كودك در چمنزار
سه شنبه 29 تیر 1389 12:38 AM
كودك نجوا كرد: « خدایا با من صحبت كن » و یك چكاوك آواز خواند، ولی كودك نشنید. پس كودك با صدای بلند گفت : « خدایا با من صحبت كن » و آذرخش در آسمان غرید، ولی كودك متوجه نشد. كودك فریاد زد: « خدایا یك معجزه به من نشان بده » و یك زندگی متولد شد، ولی كودك نفهمید. كودك ناامیدانه گریه كرد و گفت: « خدایا مرا لمس كن و بگذار تو را بشناسم »، پس خدا نزد كودك آمد و او را لمس كرد. ولی كودك بالهای پروانه را شكست و در حالی كه خدا را درك نكرده بود از آنجا دور شد!