پاسخ به:زندگی نامه علما
جمعه 22 مهر 1390 2:07 PM
صاحب تفسير نورالثقلين
مصطفى محمّدى اهوازى
حويزه در تاريخ
«حويزه» از كهنترين مراكز فرهنگى و تاريخ خوزستان به شمار مىرود. «حمداللَّه مستوفى» مورّخ و جغرافىدان ايرانى (م 750 ق)، تاريخ بناى حويزه را به پيش از اسلام و حدود قرن چهارم ميلادى مىرساند.[1]
البته برخى بر اين باورند كه حويزه نام دو شهر است يكى حويزه دبيسيه و ديگرى حويزه محسنيه؛ شهر نخستين را «دبيس اسدى» در حدود سال 370 ق. بنا نهاده است.[2] و اين موضع، بين «واسط»، «بصره» و «خوزستان» در ميان مردابها مىباشد. اين شهر همان است كه در قرون وُسطى مكرر نام آن برده شده و «سيّد محمّد مشعشع» در سال 845 ق.آن را فتح كرده و پايتخت خود قرار داده است. و در اين ايام، دهى بر جاى آن به نام «يمعانى» (جمعانى) در ميانه مردابهاى «بنى طرف» ديده مىشود.
و حويزه محسنيه شهرى است در ساحل چپ كرخه و اين شهر را سلطان محسن مشعشعى در حدود سال 890 ق. بنا نهاده و به واسطه خوشى آب و هوا، پايتخت خود را بدان جا انتقال داد. هم اكنون در آن جا مقابر برخى علماى حويزى وجود دارد؛ از جمله «شيخ زينالعابدين» و «شيخ محمّد» كه عالمانى جليل بودهاند و اهالى، بيماران خود را با زيارت قبر ايشان شفا مىدهند.[3]
يكى از سلسله حكومتهايى كه خوزستان در طول تاريخ به خود ديد، «سلسله مشعشعيان» است، كه به دست «سيّد محمّد مشعشع» تشكيل شد. سيّد محمّد بعد از اين كه به دستور پدرش براى تحصيل از «واسط» به «حلّه» رفت، پس از مدتى ادّعاهاى گزافى نمود. و بعد از بازگشت و تبليغ، عدهاى به او گرويدند. او با جنگهاى متعددى كه كرد، قلمرو حكومت خود را در خوزستان گسترش داد، ولى با شكستى كه از حكمران «واسط» خورد، به حويزه متوارى شد. وى در برابر حملات حاكم خوزستان و ديگران استقامت نشان داد و توانست با حفظ حويزه، سلسله مشعشعيان را به وجود آورد.
در سال 866 ق. سيّد محمّد درگذشت و پسرش سيّد محسن به حكومت رسيد. با وجود آشفتگى داخلى ايران، سيّد محسن بر كليه نواحى خوزستان تسلط يافت و حتى نفوذ و قدرت خود را تا بصره و حدود بغداد و از سوى ديگر تا كهگيلويه و بوير احمد، بنادر خليج فارس، چهارمحال و بختيارى، لرستان و به قولى تا كرمانشاه توسعه و گسترش داد.[4]
در سال 905 ق. شاه اسماعيل صفوى «سلسله صفويه» را تشكيل داده و در سال 909ق. توانست به فارس و خوزستان دست يابد؛ ولى هنوز قسمت غربى خوزستان (بخش حويزه و توابع آن) در تصرّف خاندان مشعشع بود.
شاه اسماعيل در سال 914 ق. به تحريك پسران ملاّ قوام الدين - كه معلم پسران سيّد محمّد مشعشع بودند - از بغداد به حويزه رفت و سيّد على پسر سيّد محسن، كه آن روزها حاكم آنجا شده بود، را مغلوب ساخت؛ در نتيجه اين جنگ، تعداد زيادى از مشعشعيان كشته شدند. اسكندر بيك تركمان در اين باره سروده است:
زخون مشعشع در آن ساده دشت
تو گفتى زمين و زمان لاله گشت
زبس كشته بر روى هم اوفتاد
در آن باديه بسته شد راه باد[5]
بدين ترتيب، قسمت غربى خوزستان هم به تصرّف شاه اسماعيل درآمد. شاه اسماعيل، حكومت شوشتر و دزفول را به شيخ محمّد و حاجى محمّد - پسران ملاّ قوام الدين، كه به خاندان «رعناشى» معروف بودند - سپرد و بخش حويزه را بار ديگر به مشعشعيان واگذارد.[6]
زمان تولّد
علاّمه حويزى در زمان حكومت مشعشعيان ديده به جهان گشود و با توجه به اين كه حكومت مشعشعيان بر حويزه حدود پانصد سال بوده است، در زمان ايشان نيز ديده از جهان فرو بست. اگر چه از جهت مكانى، احتمالاً علاّمه حويزى در يراز ديده از جهان فروبستهاند.
