پاسخ به:زندگی نامه علما
پنج شنبه 5 آبان 1390 7:07 PM
آيت شجاعت
محمد باقر پورامينى
آيت اللَّهالعظمى حاج على كنى، از جمله شخصيتهاى نادرى است كه در آسمان «ابرار» همچون خورشيدى مىدرخشد. او به پيروى از سيره معصومان : در مسائل حاد اجتماعى و سياسى و امورى كه بخصوص كشور ايران را به ورطه سقوط مىكشاند تكليف خويش را حضور در صحنه مىدانست و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خيانتها، پليديها و ظلمها مىپرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت.
زندگى آن آيينه پاكى و آيت شجاعت را مرور مىكنيم.
فروغ «كَن»
او در يكى از روزهاى سال 1220 هجرى قمرى در محله «كَن» - واقع در شمال غرب تهران - ديده به جهان گشود. پدر او، ميرزا قربانعلى آملى نامش را «على» نهاد تا ميراث امامخواهى و على دوستى را با گوشت و پوست نسل خويش درآميزد.[1]
در حوزه تحصيل
او پس از سعى و تلاش در مكتب، در انديشه حضور در حوزه علوم دينى بود، ليكن با مخالفت خانوادهاش روبرو گرديد و در آغاز به صورت مخفيانه به درس مشغول شد و سپس با كسب رضايت آنان راهى حوزه تهران گرديد و از آنجا به اصفهان رفت و در آن شهر از محفل درس استادى چون سيد اسداللَّه اصفهانى (متوفى 1290 ق.) استفاده كرد.[2]
سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخاير گرانسنگ آن حوزه بهره برد. اساتيد بنام و معماران علمى و معنوى «كنى» در حوزه نجف عبارت بودند از: شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى1266 ق.)، شيخ حسن كاشفالغطاء (متوفى 1262 ق.) شيخ مشكور حولاوى نجفى (متوفى 1273 ق.).[3]
در كنار حوزه نجف، حوزه علميه كربلا نيز جايگاه پرورش دانشطلبان بود. شيخ على كنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسين(ع) از محضر دو استاد برجستهاى چون شريف العلماء مازندرانى (متوفى 1245 ق.) و سيد ابراهيم قزوينى معروف به صاحب ضوابط (متوفى 1262 ق.) كسب فيض كرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.[4]
ياران محفل انس
«كنى» در مدت تحصيل از نعمت دوستان فاضل و كوشايى برخوردار بود كه در تمام فراز و نشيبهاى تحصيل و زندگى غمخوار هم بوده، از كمك به يكديگر دريغ نمىورزيدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشكيل داده بودند. دوستان هم حجرهاى او در حوزه علميه نجف عبارت بودند از ملا على خليلى (متوفى 1297 ق.)، شيخ عبدالحسين تهرانى (متوفى 1286 ق.) و سيد زينالعابدين طباطبايى حائرى (متوفى 1292 ق.).
آقاى طباطبايى حائرى از دوران سخت تحصيل چنين ياد مىكند: «در ايام طلبگى كه به نجف اشرف آمده بودم من و آقاى شيخ عبدالحسين شيخالعراقين و آخوند ملا على كنى دريك حجره از مدارس حوزه علميه در نهايت فقر و فاقه به سر مىبرديم و فقيرتر از همه حاجى كنى بود كه هر هفته يك شب به مسجد سهله مىرفت و از گوشه و كنار مسجد - بدون اينكه كسى بفهمد - نان خشك جمع مىكرد و به مدرسه مىآورد و گذران هفته را از آنها مىكرد!»[5]
حاج شيخ على كنى در سفرى كه به مكه مكرمه و مدينه منوره انجام داد در راه بازگشت، به همراه ميرزا محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ) به سوى شام آمده، تا بارگاه حضرت زينب(س) را زيارت كند و آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مكان بسيار متأثر گرديدند زيرا گرد و غبار زيادى بر آستان مبارك و اطراف ضريح نشسته بود. بسرعت دست به كار شده، به نظافت آنجا پرداختند و با گوشه عباى خويش خاك و خاشاك را از حرم و ضريح مطهر زدودند و آنجا را تميز كردند.[6]
