آن، گونه‏اي از قرابت است که منشأ نوعي تصرف و مالک بودن تدبير است.[9] .

به عبارت ديگر: ولايت، نوعي اقتراب و نزديکي نسبت به چيزي است به گونه‏اي که موانع و حجاب‏ها از ميان براشته مي‏شود...[10] .

حال اگر کسي با رياضت‏هاي نفساني و قابليت‏هايي که براي خود ايجاد کرده، و از طرفي ديگر مورد عنايات و الطاف الهي قرار گرفته و به مقام قرب تام الهي نايل شده، اين چنين شخصي از جانب خداوند بر مردم ولايت پيدا مي‏کند، ولايتي که لازمه آن اين است که وليّ نسبت به آنچه بر آن دلالت دارد، داراي حقي است که ديگري ندارد و او مي‏تواند تصرفاتي بنمايد که ديگري جز به اذن او نمي‏تواند. و همه اين‏ها به اذن و اراده و مشيّت خداوند است.

 

 [1] البيّنات، محمود زعبي.

[2] سوره حديد، آيه 15.

[3] تفسير رازي، ج 29، ص 227.

[4] معالم التنزيل، ج 8، ص 29.

[5] الکشاف، ج 4، ص 476؛ زاد المسير، ج 8، ص 168؛ غرائب القرآن در حاشيه تفسير طبري، ج 27، ص 131انوار التنزيل؛ مدارک التنزيل، ج 4، ص 226؛ تفسير جلالين و...

[6] شرح مقاصد، ج 2، ص 290.

[7] ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ص 1104.

[8] راغب اصفهاني، مفردات، ص 533.

[9] الميزان، ج 6، ص 12.

[10] همان، ج 5، ص 368.

اولي و سزاوارتر در محبت

زعبي در اعتراضي ديگر مي‏گويد: «شيعه بعد از آن‏که (مولي) را به معناي اولي گرفتند آن را به «تصرّف» نسبت داده و آن کلمه را به معناي اولي به تصرف معنا کرده‏اند، چرا ارتباط آن را به محبّت نداده‏اند؟».[1] .

پاسخ:

اولاً: در قرآن کلمه «مولي» در معناي «متصرف در امر» به کار رفته است. خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ».[2]  فخر رازي در تفسير خود «مولي» را به معناي آقا و متصرّف معنا کرده است.[3] .

نيشابوري نيز در ذيل آيه «ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ»،[4]  کلمه «مولي» را به معناي متصرف گرفته، مي‏گويد: «آنان در دنيا تحت تصرفات موالي باطل بوده‏اند».[5] .

ثانياً: ثابت شد که «مولي» به معناي متولّي امر به کار رفته است و فرقي بين متولّي و متصرّف نيست.

ثالثاً: کلمه «مولي» به معناي «مليک» آمده، و معناي آن همان متصرف در امور است.

رابعاً: در جاي خود به اثبات رسانديم که حديث غدير با معناي محبّت سازگاري ندارد، و تنها معناي مناسب با آن «متصرف در امور» و «متولّي» است.

 

 [1] البيّنات.

[2] سوره حج، آيه 78.

[3] تفسير رازي، ج 23، ص 74.

[4] سوره انعام، آيه 62.

[5] تفسير نيشابوري، ج 7، ص 128.

امامت حضرت امير بعد از عثمان

برخي مي‏گويند: ما اين حديث را از حيث سند تمام مي‏دانيم و دلالت آن را نيز بر امامت و خلافت حضرت علي‏عليه السلام قبول مي‏کنيم، ولي در اين حديث اشاره نشده که حضرت بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله بلافاصله امام است، و لذا به جهت جمع با ساير ادله، او را خليفه چهارم مي‏دانيم.

پاسخ:

اولاً: هيچ دليلي بر خلافت خلفاي قبل از حضرت علي‏عليه السلام وجود ندارد تا بخواهيد بين ادله جمع کنيد.

ثانياً: با جمع بين اين حديث و حديث «ولايت» که در آن تصريح به «بعدي» آمده مي‏توان فهميد که حضرت علي‏عليه السلام خليفه بلافصل رسول خداصلي الله عليه وآله است. زيرا مطابق احاديث صحيح السند پيامبرصلي الله عليه وآله درباره علي‏عليه السلام فرمود: «و هو وليّ کلّ مؤمن بعدي»،[1]  و او سرپرست هر مؤمني بعد از من است. اين بعديّت ظهور در اتصال دارد.

ثالثاً: ظهور خود حديث غدير؛ خصوصاً با قراين حاليه و مقاليه در اين است که حضرت علي‏عليه السلام خليفه بلافصل پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله است.

