0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما
جمعه 22 مهر 1390  2:07 PM

عبدالعلى حويزى(1112 ه.ق)

 

 

 

صاحب تفسير نورالثقلين‏

 

مصطفى محمّدى اهوازى

 

حويزه در تاريخ

 

«حويزه» از كهن‏ترين مراكز فرهنگى و تاريخ خوزستان به شمار مى‏رود. «حمداللَّه مستوفى» مورّخ و جغرافى‏دان ايرانى (م 750 ق)، تاريخ بناى حويزه را به پيش از اسلام و حدود قرن چهارم ميلادى مى‏رساند.[1]

 

البته برخى بر اين باورند كه حويزه نام دو شهر است يكى حويزه دبيسيه و ديگرى حويزه محسنيه؛ شهر نخستين را «دبيس اسدى» در حدود سال 370 ق. بنا نهاده است.[2] و اين موضع، بين «واسط»، «بصره» و «خوزستان» در ميان مرداب‏ها مى‏باشد. اين شهر همان است كه در قرون وُسطى‏ مكرر نام آن برده شده و «سيّد محمّد مشعشع» در سال 845 ق.آن را فتح كرده و پايتخت خود قرار داده است. و در اين ايام، دهى بر جاى آن به نام «يمعانى» (جمعانى) در ميانه مرداب‏هاى «بنى طرف» ديده مى‏شود.

 

و حويزه محسنيه شهرى است در ساحل چپ كرخه و اين شهر را سلطان محسن مشعشعى در حدود سال 890 ق. بنا نهاده و به واسطه خوشى آب و هوا، پايتخت خود را بدان جا انتقال داد. هم اكنون در آن جا مقابر برخى علماى حويزى وجود دارد؛ از جمله «شيخ زين‏العابدين» و «شيخ محمّد» كه عالمانى جليل بوده‏اند و اهالى، بيماران خود را با زيارت قبر ايشان شفا مى‏دهند.[3]

 

يكى از سلسله حكومت‏هايى كه خوزستان در طول تاريخ به خود ديد، «سلسله مشعشعيان» است، كه به دست «سيّد محمّد مشعشع» تشكيل شد. سيّد محمّد بعد از اين كه به دستور پدرش براى تحصيل از «واسط» به «حلّه» رفت، پس از مدتى ادّعاهاى گزافى نمود. و بعد از بازگشت و تبليغ، عده‏اى به او گرويدند. او با جنگ‏هاى متعددى كه كرد، قلمرو حكومت خود را در خوزستان گسترش داد، ولى با شكستى كه از حكمران «واسط» خورد، به حويزه متوارى شد. وى در برابر حملات حاكم خوزستان و ديگران استقامت نشان داد و توانست با حفظ حويزه، سلسله مشعشعيان را به وجود آورد.

 

در سال 866 ق. سيّد محمّد درگذشت و پسرش سيّد محسن به حكومت رسيد. با وجود آشفتگى داخلى ايران، سيّد محسن بر كليه نواحى خوزستان تسلط يافت و حتى نفوذ و قدرت خود را تا بصره و حدود بغداد و از سوى ديگر تا كهگيلويه و بوير احمد، بنادر خليج فارس، چهارمحال و بختيارى، لرستان و به قولى تا كرمانشاه توسعه و گسترش داد.[4]

 

در سال 905 ق. شاه اسماعيل صفوى «سلسله صفويه» را تشكيل داده و در سال 909ق. توانست به فارس و خوزستان دست يابد؛ ولى هنوز قسمت غربى خوزستان (بخش حويزه و توابع آن) در تصرّف خاندان مشعشع بود.

 

شاه اسماعيل در سال 914 ق. به تحريك پسران ملاّ قوام الدين - كه معلم پسران سيّد محمّد مشعشع بودند - از بغداد به حويزه رفت و سيّد على پسر سيّد محسن، كه آن روزها حاكم آن‏جا شده بود، را مغلوب ساخت؛ در نتيجه اين جنگ، تعداد زيادى از مشعشعيان كشته شدند. اسكندر بيك تركمان در اين باره سروده است:

 

زخون مشعشع در آن ساده دشت‏

 

تو گفتى زمين و زمان لاله گشت‏

 

زبس كشته بر روى هم اوفتاد

 

در آن باديه بسته شد راه باد[5]

 

