دلايل به وجود آمدن خشونت اجتماعي و راهكارهاي مهار آن ( بخش پاياني )
دوشنبه 4 مهر 1390 11:15 PM
تيزي خشم زير گلوي واكنش منطقي
گاليا توانگر
دكترها وعده داده اند كه بتوانند براي چشم راستش هم پلك درست كنند و اگر خدا بخواهد شبكيه چشم راست را از زير پوست بيرون كشيده، بلكه تا چند متري سوي چشمش بازگردد. 25 آبان ماه امسال بار ديگر روانه اسپانيا خواهد شد و بعد از گذشت هفت سال و 19 بار عمل جراحي خدا مي داند كه چند عمل ديگر لازم دارد؟ احتمالا بتوانند از موهاي پشت سرش براي او ابرو و مژه نيز درست كنند، البته از طريق سلول هاي بنيادي هم شايد بشود اقداماتي كرد. به هر جهت يك ثانيه بي فكري، يك عمر پشيماني و كوله بار سنگيني از چالش ها را براي خانواده فرد اسيد پاش و نيز خانواده فرد قرباني به همراه خواهد داشت. هيچ يك از زندگي ها مثل روز اول نخواهد شد.
فقط مي توان گفت روحيه آمنه بهرامي نوا خيلي خوب است. مستحكم ايستاده و هدف هايي چون فعاليت نوشتن و حتي ادامه تحصيل را پيش روي خود قرار داده است. آمنه دو ماه پس از حادثه- وقتي هنوز چشمانش نور داشتند- با همان وضعيت سر جلسه آزمون كارداني به كارشناسي الكترونيك نشست. بعدها كه كم كم خوردگي طولاني مدت اسيد چشمانش را گرفت، ديگر به دنبال نتيجه آزمون نرفت، اما اين روزها اگر بتواند مي خواهد ادامه تحصيل دهد.
اگر افرادي كه به تلافي خون بار فكر مي كنند، لحظه اي به پايان كار بينديشند، خفت شكست عظيم تر را نمي پذيرند. در تلافي جنون آميز كه با تكيه بر خشم مهار نشدني رقم مي خورد، داغ بازنده نادان را براي هميشه بر پيشاني خواهند زد.
اكثر اين افراد به دار مجازات آويخته شده و يا تا پايان عمر بايد ننگ جرمي را كه مرتكب شده اند، بر خود و خانواده شان تحميل كنند. سؤال اساسي اينجاست كه با اين كار چه چيز را به دست مي آورند؟
آموختن مهارت هاي زندگي از دوران نوجواني به ما كمك مي كند كه از زاويه ديگري به شكست ها بنگريم و براي درمان از راه حل هاي منطقي استفاده كنيم. به قول يك روانشناس داستان از آن جا پاياني تلخ به خود گرفت كه فرزند هر چه با فرياد، گريه و اوقات تلخي مطالبه كرد، آني در اختيارش بود. والديني كه در قبال گريه و فرياد فرزندشان همواره باج مي دهند تا ساكت شود، آينده مبهمي را براي فرزندشان ترسيم مي كنند. چنين كودكاني ناآگاهانه مي آموزند، خشم راه ميان بري براي دستيابي به اهدافشان است. آن قدر از اين حربه استفاده مي كنند تا در يك نقطه زندگي، سرشان به سنگ خورده و پشيمان شوند. البته در اكثر مواقع بايد براي اين پشيماني هزينه اي گزاف بپردازند.
با اين خشم هيولايي
چه نتيجه اي حاصل مي شود؟!
صبحي كه پلك آمنه افتاده بود و چشم سوخته بيرون مانده بود، مادر و برادرم در جايشان بي حركت مانده بودند، هيچ يك از ما جرأت نداشتيم به چشم آمنه دست بزنيم، مي ترسيديم چشم سوخته هر آن بيرون بريزد، ولي كسي بايد جرأت مي كرد و پلك را بالا مي كشيد و روي چشم مي گذاشت. من اين كار را كردم و هنوز هم دلم از يادآوري آن لحظه و لحظه هاي مشابه و گاه بدتر و وخيم تر مي لرزد. براي پرسش هاي برادرم كه بي امان مي پرسيد، مثل مرغ سركنده دور خودش مي چرخيد، تاب مي خورد و ايستادن و نشستن را تاب نمي آورد، هيچ جوابي نداشتم؛ و چه خوب كه آمنه نبود تا گريه دست جمعي ما چهار خواهر و برادر را ببيند. او رفته بود براي پانسمان و بعد از آن گريه بود كه ما قول داديم جلوي آمنه صبور باشيم، او را بخندانيم و اميدوار كنيم.