رابعاً: مفاد حديث غدير آن است که حضرت علي‏عليه السلام سرپرست همه مسلمين، حتي اين سه خليفه است و اين با خلافت بلافصل سازگاري دارد.

خامساً: اگر چنين است، چرا عمر بن خطّاب در روز غدير خم به حضرت علي‏عليه السلام تبريک گفت، و او را مولاي خود و هر مؤمني خطاب کرد؟

  [1] مسند احمد، ج 4، ص 438.

امامت باطني نه ظاهري

برخي مي‏گويند: مقصود از «ولايت» در حديث غدير، ولايت باطني است نه ظاهري که مرادف با حکومت داري و خلافت و سرپرستي عموم مسلمين باشد، و با اين توجيه در صدد جمع بين ولايت حضرت اميرعليه السلام و خلافت سه خليفه قبل مي‏باشند.

پاسخ:

اولاً: اگر بنا است که اين گونه کلمات حمل بر خلاف ظاهر شود، بايد نبوّت را نيز اين گونه بتوان حمل کرد؛ در حالي که قطعاً باطل است.

ثانياً: به چه دليل خلافت اين سه خليفه ثابت شده تا در صدد جمع بين حقانيّت خلافت آنان و حديث غدير برآيند؟

ثالثاً: اين تفسير، خلاف ظاهر کلمه «مولي» و ولايت است؛ زيرا معنايي که از ظاهر آن به دست مي‏آيد، همان سرپرستي در ظاهر است.

رابعاً: ما معتقديم که «ولايت» در حديث غدير و ديگر احاديث، همان ولايت کبراي الهي است که از شؤونات آن، حاکميت سياسي و مرجعيّت ديني است.

احتمال اولويت در تعظيم

دهلوي مي‏گويد: «احتمال دارد که مراد به کلمه «مولي» اولويّت در تعظيم باشد».

پاسخ:

اولاً: اين احتمال خلاف ظاهر از کلمه «مولي» است، همان‏گونه که قبلاً به آن اشاره شد، و معناي خلاف ظاهر و مجازي، احتياج به قرينه صارفه از معناي حقيقي دارد.

ثانياً: اين احتمال با قرينه‏هاي موجود در حديث که مناسب با معناي سرپرستي است؛ خصوصاً با قرينه صدر حديث منافات دارد، آنجا که پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الست اولي بکم من انفسکم».

ثالثاً: اين احتمال با تبريک گفتن عمر بن خطّاب سازگاري ندارد.

رابعاً: بر فرض که مقصود از کلمه «مولي» اولويّت در محبّت و تعظيم است، ولي اين معنا با آنچه ما مي‏گوييم منافات ندارد؛ زيرا کسي که سزاوارتر از ديگري به تعظيم در امور ديني و شرعي است افضل از همه است، و افضل و برتر از همه سزاوارتر به خلافت و امامت مي‏باشد.

 

 

نقض به آيه شصت و هشتم سوره آل عمران

دهلوي نيز مي‏گويد: «چه ضرورتي دارد که لفظ «مولي» در حديث را حمل بر اولي به تصرف و سرپرستي نماييم؛ در حالي که در قرآن بر خلاف اين معنا به کار رفته است. خداوند متعال مي‏فرمايد: «إِنَّ أَوْلَي النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا»، و پرواضح است که أتباع حضرت ابراهيم اولي به تصرف از او نبوده‏اند.

پاسخ:

اولاً: در برخي از آيات قرآن کلمه «مولي» به معناي اولي و اولويت به کار رفته است، همانند آيه «مَأْواکُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاکُمْ».[1] .

ثانياً: حمل کلمه «مولي» در حديث غدير بر معناي اولي به تصرف و سرپرستي به جهت قرايني است که در حديث وجود دارد.

ثالثاً: در آيه مربوط به حضرت ابراهيم‏عليه السلام قرينه‏اي وجود دارد که مانع از حمل آيه بر اولويت در تصرف است، و آن اين‏که هيچ کس بر پيامبر خدا مقدم نيست. به خلاف مورد حديث غدير.

[1] سوره حديد، آيه 15.

ذيل حديث

او همچنين مي‏گويد: قرينه‏اي در ذيل حديث وجود دارد که دلالت بر اراده محبّت از کلمه (مولي) دارد؛ زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «اللَّهم وال من والاه وعاد من عاداه».

پاسخ:

اولاً: اين دعا، به قرينه حديث غدير «من کنت مولاه فعلي مولاه» که به جهت صدر حديث «الست اولي بکم من انفسکم» حمل بر معناي سرپرستي شد، اين چنين معنا مي‏شود: «بار خدايا! هر کس که ولايت حضرت علي‏عليه السلام را پذيرفت او را دوست بدار، و هر کس از ولايت او سرباز زد او را دشمن دار».