بدين ترتيب، قسمت غربى خوزستان هم به تصرّف شاه اسماعيل درآمد. شاه اسماعيل، حكومت شوشتر و دزفول را به شيخ محمّد و حاجى محمّد - پسران ملاّ قوام الدين، كه به خاندان «رعناشى» معروف بودند - سپرد و بخش حويزه را بار ديگر به مشعشعيان واگذارد.[6]

 

 

زمان تولّد

 

علاّمه حويزى در زمان حكومت مشعشعيان ديده به جهان گشود و با توجه به اين كه حكومت مشعشعيان بر حويزه حدود پانصد سال بوده است، در زمان ايشان نيز ديده از جهان فرو بست. اگر چه از جهت مكانى، احتمالاً علاّمه حويزى در يراز ديده از جهان فروبسته‏اند.

 

دوران تولّد شيخ عبدالعلى به طور احتمالى، مصادف با حكومت «سيّد على خان» فرزند «سيّد خلف» مى‏باشد؛ زيرا «سيّد على خان» در حدود 1058 ق. از دنيا رحلت نموده است،[7] و در اين سال‏ها علاّمه‏ حويزى در قيد حيات بوده است. و شايد وى حكومت پدر ايشان، يعنى «سيّد خلف» را نيز درك كرده باشد. زيرا شاگرد عبدالعلى حويزى، سيّد نعمت‏اللَّه جزايرى در «انوارالنعمانية» تصريح دارد به اين كه اوايل حكومت سيّد على خان بوده است.[8]

 

 

موقعيت علمى حويزه

 

آن زمان، حويزه شهرى عالم پرور بود و علاوه بر آن، حاكمان آن‏جا از جمله «سيّد على خان» و «سيّد خلف» از اكابر علماى اماميه مى‏باشند كه در كسوت حكومت نيز به سر مى‏بردند؛[9] و طبيعى است كه زمينه را براى رشد و پرورش بزرگان و عالمان دينى فراهم مى‏كنند. و از طرفى، سلسله مشعشعيان از زمره سادات موسوى بودند كه نسب «سيّد على خان» با بيست واسطه به امام موسى كاظم(ع) مى‏رسد.[10]

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در زندگى‏نامه خود بيان مى‏كند:

 

براى كسب دانش به حويزه سفر كردم و از خرمن علم و معرفت دانشمندى به نام «شيخ حسن بن سبتى الحويزى» بهره بردم.

 

ايشان مقارنت با او را بسيار خوش مى‏شمارد. سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در تعليقاتش بر أمل الآملِ شيخ‏ حرّ عاملى،[11] در مدح شيخ حسن بن سبتى مى‏نويسد:

 

او شخصى عالم، فاضل، ثقه، اديب و شاعر بود. هيچ كس نزد او تلمذ نكرد مگر به مدارج فضل او گواهى مى‏داد. در علوم عربى مهارت داشت و نزد پادشاهان داراى مقام و اعتبار بود. ما در حويزه [نزد وى‏] علوم عربى را به نحو كافى فراگرفتيم و او در همان حويزه به ديدار حق شتافت.[12]

 

و اما «سيّد على خان» - حاكمِ وقت علاّمه حويزى كه جدّ اعلايش سيّد محمّد مشعشع مى‏باشد[13] - يدِ طولايى در فضل و تأليف داشته است. شيخ حرّ عاملى در «أمل الآمل» او را چنين توصيف مى‏كند كه:

 

فاضل، عالم، شاعر، اديب و جليل القدر بود و داراى تأليفاتى در اصول و امامت و غير آن‏ها مى‏باشد، كه از آن‏ها مى‏توان به:

 

1 - النور المبين، در حديث و در 4 جلد مى‏باشد، كه موضوعش اثبات نصّ ولايت حضرت على(ع) مى‏باشد؛ 2 - منتخب التفاسير، در 4 جلد، كه در تفسير قرآن است؛ 3 - نكت البيان، در 1 جلد، كه مشتمل بر چند باب است از جمله آن‏ها، بابى در نكات آيات قرآن كه مفسران به آن نكات توجه ننموده‏اند، و بابى در شرح احاديث مشكل و... مى‏باشد.[14]

 

جالب اين است كه، صاحب رياض العلماء در ترجمه «سيّد على خان» مى‏گويد:

 

گمان مى‏كنم اكثر فوائد كتب سيّد نعمت‏اللَّه شوشترى معاصر ما، از تصانيف اين سيّد بزرگوار باشد.[15]