شيخ انصارى (متوفى 1281 ق.) نيز از دوستان نزديك كنى بود. او پيرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگىهاى دنيا كه در زندگى شيخ انصارى به چشم مىخورد، چنين مىگويد: «حدود بيست سال در كربلا با او دوست و معاصر بودم. اثاثيهاى جز يك عمامه نداشت كه آن را شبهاى تابستان فرش خويش قرار مىداد و هنگامى كه از محل سكونت بيرون مىرفت آن را عمامه سر خويش مىكرد.»[7]
بازگشت به تهران
ملاعلى كنى پس از سالها تلاش در راه فراگيرى فقه و اصول كه سختيهاى بسيارى را نيز براى او به دنبال داشت به مقام اجتهاد و استنباط احكام دينى رسيد و استادش شيخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره كرد.[8] كنى سپس بازگشت به وطن و هدايت مردم و تربيت دانشمندان را سرلوحه آينده زندگى خويش قرار داد و در سال 1262 ق. عراق را به مقصد تهران ترك گفت.[9]
حاجى در آغاز ورود، روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى او را در فشار قرار داد. در همين زمان با استمداد از پروردگار، دو كتابى را كه خود نوشته بود، منتشر كرد. هرچند انجام اين مهم بسيار مشقت زا بود، سود حاصل از آن وى را از فشار زندگى رهانيد. پس از آن زمين متروكهاى را خريدارى و در آن قناتى احداث كرد و با احياى زمين و كار كشاورزى به امرار معاش پرداخت.
بر بلنداى آفتاب
مدت زمانى پس از اقامت حاجى مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى كتبى و شفاهى آنان در قالب استفتاءات شرعى آغاز شد و روز به روز افزايش مىيافت و ايشان يگانه محور پاسخگويى به سؤالات دينى و تنها ملجأ رسيدگى به مشكلات مردم به شمار مىرفت.[10]
به دليل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان سرانجام در سال 1271 ق. رساله عمليه آن فقيه خداترس به چاپ رسيد[11] تا مردم مؤمن احكام دينى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقليد خويش انجام دهند.
آيت اللَّه كنى همچنين توليت مدرسه مروى را عهدهدار شد وبا نظارت و حسن تدبير او، نظم شايان تحسينى بر برنامههاى آن محيط معنوى و روحانى حكمفرما گشت.[12]
آن فقيه برجسته، تربيت شاگردان را يكى از اهداف اساسى خود قرار داد و به برپايى درس فقه و اصول و ديگر رشتههاى علوم اسلامى اقدام ورزيد. برخى از شاگردان او از اين قرارند: شيخ موسى شراره عاملى (متوفى 1306 ق.)، شيخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى 1347 ق.)، شيخ اسداللَّه تهرانى (متوفى 1352 ق.)، سيد محمود حياطشاهى، سيد محمد لواسانى، سيد محمد مرعشى، مولا محمد على خوانسارى، ملا محمد تقى سنجابى، ميرزا حسين نايبالصدر، شيخ محمد حسين گرگانى (متوفى 1353 ق.) و شيخ حسين بافقى (متوفى 1313 ق.).[13]
مقتداى همگان
آيت اللَّه كنى در قلب همه جاى داشت. علاقه و محبت درونى مردم به اين پيشواى سترگ در تمام حالات هويدا بود. ساموئل گرين ويلر بنجامين - نخستين سفير آمريكا در ايران - در خاطرات خود چنين مىنويسد: «... بزرگترين مجتهدهاى حاليه كه به منزله رئيس عدالتخانه حاليه ممالك فرنگ است حاجى ملاعلى كنى است. حاجى ملا على شخص مسنّى است و ظاهراً مايل به تجمل نيست بلكه ميل به سادگى زياد دارد. اگرچه املاك او زياد است مع هذا نمىخواهد جلال و ظاهر سازى به خرج دهد. وقتى در كوچهاى راه مىرود بر قاطر سفيدى سوار مىشود و فقط يك نفر نوكر دارد، اما جمعيت از هر طرف كوچه به جلوِ او ازدحام مىكنند مثل اينكه وجودى ملكوتى است. اگر يك كلمه بگويد مىتواند اعليحضرت را از سلطنت خلع كند. سربازهايى كه در سفارت ممالك متحده آمريكا قراول مىكشيدند به من گفتند كه اگرچه ما براى حفظ وجود شما اينجا فرستاده شدهايم، اما اگر حاجى ملاعلى امر كند همه شما را مىكشيم!»[14]