ثانياً: اين معنا هرگز با اهتمام شديد پيامبرصلي الله عليه وآله در ذکر آن سازگاري ندارد؛ زيرا چگونه قابل توجيه است که ما بگوييم: پيامبرصلي الله عليه وآله آن جماعت عظيم را در آن بيابان گرم به جهت اعلان يک مطلب جزئي و آن اين‏که حضرت علي‏عليه السلام محبّ آن‏ها است، جمع کرده باشد.

ثالثاً: در برخي از روايات جمله «وال من والاه» همراه با جمله «احبّ من احبّه» آمده است، و اين شاهد بر آن است که جمله اول به معناي محبّت نيست، در غير اين صورت تکرار لازم مي‏آيد.

ابن کثير از طبراني قضيّه رحبه را نقل کرده و در ذيل آن آمده است: آن‏گاه سيزده نفر از صحابه برخاسته و شهادت دادند که رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «من کنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه، واحبّ من احبّه وابغض من ابغضه، وانصر من نصره واخذل من خذله».[1] .

متقي هندي نيز اين حديث را نقل کرده و در ذيل آن از هيثمي نقل مي‏کند که گفته: رجال سند اين حديث همگي از افراد ثقه هستند.[2] .

رابعاً: برخي از بزرگان اهل سنت؛ همانند محبّ الدين طبري شافعي اين توجيه و تفسير را بعيد شمرده‏اند.[3] .

خامساً: جمله «اللّهم وال من والاه...» دعايي است که پيامبرصلي الله عليه وآله بعد از فارغ شدن از خطبه، کرده است، و لذا نمي‏تواند قرينه بر حمل کلمه «مولي» بر معناي محبّت باشد، بلکه جمله قبل از آن‏که همان «الست اولي بکم من انفسکم» است بهترين قرينه و زمينه‏سازي براي حمل کلمه «مولي» بر معناي امامت و اولي به تصرف و سرپرستي است.

سادساً: در برخي روايات کلمه «بعدي» آمده است. ابن کثير به سند خود از براء بن عازب نقل کرده، هنگام اجتماع مردم در غدير خم پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «الست اولي بکم من انفسکم؟! قلنا: بلي يا رسول اللَّه! قال: ألست؟ ألست؟ قلنا: بلي يا رسول اللَّه! قال: من کنت مولاه فانّ علياً بعدي مولاه، اللهم وال من والاه وعاده من عاداه...».

اگر پيامبرصلي الله عليه وآله از کلمه «مولي» اراده محبّت کرده بود، وجهي براي ذکر کلمه «بعدي» نداشت؛ زيرا معنا ندارد که پيامبرصلي الله عليه وآله بگويد: حضرت علي‏عليه السلام بعد از من دوست شماست نه قبل از من.

 

 [1] البداية والنهاية، ج 7، ص 347.

[2] کنز العمّال، ج 13، ص 158.

[3] الرياض النضرة، ج 1، ص 205.

مولي به معناي محبوب

برخي مثل ابن حجر مکي و شاه ولي اللَّه دهلوي مي‏گويند: مراد به «مولي» در حديث غدير «محبوب» است؛ يعني هر کس که من محبوب اويم اين علي نيز محبوب اوست.

پاسخ:

اولاً: اين ادّعايي بدون دليل است؛ زيرا با مراجعه به کتب لغت به اين نتيجه مي‏رسيم که هيچ يک از لغويين اين معنا را براي کلمه «مولي» ذکر نکرده‏اند.

ثانياً: اين معنا با معناي متبادر از حديث بدون قرينه سازگاري ندارد.

ثالثاً: اين معنا با قراين موجود در روايت؛ خصوصاً قرينه صدر حديث «الست اولي بکم من انفسکم» سازگاري ندارد.

رابعاً: اگر مقصود پيامبر از اين حديث اين احتمال است، پس چرا افرادي همچون معاويه و عايشه و طلحه و زبير و عمرو بن عاص و امثال آن‏ها با حضرت علي‏عليه السلام به جنگ برخاسته و با او مخالفت کردند؟ آيا معاويه نبود که لعن حضرت را در مأذنه‏ها علني کرد؟ و...

خامساً: اين معنا خلاف آن چيزي است که صحابه از حديث غدير فهميده‏اند، و لذا حسّان بن ثابت در شعر خود از قول پيامبرصلي الله عليه وآله مي‏گويد: «و رضيت من بعدي اماماً و هادياً»، و راضي شدم از بعد خود که علي‏عليه السلام امام و هادي باشد.