 

 

شخصيت علاّمه حويزى

 

اين شخصيت نيز مانند بزرگان ديگر در تاريخ، مورد بى مهرى قرار گرفته و از چگونگى ولادت، زندگى و وفاتش چندان اطلاعات دقيقى ثبت نشده است. گرچه اين «نمِ» باقى، حكايت از عظمت و جلال آن «يمِ» مفقود در تاريخ دارد. به گونه‏اى كه تراجمِ نويس بزرگ، زبان به مدح و قلم به فضل او گشوده است:

 

عبد على بن جمعه عروسى[16] حويزى، يكى از اعلام و اعيان شيعه در قرن يازدهم هجرى، در شهرى كه بازار علم و شعر [ش‏] بسيارى را به خود مشغول كرده بود، يعنى «حويزه» ديده به جهان بگشود،[17] و سال‏هاى بعد از زندگى خود را در شيراز سپرى نمود.

 

ايشان معاصر بزرگانى چون شيخ حرّ عاملى (م‏1104 ق)، مرحوم علاّمه مجلسى (م 1111ق) و همشهرى و همنام‏

 

خود، عبد على بن ناصر حويزى (م 1053 ق) صاحبِ قطر الغمام فى الادب، حاشيه تفسير بيضاوى، كتاب فى الحكمة، كتاب فى الموسيقى و... مى‏باشد.[18]

 

صاحب «ريحانة الأدب» مى‏گويد:

 

عبد على حويزى از اكابر علماى اماميه، عالم، فاضل، فقيه، محدّث، ثقه، اديب، شاعر، متقى، جامع علوم و فنون متداوله... بوده است.[19]

 

شيخ عبّاس محدّث قمى نيز در اين باره مى‏گويد:

 

صاحب تفسير نور الثقلين، عالم جليل، فاضل نبيل، فقيه محدّث، مفسّر ورع، شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى...[20]

 

صاحب وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى نيز كه از معاصرين وى بوده است، در «أمل الآمل» مى‏گويد:

 

او عالم فاضل، فقيه محدّث، ثقه، ورع، شاعر اديب، جامع علوم و فنون و معاصر ما بوده است.[21]

 

و همچنين نويسنده «رياض العلماء» در اين باره مى‏فرمايد:

 

شيخ جليل عبد على بن جمعه... فاضل، عالم و محدّث معروف است.[22]

 

اصحاب تراجم، عبد على حويزى را از گروه اخبارى‏ها مى‏دانند. و معتقدند كه ايشان پايبندى زيادى به احاديث و روايات وارد شده از معصومين(ع) داشته است؛ به گونه‏اى كه برخى قائلند كه ايشان معتقد بود بإ؛ م‏ح رجوع به قرآن بدون استفاده از احاديث، حتى قادر به درك معناى آياتِ احكام قرآن نيز نمى‏باشيم.[23]

 

گروهى نيز در عين حال كه به اخبارى بودن عبد على حويزى معتقدند، در صحت اين انتساب ترديد ايجاد مى‏نمايند.[24]

 

آنچه شايان توجه است، اين كه وجود احاديث مجعول و ضعيف در تفسير عبد على حويزى، نمى‏تواند مدركى معتبر و مطمئن براى اخبارى بودن او باشد؛ زيرا - چنان كه خواهد آمد - ايشان در مقدمه بدين نكته اعتراف دارد كه:

 

«هدف من از جمع روايات، مربوط به آيات مخصوص است و قصدم بيان عقيده‏ام نيست.»

 

 

اساتيد و شاگردان

 

آنچه كه در تاريخ از اساتيد ايشان نقل شده است، اين است كه «ايشان مجاز از طرف ملا على‏نقى،[25] از استاد خويش شيخ بهائى مى‏باشد».[26] [27]

 

و اما از جمله افرادى كه نزد عالم حويزى زانوى شاگردى بر زمين نهاد، سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، صاحب انوار النعمانية است. وى در اوائل عمرش در شيراز به خدمت علاّمه حويزى رسيده و از محضرش بهره‏مند شد.[28]

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در پايان جلد چهارم كتابش الانوار النعمانية، زندگانى خود را بيان داشته و هنگامى كه اساتيدش را معرفى مى‏نمايد، در ضمن مطلبى درباره تفسير نورالثقلين، در مورد علاّمه حويزى مى‏گويد: «شيخنا الشيخ عبد على الحويزى...»[29]

 

 

تأليفات

 

از جمله آثارى كه براى اين عالم حويزى نقل مى‏كنند؛ عبارت است از:

 

1 - تفسير نورالثقلين كه مهم‏ترين و مشهورترين اثرش مى‏باشد.