آنچه در بالا آمد، گوشه اي از خاطرات يكي از خواهرهاي آمنه است. شعله هاي خشم بي پايان چه در حد جنون آسا و چه در حد پايين تر خانمان سوز است. شكنجه خود با احساسات منفي، تحميل هزينه هاي سرسام آور براي جبران خسارت ها به خانواده خود و خانواده قرباني، رنجش روح جامعه، از دست دادن بهترين سال هاي جواني و خلاصه آفريدن انبوهي از چالش ها اولين و آخرين نتيجه تلافي خون بار خواهد بود.
مريم احمدي لواساني يك شهروند تهراني مبهوتانه به صفحه حوادث روزنامه اي كه در دست دارد، اشاره كرده و مي گويد: «يك پايه اين مسائل شكست «عشق هاي يك طرفه» است. البته نمي توان نام اين احساس مالكيت يك طرفه را« عشق» گذاشت. در ادبيات ما داستان هاي عاشقانه لبريز نكات تربيتي ظريفي است كه فرد را گاه از عشق زميني مرحله به مرحله جدا كرده و به آرامش و عشق الهي مي رساند. در هيچ داستاني سراغ نداريم كه فرد مدعي عشق، فاجعه اي خون بار بيافريند. بلكه صبر در پيش مي گيرد و سعي مي كند با ساختن خودش هر چند در عالم معنا لايق جايگاهي شود كه معشوق در آن قرار دارد.»
اين شهروند ادامه مي دهد: «خودخواهي هايي كه ريشه در تربيت نادرست دوران كودكي دارند، دنبال كردن سريال هاي بي سروته و بدآموزي هاي داستان هاي ماهواره اي، گشت زني هاي بي هدف در اينترنت، نداشتن هدف هاي متعالي در زندگي و... همگي دست به دست هم مي دهند تا يك جوان سر به زير و به ظاهر بي دردسر را به كام خشم هاي زير خاكستر هيولايي بكشانند.»
رو در رو با شجاعت
دلخوري ها را بر زبان آوريم
تصميم به تلافي كردن گرفته بودم، روز آخر تمام اتفاقات چهار سال گذشته جلوي چشمم آمد. مي دانستم اتفاق شومي خواهد افتاد و خواستم نروم، اما نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. چاقوها را از سال ها قبل خريده بودم و يكي از آنها هم يادگاري دوستم بود!
شهرزاد صحت زاده مشاور خانواده ضمن خواندن مرحله به مرحله اعترافات كوشا پارسا قاتل مهسا بر روي پل مديريت به ارائه تحليل هاي روانشناسي مي پردازد. وي بعد از خواندن پاراگراف بالا، مكث كوتاهي كرده و مي گويد: «فردي كه لبريز احساسات منفي است، آن قدر به اين احساسات اجازه جولان دادن در درونش را داده كه علي رغم نهيب زدن عقل و يادآوري فرجام سياه كار، حس تلافي جويانه او را به دره جرم مي كشاند. اين فرد شخصيتي منزوي داشته، نتوانسته دوستان مثبت را جذب خود كند و اگر يك گام به گذشته او برگرديم مي بينيم كه با دوستان خلاف ارتباط بهتري مي توانسته برقرار كند. چه لزومي داشته كه از سال ها قبل از دوستان عصبي مزاج و خودبزرگ بينش چاقو هديه بگيرد و حتي از داشتن كلكسيون چاقو به خود ببالد؟ در ذهنيت او اين طور شكل گرفته كه هميشه حق با اوست و براي تصاحب حق هايي كه خود براي خويش آفريده، حتي اگر لازم باشد مي تواند به زور متوسل شود اين گونه افراد با چنين گرايش هايي سريعا بايد به مراكز مشاوره مراجعه كنند تا قبل از بروز حادثه اي جبران نشدني، مهارت هاي درست تعاملات اجتماعي را بياموزند. كساني كه هميشه به چاقوي درون جيبشان متكي هستند، از اين دست افرادند. خودمان را به حمل سلاح سرد عادت ندهيم. اگر تعاملات درست را بياموزيم نيازي به چاقو نيست.»