 استدلال به روايتي از حسن مثني

دهلوي مي‏گويد: ابو نعيم اصفهاني از حسن مثنّي نقل کرده که از او سؤال شد: آيا حديث (من کنت مولاه) نصّ بر خلافت حضرت علي‏عليه السلام است؟ او در جواب گفت: اگر مقصود رسول خداصلي الله عليه وآله به اين حديث خلافت مي‏بود بايد آن را به طور فصيح بيان مي‏کرد؛ زيرا او از فصيح‏ترين مردم بود...».

پاسخ:

اوّلاً: کلام حسن مثنّي بر فرض ثبوت، حجيّت و اعتباري ندارد؛ زيرا او معصوم نبوده، و نيز از صحابه به حساب نمي‏آيد تا فهم او نزد اهل سنت داراي اعتبار باشد.

ثانياً: اين حديث سندي ندارد.

ثالثاً: چگونه پيامبرصلي الله عليه وآله مسأله خلافت و امامت حضرت را در اين حديث به طور فصيح بيان نکرده است؟ در حالي که مقصود حضرت رسول‏صلي الله عليه وآله با قراين حاليه و مقاليه که همان امامت و خلافت حضرت علي‏عليه السلام است به طور وضوح از حديث غدير استفاده مي‏شود. و علماي بلاغت گفته‏اند که کنايه ابلغ از تصريح است. و نيز حضرت رسول‏صلي الله عليه وآله در روايات ديگر مسأله امامت و خلافت حضرت علي‏عليه السلام را به طور واضح بيان کرده است.

قرينه ‏اي بر حمل بر محبت

شيخ سليم البشري مي‏گويد: «در حديث غدير قرينه‏اي وجود دارد که کلمه «مولي» را بر معناي محبّت حمل مي‏کند و آن اين‏که اين حديث بعد از واقعه‏اي بيان شده که در يمن اتفاق افتاد و برخي بر ضدّ او اقدام کردند، لذا رسول خداصلي الله عليه وآله در روز غدير خم در صدد تمجيد و مدح حضرت علي‏عليه السلام برآمد، تا جلالت قدر او را بيان کرده، در مقابل کساني که بر حضرت حمله کرده‏اند، بايستد».[1] .

دهلوي نيز مي‏گويد: «سبب اين خطبه - آن طور که مورّخين و سيره‏نويسان مي‏گويند - اين بود که: جماعتي از اصحاب که با حضرت علي‏عليه السلام در يمن بودند؛ امثال بريده اسلمي و خالد بن وليد و ديگران از مشاهير، قرار گذاشتند که هنگام بازگشت از جنگ بر ضدّ حضرت علي‏عليه السلام نزد پيامبرصلي الله عليه وآله شکايت کنند... پيامبرصلي الله عليه وآله بعد از مشاهده اين صحنه در روز غدير مردم را به محبّت علي‏عليه السلام دعوت کرد....

پاسخ:

اولاً: پيامبرصلي الله عليه وآله در همان مجلس معترضين را از اعتراض بر ضدّ حضرت علي‏عليه السلام بر حذر داشت، و سه بار فرمود: از جان علي چه مي‏خواهيد...؟

ثانياً: مطابق کثيري از روايات، واقعه غدير به امر خداوند بوده است نه به جهت شکايت عده‏اي از حضرت.

ثالثاً: بر فرض اتّحاد دو قضيه، دلالت حديث غدير بر سرپرستي و امامت تمام است؛ زيرا اعتراض بريده و ديگران به جهت تصرّف در غنائم قبل تقسيم آن بوده است که حضرت رسول‏صلي الله عليه وآله با ذکر ولايت داشتن او در آن حديث و اين حديث به اين نکته اشاره مي‏کند که او حقّ هر نوع تصرفي را دارد؛ زيرا او امام و وليّ خداست.

رابعاً: واقعه غدير خم بعد از قضيه بريده بوده است و هيچ گونه ارتباطي به آن ندارد. سيّد شرف‏الدين مي‏گويد: «پيامبرصلي الله عليه وآله علي‏عليه السلام را دوبار به سوي يمن فرستاد: مرتبه اوّل در سال هشتم هجري بود.[2]  در آن مرتبه برخي شکايت حضرت علي‏عليه السلام را نزد رسول خدا بعد از بازگشتشان از يمن نمودند. در آن هنگام رسول خداصلي الله عليه وآله بر آن‏ها غضب کرد، و آنان نيز با خود عهد کردند تا ديگر بار بر حضرت اعتراض نکنند. بار دوّم در سال دهم هجرت بود.[3]  در آن سال، پيامبرصلي الله عليه وآله پرچم را به دست حضرت علي‏عليه السلام داد و به دست مبارکش عمامه‏اي بر سر او بست. و به او فرمود: حرکت کن و به کسي التفات نکن... در اين سفر کسي شکايت حضرت را به رسول خداصلي الله عليه وآله نکرد و بر او حمله ننمود، حال چگونه ممکن است که حديث غدير مسبَّب از اعتراض و شکايت بريده و امثال او باشد...».[4] .

