پاسخ به:زندگی نامه علما
سه شنبه 3 آبان 1390 9:04 PM
ملا محمد تقي برغاني (شهيد ثالث)
ولادت
در خانة ملا محمد ملائكه (فرشته) و در روستاي «برَغان»[1] كرج، نوزادي به دنيا آمد كه نامش را «محمدتقي» نهادند.[2]
خاندان
وقتي كه «ملا محمد ملائكه» به قزوين آمد با برگزاري جلسات علمي و مذهبي، سبب تقويت حوزة علمية قزوين شد.
مقام علمي و معنوي ملا محمد، وي را به مرجعيت ديني رساند به طوري كه با علماي اخباري همانند «ملا خليل قزويني» و «شيخ يوسف بحراني» مناظرات علمي ترتيب داد.
«تحفة الابرار» و «الدرّ الثمين» از آثار اوست.[3]
مراحل تحصيل
محمد تقي به تشويق پدر، به تحصيل علوم ديني ميپردازد. «وي تحصيلات مقدماتي و مقداري از فقه و اصول را در نزد دانشمندان قزوين به پايان برده و آن گاه رهسپار قم ميشود. در آنجا در حوزة درسي علامه محقق ميرزاي قمي حضور يافته و سپس به اصفهان ميرود و از بزرگان اين شهر، حكمت و كلام را فرا ميگيرد. بالاخره به كربلا ميآيد و چند سالي در درس «صاحب رياض» شركت جسته و بعد به ايران (تهران يا قزوين) باز ميگردد.»[4]
استادان
2. پدرش ملا محمد ملائكه (متوفا: 1200 هـ . ق.)
2. ملا آقا بيدابادي (متوفا: 1197 هـ . ق.)
3. ملا علي نوري (متوفا: 1246 هـ . ق.)
4. آقا محمد باقر وحيد بهبهاني (متوفا: 1205 هـ . ق.)
5. علامه سيد علي طباطبايي اصفهاني حائري، معروف به «صاحب رياض» (متوفا: 1231 هـ . ق.).
6. ميرزا ابوالقاسم گيلاني قمي، معروف به «ميرزاي قمي» و «صاحب قوانين» (متوفا: 1231 هـ . ق.).[5]
7. علامه شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفا: 1228 هـ . ق.).
8. سيد محمد طباطبايي، معروف به «سيد محمد مجاهد» (متوفا: 1242 هـ . ق.).[6]
محمد تقي برغاني دربارة شيخ جعفر كاشف الغطاء ميگويد:
«روزي مرحوم شيخ جعفركاشف الغطاء وارد قزوين شد، وقت خواب فرا رسيد و همه خوابيدند و من هم در گوشة آن باغ خوابيدم. چون پاسي از شب گذشت، شنيدم شيخ مرا صدا ميزند و ميگويد: «برخيز و نماز شب به جاي آر.» عرض كردم: «بلي بر ميخيزيم.» شيخ رد شد و من دوباره خوابيدم. ناگهان صدايي به گوشم خورد؛ به دنبال آن روانه شدم. وقتي به نزديك جايي كه سرو صدا ميآمد رسيدم، ديدم جناب شيخ به تضرع و گريه و مناجات مشغول است و صداي ايشان چنان در من اثر گذاشت كه از آن شب تاكنون كه 25 سال ميگذرد، هر شب بر ميخيزم و به مناجات مشغول ميشوم.»[7]
اجتهاد
محمد تقي پس از اتمام تحصيلات در عراق، به تهران ميآيد. ورود او به پايتخت و تشكيل جلسات علمي، موجب شهرت وي ميشود. عدهاي از مردم براي آگاهي از رتبة فقهي ملا محمد تقي، از محضر گرانقدر «ميرزا قمي» چنين سؤال كردند: به نظر حضرت عالي آيا حاج ملا محمد تقي مجتهد است يا نه؟
ميرزاي قمي فرمود: ميان من و ايشان ملاقاتي صورت نگرفته است، شما از وي دربارة مسئلهاي سؤال كنيد تا ايشان فتواي در آن مسئله را بر اساس قانون استدلال، به انجام برساند. سپس آن نوشته را نزد من بياوريد تا بدانم كه وي قابل استنباط احكام شرعيه هست يا نه؟
سرانجام از ملا محمد تقي برغاني در خصوص مسئلهاي فقهي، استفتاء ميكنند و ايشان نيز در رسالهاي كوچك، پاسخ آن را با استدلال بيان ميكند... .
