فرشته ها
جمعه 1 مرداد 1389 11:12 PM
قصه :
من و دایی عباس به خیابان رفته بودیم كه من ، یك خیابان پرنده فروشی دیدم . به دایی گفتم : « به دایی گفتم برای من دو تا پرنده كوچك می خرید » دایی پرسید : « می خواهی با آن چه كنی ؟» گفتم : « می خواهم آن ها را در یك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .» دایی گفت :« در خانه حضرت علی (ع) مرغابی هایی بودند كه آن ها را كسی به امام حسین (ع) هدیه داده بود . یك روز حضرت علی به دخترشان گفتند : این ها زبان ندارندكه وقتی گرسنه یا تشنه می شوند بتوانند چیزی بگویند یا از تو چیزی بخواهند . آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روی زمین آفریده ، بخورند و آزاد باشند .» به پرنده های بیچاره نگاه كردم . به دایی گفتم :« دو تا پرنده برایم می خرید؟» دایی گفت : قفس هم می خواهی ؟» گفتم :« نه ! می خواهم آن ها را آزاد كنم .» دایی گفت :« در روز تولد حضرت علی (ع) تو با آزاد كردن پرنده ها ، قشنگترین هدیه را به ایشان می دهی .» من و دایی دو تا پرنده خریدیم و آن ها را آزاد كردیم . پرنده ها پر زدند و به آسمان رفتند ، دور دور ، جایی نزدیك فرشته ها . |