خامساً: بر فرض که کسي بر ضدّ حضرت علي‏عليه السلام مطلبي را گفته است، ولي وجهي ندارد که پيامبرصلي الله عليه وآله اين جمعيّت عظيم را در صحرايي سوزان به جهت يک امري جزئي و کوچک جمع کند و اين مقدار به آن بها دهد.

سادساً: اگر مقصود رسول خداصلي الله عليه وآله مجرّد بيان فضيلت حضرت اميرعليه السلام و ردّ بر اعتراض کنندگان بر او بود، بايد به طور صريح اين مطلب را بيان مي‏کرد، مثل آن‏که مي‏فرمود: اين شخص پسر عم و داماد و پدر فرزندان من و سيّد اهل بيت من است، او را اذيت نکنيد و...، کلماتي که دلالت بر جلالت قدر و عظمت حضرت دارد.

سابعاً: از اين حديث شريف غير از معناي اولي به تصرّف و سرپرستي و امامت معناي ديگري متبادر به ذهن نمي‏شود، حال سبب ذکر اين حديث هر چه مي‏خواهد باشد، ما الفاظ را حمل بر معناي حقيقي آن مي‏نماييم و به اسباب آن کاري نداريم، خصوصاً آن‏که قراين عقلي و نقلي نيز اين معنا را تأييد مي‏نمايد.

 

 [1] المراجعات، رقم 58.

[2] سيره نبويه، زيني دحلان در حاشيه سيره حلبيه، ج 2، ص 346.

[3] سيره ابن هشام، ج 4، ص 212.

[4] المراجعات، ص 407.

اشکال اجتماع دو متصرف

محمود زعبي مي‏گويد: «اگر دلالت حديث غدير بر ولايت و اولي به تصرف و سرپرستي را قبول کنيم لازم مي‏آيد که در يک زمان و عصر دو متصرف مطلق و سرپرست بر مسلمانان وجود داشته باشد، و اين داراي محذورات بسياري است».[1] .

پاسخ:

اولاً: از حديث غدير استفاده ولايت و سرپرستي و اولي به تصرّف براي حضرت علي‏عليه السلام استفاده مي‏شود، ولي در زمان حيات رسول خداصلي الله عليه وآله تصرفات حضرت علي‏عليه السلام در طول تصرفات رسول خداصلي الله عليه وآله است؛ يعني در غياب حضرت‏صلي الله عليه وآله او متصرف در امور است.

ثانياً: اشکال و محذوري در اجتماع دو ولايت نيست، و اگر محذوري باشد در اجتماع دو تصرف است، و ثبوت ولايت مستلزم فعليّت تصرّف نيست.

ثالثاً: محذور اجتماع دو متصرّف در صورتي است که هر يک از تصرفات با يکديگر مخالف باشد در حالي که پيامبرصلي الله عليه وآله و حضرت علي‏عليه السلام هيچ گونه اختلافي در تصرّف نداشتند.

رابعاً: عمده ولايت حضرت علي‏عليه السلام و فعليّت آن بعد از وفات رسول خداصلي الله عليه وآله است.

[1] البينات.

بحث از غدير عقيم است

برخي مي‏گويند: بحث از غدير در اين زمان که نه حضرت علي‏عليه السلام موجود است و نه ابوبکر، نه تنها بي فايده و عقيم است بلکه منجرّ به اختلاف بيشتر و برافروخته شدن کينه‏ها خواهد شد، لذا جا دارد که بحث از اين حديث که در حقيقت بحث از امامت عامه و امامت خاصه است را کنار گذاشته و به فکر تقريب بين مذاهب اسلامي و وحدت آن‏ها باشيم....

پاسخ:

يکي از امتيازات اديان اين است که اگر هدفي عالي را براي انسان مشخص کرده، راه رسيدن به آن را نيز ترسيم مي‏کنند و الگو و نمونه‏اي را نيز براي آن مشخص مي‏نمايند تا با در نظر گرفتن سيره عملي او، و اقتدا و پيروي از او، انسان‏ها بهتر بتوانند به سر منزل مقصود برسند؛ زيرا طبق نظر روان‏شناسان و روان کاوان، با الگوي کامل، بهتر مي‏توان انسان‏ها را به حقّ و حقيقت و هدف راهنمايي کرد.

خداوند متعال پيامبر اسلام را الگوي خوبي براي مسلمين معرفي کرده، مي‏فرمايد: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[1]  «قطعاً براي شما در [اقتدا به]رسول خدا سرمشقي نيکوست.»