دوران تولّد شيخ عبدالعلى به طور احتمالى، مصادف با حكومت «سيّد على خان» فرزند «سيّد خلف» مىباشد؛ زيرا «سيّد على خان» در حدود 1058 ق. از دنيا رحلت نموده است،[7] و در اين سالها علاّمه حويزى در قيد حيات بوده است. و شايد وى حكومت پدر ايشان، يعنى «سيّد خلف» را نيز درك كرده باشد. زيرا شاگرد عبدالعلى حويزى، سيّد نعمتاللَّه جزايرى در «انوارالنعمانية» تصريح دارد به اين كه اوايل حكومت سيّد على خان بوده است.[8]
موقعيت علمى حويزه
آن زمان، حويزه شهرى عالم پرور بود و علاوه بر آن، حاكمان آنجا از جمله «سيّد على خان» و «سيّد خلف» از اكابر علماى اماميه مىباشند كه در كسوت حكومت نيز به سر مىبردند؛[9] و طبيعى است كه زمينه را براى رشد و پرورش بزرگان و عالمان دينى فراهم مىكنند. و از طرفى، سلسله مشعشعيان از زمره سادات موسوى بودند كه نسب «سيّد على خان» با بيست واسطه به امام موسى كاظم(ع) مىرسد.[10]
سيّد نعمتاللَّه جزائرى در زندگىنامه خود بيان مىكند:
براى كسب دانش به حويزه سفر كردم و از خرمن علم و معرفت دانشمندى به نام «شيخ حسن بن سبتى الحويزى» بهره بردم.
ايشان مقارنت با او را بسيار خوش مىشمارد. سيّد نعمتاللَّه جزائرى در تعليقاتش بر أمل الآملِ شيخ حرّ عاملى،[11] در مدح شيخ حسن بن سبتى مىنويسد:
او شخصى عالم، فاضل، ثقه، اديب و شاعر بود. هيچ كس نزد او تلمذ نكرد مگر به مدارج فضل او گواهى مىداد. در علوم عربى مهارت داشت و نزد پادشاهان داراى مقام و اعتبار بود. ما در حويزه [نزد وى] علوم عربى را به نحو كافى فراگرفتيم و او در همان حويزه به ديدار حق شتافت.[12]
و اما «سيّد على خان» - حاكمِ وقت علاّمه حويزى كه جدّ اعلايش سيّد محمّد مشعشع مىباشد[13] - يدِ طولايى در فضل و تأليف داشته است. شيخ حرّ عاملى در «أمل الآمل» او را چنين توصيف مىكند كه:
فاضل، عالم، شاعر، اديب و جليل القدر بود و داراى تأليفاتى در اصول و امامت و غير آنها مىباشد، كه از آنها مىتوان به:
1 - النور المبين، در حديث و در 4 جلد مىباشد، كه موضوعش اثبات نصّ ولايت حضرت على(ع) مىباشد؛ 2 - منتخب التفاسير، در 4 جلد، كه در تفسير قرآن است؛ 3 - نكت البيان، در 1 جلد، كه مشتمل بر چند باب است از جمله آنها، بابى در نكات آيات قرآن كه مفسران به آن نكات توجه ننمودهاند، و بابى در شرح احاديث مشكل و... مىباشد.[14]
جالب اين است كه، صاحب رياض العلماء در ترجمه «سيّد على خان» مىگويد:
گمان مىكنم اكثر فوائد كتب سيّد نعمتاللَّه شوشترى معاصر ما، از تصانيف اين سيّد بزرگوار باشد.[15]
شخصيت علاّمه حويزى
اين شخصيت نيز مانند بزرگان ديگر در تاريخ، مورد بى مهرى قرار گرفته و از چگونگى ولادت، زندگى و وفاتش چندان اطلاعات دقيقى ثبت نشده است. گرچه اين «نمِ» باقى، حكايت از عظمت و جلال آن «يمِ» مفقود در تاريخ دارد. به گونهاى كه تراجمِ نويس بزرگ، زبان به مدح و قلم به فضل او گشوده است:
عبد على بن جمعه عروسى[16] حويزى، يكى از اعلام و اعيان شيعه در قرن يازدهم هجرى، در شهرى كه بازار علم و شعر [ش] بسيارى را به خود مشغول كرده بود، يعنى «حويزه» ديده به جهان بگشود،[17] و سالهاى بعد از زندگى خود را در شيراز سپرى نمود.