 

2 - ديوان شعر؛

 

3 - شرح لامية العجم طغرايى؛ برخى تصور كرده‏اند كه اين كتاب، شرح «نورالثقلين» است،[30] و ظاهراً اين‏ اشتباه از آن‏جا ناشى شده است كه وقتى نويسنده «اعيان الشيعة»،[31] آثار علاّمه حويزى را مى‏شمارد، بعد از تفسير «نورالثقلين»، مى‏گويد:

 

«و له شرح لامية العجم...»

 

و چنين تصور شده است كه ضمير در «له» به تفسير عود مى‏كند و حال آن كه ضمير به عالم حويزى، كه در حال ترجمه است، برمى‏گردد.

 

صاحب رياض العلماء اگر چه در ترجمه علاّمه حويزى، نام اين كتاب را به عنوان يكى از كتب مترجَم نام مى‏برد ولى در ادامه مى‏فرمايد:

 

«لم يبعد عندى ان يكون شرح لامية العجم ايضاً للثانى»[32] (عبدعلى بن ناصر بن رحمة البحرانى الساكن بالبصرة)؛ «نزد من بعيد نيست كه اين كتاب از جمله كتب عبدعلى بن ناصر باشد، نه عبدعلى بن جمعه.»

 

4 - فى انّ من تلقب به (اى: اميرالمؤمنين)؛ سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در كتاب «المقامات» اين كتاب را به استاد خود نسبت داده است. و مى‏گويد:

 

منظور و هدف اين كتاب، اين است كه هر كس از خلفاء بنى اميه و بنى عبّاس خود را ملقّب به لقب «اميرالمؤمنين» كرده‏اند، دچار مرض خاصّى شده‏اند.

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى در ادامه مى‏گويد:

 

چنان چه عيّاشى در تفسيرش در ذيل آيه «اِن يَدعُونَ مِن دُونِهِ إلاَّ إناثاً»[33] مى‏آورد كه: هر كس بعد از رسول‏ خدا(ص) ادّعاى خلافت به ناحق نمود، و حقّ وصىّ رسول اللَّه(ص) و وارث علم او را غصب نمود، دچار اين بيمارى مى‏گردد.

 

و در ادامه مى‏گويد: اكثر استدلالات اين كتاب و شواهدش، از كتب تواريخ و سِيَر مى‏باشد كه تمام غاصبين دچار اين بيمارى شده‏اند.

 

صاحب «روضات الجنات» نيز مى‏فرمايد:

 

تا حالا براى اين كتاب مؤلّف و مصنّفى غير از آنچه ما ذكر نموده‏ايم، به دست نيامده است.[34]

 

 

تفسير نورالثقلين

 

علاّمه حويزى بنا بر مسلك و طريق اخبارى‏گرى خود، توجه تامّ و كاملى به احاديث وارده داشته است؛ و مانند صاحب «تفسير برهان»، سيّد هاشم بن سليمان حسينى بحرانى (م 1107 ق) به نگارش و تدوين تفسيرى پرداخته است كه مفسّر آيات آن، در حقيقت پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) مى‏باشند؛ زيرا در ذيل آيات، به احاديث وارده در آن زمينه بسنده كرده است.

 

با توجه به اين كه حويزى تفسير «نورالثقلين» را در سال 1073 ق. به اتمام رسانده بود، دو تفسير نقلى در قرن يازدهم هجرى نيز توسط دو عالم شيعى به رشته تحرير درآمده بود.

 

شيوه‏اى كه علاّمه حويزى در تفسيرش داشته بدين گونه است كه در ابتداى هر سوره، احاديث مربوط به ثواب قرائت آن سوره را متذكر شده، سپس بدون اين كه آيات مربوطه را بيان نمايد، به احاديث وارده در مورد آن آيات مى‏پردازد. البته اين شيوه، تمام آيات را دربرنمى‏گيرد؛ زيرا در مورد بعضى آيات، حديثى نقل نشده است.[35]

 

مصادر احاديثى كه علاّمه حويزى در كتابش از آن‏ها استفاده نموده است، از كتب معتبر شيعه است؛ همانند: اصول كافى، تفسير على بن ابراهيم قمى، احتجاج طبرسى، عيون الاخبار، علل الشرايع، اكمال الدين، توحيد و خصال صدوق، من لايحضره الفقيه، معانى الاخبار، الامالى، ثواب الاعمال، مجمع البيان، التهذيب، تفسير عيّاشى، المناقب، الغيبة، نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، الاهليلجة، المحاسن، المصباح.[36]

 

ايشان بر خلاف تفسير برهان، كه اكثر اسانيد را ذكر نموده، اسانيد را حذف كرده است؛[37] لذا براى محقّقان‏ امكان بررسى و جرح و تعديل روايات مشكل است.