بايد دانست که موقعيت‏ها و مواقفي بعد از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله پديد آمد که هرگز در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله پديد نيامده بود، تا آن حضرت‏صلي الله عليه وآله را در آن مواقف الگو قرار دهيم، از آن جمله اتفاقي بود که در عصر امام حسين‏عليه السلام پديد آمد، که شخصي به اسم اسلام ولي بر ضدّ اسلام به نام يزيد، حاکم بر کشورهاي اسلام شود، در اين هنگامه چه کسي شايستگي الگو شدن را دارد؟ در آن وقت تنها کسي که بهترين الگو را تا روز قيامت به جامعه انساني عرضه کرد امام حسين‏عليه السلام بود. اين الگو براي جامعه شيعه و پيروان اهل بيت‏عليهم السلام از آن جمله امام حسين‏عليه السلام است، که اهل سنّت چنين الگويي ندارند.

بحث از امامت و خلافت بعد از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله اگر چه از جهتي تاريخي است، ولي همين تاريخ صدر اسلام است که انسان ساز است. بحث از امامت بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله در حقيقت بحث از اين موضوع است که امام بايد قابليت امامت داشته باشد و از جانب خداوند منصوب گردد. بحث از اين‏که امام بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله چه کسي بوده، در حقيقت بحث از اين است که چه کسي بايد تا روز قيامت براي جامعه اسلامي، بلکه جامعه بشريت الگو باشد؛ آيا مثل علي‏عليه السلام الگو باشد که جامع همه صفات کمال است؛ در شجاعت، عدالت، سخاوت، عبادت، زهد، تقوا، فروتني، و ديگر صفات که نظير نداشت، يا آن‏که ابوبکر الگو باشد که به قول عبدالکريم خطيب، نويسنده مصري؛ هيچ موقفي در هيچ جنگي نداشته است؟ يا مثل عمر بن خطّاب که فرّار غير کرار در جنگ‏ها بوده است. امّت اسلامي احتياج به الگوهايي جامع در بين بزرگان صدر اسلام دارد، که بتوانند محرّک آنان تا روز قيامت باشند. و مردم با خواندن مواقف و فضايل و کمالاتشان در راه آنان قرار گرفته، به حق و حقيقت نزديک شوند.

مگر نه اين است که ماهاتما گاندي به عنوان الگو و نمونه ضد استعمار در شبه قاره هند مطرح است؟ مگر نه اين است که دهقان فداکار به عنوان الگوي فداکاري و از خود گذشتگي در کتاب‏هاي کودکان مطرح مي‏شود، تا از ابتدا کودکان با ترسيم موقعيت او در روح و روان و ذهنشان فداکار بار آيند. چرا امّت اسلامي در خواب است در حالي که دشمنان اسلام و مسلمانان بر بلاد آنان غلبه و سيطره پيدا کرده و دين و منابع مادي آنان را به غارت مي‏برد؟ مگر خداوند متعال در قرآن کريم نمي‏فرمايد: «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِينَ عَلَي المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»؛[2]  «و خداوند هرگز بر مؤمنان، براي کافران راه [تسلطي قرار نداده است.»

مگر پيامبرصلي الله عليه وآله نفرموده است: «الإسلام يَعْلو و لا يُعلي عليه»؛[3]  «اسلام بر هر ديني برتري دارد و هيچ ديني بر او علوّ و برتري ندارد.»