ايشان معاصر بزرگانى چون شيخ حرّ عاملى (م1104 ق)، مرحوم علاّمه مجلسى (م 1111ق) و همشهرى و همنام
خود، عبد على بن ناصر حويزى (م 1053 ق) صاحبِ قطر الغمام فى الادب، حاشيه تفسير بيضاوى، كتاب فى الحكمة، كتاب فى الموسيقى و... مىباشد.[18]
صاحب «ريحانة الأدب» مىگويد:
عبد على حويزى از اكابر علماى اماميه، عالم، فاضل، فقيه، محدّث، ثقه، اديب، شاعر، متقى، جامع علوم و فنون متداوله... بوده است.[19]
شيخ عبّاس محدّث قمى نيز در اين باره مىگويد:
صاحب تفسير نور الثقلين، عالم جليل، فاضل نبيل، فقيه محدّث، مفسّر ورع، شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى...[20]
صاحب وسائل الشيعة، شيخ حرّ عاملى نيز كه از معاصرين وى بوده است، در «أمل الآمل» مىگويد:
او عالم فاضل، فقيه محدّث، ثقه، ورع، شاعر اديب، جامع علوم و فنون و معاصر ما بوده است.[21]
و همچنين نويسنده «رياض العلماء» در اين باره مىفرمايد:
شيخ جليل عبد على بن جمعه... فاضل، عالم و محدّث معروف است.[22]
اصحاب تراجم، عبد على حويزى را از گروه اخبارىها مىدانند. و معتقدند كه ايشان پايبندى زيادى به احاديث و روايات وارد شده از معصومين(ع) داشته است؛ به گونهاى كه برخى قائلند كه ايشان معتقد بود بإ؛ مح رجوع به قرآن بدون استفاده از احاديث، حتى قادر به درك معناى آياتِ احكام قرآن نيز نمىباشيم.[23]
گروهى نيز در عين حال كه به اخبارى بودن عبد على حويزى معتقدند، در صحت اين انتساب ترديد ايجاد مىنمايند.[24]
آنچه شايان توجه است، اين كه وجود احاديث مجعول و ضعيف در تفسير عبد على حويزى، نمىتواند مدركى معتبر و مطمئن براى اخبارى بودن او باشد؛ زيرا - چنان كه خواهد آمد - ايشان در مقدمه بدين نكته اعتراف دارد كه:
«هدف من از جمع روايات، مربوط به آيات مخصوص است و قصدم بيان عقيدهام نيست.»
اساتيد و شاگردان
آنچه كه در تاريخ از اساتيد ايشان نقل شده است، اين است كه «ايشان مجاز از طرف ملا علىنقى،[25] از استاد خويش شيخ بهائى مىباشد».[26] [27]
و اما از جمله افرادى كه نزد عالم حويزى زانوى شاگردى بر زمين نهاد، سيّد نعمتاللَّه جزائرى، صاحب انوار النعمانية است. وى در اوائل عمرش در شيراز به خدمت علاّمه حويزى رسيده و از محضرش بهرهمند شد.[28]
سيّد نعمتاللَّه جزائرى در پايان جلد چهارم كتابش الانوار النعمانية، زندگانى خود را بيان داشته و هنگامى كه اساتيدش را معرفى مىنمايد، در ضمن مطلبى درباره تفسير نورالثقلين، در مورد علاّمه حويزى مىگويد: «شيخنا الشيخ عبد على الحويزى...»[29]
تأليفات
از جمله آثارى كه براى اين عالم حويزى نقل مىكنند؛ عبارت است از:
1 - تفسير نورالثقلين كه مهمترين و مشهورترين اثرش مىباشد.
2 - ديوان شعر؛
3 - شرح لامية العجم طغرايى؛ برخى تصور كردهاند كه اين كتاب، شرح «نورالثقلين» است،[30] و ظاهراً اين اشتباه از آنجا ناشى شده است كه وقتى نويسنده «اعيان الشيعة»،[31] آثار علاّمه حويزى را مىشمارد، بعد از تفسير «نورالثقلين»، مىگويد:
«و له شرح لامية العجم...»
و چنين تصور شده است كه ضمير در «له» به تفسير عود مىكند و حال آن كه ضمير به عالم حويزى، كه در حال ترجمه است، برمىگردد.
صاحب رياض العلماء اگر چه در ترجمه علاّمه حويزى، نام اين كتاب را به عنوان يكى از كتب مترجَم نام مىبرد ولى در ادامه مىفرمايد:
«لم يبعد عندى ان يكون شرح لامية العجم ايضاً للثانى»[32] (عبدعلى بن ناصر بن رحمة البحرانى الساكن بالبصرة)؛ «نزد من بعيد نيست كه اين كتاب از جمله كتب عبدعلى بن ناصر باشد، نه عبدعلى بن جمعه.»
4 - فى انّ من تلقب به (اى: اميرالمؤمنين)؛ سيّد نعمتاللَّه جزائرى در كتاب «المقامات» اين كتاب را به استاد خود نسبت داده است. و مىگويد:
منظور و هدف اين كتاب، اين است كه هر كس از خلفاء بنى اميه و بنى عبّاس خود را ملقّب به لقب «اميرالمؤمنين» كردهاند، دچار مرض خاصّى شدهاند.
سيّد نعمتاللَّه جزائرى در ادامه مىگويد:
چنان چه عيّاشى در تفسيرش در ذيل آيه «اِن يَدعُونَ مِن دُونِهِ إلاَّ إناثاً»[33] مىآورد كه: هر كس بعد از رسول خدا(ص) ادّعاى خلافت به ناحق نمود، و حقّ وصىّ رسول اللَّه(ص) و وارث علم او را غصب نمود، دچار اين بيمارى مىگردد.
و در ادامه مىگويد: اكثر استدلالات اين كتاب و شواهدش، از كتب تواريخ و سِيَر مىباشد كه تمام غاصبين دچار اين بيمارى شدهاند.
صاحب «روضات الجنات» نيز مىفرمايد:
تا حالا براى اين كتاب مؤلّف و مصنّفى غير از آنچه ما ذكر نمودهايم، به دست نيامده است.[34]
تفسير نورالثقلين
علاّمه حويزى بنا بر مسلك و طريق اخبارىگرى خود، توجه تامّ و كاملى به احاديث وارده داشته است؛ و مانند صاحب «تفسير برهان»، سيّد هاشم بن سليمان حسينى بحرانى (م 1107 ق) به نگارش و تدوين تفسيرى پرداخته است كه مفسّر آيات آن، در حقيقت پيامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) مىباشند؛ زيرا در ذيل آيات، به احاديث وارده در آن زمينه بسنده كرده است.
با توجه به اين كه حويزى تفسير «نورالثقلين» را در سال 1073 ق. به اتمام رسانده بود، دو تفسير نقلى در قرن يازدهم هجرى نيز توسط دو عالم شيعى به رشته تحرير درآمده بود.
شيوهاى كه علاّمه حويزى در تفسيرش داشته بدين گونه است كه در ابتداى هر سوره، احاديث مربوط به ثواب قرائت آن سوره را متذكر شده، سپس بدون اين كه آيات مربوطه را بيان نمايد، به احاديث وارده در مورد آن آيات مىپردازد. البته اين شيوه، تمام آيات را دربرنمىگيرد؛ زيرا در مورد بعضى آيات، حديثى نقل نشده است.[35]
مصادر احاديثى كه علاّمه حويزى در كتابش از آنها استفاده نموده است، از كتب معتبر شيعه است؛ همانند: اصول كافى، تفسير على بن ابراهيم قمى، احتجاج طبرسى، عيون الاخبار، علل الشرايع، اكمال الدين، توحيد و خصال صدوق، من لايحضره الفقيه، معانى الاخبار، الامالى، ثواب الاعمال، مجمع البيان، التهذيب، تفسير عيّاشى، المناقب، الغيبة، نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، الاهليلجة، المحاسن، المصباح.[36]
ايشان بر خلاف تفسير برهان، كه اكثر اسانيد را ذكر نموده، اسانيد را حذف كرده است؛[37] لذا براى محقّقان امكان بررسى و جرح و تعديل روايات مشكل است.