رسيدگى به ضعيفان، دستگيرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نيازمندان از صفات بارز ملاعلى كنى بود. او چون پدرى دلسوز، بسيارى از يتيمان درمانده را تحت تكفل قرار داده و براى گذران زندگى آنان مقررى مناسبى در نظر گرفته بود و همچنين براى حل مشكل بيمارانى كه بنيه مالى ضعيفى داشتند، مكانهايى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دريافت مبلغ آن، به درمان خود اقدام كنند.[15]
ساخت آب انبار و كاروانسرا به منظور رفاه و آسايش قافلهها - چون كاروانسرايى در خاتون آباد - نيز از خدمات عمومى و عامالمنفعه حاجى بود.[16]
مُهر آيت اللَّه كنى سند اعتبار اسناد به شمار مىرفت. معامله كنندگان براى معتبر ساختن كاغذ و سند معامله خويش به در خانه او رفته، سند خود را با مُهر مباركش اعتبار مىبخشيدند.[17]
تأليفات
گنجينه پربار حاجى كنى به قرار زير است :
ارشاد الأمّه، ايضاحالمشتبهات، تحقيقالدلائل فى شرح تلخيصالمسائل (شامل مباحث مستقلى چون كتابالبيع، كتابالخيارات، كتابالقضاء و كتاب الشهادات، كتابالطهارة و كتابالصلاة)،[18] تلخيص المسائل، توضيحالمقال فى علمالدراية والرجال، حاشيه بر قواعد، رسالهاى در استصحاب، رسالهاى در اوامر و نواهى، رسالهاى در مفاهيم و مواعظ حسنه.[19]
دژى در برابر دژخيم
بسيارى از مورّخان تاريخ معاصر ايران بر اين نكته اعتراف دارند كه ناصرالدين شاه قاجار از عظمت و نفوذ آيت اللَّه كنى فوقالعاده بيم و ملاحظه داشت و اين امر حاكى از قدرت معنوى، نفوذ كلام، پيوند با مردم و شجاعت آن مرجع دينى است. عالمى كه با تحقير و شكستن قدرت پوشالى كارگزاران ظالم، سايه حمايت خويش را بر مردم ضعيف گسترده بود. در اين مقال به نمونههاى درخشانى از شجاعت و غيرت دينى او اشاره مىكنيم:
ميرزا محمد مهدى لكهنوى مىنويسد: «اينك حكم محكم ايشان مشابهت دارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا كسى را جرأت آن نيست كه بىاذن ايشان اقدام بر تكلم نمايد و يا بىمشورت ايشان اجراى مطلبى بنمايد. امراى عصر حتى ناصرالدين شاه قاجار از وى خائف مىبودند و شاه مذكور مكرر به خانهاش به جهت ملاقات مىآمد.»[20]
نوشتهاند: «روزى ناصرالدين شاه به منظور شكار، به همراه اطرافيانش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نكرده بود كه از دور نگاهى به پايتخت كرد و در فكر فرو رفت. پس از آن بىدرنگ از شكار منصرف شد و به تهران بازگشت. يكى از درباريان سبب انصراف شاه را از شكار جويا شد. شاه در پاسخ گفت: چون از دروازه بيرون رفتم، نگاهم به شهر و دروازه افتاد، اين فكر در نظرم آمد كه اگر حاجى ملا على كنى امر نمايد درِ اين دروازه را بر روى من ببندند و باز نكنند، من چه خواهم كرد! از اين رو ترس و وحشت مرا فراگرفت و گفتم برگشتن بهتر است.»[21]
كردار مغاير با دين و همكارى ذلتآور با بيگانگانى چون روس و انگليس از شاه چهره كريه و خائنى ساخته بود؛ بدان حد كه حاجى درباره او مىگفت: «او ناصرالدين شاه (يارى كننده دين) نيست، بلكه ناصرالكفر است.»[22]
روزى شاه از ملاعلى مىپرسد بر اساس حديث «علماء امتى افضل من انبياء بنى اسرائيل» (علماى امت من از پيامبران بنى اسرائيل برترند) شما بايد لااقل همان كارهايى را بكنيد كه آن پيامبران مىكردند. مثلاً آيا شما مىتوانيد مانند حضرت موسى عصايى را اژدها كنيد؟!