چرا مسلمانان بايد در خدمت به استعمار، حتّي بر ضدّ بلاد ديگر اسلامي سبقت گرفته و مسابقه دهند؟ چرا بايد يک کشور اسلامي به خاطر خوش خدمتي به استعمار؛ به خاطر اشغال يکي از بلاد اسلامي به اشغالگر مدال افتخار عطا کند؟ چرا در خوابيم؟ چرا غافليم؟ چرا ملت تاجيکستان با تقديم دويست هزار شهيد و دو مليون آواره به پيروزي نرسيد؟ ولي ملّت ايران با تقديم کمترين شهيد در حدود شصت هزار ظرف يک سال، حکومت طاغوتي 2500 ساله را بر انداخت، اين به جهت داشتن الگوهايي همانند علي و حسين‏عليهما السلام بود. کدام کشوري مي‏توانست هشت سال جنگ را که از سوي استکبار و استعمار تحميل شده بود، از همان اوايل پيروزي انقلابش تحمل کند و در نهايت، سرفراز از جنگ بيرون آيد؟ آيا غير از داشتن الگوهايي همچون حسين‏عليه السلام و اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله بود؟ آيا به غير از داشتن الگويي همچون اباالفضل العباس‏عليه السلام بود؟ اين ادّعا از من نيست که يک نفر شيعي هستم، بلکه اين ادّعاي افراد و شخصيت‏هاي بزرگ سياسي و انقلابي برخي از کشورهاي اسلامي است، که از بي‏تحرّکي امّتشان رنج مي‏برند. در قضيه فلسطين متأسفانه شاهد بوده و هستيم که برخي از کشورهاي اسلامي از خود هيچ گونه تحرکي نشان ندادند، حتّي در سطح يک راهپيمايي، که در حقيقت به نفع خودشان بود؛ زيرا اسرائيل چشم طمع به تمام کشورهاي اسلامي دوخته است، ولي گويا که هيچ اتفاقي براي ملّت فلسطين که هم نوع و هم دين آنان است، نيفتاده است و آنان همانند پرنده‏اي که سر به زير برف کرده و شکارچي را نمي‏بيند و مي‏گويد دشمن وجود ندارد، مشغول عيش و نوش خود هستند، اما زهي غفلت که يک مرتبه دشمن بر بالاي سر آنان آمده و همه را شکار کرده و نابود کند ولي ملّت مسلمان شيعه دوازده امامي با پيروزي بر استکبار، به فکر تمام ملت‏هاي اسلامي است، و از فلسطين و افغانستان و چچن و عراق گرفته تا بوسني و ساير ملت‏هاي مسلمان در صدد ياري رساندن به آنان از هر طريق ممکن بر آمده است؛ اگر چه در اين راه بهاي سنگيني را پرداخته است. اين‏ها نيست مگر آن‏که شيعه امامي الگوهايي دارد که براي او درس‏هايي تا پايان تاريخ به يادگار گذاشته است. شيعه الگويي مثل علي‏عليه السلام دارد که معتقد است اگر به خاطر ربودن خلخال از پاي زن يهودي، انسان بميرد جا دارد. شيعه الگويي دارد مثل حسين بن علي‏عليه السلام که مي‏گويد: «نه ظلم کن به کسي ني به زير ظلم برو». کسي که مي‏گويد: «هيهات منّا الذله». کسي که مي‏گويد: «مرگ سرخ به از زندگي ننگين است». کسي که معتقد است به خاطر امر به معروف ونهي از منکر گاهي جان بايد داد.

بحث از امامت در اين زمان در حقيقت بحث از اين الگوهاست. بحث از امامت در حقيقت بحث از الگو در تمام زمينه‏هاست؛ در زمينه عبادت، نظام خانواده، وظايف فردي و اجتماعي، و... اين الگوها هستند که آينده انسان را ترسيم کرده، ورق مي‏زنند. فرزند خردسالي که از کودکي پرچم «هيهات منّا الذله» را بر پيشاني مي‏بندد و در مجالس امام حسين‏عليه السلام شرکت کرده، او را الگوي خود مي‏بيند، هرگز در سنين بالاتر زير بار ذلت نمي‏رود؛ همان‏گونه مولايش حسين‏عليه السلام چنين بود. انسان الگو را نصب العين خود قرار مي‏دهد، تا به او اقتدا کرده و به او نزديک شود، نزديکي به او همان، و نزديک شدن به خدا همان، پس چه بهتر که در الگو، بهترين‏ها انتخاب شوند، آناني که در طول عمر خود هرگز گناهي انجام نداده و هرگز خطا و اشتباهي از آنان سرنزده است. امام حقيقي است که براي انسان حقّ را از باطل، نيک را از بد، مضر را از مفيد تمييز مي‏دهد. و با ارتباط به خطّ امامت است که راه انسان از هر يک از دو طرف جدا مي‏شود. اگر من پيرو حسين بن علي باشم هرگز دست بيعت به حاکم فاسق و فاجر نمي‏دهم، ولي اگر پيرو فردي مانند عبداللَّه بن عمر باشم، حاضرم حتّي با پاي حجاج بن يوسف ثقفي آن خون‏خوار معروف تاريخ هم بيعت کنم، همان‏گونه که احمد بن حنبل با الگو قرار دادن عبداللَّه بن عمر، با متوکّل بيعت کرد. امامت است که معيارها و شعارها را مشخّص مي‏کند. پس بحث از «امامت» و «غدير» بحثي تاريخي و بي‏ثمر و عقيم نيست، بحث روز است، بحثي است زنده که حيات جامعه اسلامي، بلکه جامعه بشري به آن وابسته است. امامت امري است که با حقيقت و شالوده و روح انساني ارتباط دارد. امامت مسير و آينده انسان را روشن مي‏کند، امامت مربوط به دنيا و آخرت انسان است، امامت حقيقتي است که در جاي جاي زندگي انسان تأثيرگذار است.

 [1] سوره احزاب، آيه 21.