اين احاديث گاه به تفسير و گاه به تأويل آيات مربوط است و در پارهاى موارد هم به عنوان استشهاد يا در تأييد نظريه آنها استفاده شده است و بيشتر آنها ارتباط مستقيمى با آيه و يا دلالت آن ندارد و به عنوان شاهد ذكر شده است.[38]
البته برخى بدين باورند كه اين احاديث - جز اندكى كه از مجامع حديثى معتبر نقل شده است - ضعيف السند يا مرسل هستند.[39]
مجموع اين تفسير در چهار جزء بوده است:
1 - از ابتداى قرآن تا آخر سوره اعراف؛ كه در شيراز در مدرسه مقيميه در سال 1065 ق. به اتمام رسيد.
2 - از انفال تا كهف؛ كه در 25 ذى حجة 1066ق. به پايان رسيد.
3 - از مريم تا فاطر؛ كه در 24 رمضان 1066ق. به آخر رسيد.[40]
4 - از يس تا آخر قرآن؛ كه در 16 ذى حجه 1072 ق. به اتمام رسيد.[41]
مجموع احاديثى - با احتساب احاديث تكرارى - كه علاّمه حويزى در اين تفسير گردآورى نموده است، بالغ بر «13587» حديث مىشود.[42]
ايشان در مقدمه كوتاهى كه بر تفسير خود نوشته، مىگويد:
«من خدمتگزاران كتاب الهى و پرتوگيران از انوار درخشان وحى را ديدم كه در تفسير اين كتاب الهى، راههاى گوناگونى را پيمودهاند؛ عدهاى فقط به معانى الفاظ، و برخى فقط به جنبههاى ادبى و نحوى، و عدهاى ديگر به استخراج مسائل صرفى آن بسنده كردهاند، و عدهاى هم به جنبههاى كلامى آيات توجه كردهاند، و گروهى نيز از ديدگاههاى متفاوت بدان نگريستهاند.
من نيز دوست داشتم و تصميم گرفتم در ذيل برخى از آيات كتاب مبين، از آثار «اهل ذكر» كه برگزيدگان الهىاند، آن امورى كه آشكار كننده خورشيدهاى تنزيل، و كاشف اسرار بعضى از تأويلها گردد، را اضافه نمايم.
اما آنچه را كه نقل نمودهام، اگر ظاهرش مخالف اجماع شيعه باشد، مقصودم از نقلش، بيان عقيدهام يا عمل به آن نمىباشد، بلكه مقصودم اين است كه خواننده مطلع و آگاه بداند كه اين احاديث چگونه و از چه كسى نقل شده است، تا راه چارهجويى و خلاصى از آن را طلب كند و بيابد؛ با توجه به اين كه هر جا رواياتى متضاد با اين روايات را يافتم، آنها را نيز آوردهام... من مدتى از عمرم را با همه محنتها و اندوهها و مصائب و آلام، صرف اين كتاب نمودم و آن را «نورالثقلين» ناميدم. اميدوارم كه لفظ، مطابق معنا بوده باشد»
عدهاى اين شيوه را نپسنديده و بر ايشان خرده گرفتهاند كه حداقل وظيفه مؤلف، اين مىباشد كه مواضع ابهام و اجمال را براى خوانندگان روشن سازد، و شايسته دانشمندان نيست كه در برابر رواياتى كه مضمونى موهن و مخالف با شرع دارند، سكوت نمايند.[43]
ولى اگر آنچه كه علاّمه حويزى به دنبالش بود و مقصودش از تفسير، آن بود - كه همان جمع روايات مربوط به آيات باشد - را در نظر داشته باشيم، اين خردهگيرى قوى نمىنماياند. چنانكه شهيد سيّد محمّدباقر حكيم، رئيس مجلس اعلاى عراق، در مقدمهاى كه بر اين تفسير نوشتهاند،[44] مىگويد:
«چند نكته را در رابطه با اين كتاب بايد مدّ نظر داشت؛ [يكى از آنها اين كه] : 1 - هدف مؤلف، فقط جمع روايات بوده است، و لذاست كه گاهى روايات متعارض و يا غير مقبول در آن يافت مىشود، و اين نكتهاى مهم و بزرگ حول محتواى اين كتاب مىباشد كه نمىتوان اعتقادات صحيح و معارف حقّه را شناخت. و مانند مادهاى اوليه براى محقّقين است...»[45]
نورالثقلين از منظر دانشوران
شيخ حرّ عاملى مىگويد:
«او داراى تفسير قرآنى در چهار جلد است، كه نيكو و خوب از عهده آن بيرون آمده است؛ هنگامى كه احاديث پيامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) را در تفسير آيات از اكثر كتب حديثى نقل نموده است. من آن تفسير را به خطّ خودش ديدم و نسخه بردارى نمودم.»[46]
ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، صاحب روضات الجنات مىگويد:
«تفسير او يك تفسير لطيف، محكم، معتبر و جامعِ بيشترين احاديث تفسيرى اماميه مىباشد. مصنف محترم آن از سعى و كوشش در تتبّع اخبار مربوط به تفسير، كوتاهى نورزيده است.»
سيّد نعمتاللَّه جزائرى، شاگرد او، در «المقامات» گفته است:
«هنگامى كه او از تأليف تفسير فراغت پيدا نمود، به شيخ فاضل بحرانى (شايد مقصود شيخ صالح، يا سيّد ماجد بحرانى، بحرانى مشهور باشد) گفتم اگر اين تفسير قابل آن بود كه بنويسم، آن را مىنوشتم و گر نه آن را رها مىساختم. او در پاسخ من گفت: مادام كه نويسنده آن زنده است به پشيزى نمىارزد، ولى هنگامى كه وفات نمود و از دنيا رفت، نخستين فردى كه از آن يادداشت بر مىدارد، خودم هستم. اين سخن او بازگو كننده حرف دل من بود...سپس انشاء مىنمايد:
ترى الفتى ينكر فضل الفتى
مادام حيّاً فاذا ما ذهب
لجّ به الحرص على نكتةٍ
يكتبها عنه بماء الذهب
يعنى منكر مىشود جوانمردى، فضيلت جوانمردِ ديگرى را مادامى كه زنده است؛ ولى آن گاه كه از دنيا رفت، حرص و ولع او را وامىدارد كه اثر او را با آب طلا بنويسد!»[47]
علاّمه طباطبائى صاحب تفسير گران قدر «الميزان» در مقدمه كوتاهى كه بر «نورالثقلين» نگاشته است، تعريف جامعى از وى مىكند و مىفرمايد:
اين اثر از بهترين آثارى - و شايد بهترين اثر - است كه تلاشهاى تحقيقى در گذرگاه زمان به يادگار نهاده و دستهاى پژوهش در اين زمينه نگاشته است... و به جانم قسم اين كتاب، اثر ارزشمندى است كه مؤلف آن، اخبار پراكنده وارد شده در تفسير آيات را جمع كرد. و تقريباً تمام احاديث مأثوره از اهلبيت(ع) را آورده و در ترتيب و ضبط و اشاره به مصادر روايى و منابع خود، به نيكى از عهده آن برآمده، و در تهذيب و تنقيح روايات، تلاشى عظيم به كار بسته است.
يكى از علما و نويسندگان هم عصر علاّمه حويزى، عبدالرشيد بن نورالدين طبيب شوشترى است. ايشان داراى آثار و تأليفات متعدد مىباشد كه مىتوان به شرح «استبصار» و كتاب «سوانح البال» - كه در مورد اشعار و سرودههاى اوست - اشاره كرد. يكى ديگر از آثار اين عالم شوشترى، تقريظش بر تفسير «نورالثقلين» است كه در جلد چهارم آن به تاريخ 15 ربيع الاول 1073 ق. نگاشته شده است. و امضاى او، عبدالرشيد بن نورالدين تسترى مىباشد. مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در «الاعلام» مىنويسد:
من اين نسخه را پيش شيخ حسين قديحى ديدهام و تقريظ بسيار مفصّل است و تصوير آن به مجلّد اوّل كه در سال 1384 ق. چاپ شده است، ضميمه گرديده است. من اين نسخه را در كتابخانهام دارم. در اين نسخه به زنده بودن مؤلّف در آن تاريخ (15 ربيع الاول 1073) تصريح شده است. و از مؤلّف با اين لفظ تعبير مىآورد:
«و بعد، فان الاخ الشفيق و الصديق الشقيق، الموفق لتّتبع روايات الائمة المعصومين(ع)... الشيخ العالم العامل التقى اللوذعى الالمعىّ الاروعىّ الأورعى، الشيخ عبدالعلى الحويزاوى العروسى ادام اللَّه تأييده.»[48]
اين تفسير بارها در ايران و خارج از ايران به چاپ رسيده است. و در سال 1383 ق. حجة الاسلام و المسلمين سيّد هاشم رسولى محلاتى بر اساس سه نسخه - كه نزد آيةاللَّه سيّد شهابالدين مرعشى نجفى، آيةاللَّه سيّد حسين خادمى اصفهانى و سيّد مرتضى مدرّسى چهاردهى بوده - آن را مقابله و تصحيح كرده و علاوه بر تطبيق روايات با منابع و مصادر، موارد اختلاف را يادآورى كرده است. و همچنين به توضيح لغات و شرح معضلات پرداخته است. و در پايان هر جلدى، فهرستى آورده كه نشانگر جايگاه آيات و روايات وارده در ذيل آنها مىباشد. سرانجام اين اثر ارزشمند در پنج جلد، توسط انتشارات اسماعيليان، در قم، چاپ و انتشار يافت.
عروج
زمان رحلت علاّمه حويزى نيز مانند چگونگى تولّد و زندگىاش، در هالهاى از ابهام فرو رفته است؛ ولى آنچه كه مسلم است، اين كه تا 15 ربيع الاول 1073 ق. - كه عبدالرشيد بن نورالدين شوشترى بر نورالثقلين تقريظ نوشته است - زنده بودهاست.
اگر چه مشهور اين است كه شمع وجود علاّمه حويزى در سال 1112 ق. خاموش گشت؛ ولى در منابع دست اوّل، چنين چيزى يافت نشد، بلكه اشارهاى هم به سال وفات ايشان ننمودهاند. امّا برخى سال 1104 ق. را سال فوت ايشان دانستهاند. البته سال 1112 ق. كه مشهور به سال وفات ايشان است،[49] مربوط به شاگرد وى با نام سيّد نعمتاللَّه جزائرى مىباشد.
محل وفات و دفن حويزى نيز به فراموشى سپرده شده است؛ اگر چه برخى از معاصرين، آن را در شيراز دانستهاند، ولى در منابع، چنين مطلبى يافت نشده است.[50]
[2] خوزستان و كهگيلويه و ممسنى، جغرافياى تاريخى و آثار باستانى، احمد اقتدارى، تهران، 1359، ص 728.
[3] همان، ص 730.
[4] تحولات تاريخى و ارضى و ادارى خوزستان، جهانگير قائم مقامى، يغما، سال 4، ش 4، ص 162، به نقل از خوزستان و تمدن ديرينه آن، ايرج افشار، تهران، 1373، ج 1، ص 238 و 239.
[5] تاريخ عالم آراى عبّاسى، اسكندر بيك تركمان، ج 1، ص 35، به نقل از همان، ص 239.
[6] خوزستان و تمدن ديرينه آن، ج 1، ص 239- 237.
[7] الانوار النعمانية، سيّد نعمتاللَّه جزائرى، تبريز، 1382 ق، ج 3، ص 170.
[8] انوار النعمانية، ج 3، ص 338.
[9] رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللَّه افندى، قم، 1401 ق، ج 4، ص 77.
[10] همان.
[11] الانوار النعمانية، ج 4، ص 305.
[12] رياض العلماء، ج 1، ص 190.
[13] همان، ج 4، ص 80.
[14] همان، ص 77.
[15] همان، ص 80.
[16] نكتهاى كه بايد توجه داشت اين كه «ياء» در «عروسى» كه در ادامه نام علاّمه حويزى ذكر مىشود، «ياء» نسبت مىباشد، چنان چه صاحب اعيان الشيعة معتقد است.
«عَروس» در لغت، به «قلعهاى در يمن» و «از قلعهها و حصونِ دريا در يمن» ترجمه شده است؛ حال آيا اصل و نسب علاّمه حويزى به يمن بازگشت مىكند و يا اين كه رازى ديگر در اين نسبت وجود دارد... اللَّه اعلم.
[17] ريحانة الأدب، محمّدعلى مدرّسى، تهران، 1369، ج 4، ص 124.
[18] روضات الجنات، ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى، قم، 1391 ق، ج 4، ص 215.
[19] ريحانة الأدب، ج 4، ص 124.
[20] هدية الاحباب، شيخ عبّاس قمى، تهران، ص 171، به نقل از طبقات مفسران شيعه، عقيقى بخشايشى، قم، 1373ش، ج 3، ص 160.
[21] اعيان الشيعة، محسن امين، بيروت، 1408 ق، ج 9، ص 29.
[22] رياض العلماء، ج 3، ص 147.
[23] همان، ص 148.
[24] روضات الجنات، ج 4، ص 218.
[25] ظاهراً مراد، شيخ علىنقى بن شيخ ابى العلاء كمرئى باشد كه داراى تأليفات متعدد مىباشد؛ از جمله رسالهاى در حرمت شرب توتون، كه معروف است، و رسالهاى در حرمت نماز جمعه در زمان غيبت امام زمان(عج) و... (رياض العلماء، ج 4، ص 271 و روضات الجنات، ج 4، ص 382).
[26] الذريعة الى تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، بيروت، البته صاحب «طبقات اعلام الشيعة» وقتى مشايخ سيّد نعمتاللَّه جزائرى را بيان مىكند، مىگويد:
و منها عن الشيخ الجليل عمدة المفسرين عبد على بن جمعه الحويزى عن شيخه الجليل قاضى القضاة المولى علىنقى الشيرازى عن الشيخ الاجل بهاءالدين محمّدالعاملى.
[27] طبقات اعلام الشيعة، آغابزرگ تهرانى، ج 5، ص 331.
[28] رياض العلماء، ج 3، ص 148.
[29] الانوار النعمانية، ج 4، ص 309.
[30] فوائد الرضوية، شيخ عبّاس قمى، ص 237.
[31] روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.
[32] رياض العلماء، ج 3، ص 148.
[33] نساء / 117.
[34] روضات الجنات، ج 4، ص 215.
[35] المفسّرون حياتهم و منهجهم، السيّد محمّدعلى ايازى، تهران، 1414 ق، ص 733.
[36] تفسير و مفسران، محمّدهادى معرفت، قم، 1380، ج 2، ص 213.
[37] الذريعة، ج 24، ص 365.
[38] همان، ص 365.
[39] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213.
[40] برخى اين تاريخ را زمان اتمام تفسير پنداشتهاند، و حال آن كه با مراجعه به كتبى چون «الذريعة»، عدم صحت آن معلوم مىگردد. ر.ك: طبقات مفسران شيعه، ج 3، ص 162.
[41] الذريعة، ج 24، ص 365.
[42] آشنايى با تفاسير و مفسّران، اداره آموزش عقيدتى - سياسى ستاد نمايندگى ولى فقيه در سپاه، 1379، ص 103.
[43] تفسير و مفسّران، ج 2، ص 213 و 214.
[44] تفسير نورالثقلين با مقدمه ايشان به جهت موانعى، تا كنون به زيور طبع آراسته نگرديده است.
[45] المفسّرون حياتهم و منهجهم، ص 734.
[46] اعيان الشيعة، ج 9، ص 29 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 163.
[47] روضات الجنات، ج 3، ص 213 و 214.
[48] الذريعة، ج 24، ص 365 و طبقات مفسّران شيعه، ج 3، ص 167.
[49] تاريخ دشت آزادگان، عبدالكاظم على نژاد، به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى، 1373/12/20، ص 14.
[50] المفسّرون حياتهم و منهجهم. ص 731.