 

اين احاديث گاه به تفسير و گاه به تأويل آيات مربوط است و در پاره‏اى موارد هم به عنوان استشهاد يا در تأييد نظريه آن‏ها استفاده شده است و بيش‏تر آن‏ها ارتباط مستقيمى با آيه و يا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذكر شده است.[38]

 

البته برخى بدين باورند كه اين احاديث - جز اندكى كه از مجامع حديثى معتبر نقل شده است - ضعيف السند يا مرسل هستند.[39]

 

مجموع اين تفسير در چهار جزء بوده است:

 

1 - از ابتداى قرآن تا آخر سوره اعراف؛ كه در شيراز در مدرسه مقيميه در سال 1065 ق. به اتمام رسيد.

 

2 - از انفال تا كهف؛ كه در 25 ذى حجة 1066ق. به پايان رسيد.

 

3 - از مريم تا فاطر؛ كه در 24 رمضان 1066ق. به آخر رسيد.[40]

 

4 - از يس تا آخر قرآن؛ كه در 16 ذى حجه 1072 ق. به اتمام رسيد.[41]

 

مجموع احاديثى - با احتساب احاديث تكرارى - كه علاّمه حويزى در اين تفسير گردآورى نموده است، بالغ بر «13587» حديث مى‏شود.[42]

 

ايشان در مقدمه كوتاهى كه بر تفسير خود نوشته، مى‏گويد:

 

«من خدمتگزاران كتاب الهى و پرتوگيران از انوار درخشان وحى را ديدم كه در تفسير اين كتاب الهى، راه‏هاى گوناگونى را پيموده‏اند؛ عده‏اى فقط به معانى الفاظ، و برخى فقط به جنبه‏هاى ادبى و نحوى، و عده‏اى ديگر به استخراج مسائل صرفى آن بسنده كرده‏اند، و عده‏اى هم به جنبه‏هاى كلامى آيات توجه كرده‏اند، و گروهى نيز از ديدگاه‏هاى متفاوت بدان نگريسته‏اند.

 

من نيز دوست داشتم و تصميم گرفتم در ذيل برخى از آيات كتاب مبين، از آثار «اهل ذكر» كه برگزيدگان الهى‏اند، آن امورى كه آشكار كننده خورشيدهاى تنزيل، و كاشف اسرار بعضى از تأويل‏ها گردد، را اضافه نمايم.

 

اما آنچه را كه نقل نموده‏ام، اگر ظاهرش مخالف اجماع شيعه باشد، مقصودم از نقلش، بيان عقيده‏ام يا عمل به آن نمى‏باشد، بلكه مقصودم اين است كه خواننده مطلع و آگاه بداند كه اين احاديث چگونه و از چه كسى نقل شده است، تا راه چاره‏جويى و خلاصى از آن را طلب كند و بيابد؛ با توجه به اين كه هر جا رواياتى متضاد با اين روايات را يافتم، آن‏ها را نيز آورده‏ام... من مدتى از عمرم را با همه محنت‏ها و اندوه‏ها و مصائب و آلام، صرف اين كتاب نمودم و آن را «نورالثقلين» ناميدم. اميدوارم كه لفظ، مطابق معنا بوده باشد»

 

عده‏اى اين شيوه را نپسنديده و بر ايشان خرده گرفته‏اند كه حداقل وظيفه مؤلف، اين مى‏باشد كه مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن سازد، و شايسته دانشمندان نيست كه در برابر رواياتى كه مضمونى موهن و مخالف با شرع دارند، سكوت نمايند.[43]

 