[2] سوره نساء، آيه 141.

[3] بحار الانوار، ج 39، ص 44؛ کنز العمال، ج 1، ص 166، ح 246.

 حکمت ابلاغ ولايت خارج از مکه

برخي مي‏گويند: چرا پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله موضوع ولايت حضرت علي‏عليه السلام را در مکه که همه مسلمانان در آنجا جمع بوده‏اند ابلاغ نکرد؟ و صبر نمود تا اعمال حج تمام شود و بعد از متفرّق شدن برخي از حاجيان بعد از خروج از مکه و طي مسافتي زياد به طرف مدينه در بياباني به نام غدير خم موضوع ولايت و جانشيني حضرت علي‏عليه السلام را ابلاغ نمود.

پاسخ:

همان‏گونه که به طور تفصيل و مشروح در بحث از احاديث دوازده خليفه اشاره کرديم و آن‏گونه که از احاديث معتبر اهل سنت استفاده مي‏شود، پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله قصد داشت که در سرزمين عرفات در آن اجتماع عظيم به موضوع ولايت و خلافت امامان بعد از خود و از آن جمله امام علي‏عليه السلام اشاره کند، در آن خطبه‏اي که تمام مصادر حديثي فريقين به آن اشاره کرده‏اند.

جابر بن سمره مي‏گويد: پيامبرصلي الله عليه وآله مشغول ايراد خطبه در بين جمعيت بود، چون سخن او به اينجا رسيد که فرمود: «لن يزال هذا الأمر عزيزاً ظاهراً حتي يملک اثنا عشر، کلّهم»؛ «هميشه اين امر - خلافت - نفوذناپذير و غالب است تا اين‏که دوازده نفر حاکم شوند.» جابر مي‏گويد: «ثمّ لغظ الناس و تکلّموا فلم‏افهم قوله بعد (کلّهم). فقلت لأبي: يا ابتاه! ما بعد کلّهم؟ قال: کلّهم من قريش»؛[1]  «همه آن‏ها در اين هنگام سر و صدا کرده و هياهو نمودند، لذا نفهميدم که بعد از کلمه "کلّهم" حضرت چه فرمود: از پدرم پرسيدم که پيامبرصلي الله عليه وآله چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قريش‏اند.»

از اين روايت و روايات ديگر استفاده مي‏شود که چون عده‏اي از مخالفان نمي‏خواستند بني‏هاشم و در رأس آن‏ها حضرت علي‏عليه السلام خلافت بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله را به عهده گيرند، لذا چون سخن پيامبرصلي الله عليه وآله به اينجا رسيد و فهميدند که پيامبرصلي الله عليه وآله قصد دارد تا اوصياي بعد از خودش را معرفي کند، بدين جهت در صدد برآمدند تا از هر طريق ممکن جلسه را بر هم زنند و در اين امر نيز به نظر خودشان موفق شدند، و نگذاشتند که پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله به اهداف خود نايل گردد.

بعد از آن موقع پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله به دنبال فرصت مناسبي بود تا اين مسأله را به طور آشکار بر مردم ابلاغ نمايد. و از طرفي خوف داشت با اصرار و تأکيد بر آن دين و آيينش مورد تعرض قرار گرفته و با ايجاد اختلاف و تشتت و درگيري دشمنان خارجي از آن سوء استفاده کنند تا اين‏که آيه تبليغ بر پيامبرصلي الله عليه وآله نازل شد و پيامبرصلي الله عليه وآله را تهديد کرد که اگر اين امر مهم را به مردم ابلاغ نکني گويا که اصل رسالتت را ابلاغ ننموده‏اي. لذا پيامبرصلي الله عليه وآله مردم را در وسط بيابان گرم و سوزان نگه داشت به موضوع ولايت امام علي‏عليه السلام را بر مردم ابلاغ کند. و براي اين‏که مخالفان، جلسه را همانند سرزمين عرفات بر هم نزنند و سخنراني او را قطع نکنند لذا دستور داد تا هودج‏هايي را آورده و بر روي آن رفت و امام علي‏عليه السلام را نيز بر روي آن بالا برد و دست حضرت را بلند کرد تا اگر باز نيز قصد بر هم زدن جلسه را داشتند و نگذاشتند سخن پيامبرصلي الله عليه وآله به مردم برسد عمل پيامبرصلي الله عليه وآله گوياي مطلب باشد.

[1] مسند احمد، ج 5، ص 99.

 

 

امان ز لحظه غفلت که تو شاهدم باشی !!!

تشکرات از این پست
amayen mehdi0014 feridoun3 nargesza fatemehza 13321342 ma1393 alirezazaeri aza1393
دسترسی سریع به انجمن ها