حاجى بدون تأمل و درنگ در پاسخ مىگويد: آرى، اگر شما ادعاى خدايى كنيد ما هم عصا را اژدها خواهيم كرد؟![23]
روزى نايبالسلطنه، كامران ميرزا پسرناصرالدين شاه و وزير جنگ و حاكم تهران براى انجام كارى در منزل حاج ملا على كنى حضور يافت. در ضمن صحبت، حاجى با عذرخواهى فرمود: «خيلى ببخشيد، من پايم درد مىكند و ناچارم آن را دراز كنم!» كامران ميرزا كه مردى خودخواه و خودپسند بود، احساس كرد ملاعلى كنى قصد بىاحترامى به او را دارد و براى اينكه تلافى كرده باشد، گفت: اتفاقاً بنده هم پايم درد مىكند و اجازه مىخواهم آن را دراز كنم!
آيت اللَّه كنى بافراست و هوشيارى تمام متوجه منظور نايبالسلطنه شد و براى آنكه او را خوب ادب كرده باشد فرمود: «من اگر ناچارم پايم را دراز كنم، علتش اين است كه دستم را كوتاه كردهام، ولى فكر نمىكنم شما در وضعى باشيد كه لازم باشد پايتان را دراز كنيد.»[24]
رويارويى با فراماسونرى
فراماسونرى در اذهان و افكار بيدار جهان، نامى زشت و سرشتى كريه دارد. نهادى كه پا به پاى استعمار در كشورهاى زرخيز - بخصوص ايران - نفوذ كرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى، زمينه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگليس فراهم ساخت و ضمن تحقير تمدن و فرهنگ كشورهاى استعمار شده، فرهنگ منحط غرب را در ميان آنان ترويج كرد و عقب ماندگى را برايشان به يادگار نهاد.[25]
تشكيلات فراماسونرى در ايران از نخستين پيامدهاى موج غربگرايى و روشنفكرى در ايران بود كه به وسيله روشنفكران دست آموز غرب همچون ميرزا ملكم خان و براى مقابله با اسلام و روحانيت پديد آمد و ملكم - كه تاريخ ايران از او به نفرت ياد مىكند - در سال 1237 نخستين سازمان فراماسونرى در ايران را به نام فراموشخانه بنياد كرد و گفته شده است كه او همسويى و همنوايى ناصرالدين شاه را براى اين كار نيز به دست آورد.[26]
با پديد آمدن فراموشخانه، علما و روحانيون متعهد بپا خاستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ايران را هدايت كردند. رهبر اين خيزش، مرجع بزرگوار و مجتهد بانفوذ، حاج ملاعلى كنى بود. او در ابتدا در نامهاى خطاب به ناصرالدين شاه، خطر ملكم و افكار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد كرد[27] و سپس در اقدام شجاعانه ديگرى حكم به تكفير «ماسون»ها داده، حمله به مركز ماسونها را رهبرى كرد و مردم مسلمان نيز به دستور ايشان، فراموشخانه - آن مركز استعمارى - را با شور و هيجان بسيار به آتش كشيدند و شاه را وادار به تعطيل و انحلال آن لانه فساد كردند.[28]
مبارزه با امتياز رويتر
در هيجدهم جمادىالثانى 1289 ق. قراردادى ميان ناصرالدين شاه و نماينده بارونژوليوس دورويتر - سرمايه دار انگليسى - به امضا رسيد كه در صورت اجرا تسلط كامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سياسى انگلستان بر سرتاسر ايران برقرار مىشد. اين امتياز كه كشور را در اندك زمانى تحت استعمار بريتانيا قرار مىداد، از نمونههاى فوقالعادهاى بود كه مىتوان آن را كودتاى اقتصادى ناميد.[29]
كارگردان اصلى و بانيان پشت پرده در اعطاى امتياز، دو روشنفكر بىخردى بودند كه به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خويش، كشور را به سراشيبى هلاكت و سقوط كشاندند. اين دو خائن ميرزا حسين خان سپهسالار (مشيرالدوله) و ميرزا ملكم خان ناظمالدوله بودند كه با اخذ رشوه كلان، زمينه اعطاى تمام ثروت و منابع طبيعى و اقتصادى كشور را به يك سرمايه دار خارجى فراهم كردند.[30]
به موجب اين قرارداد امضا شده، تأسيس راه آهن از درياى خزر تا خليج فارس علاوه بر حق تصرّف كليه زمينهاى واقع در مسير، داير كردن راه آهن شهرى، بهرهبردارى از همه معادن، از جمله زغال سنگ، نفت و آهن و سُرب، بهرهبردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملكت و وصول انحصارى حقوق گمركى و به طور خلاصه كليه منابع ثروت ملى ايران به رويتر واگذار شد.[31]
«لردكرزن» اين امتياز را چنين توصيف مىكند «... موقعى كه متن اين قرارداد منتشر گرديد، نفس اروپا از حيرت بند آمد، زيرا تا آخر تاريخ در صحنه معاملات بينالمللى چنين امرى سابقه نداشت كه پادشاهى تمام ثروتهاى زمينى، زيرزمينى و كليه منابع طبيعى و پولى و اقتصادى كشورش را بدين سان مفت و دربست در اختيار يك سرمايهدار خارجى گذاشته باشد.»[32]
«لس ير» سياستمدار فرانسوى مىنويسد: «براى شاه جز هوا چيزى باقى نگذاشتهاند!»[33]
از سويى ديگر ، سران روسيه تزارى با خشم و نفرت از امضاى اين قرارداد، از اينكه از قافله امتيازگيران عقب مانده بودند بشدت اعتراض كردند.
حاج ملاعلى كنى با رهبرى مبارزه عليه امتياز رويتر، افكار عمومى مردم را در جهت لغو امتياز هدايت كرد. نامه اعتراض آميز و كوبنده او به شاه، سند زنده تيزبينى و آگاهى آن مرجع شيعه بوده و قدرت تشخيص و توانايى درك مسائل پيچيده سياسى او را بر همگان روشن مىسازد.[34]
نفوذ كلام و اقتدار مردمى حاجى كنى، خيزش و حركت مردم پايتخت را به دنبال داشت. سيل خروشان ملت، آماده عمل به دستور مرجع شجاع خويش شدند و براى انجام تكليف از هيچ گونه جانفشانى و مجاهدت دريغ نورزيدند. لغو امتياز و بركنارى محمد حسين خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواستهاى بود كه علما و مردم بر آن اصرار داشتند؛ بدان حد كه پس از بازگشت ناصرالدين شاه از سفر اروپا و به محض پياده شدن از كشتى و ورود به بندر انزلى، استقبال كنندگان دربارى، بيدارى و خيزش مردم به رهبرى روحانيون را گزارش داده، به او فهماندند كه اگر صدر اعظم همراه شما وارد تهران شود، شورش عظيمى در پايتخت برپا خواهد شد. به اين سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدر اعظمى عزل كرد و او را در رشت قرار داد و خود رهسپار تهران گرديد[35] و سپس در دهه آخر رمضان 1290 ق. بطلان قرارداد به طور رسمى اعلان شد[36] و سرانجام تلاش عالمانى چون ملاعلى كنى و حمايت و حضور مردم وظيفه شناس جامه عمل پوشيد و ورقى زرّين بر تاريخ پرافتخار مرجعيت شيعه و پيوند امت با روحانيت افزوده شد و اقتدار علماى متعهد را عيان ساخت.
پرواز تا بر دوست
اين مرجع وارسته، فقيه دلير و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه 27 محرم 1306 ق. به ديار باقى شتافت و دنياى فانى را وداع گفت.[37] تهرانيهاى مؤمن در روز يكشنبه اول صفر 1306 پيكر مطهر او را تشييع نمودند و تابوت پرنور او را تا مدفنش در حرم حضرت عبدالعظيم - واقع در شهررى - بر دوش گذاشته، با او وداع كردند. پس از آن نيز مردم مسلمان ايران بخصوص اهالى تهران در غم رحلت پيشواى خويش سه روز به عزادارى و نوحه سرايى پرداختند. جايگاهش فردوس باد.[38]
[2] مكارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار، ميرزا محمدعلى معلم حبيبآبادى، ج3، ص696؛ اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص114؛ مجله پيام انقلاب، ش 71، ص42؛ معارفالرجال، محمدحرزالدين، ج2، ص113.
[3] نقباءالبشر، آقا بزرگ تهرانى، ج3، ص1504؛ معارف الرجال، ج2، ص113، اعيانالشيعه، محسن امين عاملى، ج10، ص126.
[4] معارفالرجال، ج2، ص113؛ مكارم الاثار، ج3، ص696.
[5] مجله مشكوة، ش 40، ص81.
[6] گنجينه دانشمندان، ج4، ص634.
[7] معارفالرجال، ج2، ص112.
[8] نقباءالبشر، ج 2، ص 1205 و ج 4، ص 1505.
[9] مكارم الاثار، ج3، ص696.
[10] احسن الوديعه، محمد مهدى كاظمى موسوى، ج1، ص82.
[11] الاجازةالكبيرة، آية اللَّه مرعشى نجفى، ص416.
[12] كتاب «روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه»، ص145.
[13] مجله پيام انقلاب، ش 71، ص43؛ مكارم الاثار، ج3، ص696؛ مجله مشكوة، ش 40، ص83؛ نقباءالبشر، ج2، ص508.
[14] ايران و ايرانيان، ساموئل گرين بنجامين، ص499.
[15] معارفالرجال، ج2، ص112، مجله پيام انقلاب، ش 71، ص 44.
[16] نامههاى سياسى دهخدا، ص103؛ نخبه سيفيّه، محمد على قورخانچى صولت نظام، ص65.
[17] تاريخ بيگدلى، دكتر غلامحسين بيگدلى، ص914؛ مجله پيام انقلاب، ش 71، ص44.
[18] آقا بزرگ تهرانى درباره چهار كتاب فوق مىنويسد: «اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما، دقيقتر و متينتر از جواهرالكلام و آكنده از تحقيقات است و در سراسر آن ريزه كاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آن راه نمىپويد، به چشم مىخورد.» ر.ك: نقباءالبشر، ج4، ص1506.
[19] الذريعه، آقا بزرگ تهرانى، ج11، ص57، ج3، ص392، ج4، ص427، 498؛ ريحانة الادب، محمد على مدرس خيابانى، ج3، ص392؛ طرائفالمقال، جابلقى، ج2، ص375، نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 5، ص 188.
[20] تكملة نجومالسماء، ميرزا محمد مهدى لكنهوى، ج2، ص21 - 23.
[21] مجله مشكوة، ش 40، ص 81.
[22] مجله پيام انقلاب، ش 71، ص 44.
[23] حكايات برگزيده از زندگى علما باسلاطين، ناصر باقرى بيدهندى، ص116.
[24] مجله خانواده، ش 52، ص 9
[25] ر.ك: تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى، عبدالهادى حايرى، ص13؛ فراماسونرى در ايران، محمود كتيرايى، ص3؛ اسرار فراموشخانه، آلبرلانتوان، ترجمه جعفر شاهيد، ص8.
[26] تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى، ص49؛ ر.ك: نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، ج3، ص50.
[27] ر.ك: عصر بىخبرى، ابراهيم تيمورى، ص124 - 126.
[28] نهضت امام خمينى، ج3، ص53؛ تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى دركشورهاى اسلامى، ص50.
[29] مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك)، ص69.
[30] همان، ص71؛ عصر بىخبرى، ص38.
[31] تاريخ روابط خارجى ايران، عبدالرضا هوشنگ مهدوى، ج1، ص289؛ مقدمه فكرى نهضت مشروطيت، على اكبر ولايتى، ص88؛ از گاتها تا مشروطيت، محمد رضا فشاهى، ص441 و 442.
[32] مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك)، ص69.
[33] انگليسيان در ايران، دنيس رايت، ترجمه غلامحسين صدرى، ص101.
[34] ر.ك: عصر بىخبرى، ص124.
[35] نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت، حامد الگار، ص248.
[36] مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك)، ص83.
[37] گنجينه دانشمندان، ج4، ص635.
[38] نقباءالبشر، ج3، ص 1506؛ كتاب «روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه»، ص681.