اصلا توانايي فكر كردن نداشتم و روي پل عابر پياده به سمت مهسا حمله كردم. در همين حين مرضيه (دوست مهسا) براي دفاع از او جلو آمد و نقاب پارچه اي را از روي صورتم كشيد. به او گفتم برو، اما نرفت و متوجه نشدم چگونه او را زدم. ابتدا تصور مي كردم فقط دو يا سه ضربه چاقو به مهسا زده ام، اما در كلانتري به من گفتند: حدود 30 ضربه به او زده ام. در حال فرار بودم كه شاهد اول دنبال من بود. قصد فرار داشتم، اما مطمئن بودم كه دير يا زود دستگير خواهم شد، به همين دليل خودم ايستادم تا اين كه مردم رسيدند و با چوب و سنگ مرا به قدري زدند كه بيهوش شدم.
وي در پاسخ به اين سؤال كه چرا به خود اجازه دادي نتيجه عشقي يك طرفه را به اين جا بكشاني، گفت: خيلي سعي كردم مهسا را از ذهن خود دور كنم، اما نمي توانستم. مهسا هر بار مرا مسخره مي كرد. يك بار در محله مان در كرج او را ديدم. مثل اين كه قبلا در محل ما زندگي مي كردند.
بعضي بچه هاي محل از قضيه من و مهسا مطلع شده بودند و آنها نيز مرا مسخره مي كردند.
صحت زاده، مشاور بعد از خواندن تكه ديگري از اعترافات كوشا پارسا توضيح مي دهد: «افرادي كه در مقابل چالش ها و رفتارهاي نادرست ديگران، نمي توانند راه حل ديگري داشته باشند و جز بروز خشم جنون آميز راه هاي ديگر و مهارت هاي ديگر را نياموخته اند، به آتش زير خاكستر مي مانند. شايد مي شد با يك صحبت منطقي و تند، پارسا رفتار تمسخرآميز مهسا را زير سؤال ببرد و متقابلا او را در جلوي جمع نسبت به رفتار حساسيت برانگيز و نادرستش شرمنده سازد، اما او هيچ نمي گويد، سيلي تمسخر را مي پذيرد تا به خيال خودش بيشتر حق با او باشد و در نهايت ديگري را در دادگاه خود محكوم به مرگ مي سازد! خيلي ازما جادوي صحبت رودررو و منطقي را نياموخته ايم. ساكت مي ايستيم، سيلي مي خوريم، خودمان را صاحب حق قرار مي دهيم و نهايتاً حكم مرگ صادر مي كنيم، در حالي كه انسان هاي منطقي رودررو و با منطق مي جنگند.»
اين مشاور ادامه مي دهد: «در خشم هاي كمرنگ تر كه هر روزه با آن مواجه هستيم، ما نيز به جاي جنگ رودررو يا بهتر است بگوييم حل اختلافات با شجاعت و رودررو به فكر ضربه هاي زيرآبي مي افتيم. سال ها تخم نفرت از خويشاوندي، همكاري، دوستي و آشنايي را در دل مي پرورانيم و دم نمي زنيم، اما به يكباره همچون آتشفشاني خشم را بروز داده و اولين قرباني حادثه خودمان هستيم. ده ها نمونه بيماري هاي جسمي در پي خشم هاي مهار نشدني، از دست دادن پياپي موقعيت اجتماعي خود و حتي تغيير دادن مكرر محل كار، عدم سازش با اطرافيان و نهايتاً انزوا نتيجه نياموختن روش صحيح حل كردن ناراحتي ها و دلخوري ها هستند.»
انتخاب شيوه جرأت مندانه
در پاسخ به كنش ها
حقيقتاً بايد قوانيني در نظر گرفته شود كه در يك جامعه اخلاق مدار حمل سلاح سرد حركتي ناپسند معرفي شده و منع قانوني پيدا كند. در يك جامعه سالم كنش و واكنش ها در كانال منطقي شكل مي گيرند، وگرنه چاقوكشي و به كارگيري سلاح يادگار زندگي انسان هاي نخستين است. در خبرها خوانديم كه خشم مهار نشدني پسري 18 ساله، بلافاصله پس از درگيري باعث شد كه دشنه مرگ را به شاهرگ گردن ورزشكار برگزيده كشور بنشاند. يا در جريان ديگري مردي جوان در پي مرگ مادرش، دكتر را مقصر دانسته و در دادگاه خودخواهي خود محكوم به مرگ كرده است. اين حركت هاي احساسي برخاسته از نيمه تاريك وجود پيامدي جز از بين بردن سرمايه هاي كشور و نهايتاً بالا رفتن از دار مجازات نخواهد داشت. يك لحظه در خشم بي پايان به اين بينديشيم كه با بروز جنون آساي خشم چه چيز را به دست خواهيم آورد؟ آيا با كشتن دكتر معالج مادري كه بسيار بيمار است، احساسات زخم خورده ما درمان خواهد شد و يا به يك جاني مبدل مي شويم؟
همه ما بايد از آن چه كه در صفحات حوادث روزنامه ها مي خوانيم، درس عبرت بگيريم. نبايد كار را به جايي برسانيم كه به انباري از احساسات منفي و خشم تبديل شده و يك عمر با كشتن لحظه به لحظه خود سر كنيم. باتوجه به تحقيقات علمي ثابت شده كه ريشه بسياري از افسردگي هاي حاد، بيماري هاي قلبي و عروقي و سرطان ها احساس نفرت و خشم هميشگي بوده است.