ولى اگر آنچه كه علاّمه حويزى به دنبالش بود و مقصودش از تفسير، آن بود - كه همان جمع روايات مربوط به آيات باشد - را در نظر داشته باشيم، اين خرده‏گيرى قوى نمى‏نماياند. چنانكه شهيد سيّد محمّدباقر حكيم، رئيس مجلس اعلاى عراق، در مقدمه‏اى كه بر اين تفسير نوشته‏اند،[44] مى‏گويد:

 

«چند نكته را در رابطه با اين كتاب بايد مدّ نظر داشت؛ [يكى از آن‏ها اين كه‏] : 1 - هدف مؤلف، فقط جمع روايات بوده است، و لذاست كه گاهى روايات متعارض و يا غير مقبول در آن يافت مى‏شود، و اين نكته‏اى مهم و بزرگ حول محتواى اين كتاب مى‏باشد كه نمى‏توان اعتقادات صحيح و معارف حقّه را شناخت. و مانند ماده‏اى اوليه براى محقّقين است...»[45]

 

 

نورالثقلين از منظر دانشوران

 

شيخ حرّ عاملى مى‏گويد:

 

«او داراى تفسير قرآنى در چهار جلد است، كه نيكو و خوب از عهده آن بيرون آمده است؛ هنگامى كه احاديث پيامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) را در تفسير آيات از اكثر كتب حديثى نقل نموده است. من آن تفسير را به خطّ خودش ديدم و نسخه بردارى نمودم.»[46]

 

ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، صاحب روضات الجنات مى‏گويد:

 

«تفسير او يك تفسير لطيف، محكم، معتبر و جامعِ بيش‏ترين احاديث تفسيرى اماميه مى‏باشد. مصنف محترم آن از سعى و كوشش در تتبّع اخبار مربوط به تفسير، كوتاهى نورزيده است.»

 

سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، شاگرد او، در «المقامات» گفته است:

 

«هنگامى كه او از تأليف تفسير فراغت پيدا نمود، به شيخ فاضل بحرانى (شايد مقصود شيخ صالح، يا سيّد ماجد بحرانى، بحرانى مشهور باشد) گفتم اگر اين تفسير قابل آن بود كه بنويسم، آن را مى‏نوشتم و گر نه آن را رها مى‏ساختم. او در پاسخ من گفت: مادام كه نويسنده آن زنده است به پشيزى نمى‏ارزد، ولى هنگامى كه وفات نمود و از دنيا رفت، نخستين فردى كه از آن يادداشت بر مى‏دارد، خودم هستم. اين سخن او بازگو كننده حرف دل من بود...سپس انشاء مى‏نمايد:

 

ترى الفتى ينكر فضل الفتى‏

 

مادام حيّاً فاذا ما ذهب‏

 

لجّ به الحرص على نكتةٍ

 

يكتبها عنه بماء الذهب

 

يعنى منكر مى‏شود جوانمردى، فضيلت جوانمردِ ديگرى را مادامى كه زنده است؛ ولى آن گاه كه از دنيا رفت، حرص و ولع او را وامى‏دارد كه اثر او را با آب طلا بنويسد!»[47]

 

علاّمه طباطبائى صاحب تفسير گران قدر «الميزان» در مقدمه كوتاهى كه بر «نورالثقلين» نگاشته است، تعريف جامعى از وى مى‏كند و مى‏فرمايد:

 

اين اثر از بهترين آثارى - و شايد بهترين اثر - است كه تلاش‏هاى تحقيقى در گذرگاه زمان به يادگار نهاده و دست‏هاى پژوهش در اين زمينه نگاشته است... و به جانم قسم اين كتاب، اثر ارزشمندى است كه مؤلف آن، اخبار پراكنده وارد شده در تفسير آيات را جمع كرد. و تقريباً تمام احاديث مأثوره از اهل‏بيت(ع) را آورده و در ترتيب و ضبط و اشاره به مصادر روايى و منابع خود، به نيكى از عهده آن برآمده، و در تهذيب و تنقيح روايات، تلاشى عظيم به كار بسته است.

