پاسخ به:زندگی نامه علما
چهارشنبه 6 مهر 1390 3:22 PM
مشعل شريعت
على صادقى
ولادت
زينالدين بن على بن احمد عاملى معروف به «شهيد ثانى» از بزرگترين و والاترين فقيهان و دانشمندان شيعه در سده دهم هجرى است. وى در سال 911 ق. در شهرك «جبع» در جنوب لبنان ديده به جهان گشود. پدر وى «نورالدين على» مردى فاضل و از عالمان با فضيلت جبل عامل بود.
خاندان فضيلت
بسيارى از نياكان و دودمان شهيد ثانى در زمره دانشمندان و عالمان شيعى بوده، از بزرگان علم و ادب به شمار مىروند. به همين سبب است كه خاندان شهيد ثانى به «سلسلة الذهب» يعنى زنجيرههاى طلايى معروف گرديدهاند. شيخ حسن فرزند شهيد از دانشمندان بزرگ شيعه و مؤلف كتاب معروف «معالم الاصول» در اصول فقه است كه در اين زمان نيز از كتب درسى حوزههاى علميه به شمار مىرود.
دانشمند و فقيه معروف «سيد محمد على عاملى» نوه دخترى شهيد ثانى است. كتاب «مدارك» وى از كتب معتبر فقهى و از اهميت بالايى برخوردار است. فرزند و نوه شهيد ثانى به موجب اهميت اين دو كتاب، در حوزههاى علميه با عنوان «صاحب معالم» و «صاحب مدارك» نام برده مىشوند.
از دودمان شهيد ثانى دانشمندانى بزرگ و چهرههايى نورانى برخاسته و خدمات بزرگ و ارزندهاى به اسلام و فرهنگ اسلامى نمودهاند كسانى كه در زمان ما از شهرتى جهانى برخوردار بوده و برخى از آنان همچون خود «شهيد ثانى» سرانجام در راه مكتب تشيع و عشق به خاندان پيامبر (ص) جان بر سر اهداف و آرمانهاى اسلامى خود نهاده و شربت شهادت نوشيدهاند. شهيد سيد محمد باقر صدر و خواهر شهيدش «بنتالهدى» و امام موسىصدر از آخرين گلهاى سرخ اين باغ سرسبز شهادت بودند.[1]
آغاز تحصيلات
شهيد ثانى در نه سالگى پس از آنكه روخوانى قرآن مجيد را فراگرفت تحصيلات خود را آغاز كرد. نخستين معلم وى پدرش على بن احمد عاملى بود كه شهيد، ادبيات عرب و كتابهاى «مختصرالنافع» تأليف محقق حلى و «اللمعة الدمشقيه» از محمد بن مكى «شهيد اول» و برخى كتابهاى ديگر را از محضر وى فراگرفت. اما افسوس كه وى در حساسترين دوران زندگى خود پدر را از دست داد و در حالى كه بيش از چهارده بهار از زندگانى خود را پشت سر نگذاشته بود در سال 925 ق. به سوگ پدر نشست و براى هميشه از داشتن چنان استاد و پدرى دلسوز و مهربان محروم گشت.
بىشك اندوهى گران و غمى جانكاه بر قلب زينالدين نوجوان نشست و روح حساس وى را به سختى آزرد اما عزم راسخ و اراده پولادين او را در راه تحصيل هرگز سُست نكرد. او مصمم و استوار در اين راه به پيش مىرفت و غم از دست دادن پدر را با كار و تلاش بيشتر فراموش مىكرد و جاى خالى او را با احساس تكليف و مسئوليت بيشتر نسبت به مادر و بستگان خود پُر مىنمود.
در روستاى ميس
شهيد پس از درگذشت پدر بزرگوارش براى ادامه تحصيل به روستاى «ميس» واقع در جبل عامل رفت زيرا در آنجا دانشمند و محققى بزرگوار به نام «شيخ على بن عبدالعالى ميسى» زندگى مىكرد كه در ضمن شوهر خاله او بود و بنابراين وى با آسودگى بيشترى مىتوانست در آنجا از محضر آن عالم روحانى استفاده كند.
شهيد ثانى مدت هشت سال در «ميس» به سر برد و در اين مدت كتابهاى «شرايع الاسلام» محقق حلّى و «ارشاد الاذهان» علامه حلى و «قواعد» شهيد اول (محمد بن مكى) را كه همه آنها در موضوع فقه است، از محضر استاد نامبرده فراگرفت.
سال 933 قمرى شهيد ثانى جوانى 22 ساله بود. هشت سال بود كه با جديت تمام و كوشش شبانه روزى و خستگى ناپذير، نزد شوهر خاله خود به تحصيل اشتغال داشت و در اين مدت از دانشى وسيع و علومى سرشار برخوردار گرديده بود. در همين ايّام با دختر خاله خود كه دختر استادش على بن عبدالعالى بود ازدواج كرد و زندگى مشتركِ خويش را آغاز نمود.
سفرهاى علمى و زيارتى
شهيد در سال 933 «ميس» را به قصد «روستاى كرك نوح» ترك كرد. وى در آنجا به محضر دانشمند و محقق عاليقدر «سيد بدرالدين حسن اعرجى» شتافت و حدود يك سال نزد وى به شاگردى و بهرهورى علمى پرداخت اما ديرى نگذشت كه استاد وى ديده از جهان فرو بست و شهيد ثانى را در غم هجران و فراق خويش نشاند و از ادامه تحصيل در خدمت او محروم ساخت.
شهيد پس از درگذشت استادش (سال 934 ق.) ناگزير به زادگاه خود «جبع» بازگشت ولى در آنجا هم از كوشش باز ننشست و پيوسته به مطالعه و مذاكره و تحقيق و بررسى كارهاى علمى اشتغال داشت. همچنين به مسئوليتهاى اجتماعى و دينى و موعظه و ارشاد مردم زادگاهش مىپرداخت و آنچه را از قرآن و معارف اسلامى آموخته بود، با كمال تواضع نثار هموطنان خويش مىنمود و آنان نيز متقابلاً سخنان وى را با گوش جان خريده، از محضر پرفيضش بهره مىبردند.
عطش سيراب ناپذيرى شهيد ثانى نسبت به دانشِ فلسفه و حكمت و كسب معارف والاى اسلامى وى را در سال 937 ق به شهر بزرگ و تاريخى «دمشق» كشانيد. دمشق در روزگار شهيد ثانى از نظر مركزيت علمى موقعيت بسيار خوب و ممتازى داشت. شهيد در آن شهر از محضر محقق و فيلسوف «شمسالدين محمد بن مكى» علوم طب و هيئت و فلسفه و... را آموخت و برخى دانشهاى ديگر را از استادان ديگر دمشق فرا گرفت. او پس از تحصيل در دمشق به زادگاه خود بازگشت و چند سالى را در آنجا به سر برد و بار ديگر در سال 942 ق براى ادامه تحصيلات به دمشق رفت و مدت يك سال ديگر در اين شهر به فراگيرى دانش و تحقيق و كنكاش علمى پرداخت.
آنگاه از دمشق رهسپار كشور مصر گشت و به قاهره رفت تا با شخصيتهاى علمى قاهره نيز ديدار كند و با مجامع علمى و روش تدريس و رشتههاى دانش سرزمين اهرام آشنا شده، بهرههايى نيز در خدمت دانشمندان برجسته مصر ببرد. گفتنى است كه در اين سفر دو تن از شاگردان شهيد ثانى به نام شيخ حسين عبدالصمد (پدر شيخ بهايى) و پسر عموى او على بن زهره جبعى نيز همراه او بودند.
نام تنى چند از اساتيد مصرى كه شهيد ثانى از آنها بهره برده است به قرار ذيل است:
1 - شهابالدين احمد رملى: شهيد كتابهاى «منهاج نووى» در فقه، «مختصر الاصول» ابن حاجب، «شرح عقائد عضدى»، «شرح تلخيص» در معانى و بيان، «شرح تصريف عربى»، «شرح جمعالجوامع» در اصول فقه و «توضيح ابن هشام» در نحو را نزد اين استاد مصرى آموخته است.
2 - ملا حسين جرجانى: «شرح تجريد» قوشچى، «شرح اشكال» در هندسه و «شرح چغمينى»قاضى زاده رومى را شهيد نزد اين استاد فراگرفته است.
3 - شهابالدين ابن نجار حنبلى
4 - ناصرالدين طبلاوى
5 - ناصرالدين مقانى
6 - محمد بن ابى نحاس
7 - عبدالحميد سنهورى
8 - محمد بن عبدالقادر شافعى
در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم
سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
شهيد در تاريخ 17 شوال 943 ق. مصر را همراه با دو شاگردش به قصد مكه و زيارت خانه خدا ترك گفت. او روزها به عشق كعبه دلها، خانه خدا، در بيابانهاى داغ و سوزان مصر و حجاز راه پيمود و از ميان سنگها و خارها گذشت تا به سرزمين وحى رسيد و در آن سال توفيق يافت در مراسم حج و عمره شركت كند و خانه خدا را كه سخت در اشتياق آن بود براى نخستين بار زيارت نمايد.
شهيد پس از انجام مراسم حج و زيارت خانه خدا سر از پاى نشناخته، رهسپار كوى دوست و حرم محبوبش پيامبر اكرم(ص) در مدينه منوره گرديد و پس از زيارت قبر پيامبر9 به زيارت ائمه بقيع: رفت و آنگاه خرسند و شاكر از آن همه توفيق علمى و معنوى كه نصيب وى گشته بود به وطن بازگشت.
بازگشت
شهيد ثانى پس از سفرهاى علمى و زيارتى خود به شهرهاى دمشق، قاهره و مكه و مدينه كه دو سال به طول انجاميد، سرانجام درسال 944ق به زادگاه خود «جبع» بازگشت. بازگشتى كه كوله بارى از دانش و تجربه و معلومات و خرمنى از نور را به همراه داشت و شهيد اين همه را به مدد توفيقاتالهى و تلاشهاى خستگى ناپذير خويش كسب كرده و براى هموطنان خود به ارمغان آورده بود. در اين تاريخ آوازه دانش و مقام بلند شهيد ثانى در بيشتر سرزمينهاى اسلامى پيچيده بود و مردم جبل عامل مشتاق ديدار با او بودند، بويژه مردم «جبع» كه براى ورود او لحظه شمارى كرده، بىصبرانه در انتظار مقدم فقيه و پيشواى بزرگ و هموطن خود بودند و در آن روز استقبال باشكوهى از وى به عمل آوردند.
«ابن عودى» شاگرد دانشمند شهيد مىنويسد: «بازگشت شهيد ثانى به وطن مانند باران رحمتى بود كه از آسمان نازل شده باشد. او با آمدن خود دلهاى مرده از جهل را با دانش وسيعى كه اندوخته بود، زنده كرد. صاحبان علم و فضل دور او را گرفته، دانشمندان آن ديار همچون تشنگانى كه بر سرچشمه پاك و زلالى رسيده باشند به سوى او هجوم آوردند تا جان و روح خويش را از سرچشمه پاك و زلال دانش گواراى وى سيراب سازند. گويى درهاى دانش پيش از آمدن شهيد بسته بود و با آمدن او اين درها گشوده گشت و بازار كساد دانش از نو رونق گرفت و فعاليت و جنب و جوش خويش را باز يافت. فروغ دانش و معنويت او همه جا را روشن ساخت و زنگار جهل و نادانى و بىخبرى را از دلها زدود.»[2]
شاگردان
شهيد همان طور كه استادان زيادى داشته و از آنان بهرههاى فراوانى برده است شاگردان فراوانى نيز تربيت كرده و از آنچه خود در طول ساليان دراز و با سختيهاى فراوان آموخته، به ديگران نيز انتقال داده و كسان زيادى را از سرچشمه زلال دانش خويش سيراب ساخته است، تنى چند از معروفترين شاگردان دانشمند و دست پروردگان وى بدين قرارند:
1 - سيد نورالدين على عاملى جبعى (پدر صاحب مدارك كه داماد شهيد بودهاست.)
2 - سيد على حسينى عاملى جزينى (مشهور به صائغ)
3 - شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى عاملى
4 - محمد بن حسين ملقب به حر عاملى مشغرى(جد پدرى صاحب وسائلالشيعه)
5 - بهاءالدين محمد بن على عودى جزينى (معروف به ابن عودى)
جلوههاى معنوى و اخلاقى
از سخنانى كه دانشمندان بزرگ اسلامى در ستايش از مقام معنوى و اخلاقى «شهيد ثانى» گفته و وى را ستودهاند به خوبى مقام و مرتبه والا و شخصيت عظيم علمى، اخلاقى و معنوى او معلوم مىگردد و زندگينامه و تاريخ روشن و سراسر افتخار شهيد نيز خود گواهى صادق بر اين مطلب است.
«شهيد ثانى» در اخلاق اسلامى، زهد و تقوا، طهارت و تعالى روح، دانش و حكمت و اخلاص و پاكى نيت به درجهاى رسيده بود كه به گفته بعضى از بزرگان تا مرز عصمت پيش رفته بود.[3]
آن يگانه عصر فردى بسيار فروتن، خوش اخلاق و خوش برخورد بود. به گونهاى كه ديگران در همان ديدار و برخورد نخست شيفته اخلاق پيامبرگونه او مىشدند و مهر و محبت او در دلهاى پاك و با صفا جاى مىگرفت.
«شهيد» در مجلس و جمع ياران، همانند پيامبر اكرم (ص) بود. بىتوجه به اينكه موضعى خاص را در جمع دوستان و ديگران به خود اختصاص دهد بالا و پايين مجلس براى او يكسان بود.
وى كارهاى شخصى و بسيارى از امور مربوط به اداره منزل را خود انجام مىداد و در اين قبيل كارها دوست نمىداشت ديگرى او را يارى دهد و بار او را بر دوش كشد. حتى براى تهيّه سوخت منزل، به صحرا و جنگل مىرفت و هيزم و بوتههايى را جمع آورى كرده، بر استرى مىنهاد و به خانه مىبرد. و اين در زمانى بود كه آن شهيد بزرگوار در اوج شهرت علمى و موقعيت اجتماعى قرار داشت و از جايگاه و محبوبيت اجتماعى ويژهاى برخوردار بود.
تأليفات
شهيد ثانى نويسندهاى زبردست و بسيار پُركار بود و با اطلاعات علمى وسيعى كه در علوم مختلف بويژه در فقه داشت توانست در مدت عمر كوتاه خود (55 سال) آثار علمى و بسيار ارزندهاى را در موضوعات مختلف به جامعه و فرهنگ اسلامى عرضه بدارد و بر ميراث پربار اسلامى بيفزايد. شهيد بيش از هفتاد كتاب و رساله در موضوعات گوناگون نوشته است كه دو كتاب «شرح لمعه» و «مسالك» وى در فقه، و «منيةالمريد» در اخلاق و تعليم و تربيت از جمله مهمترين آنهاست.
كتابهاى ذيل نيز از جمله آثار معروف وى مىباشد:
اسرارالصلوة،البدايه فىالدرايه،البدايه فى سبيل الهدايه، تمهيدالقواعد الاصوليه والعربيه، حاشيه ارشاد، حاشيه تمهيدالقواعد، حاشيهالقواعد، حاشيه مختصرالنافع، رسالة فى صلاةالجمعه، روضالجنان فى شرح ارشاد الاذهان، كشفالريبه عن احكامالغيبه، مسالك الافهام فى شرح شرايع الاسلام و دهها اثر ديگر.[4]
غروب آفتاب
شهادت شهيد ثانى بنابر آنچه محدث بزرگ اسلامى شيخ حرّ عاملى در كتاب خود «امل الآمِل» آورده بدين صورت بوده است كه: روزى دو نفر براى قضاوت و حل موضوعى كه باهم اختلاف داشتند نزد شهيد مىروند و شهيد ثانى -عليهالرحمه- هم نظر خود يعنى حكم شرعى و فقهى آن را بيان مىنمايد. روشن است كه به قول معروف هيچ وقت دو نفر كه به نزد قاضى رفتهاند هردو راضى برنمىگردند. بالاخره يكى حاكم و ديگرى محكوم مىگردد. در اينجا فردى كه قضاوت و حكم شهيد عليه وى تمام شده بود با ناراحتى زياد به سراغ قاضى شهر «صيدا» مىرود كه فردى بسيار متعصب و سياه دل و از قاضيان دربارى به نام «معروف» بود. او در آنجا از شهيد ثانى و نحوه قضاوت وى شكايت مىكند. قاضى معروف هم مأمورى را براى دستگيرى شهيد به «جبع» مىفرستد اما او موفق به دستگيرى شهيد نمىشود. از اين سبب نامهاى به سلطان روم (عثمانى) مىنويسد و در آن نامه يادآور مىشود كه در اينجا مردى شيعى مذهب پيدا شده و از مرام و مكتب تشيع تبليغ مىكند و مردم را گمراه مىكند! سلطان سليم هم مأمورى را براى جلب و دستگيرى شهيد به زادگاه او «جبع» مىفرستد و از وى مىخواهد تا شهيد ثانى را زنده نزد وى ببرد. شهيد ثانى پس از اطلاع از اين موضوع صلاح مىبيند مدتى از «جبع» دور شود و مخفيانه زندگى كند. بنابراين به طور ناشناس به سوى مكه حركت مىكند اما مأموران در بين راه به وى دست مىيابند و او را دستگير مىكنند و از وى مىخواهند تا همراه آنها به اسلامبول (مركز حكومت عثمانى) برود.شهيد ثانى از مأموران درخواست مىكند اجازه بدهند وى سفر ناتمام خود را به پايان برده، براى آخرين بار كعبه دلها و قبله آمال، خانه خدا را زيارت كند و حجةالوداع خويش را به جاى آورد آنگاه همراه آنان به هركجا مىگويند برود. مأموران درخواست وى را پذيرفته، شهيد، خانه خدا را زيارت مىكند و بعد به سوى اسلامبول حركت مىكنند.
وقتى به دهكدهاى به نام «بايزيد» در نزديكى قسطنطنيه (شهيد ثانى را زنده به درگاه سلطان ببرد به موجب كوتاهى و سهل انگارى كه نسبت به دستور سلطان داشته است (اجازه دادن به شهيد براى زيارت خانه خدا) مؤاخذه مىگردد. افزون بر اين او در آنجا (اسلامبول) دوستان و يارانى دارد كه ممكن است در بين راه يا هنگام ورود به شهر وى را شناخته، او را از چنگ وى آزاد كنند، و تازه جان خود مأمور نيز در معرض خطر قرار مىگيرد. بنابراين بهتر است او را همانجا كشته، سر وى را نزد سلطان ببرد. آن مأمور سنگدل و سياه دل نيز تسليم سخنان شيطانى آن فرد مىشود و همانجا در كنار دريا آن فقيه بزرگ و عالم ربانى و مرد خدا را به شهادت مىرساند و دست ناپاك خود را به خون يكى از بهترين و پاكترين فرزندان اسلام و قرآن آلوده مىسازد.
سپس سر مبارك شهيد را از تن جدا كرده، در ظرفى نهاده، روانه درگاه سلطان سليم مىگردد و پيكر پاك و مطهر شهيد را همانجا روى خاك در ساحل دريا رها مىنمايد.
گفته شده در آن شب گروهى از تركمنها كه در آن نواحى بودند، مىبينند انوارى از آسمان پايين مىآيد و بالا مىرود! پس از جستجو به پيكر بىسر و غرقه به خون شهيد ثانى بر مىخورند و بدون اينكه آن را بشناسند و هويت او را تشخيص دهند، آن بدن پاك را همانجا به خاك سپرده، گنبد كوچكى نيز بر مزار او مىسازند. آن مأمور و قاتل جنايتكار نيز وقتى به دربار عثمانى مىرسد به جاى پاداش به سبب تخلف از دستور سلطان سليم كه به وى سفارش كرده بود شهيد را زنده نزد وى بياورد، بىدرنگ به سزاى جنايت بزرگ خود رسيده، اعدام مىگردد.[5]
[1] . مفاخر اسلام، على دوانى، ج4، ص481.
[2] . اعيانالشيعه، سيد محسن امين عاملى، ج7، ص149.
[3] . روضاتالجنات، خوانسارى، ج3، ص352.
[4]. ر.ك:الذريعة، آقا بزرگ تهرانى، ج1، ص193، ج2، ص296، ج3، ص58، ج4، ص433 و 452، ج5، ص278، ج11، ص126 و 275، ج20، ص378.
[5] . امل الامل، ج1، ص90 و 91.