محسن اسكندري، روانشناس سه شيوه مقابله با موانع زندگي را اين گونه دسته بندي مي كند: «برخي افراد شيوه مقابله پرخاشگرايانه را سرلوحه واكنش هاي خود قرار داده اند. اين افراد در برابر يك مانع با پرخاشگري، زور و طلبكارانه برخورد مي كنند.
عده ديگري منفعلانه رفتار كرده، به لاك خود فرو مي روند. هميشه طلبكارند و دائماً گله مي كنند كه در زندگي خيري از ديگران نديده اند!
دسته سوم كه از منطق در تعاملاتشان بهره مي گيرند، شيوه جرأت مندانه دارند. حقوق واقعي خود را مي شناسند و شيوه درست و منطقي گرفتن حق هاي واقعي خود را از جامعه و ديگران مي دانند. اينها با صحبت منطقي، تلاش مثبت و آرامش صاحب حق مي شوند.»
چطور بفهميم كه خشممان
آتش زير خاكستر است؟
از محسن اسكندري روانشناس سؤال مي كنم: «چطور مي توانيم بفهميم فردي پرخاشگر هستيم و به كمك هاي مشاوره اي نياز داريم؟» وي پاسخ مي دهد: «بايد به اين قبيل سؤالات پاسخ داده و جواب هاي خود را ارزيابي كنيم. از خودتان بپرسيد: آيا نسبت به موقعيت هاي خود آگاهي داريم، يا از خود بي خود مي شويم؟ وقتي با ناكامي مواجه مي شويم، اولين چيزي كه به ذهن ما مي رسد، چيست؟ آيا بازبيني مي كنيم و راه ديگري براي گرفتن حق مي جوييم يا به پرخاشگري رو مي آوريم؟ آيا مي دانيم نقطه انفجار ما كجاست و چه چيز باعث بر افروختن خشم افسار گسيخته در ما مي شود؟!»
وي ادامه مي دهد: «انسان سالم، عصبانيت دارد، ولي عصبانيتش را كنترل مي كند و نمي گذارد به پرخاشگري مبدل شود. افراد ناسالم و نيازمند كمك كساني هستند كه در پي هر واقعه كوچك و كم اهميتي به شدت برافروخته شده و اين خشم مهار نشدني را با يك واكنش غيرقابل پيش بيني و تلخ بروز مي دهند. اين افراد ابتدا بايد خود را از لوازم حادثه آفرين مثل چاقو دور كنند و سپس به فكر مشاوره هاي درماني باشند، چرا كه در درازمدت حتي اگر فاجعه اي نيافرينند، بزرگ ترين ضربه را به خود زده و با دردهاي جسماني بيشماري از دنيا مي روند.»
اسكندري ويژگي هاي افرادي كه مهارت كنترل پرخاشگري دارند را اين گونه متذكر مي شود: «به خودشان آسيب وارد نكرده و به ديگران هم آسيب نمي زنند. به حقوق خود آگاهي دارند و مانع تضييع حقشان مي شوند. مراقبند كه خشمشان به پرخاشگري مبدل نشود. هيچ گاه به تهديد و زور متوسل نمي شوند. به جاي اين كه درباره شخصيت فرد مقابل قضاوت كنند به رفتارهاي شخص مقابل مي انديشند. به جاي محكوم كردن فرد مقابل به مسئوليت خود فكر مي كنند، جمله تو، من را عصباني كردي در اين فرآيند به جمله من عصباني هستم تبديل خواهد شد.
خشمشان دوام ندارد و بعد از چند دقيقه بدون عصبانيت با طرف مقابل حرف مي زنند. در عصبانيت حرف هايي نمي زنند كه بعدها پشيمان شوند. تنفر را در خود رشد نمي دهند.» اين روانشناس توصيه به دستورات اسلام دارد و مي گويد: «در اسلام اين طور نيست كه فرد اجازه حكم كردن و قصاص داشته باشد. بايد حاكم شرع در خصوص جرايم تصميم بگيرد، پس ما اجازه مقابله به مثل بدون حكم قانوني نداريم.»
پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.
عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!