 

يكى از علما و نويسندگان هم عصر علاّمه حويزى، عبدالرشيد بن نورالدين طبيب شوشترى است. ايشان داراى آثار و تأليفات متعدد مى‏باشد كه مى‏توان به شرح «استبصار» و كتاب «سوانح البال» - كه در مورد اشعار و سروده‏هاى اوست - اشاره كرد. يكى ديگر از آثار اين عالم شوشترى، تقريظش بر تفسير «نورالثقلين» است كه در جلد چهارم آن به تاريخ 15 ربيع الاول 1073 ق. نگاشته شده است. و امضاى او، عبدالرشيد بن نورالدين تسترى مى‏باشد. مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در «الاعلام» مى‏نويسد:

 

من اين نسخه را پيش شيخ حسين قديحى ديده‏ام و تقريظ بسيار مفصّل است و تصوير آن به مجلّد اوّل كه در سال 1384 ق. چاپ شده است، ضميمه گرديده است. من اين نسخه را در كتابخانه‏ام دارم. در اين نسخه به زنده بودن مؤلّف در آن تاريخ (15 ربيع الاول 1073) تصريح شده است. و از مؤلّف با اين لفظ تعبير مى‏آورد:

 

«و بعد، فان الاخ الشفيق و الصديق الشقيق، الموفق لتّتبع روايات الائمة المعصومين(ع)... الشيخ العالم العامل التقى اللوذعى الالمعىّ الاروعىّ الأورعى، الشيخ عبدالعلى الحويزاوى العروسى ادام اللَّه تأييده.»[48]

 

اين تفسير بارها در ايران و خارج از ايران به چاپ رسيده است. و در سال 1383 ق. حجة الاسلام و المسلمين سيّد هاشم رسولى محلاتى بر اساس سه نسخه - كه نزد آيةاللَّه سيّد شهاب‏الدين مرعشى نجفى، آيةاللَّه سيّد حسين خادمى اصفهانى و سيّد مرتضى مدرّسى چهاردهى بوده - آن را مقابله و تصحيح كرده و علاوه بر تطبيق روايات با منابع و مصادر، موارد اختلاف را يادآورى كرده است. و همچنين به توضيح لغات و شرح معضلات پرداخته است. و در پايان هر جلدى، فهرستى آورده كه نشانگر جايگاه آيات و روايات وارده در ذيل آن‏ها مى‏باشد. سرانجام اين اثر ارزشمند در پنج جلد، توسط انتشارات اسماعيليان، در قم، چاپ و انتشار يافت.

 

 

عروج

 

زمان رحلت علاّمه حويزى نيز مانند چگونگى تولّد و زندگى‏اش، در هاله‏اى از ابهام فرو رفته است؛ ولى آنچه كه مسلم است، اين كه تا 15 ربيع الاول 1073 ق. - كه عبدالرشيد بن نورالدين شوشترى بر نورالثقلين تقريظ نوشته است - زنده بوده‏است.

 

اگر چه مشهور اين است كه شمع وجود علاّمه حويزى در سال 1112 ق. خاموش گشت؛ ولى در منابع دست اوّل، چنين چيزى يافت نشد، بلكه اشاره‏اى هم به سال وفات ايشان ننموده‏اند. امّا برخى سال 1104 ق. را سال فوت ايشان دانسته‏اند. البته سال 1112 ق. كه مشهور به سال وفات ايشان است،[49] مربوط به شاگرد وى با نام سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى مى‏باشد.

 

محل وفات و دفن حويزى نيز به فراموشى سپرده شده است؛ اگر چه برخى از معاصرين، آن را در شيراز دانسته‏اند، ولى در منابع، چنين مطلبى يافت نشده است.[50]

 

 


 


[1] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[2] خوزستان و كهگيلويه و ممسنى، جغرافياى تاريخى و آثار باستانى، احمد اقتدارى، تهران، 1359، ص 728.

 

[3] همان، ص 730.

 

[4] تحولات تاريخى و ارضى و ادارى خوزستان، جهانگير قائم مقامى، يغما، سال 4، ش 4، ص 162، به نقل از خوزستان و تمدن ديرينه آن، ايرج افشار، تهران، 1373، ج 1، ص 238 و 239.

 

[5] تاريخ عالم آراى عبّاسى، اسكندر بيك تركمان، ج 1، ص 35، به نقل از همان، ص 239.

 

[6] خوزستان و تمدن ديرينه آن، ج 1، ص 239- 237.

 

[7] الانوار النعمانية، سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى، تبريز، 1382 ق، ج 3، ص 170.

 

[8] انوار النعمانية، ج 3، ص 338.

 

[9] رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللَّه افندى، قم، 1401 ق، ج 4، ص 77.

 

[10] همان.

 

[11] الانوار النعمانية، ج 4، ص 305.

 

[12] رياض العلماء، ج 1، ص 190.

 

[13] همان، ج 4، ص 80.