برغاني به عراق ميرود و از استادش، آقا سيد علي طباطبايي، اجازة اجتهاد ميگيرد. بدين ترتيب، اجتهاد ملا محمد تقي بر همگان ثابت ميشود.[8]
مشايخ اجازه
1. شيخ جعفر كاشف الغطاء.
2. صاحب رياض.
3. سيد محمد مجاهد.[9]
شهيد ثالث در متن اجازه نامهاي كه به شاگردش «تنكابني» داده، اسامي مشايخ اجازات خود را همين سه نفر معرفي كرده است.[10]
برخي ميرزاي قمي را به مشايج اجازه شهيد ثالث افزودهاند.[11]
حوزة علمية قزوين
حوزة علمية قزوين در زمينة تدوين «دائرة المعارف فقهي» سهم چشمگيري داشت. پس از برچيده شدن بساط اخباري و تجديد حيات فقه شيعه، در قرن سيزدهم هجري بيش از 40 اثر دائرة المعارف گونه فقهي نگاشته شده كه حدود نصف اين آثار را «مكتب قزوين» به جهان علم تقديم كرده است.[12]
برخي از آثار فقهي خاندان «برغاني» عبارتند از:
1. فقه ملائكه، اثر شيخ ملا محمد ملائكه.
2. منهج الاجتهاد، اثر ملا محمد تقي برغاني.
3. موسوعه برغاني، اثر ملا محمد صالح.[13]
در محضر مُصلحان
سيد جمال الدين اسدآبادي، مصلح بيدارگر جهان تشيع را ميتوان از ثمرات حوزة علميه قزوين و از شاگردان فكري خاندان «برغاني» شمرد.
نبرد مدرسة فكري قزوين به رهبري خاندان برغاني، انحرافات مذهبي، شيخيه و بابيّه، ستمهاي دربار ايران و استعمار، تجمع زبدهترين و مشهورترين علوم عقلي و هجرت مشتاقان فلسفه به سمت قزوين، باعث شهرت اين مركز علمي شد.
سيد صفدر پدر سيد جمال الدين، كه از استعداد و علاقه فرزند آگاهي داشت، او را همراه خود به قزوين آورد. سيد جمال الدين در 10 سالگي (1263 يا 1264ه.ق.) وارد قزوين شد.
پدرش به محض ورود به قزوين، همراه فرزندش به محضر ملا محمد تقي برغاني و شيخ محمد صالح ميرسد. در همين جلسه است كه وي مورد اعجاب و تحسين آن بزرگوار قرارميگيرد و محمد تقي برغاني و برادرش حجرهاي از مدرسة وسيط صالحيه را به آنان ميدهند تا به تحصيلات حوزوي خود بپردازند.
شيخ محمد علي، فرزند محمد صالح برغاني ـ كه از دوستان و هم شاگرديهاي سيد جمال الدين در مدرسة صالحيه است ـ تاريخ ورود سيد جمال را به قزوين، پيش از 15 ذي قعده سال 1263 هـ . ق. ياد كرده است.
سيد جمال الدين در اين مدرسه فكري عظيم كه مشحون به روح آزاديخواهي و نبرد با استبداد و انحرافات مذهبي بود، پرورش يافت.[14]
مروج ارزشها
زهد، ايمان قوي، توكل شديد، تلاش در جهت ترويج معارف، برآوردن خواستههاي مردم در حدّ توان و رسيدگي او به حال مستمندان سبب شد آوازة وي بيشتر شود و مورد توجه و محبت همگان قرار بگيرد.[15]
برغاني به مرجعيت رسيد و براي پرورش نيروهاي صالح، به تقويت افراد و مراكز مذهبي و علمي پرداخت. حوزة علمية قزوين با كوشش او به رشد و بالندگي قابل تحسيني رسيد.
او هم چون پدر مجتهدش، شيخ محمد ملائكه برغاني، به نشر فرهنگ تشيع و مسلك اصولي همت ورزيد و شاگردان ممتازي را به جامعة شيعي تحويل داد.
او بيشتر عمر شريفش را در قزوين سپري كرد. وي استاد بزرگ و فرزانهاي براي دانش پژوهان آن ديار به شمار ميآمد.[16]
ستارگان دانش
با اين كه ملا محمد تقي برغاني در شهرهاي اصفهان، كربلا، نجف، تهران و قزوين، به تدريس اشتغال داشت،[17] متأسفانه شرح حال نگاران به معرفي شاگردان ملا محمد تقي برغاني چندان نپرداخته و در بين شاگردان او، بيشتر از فرزندان وي و ميرزا محمد تنكابني و سيد محمد حسين قزويني ياد كردهاند.
تنكابني داراي آثار علمي فراواني است؛ از جمله «تذكرة العلماء» و «قصص العلماء».
سيد محمد حسين قزويني برخي از مجلدات كتاب «منهج الاجتهاد» برغاني را استنساخ كرد و بر كتاب «لعان» استادش تعليقاتي نوشت.[18]
آثار علمي
سيرة عملي و هميشگي برغاني اين بود كه روزها به امر تدريس، تأليف، ترويج دين، تبليغ شريعت و هدايت مردم مشغول بود و شبها نيز از نيمه شب تا سحر، به مناجات، تهجد، عبادت و گريه ميپرداخت.[19]
او آشنا به فنون نگارش بود و آثار بسيار ارزشمندي خلق كرد و به يادگار گذاشت، تنكابني در خصوص آثار او مينويسد:
«آن زماني كه در قزوين تحصيل ميكردم، شهيد مشغول به اتمام تأليف اين كتاب (منهج الاجتهاد) بودند؛ به طوري كه ديد و بازديد، عروسي و عزا، همه را ترك كرده بود و به تأليف كتاب «منهج» مشغول بود. مگر روزها به جهت وقت عصر، مقدار دو ساعت به غروب مانده مينشستند و به مرافعات اشتغال داشتند و ساير اوقات را به تأليف مشغول بودند.»[20]
آثار او عبارتند از:
1. عيون الاصول: وي در اين كتاب كه دو جلد است، اشكالات و نقدهايي بر«قوانين» وارد كرده است. او در اين باره ميگويد: «در سفر جهاد، شبها با حاجي ملا احمد نراقي ايرادات مرا در عيون الاصول بر ميرزا، عنوان ميكرديم و با هم گفتگو ميداشتيم.»[21]
2. منهج الاجتهاد: اين كتاب كه 24 جلد است، شرح «شرايع الاسلام» و يك دوره فقه استدلالي است كه شامل مباحث فقهي طهارت تا ديات ميباشد. اين اثر نفيس از منابع مهم فقيهان شيعه در تحقيقات فقهي و فتاواي آنها بود. نسخههايي از آن در كتابخانههاي متعددي موجود است.
«صاحب جواهر الكلام زماني كه به نگارش كتاب «جهاد» رسيد، اسباب و منابع تحقيقي لازم را نداشت؛ زيرا فقها كمتر در باب «جهاد» كتاب و رساله نوشتهاند. از قضا، محمد آقا فرزند شهيد برغاني در نجف اشرف به تحصيل ميپرداخت؛ لذا شيخ محمد حسن نجفي جلد چهارم منهج الاجتهاد را به رسم عاريه از فرزند فقيه شهيد گرفته و در تأليف و تكميل كتاب جهاد از مباحث فقهي آن استفاده به عمل آورد.»[22]
3. ملخّص العقائد: دربارة علم كلام است.
4. مجالس المتقين: اين كتاب درباره مطالب اخلاقي است كه مشتمل بر50 مجلس ميباشد. تاريخ نگارش آن سال 1258 هـ . ق. است.
5. رسالهاي در نماز جمعه.
6. رسالهاي در طهارت.
7. رسالهاي در نماز و روزه.
8. رسالهاي در قضاء نمازها.
9. رسالهاي در ديات؛ به زبان فارسي.[23]
صلابت ديني
يكي از صفات برجستة انسانهاي صالح و شجاع، مبارزة جدي با مفسدان است.
فهرستي از رفتار و گفتار حاج ملا محمد تقي برغاني را در اين زمينه مرور ميكنيم:
الف) امر به معروف و نهي از منكر
وي در مسئلة امر به معروف و نهي از منكر، بسيار جدي بود؛ به نحوي كه از بركت فعاليتهاي وي و برادرش، ملا محمد صالح، شهر قزوين از ناهنجاريهاي اخلاقي و اجتماعي پاكسازي شد و مردم اين شهر از ديگر شهرها متديّنتر شدند.[24]
ب) فعاليتهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي
برغاني به حكم وظيفة شرعي، در عرصههاي ديگري چون اجراي حدود شرعي، شركت در جبهة جنگ و مبارزة فرهنگي با مذاهب استعماري نيز فعاليت داشت.
تأثير انگيزهها
پس از بازگشت علما به تهران، هيچ كسي جرأت نداشت كه مسئلة شكست ايران را به خدمت فتحعلي شاه برساند. روزي پادشاه دو سه بار از حاضران ميپرسد: «كار جنگِ نايب السلطنه به كجا انجاميد؟» همه سكوت كردند. برغاني لب به سخن گشود و گفت:
«من از جنگ مطلع هستم، ولي لازم است كه به عنوان مقدمه چيني، داستاني را به اختصار بازگو كنم. وي پس از بيان داستاني، نتيجه گيري كرد كه به سبب عدم خلوص نيت نايب السلطنه. ارتش ايران مغلوب شد.[25]
شكسته دلان
بازگشت علما به تهران، همراه با تبليغات مسموم عناصر خائن و چه بسا شايعه سازي از سوي دولتهاي انگليسي و روسي بود؛ به طوري فتحعلي شاه پس از مغلوب شدن ايران در جنگ، سيد محمد مجاهد را مورد بيمهري قرار ميداد. از اين رو، سيد مجاهد هم به قزوين آمده و در آنجا سكونت اختياركرد و سرانجام در سال 1242 هـ . ق وفات يافت و پيكر مطهرش در كربلا به خاك سپرده شد.[26]
مجتهد برغاني هم به دلايلي، دگر باره به تهران بازگشت و در آنجا رحل اقامت افكند و با تشكيل جلسات درس و وعظ و اقامة نماز جماعت، به سرعت سرآمد علماي تهران شد؛ ليكن ديري نپاييد كه بين او و فتحعلي شاه كدورتي پديد آمد. او ناچار شد به جانب قزوين كوچ كند.[27]
يكي از علماي مشهور و ذي نفوذ قزوين به نام «حاجي ملا عبدالوهاب قزويني» به استقبال مجتهد برغاني شتافته و در تثبيت و تقويت جايگاه علمي و اجتماعي وي، جديت ورزيد.[28]
حضور دوبارة برغاني در قزوين، تشكيل جلسات درس، وعظ و مناظره و برخورداري از سجاياي اخلاقي، بستر مناسبي براي وي مهيا ساخت.
منادي «ولايت فقيه»
در روزگار رياست شهيد ثالث در تهران، بر اثر بيكفايتي فتحعلي شاه قاجار، ولايات شمال ايران به اشغال ارتش روس در ميآيد. پس از اين شكست خفت بار (1228 هـ . ق) است كه رقابت انگلستان و فرانسه در ايران شدت پيدا ميكند؛ به نحوي كه انگلستان در همة امور داخلي كشور دخالت ميكند.
مجتهد برغاني در چنين شرايطي، براي نخستين بار نظرية «ولايت فقيه» را مطرح و حكومت پادشاهي را نامشروع اعلام ميكند.
فتواي او و قيام خاندان برغاني، با توجه به اوضاع نابسامان مملكت، جرقة اميدي براي يك تحول اساسي بود كه استمرار و تقويت علمي و عملي اين انديشة سياسي، سلسلة قاجار را با دشواري جديدي مواجه ميكرد؛ لذا علماي طراز اول تهران از سوي شاه به كاخ گلستان دعوت ميشوند.
سرانجام، جلسه و مذاكرات فقهي در حضور شاه شروع ميشود و مجتهد آگاه و شجاع برغاني نظرية «رهبري فقيهان در عصر غيبت كبري» را عنوان ميكند و براي نجات ملت و كشور و رفع نابسامانيها، خواستار سلب اختيار از شاه و شاهزادگان ميشود.
شيخ محمد صالح نيز در تأييد آراي فقهي برادرش، ادلة خود را بيان ميكند و ميگويد: «جنگ، ترك مخاصمه و قرارداد صلح، مذاكره با دولتهاي خارجي و.. بايد به اذن فقيه جامع الشرايط باشد.»
گروهي از دانشمندان حاضر در جلسه، سخنان شهيد ثالث و برادرش را تأييد و تصديق ميكنند؛ ولي شيخ ملا محمد علي مازندراني معروف به «جنگلي» ـ كه از مقربان دربار شاه بود ـ به دفاع از مقام سلطنت و نقش رهبري فتحعلي شاه، برميخيزد.
فتحعلي شاه كه از فتوا و حكم شهيد ثالث هراسناك شده بود، براي ايمن شدن از اين مسئله، بهترين راه ممكن را در اين ديد كه او و برادرانش را به عراق تبعيد كند.[29]
شهيد ثالث در كتابهاي زكات، قضا و ديگر كتابهاي فقهي خود، نظرية ولايت فقيه را مطرح كرده است. او در كتاب «جهاد» مينويسد:
«در صورتي كه طائفهاي از مسلمانان با فرقهاي از دشمن قوي، برخورد كردند و يا اين كه طائفهاي از اهل حق و مسلمانان، مورد حمله و طغيان گروهي از اهل باطل قرار گرفتند و قادر نبودند كه دشمن را دفع كنند مگر با تهية سرباز و سپاه، در چنين شرايطي ... اگر امام (ع) حاضر باشد، ولي دسترسي به وي براي كسب اجازه مقدور نباشد، در اين صورت، دستور جهاد و اعلان جنگ و تهية سپاه بر مجتهد واجب ميگردد بر اساس نيابت عامه...»[30].
وي در سال 1253 هـ . ق. در عصر سلطنت محمد شاه قاجار، در پايان كتاب «ارث» صريحاً حكومت عصر خويش را غيرشرعي و از دولتهاي «ظلمه» دانسته است كه زمام امور و حكومت را غاصبانه به خود اختصاص داده است.[31]
مقابله با فتنهها
در عصر شهيد ثالث، جنبشهاي فكري و جريانات انحرافي متعددي در حال شكل گيري و گسترش بود كه تأسيس و رشد آنها، مرهون حمايتهاي مختلف عوامل داخلي و خارجي بود.
عمدهترين مكاتب انحرافي و مذاهب استعماري عصر وي، عبارت بودند از:
الف. وهابيت: كه توسط محمد بن عبدالوهاب نجدي (1115 ـ 1206 هـ . ق.) تأسيس شد.
ب. شيخيه، كه توسط شيخ احمد احسائي (1166 ـ 1241 هـ . ق.) تأسيس شد.
ج. بابيه، كه توسط مير علي محمد شيرازي (1235 ـ 1266 هـ . ق.) تأسيس شد.[32]
شهيد ثالث نقش ممتازي در مبارزه با شيخيه و بابيه داشت.
شيخ احمد احسايي بحريني، به سبب روابط صميمانهاي كه با فتحعلي شاه برقرار كرده بود مورد توجه شاه و شاهزادگان و بزرگان حكومت ايران قرار گرفته بود. از سوي ديگر، پادشاه سني عثماني از وي پشتيباني ميكردند. از اين رو، علماي ايران و عراق در برخورد با او، روش «تقيه» را در پيش ميگرفتند.[33]
شيخ احمد در اواخر عمرش به قزوين آمد و در خانه ملا عبدالوهاب قزويني ميهمان شد و در مدت اقامتش در اين شهر، به تدريس و ترويج آراي خود پرداخته و به اقامة نماز جماعت مشغول شد.[34]
حضور پرنفوذ احسائي و اشاعة عقايد انحرافي وي، موجب نگراني اصوليين و متشرعين شده بود؛ از اين رو، صدها نامه از مراكز علمي شيعه به بيت شهيد ثالث و برادرش، شيخ محمد صالح برغاني سرازير ميشد كه حاكي از سؤال و دادخواهي بود.
ملا محمد تقي كه خطر را جدي احساس ميكند، وارد صحنه پيكار ميشود. او بهترين راه را تشكيل جلسه مناظره ميداند؛ لذا از احسايي براي مناظرة علمي دعوت به عمل ميآورد. احسائي هم درخواست وي را اجابت ميكند.[35]
روزي كه شيخ احمد همراه عدهاي از پيروانش، به خانة مجتهد برغاني ميآيد، وي در حضور علماي فريقين، دربارة عقايد وي سؤالاتي مطرح ميكند، در اين مناظره و مباحثة طولاني، شهيد ثالث اشكالات فراواني برعقايد احسائي وارد ميسازد و بر پاسخهاي سست وي، خط بطلان ميكشد؛ به نحوي كه شيخ احمد احسايي محكوم و مغلوب ميشود. با اين وجود، مؤسس شيخيه به نظرات غيرمستند و انحرافي خود پافشاري ميكند. لذا مجتهد فرزانه و شجاع ـ برخلاف اهل تقيه ـ به كافر و مرتد بودن شيخيه، فتوا ميدهد، درمدت زمان كوتاهي خبر محكوميت و تكفير احسايي از سوي شهيد ثالث در قزوين و ديگر شهرها ميپيچد. تأثير حكم و فتواي شهيد آن چنان سريع بود كه جز ملا عبدالوهاب هيچ فرد ديگري پشت سر احسائي نماز نميخواند.[36]
فتواي مجتهد برغاني، نقطة عطفي در «تاريخ شيعه» به شمار ميآيد؛ چون به دنبال آن، مجتهدان مشهور ديگري وارد ميدان شدند و حكم شهيد ثالث را تأييد و تصديق كردند، از جمله: آيا سيد محمد مهدي، فرزند آقا سيد علي «صاحب رياض»؛ حاجي ملا محمد جعفر استرآبادي؛ آخوند ملا آقاي دربندي؛ سيد محمد حسين اصفهاني «صاحب فصول»؛ آقا سيد ابراهيم موسوي قزويني «صاحب ضوابط» و شيخ محمد حسن نجفي «صاحب جواهر».
پيروي علما و مردم از فتواي تاريخي شهيد ثالث و منزوي شدن شيخيه در ايران، عراق و ساير مراكز شيعه، حتي در زادگاه شيخ احمد احسائي، همگي نشانگر خلوص، تفقه، شجاعت و مقبوليت عمومي مجتهد برغاني است.[37]
مير علي محمد شيرازي بعد از فوت استادش، ادعاي بابيّت، مهدويّت، نبوّت و شارعيّت كرد و مدعي وحي و دين جديد گرديد و آخرين ادعايش هم ربوبيت و حلول الوهيّت بود.[38]
«فتنة بابيه» ادامه دهندة همان مكتب منحرف شيخيه بود، به طوري كه مورد حمايت استعمارگران قرار گرفت. در عصرحاضر نيز اين جريان فاسد و انحرافي از سوي استكبار جهاني و صهيونيزم مورد پشتيباني قرار ميگيرد.
در اين موقعيت خطير است كه «سكوت خواص» زمينة رشد و شيوع آن را بيشتر ميكند. برغاني با عزمي راسختر به ميدان نبرد قدم ميگذارد و فتواي تاريخي خود را مبني بركفر و ارتداد اين گروه، صادر ميكند.
شورش همه جانبة بابيان و كشتار اين گروه، بدعتي ويرانگر بود؛ آن چنان كه افراد ضعيف الايمان و لاابالي در دام اين مذهب استعماري و شيطاني ميافتاد و در تبليغ و ترويج آن جديت ميورزيدند.
يكي از اقدامات مؤثر شهيد ثالث، برپايي جلسات سخنراني بود. وي در منابر و مجالس، به افشاگري عناصر فاسد بابيه پرداخت و عقايد غير اسلامي آنان را با دليل و برهان، باطل كرد.[39]
شيخ آقا بزرگ تهراني از قيام شهيد ثالث چنين ياد ميكند:
«در عصر رهبري شهيد ثالث، بابيان سر به شورش برداشتند و خون عدهاي بيگناه بر زمين ريختند. او شجاعانه قيام كرد و به نبرد پرداخت و قهرمانانه با دشمنان دين مبارزه كرد و فتوا بر كفرو نجاست آنان داد؛ گمراهي آنان را براي مردم روشن كرد و تمام آرزوهاي آنان را نقش بر آب نمود...».[40]
تنكابني در اين خصوص مينويسد: «در سال آخر به جهت شيوع مذهب باب، آن جناب غالباً بر بالاي منبر به وعظ مردم اشتغال داشت و آنان را از نيت سوء و انحرافي علي محمد باب و پيروانش هشدار ميداد و در سخنرانيهاي خود، اين گروه را تكفير ميكرد.»[41]
محراب و منبر
يكي از اقدامات مجتهد برغاني، برپايي نماز جمعه بود.[42] در اين خصوص شاگردش چنين نقل ميكند:
«شهيد ثالث نماز جمعه ميخواند... موعظههايش فصيح و بليغ بود. وي داستانهاي شيرين و جذابي را در منبر بيان ميكرد. مباحث ايشان در بردارندة تفسير، اصول دين، احكام و اخلاقيات بود. لذا طلاب در مجلس سخنرانياش حاضر شده و اين مباحث را مينوشتند.»[43]
از اقدامات ديگر مجتهد برغاني، تأسيس مسجدي است كه به «جامع صغير» معروف شد و پس از به شهادت رسيدن او، به نام «مسجد شهيدي» شهرت يافت. خانه محقر وي متصل به همين مسجد بود.[44]
تنكابني دربارة عبادت برغاني مينگارد:
«ايشان هميشه از نصف شب تا هنگام اذان صبح در مسجد حاضر ميشد و به مناجات، دعا و اشك ميپرداخت و مناجات خمسة عشر را نيز از حفظ ميخواند... حتي در فصل زمستان در حالي كه برف به شدت ميآمد، به تضرع و مناجات مشغول ميشد...»[45]
لقبي آسماني
در طول تاريخ تشيع، دانشوران بيشماري به فيض شهادت نائل آمدهاند؛ با اين وجود، فقط برخي از آنها به واژة مقدس «شهيد» معروف و موصوف شدهاند كه در اينجا به اسم چند تن از آنها بسنده ميكنيم:
1. شهيد اول، شيخ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن جمال الدين مكي عاملي نبطي جزّيني (تاريخ شهادت: 786 هـ . ق).
2. شهيد ثاني: شيخ زين الدين بن علي عاملي شامي (تاريخ شهادت: 966 هـ . ق).
3. شهيد ثالث: اين عنوان به چند نفر اطلاق شده است. بعضي مجتهد برغاني را شهيد سوم لقب دادهاند و بعضي ديگر، وي را «شهيد رابع» ناميدهاند.[46]
باقيات الصّالحات
از جمله آثار شهيد ثالث، تأسيس مراكز ديني و عبادي است، از جمله:
1. مسجدي در قزوين، واقع در محله «ديمج».
2. مدرسة علوم ديني در سه طبقه، در شمال مسجد فوق.
3. مسجدي در كربلاي مقدس، واقع در محلة «باب السلامه».
تمامي اين آثار تا عصرحاضر، به نام آن شهيد معروف است.[47]
وفات
بنابر وصيت شهيد بزرگوار يا بر اثر جوّ اجتماعي و سياسي آن روزگار (فتنههاي شيخيه و بابيه) جنازة مطهرش بايد به عتبات عاليات عراق برده ميشد؛ ولي به عللي، اين كار به تأخير گذاشته شد. لذا به رسم امانت و موقتاً، پيكر مطهر برغاني در مقبرة «حاج ميرزا ابوالقاسم شيرازي» دفن گرديد.
از مراسم به خاك سپاري، چند ماه و يا چند سالي نگذشته بود كه بازماندگانش تصميم به انتقال پيكرش به عتبات عاليات ميگيرند.[48]
با حضور پرشكوه مردم، و به ويژه علما و طلاب، در حالي كه بيرقهاي عزاداري در خيابانها و كوچهها به اهتزاز در آمده بود، با ذكر صلوات و آواي قرآن، خاكها و سنگهاي قبر به كناري نهاده ميشود.
پس از نبش قبر، متوجه ميشوند كه بدن مطهر شهيد برغاني، در كمال سلامت و تازگي است و هيچ نشانة تغييرو پوسيدگي در آن ديده نميشود. طنين الله اكبرو صلوات در فضاي قبرستان پيچيد.
اين خبر در مدتي كوتاه، به گوش همه رسيد. سيل جمعيت از هر سو به سمت زيارتگاه امامزاده حسين ـ عليه السلام ـ رهسپار شد.
گروه گروه از علما، مقامات كشوري و مردم به قصد مشاهده و زيارت اين واقعه به زيارتگاه شتافتند.
پيكر مطهر شهيد برغاني آمادة انتقال به عراق بود. مردم با گريه و خواهش، از بازماندگان برغاني خواستند تا اجازه دهند پيكر برغاني در قزوين به خاك سپرده شود.
بازماندگان برغاني خواستة علما و مردم را پذيرفتند و پيكرش را در قزوين به خاك سپردند.[49]
محمد ابراهيم احمدي
[1] . برغان: قصبة مركز دهستان برغان از كرج كه در 38 كيلومتري شمال غربي كرج واقع شده، داراي آب و هواي كوهستاني و سردسيري است. لغت نامة دهخدا، ج 8، ص 903 و 904.
[2] . در سال تولد وي چند قول وجود دارد (1172، 1183، 1184، 1194).
[3] . حوزههاي علميه شيعه در گستره جهان، سيد علي رضا سيد كباري، ص 537 و گنجينة دانشمندان، شريف رازي، ج 6، ص 162.
[4] . شهيدان راه فضيلت، علامه اميني، ص 475 و 477؛ ريحانة الادب، ميرزا محمد علي مدرس،ج 1، ص 247؛ الكرام البررة، شيخ آقا بزرگ تهراني، الجزه الاول من قسم الثاني، ص 226، و معارف الرجال، شيخ محمد حرز الدين، ج2، ص 207.
[5] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 389 و 390 و شماره 66، ص 179؛ الكرام البررة، ج 1، ص 226 و شهيدان راه فضيلت، ص 476 و 477.
[6]. معارفالرجال، ج 2، ص 207 و ريحانهالادب، ج 1، ص 247.
[7] . سيماي فرزانگان، رضا مختاري، ص 226 و 227.
[8] . ر.ك: قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابني، ص 22 و تذكرة العلماء، ميرزا محمد تنكابني، ص 202 و 203.
[9] . الكرام البررة، ج 1 ص 226؛ تذكرة العلماء، ص 119؛ قصص العلماء، ص 23 و مكارم الاثار، علامه حبيب آبادي، ج 5، ص 1712.
[10] . قصص العلماء، ص 25 و 26.
[11] . گنجينه دانشمندان. ج 6، ص 163.
[12] . مجله حوزه، ش 66، ص 173 ـ 175.
[13] . همان، ص 175 ـ 179.
[14] . همان، شماره 59 و 60، ص 126 ـ 129 و شماره 61، ص 205 ـ 208.
[15] . الكرام البرره، ج 1، ص 227 و اجساد جاويدان، ص 219.
[16] . حوزههاي علميه شيعه در گستره جهان، ص 537 و علماي بزرگ شيعه از كليني تا خميني، م. جرفادقاني، ص 246.
[17] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 390 و شماره 66، ص 180.
[18] . تراجم الرجال، سيد احمد حسيني، ج 2، ص 665 و 673.
[19] . اجساد جاويدان، ص 219.
[20] . قصص العلماء، ص 30.
[21] . همان، ص 29 و 30.
[22] . همان، ص 30؛ اجساد جاويدان، ص 223 و مجله حوزه، ش 66، ص 181.
[23] . الكرام البررة، ج 1، ص 227 و 228؛ قصص العلماء، ص 29 و 30؛ شهيدان راه فضيلت، ص 478 و 479؛ گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 163 و غيره.
[24] . ر.ك: الكرام البررة، ج 1، ص 227؛ قصص العلماء، ص 91؛ شهيدان راه فضيلت، ص 477 و مكارم الآثار، ج 5، ص 1712.
[25] . ر.ك: قصص العلما، ص 26 و 27 و تذكرة العلما، ص 201 و 202.
[26] . تاريخ جنبشهاي مذهبي در ايران، ج 4، ص 1748 و 1749.
[27] . علت اين كدورت در عنوان منادي «ولايت فقيه» به تفصيل آمده است.
[28] . قصص العلما، ص 22؛ اجساد جاويدان، ص 218 و 219 و الكرام البررة، ج 1، ص 226 و 227.
[29] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 390 و 391 و شماره 61، ص 205.
[30] . همان، شماره 56 و 57، ص 388 و 389.
[31] . همان.
[32] . همان، ص 391.
[33] . همان، ص 391 و 392.
[34] . تذكرة العلما، ص 46 و قصص العلماء، ص 42.
[35] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 392 و شماره 61، ص 206.
[36] . همان، تذكرة العلما، ص 346 و 47 و قصص العلما، ص 38 و 42 ـ 44.
[37] . همان و تاريخ جنبشهاي مذهبي درايران، ج 4، ص 1608.
[38] . ر.ك: خاتميت پيامبر اسلام و ابطال تحليلي بابيگري، بهائيگري، قاديانيگري، يحيي نوري.
[39] . ر.ك: شهيدان راه فضيلت، ص 477؛ الكرام البررة، ج 1، ص 227؛ مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 392 و 393؛ علماي بزرگ شيعه از كليني تا خميني، ص 246؛ قصص العلما، ص 58 ـ 66 و معارف الرجال، ج 2، ص 207.
[40] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 393 و شماره 61، ص 207.
[41] . قصص العلماء، ص 56 و 57.
[42] . فرزندان و نوادگان شهيد ثالث بعد از شهادت وي، نماز جمعة قزوين را در همان مسجد و محل شهادتش اقامه ميكردند. مكارم الآثار، ج 5، پاورقي ص 1714.
[43] . قصص العلماء، ص 20.
[44] . اجساد جاويدان، ص 221؛ گنجينه دانشمندان، ج 6، ص 162 و علماي بزرگ شيعه از كليني تا خميني، ص 246.
[45] . قصص العلما، ص 20.
[46] . ر.ك: ريحانة الادب، ج 3، ص 279 و 280؛ شهيدان راه فضيلت، 476 و مجله حوزه، ش 56 و 57، ص 393 و 394.
[47] . مجله حوزه، شماره 56 و 57، ص 396.
[48] . بر اساس نقل ديگر، بازماندگان و ارادتمندان شهيد در حال تعمير قبر بودند كه اين كرامت را مشاهده كردند.
[49] . ر.ك: اجساد جاويدان، ص 223 و 224؛ ريحانة الادب، ج 1، ص 247 و قصص العلماء، ص 58.