 

[14] همان، ص 77.

 

[15] همان، ص 80.

 

[16] نكته‏اى كه بايد توجه داشت اين كه «ياء» در «عروسى» كه در ادامه نام علاّمه حويزى ذكر مى‏شود، «ياء» نسبت مى‏باشد، چنان چه صاحب اعيان الشيعة معتقد است.

 

«عَروس» در لغت، به «قلعه‏اى در يمن» و «از قلعه‏ها و حصونِ دريا در يمن» ترجمه شده است؛ حال آيا اصل و نسب علاّمه حويزى به يمن بازگشت مى‏كند و يا اين كه رازى ديگر در اين نسبت وجود دارد... اللَّه اعلم.

 

[17] ريحانة الأدب، محمّدعلى مدرّسى، تهران، 1369، ج 4، ص 124.

 

[18] روضات الجنات، ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، قم، 1391 ق، ج 4، ص 215.

 

[19] ريحانة الأدب، ج 4، ص 124.

 

[20] هدية الاحباب، شيخ عبّاس قمى، تهران، ص 171، به نقل از طبقات مفسران شيعه، عقيقى بخشايشى، قم، 1373ش، ج 3، ص 160.

 

[21] اعيان الشيعة، محسن امين، بيروت، 1408 ق، ج 9، ص 29.

 

[22] رياض العلماء، ج 3، ص 147.

 

[23] همان، ص 148.

 

[24] روضات الجنات، ج 4، ص 218.

 

[25] ظاهراً مراد، شيخ على‏نقى بن شيخ ابى العلاء كمرئى باشد كه داراى تأليفات متعدد مى‏باشد؛ از جمله رساله‏اى در حرمت شرب توتون، كه معروف است، و رساله‏اى در حرمت نماز جمعه در زمان غيبت امام زمان(عج) و... (رياض العلماء، ج 4، ص 271 و روضات الجنات، ج 4، ص 382).

 

[26] الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، بيروت، البته صاحب «طبقات اعلام الشيعة» وقتى مشايخ سيّد نعمت‏اللَّه جزائرى را بيان مى‏كند، مى‏گويد:

 

و منها عن الشيخ الجليل عمدة المفسرين عبد على بن جمعه الحويزى عن شيخه الجليل قاضى القضاة المولى على‏نقى الشيرازى عن الشيخ الاجل بهاءالدين محمّدالعاملى.

 

 

[27] طبقات اعلام الشيعة، آغابزرگ تهرانى، ج 5، ص 331.

 

[28] رياض العلماء، ج 3، ص 148.

 

[29] الانوار النعمانية، ج 4، ص 309.

 

[30] فوائد الرضوية، شيخ عبّاس قمى، ص 237.

 

[31] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[32] رياض العلماء، ج 3، ص 148.

 

[33] نساء / 117.

 

[34] روضات الجنات، ج 4، ص 215.

 

[35] المفسّرون حياتهم و منهجهم، السيّد محمّدعلى ايازى، تهران، 1414 ق، ص 733.

 

[36] تفسير و مفسران، محمّدهادى معرفت، قم، 1380، ج 2، ص 213.

 

[37] الذريعة، ج 24، ص 365.

 

[38] همان، ص 365.

 

[39] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213.

 

[40] برخى اين تاريخ را زمان اتمام تفسير پنداشته‏اند، و حال آن كه با مراجعه به كتبى چون «الذريعة»، عدم صحت آن معلوم مى‏گردد. ر.ك: طبقات مفسران شيعه، ج 3، ص 162.

 

[41] الذريعة، ج 24، ص 365.

 

[42] آشنايى با تفاسير و مفسّران، اداره آموزش عقيدتى - سياسى ستاد نمايندگى ولى فقيه در سپاه، 1379، ص 103.

 

[43] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213 و 214.

 

[44] تفسير نورالثقلين با مقدمه ايشان به جهت موانعى، تا كنون به زيور طبع آراسته نگرديده است.

 

 

[45] المفسّرون حياتهم و منهجهم، ص 734.

 

[46] اعيان الشيعة، ج 9، ص 29 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 163.

 

[47] روضات الجنات، ج 3، ص 213 و 214.

 

[48] الذريعة، ج 24، ص 365 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 167.

 

[49] تاريخ دشت آزادگان، عبدالكاظم على نژاد، به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.

 

[50] المفسّرون حياتهم و منهجهم. ص 731.
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها