پاسخ به:زندگی نامه علما
چهارشنبه 6 مهر 1390 3:09 PM
آيت فتوت
غلامرضا گلى زواره
ديباچه
استان همدان با مساحت 20172 كيلومتر مربع، در غرب ايران واقع شده و مركز آن شهرستان همدان است. اين استان در طول دره وسيعى كه از دو طرف، به ارتفاعات الوند محصور است، قرار دارد. در سال 23 ه'.ق. همدان پس از نبرد نهاوند، توسط قواى اسلام تصرف گرديد و از آن پس فراز و نشيبهاى فراوانى را پشت سر گذاشت و بارها مورد تهاجم و سلطه قرار گرفت و لطمات فراوانى را متحمل گرديد. با توجه به همه اين حوادث، همدان نقش بسيار مهمى در فرهنگ و انديشه ايران و حتى جهان تشيع داشته است[1] و در ادوار تاريخى گوناگون، مشاهيرى پرآوازه از آن برخاستهاند، كه يكى از اين نامداران عرصه عرفان و معرفت، مير سيد علىهمدانى است.
ولادت
شرح حال نويسان تاريخ ولادت مير سيد على همدانى را روز دوشنبه 12 رجب سال 714 ه'.ق. ذكر كردهاند و از آنجا كه ماده تاريخ را در تاريخ تولدش آوردهاند، آشكار مىشود كه اين تاريخ درست است؛ زيرا به حساب ابجد برابر است با شماره 714، كه همان تاريخ تولد مذكور است.
نقل شده است: در شب تولد مير سيد على، براى نظام الدين يحيى الغورى خراسانى (متوفاى 752 ه'.ق.) اتفاق جالبى رخ داده است؛ او خضر و الياس را در عالم رؤيا مشاهده نمود، در حالى كه جامههاى زيبايى در دست داشته و به سوى منزل سيد شهابالدين همدانى، پدر مير سيد على مىروند و يادآور گرديدهاند: امشب در آن مكان پسرى ديده به جهان گشوده كه مقامى بسيار عالى به دست خواهد آورد و اين جامهها را به عنوان تبريك برايش مىبريم. زادگاه مير سيد على، همدان است و در آن شكى نيست. خود او هم در برخى مكتوبات، خويش را همدانى ناميده است. شيخ يعقوب صرفى گفته است:
آن همدان مولد و خُتلان وطن
شيوه او طى زمين و زمن
سيد على در دو بيت شعر، خويشتن را اينگونه معرفى كرده است:
پرسيد عزيزى كه اهل كجايى
گفتم: به ولايت على كز همدانم
نى زان همدانم كه ندانند على را
من زان همدانم كه على را همه دانم
امير سيد محمد نوربخش در «صحيفة الاولياء» وى را الوندى الُمولد مىداند:
دگر شيخ شيخمكه او سيد است
على نام و الوندى المولد است[2]
و اين كلمات مجازاً براى همدان آورده شده است؛ زيرا اين شهر در دامنه كوه الوند واقع شده است.[3]
صاحب رساله مستورات، از قول شيخ سعيد حبشى گفته است: وى در رؤيايى ديده كه رسول اكرم(ص) فرمود: بعد از هجرت من - هفتصد و سيزده يا چهارده سال - در سرزمين عراق، عجم، در شهر همدان آن ستاره (سيد على)، طلوع خواهد نمود، تولد سيد على هنگامى روى داد كه سلطان محمد خدابنده (اُوالجايتو)، هشتمين پادشاه از سلاطين مغول ايلخانى، بر بخشهايى از ايران فرمانروايى مىنمود و در آن زمان جمالالدين آق قوش (آغوش) حاكم سابق تريپولى) بر نواحى شمال غرب و غرب ايران حكومت مىكرد.[4]
نام و القاب
تذكره نويسان اتفاق دارند كه نام همدانى، على است و همين اسم هم در آثارش ذكر گرديده و در سرودهها گاهى اين نام را تلخص كرده است. البته در اكثر اشعار، تخلّص او «علايى» است. القاب معروف او امير كبير، على ثانى و شاه همدان است و بيشتر به مير (امير) سيد على همدانى شهرت دارد. شايد بدين مناسبت كه پدرش حاكم همدان بوده و او را امير گفتهاند كه مخفف آن مير است و بنا بر مقام شامخ و ممتازش، بعدها امير كبير ناميده شده است. البته معمولاً براى رعايت احترام، سادات را، مير، امير و ميرزا (مير زاده) هم مىگويند. دومين لقبش على ثانى است. مىگويند سيد على همدانى در يكى از مسافرتهاى خود، با شيخ سعيد يا ابوسعيد حبشى ملاقاتى داشته و او در رؤيايى صادقه، رسول اكرم(ص) را زيارت نموده و در آن خواب مبارك پيامبر اكرم(ص) به شيخ بشارت دادهاند كه به زودى ملاقاتى با على همدانى خواهد داشت. از روزى كه مريدانش كيفيت رؤياى شيخ حبشى را شنيدند، او را به لقب على ثانى ملقب كردهاند. شيخ يعقوب صرفى كشميرى در مثنوى «مسلك الاخيار» گفته است:
چون به على نسبتش آمد تمام
هم به حسب هم به نسب هم به نام
از ره تعظيم نباشد عجب
گر على ثانيش آمد لقب
ظاهر ازو سر على ولى
بل هم سر لابيه العلى
هست بدين نكته دليل قبول
«الولد سرّ» به قول رسول[5]
خاندان
پدر سيد على، امير شهابالدين حسن بن سيد محمد همدانى، از بزرگان اين سامان و يا به گفته خود سيد على: «حاكم بود در همدان و ملتفت به سلاطين و اخوان». طبق برخى مآخذ، سيد شهابالدين، حاكم بلامنازع همدان نبوده و شايد معاون حاكم يا صاحب مرتبهاى بلند بوده است. در تاريخ اولجايتو نوشته ابوالقاسم عبداللَّه بن على بن محمد كاشانى، نام بيست و چهار نفر از حاكمان دورانِ اين حاكم مغولى ذكر شده؛ ولى نام پدر سيد على در ميان آنها نيست. همين طور نامش در دوره فرمانروايى غازان خان يا سلطان ابوسعيد ايلخانى نيز مذكور نيست. چنين به نظر مىآيد كه سيد شهابالدين، مرد مقتدرى بوده و در دربار اميران و فرمانروايان صاحب نفوذ بوده و با آنان ارتباط داشته است. آنچه به واقعيت نزديك مىنمايد اين است كه به ظن قوى پدر وى رئيس همدان يا كدخداى آنجا بوده، نه حاكم، نظير همان رياست ديرينه خاندان كهن در همدان. البته علويان همدان، كه رياست اين شهر را از قرن چهارم تا هفتم به صورت موروثى در اختيار داشتند، از سادات حسنى بودهاند، ولى سيد شهابالدين از سلسله سادات حسينى است، مگر آن كه قائل به انتقال رياست از آن شاخه علوى به اين طايفه در فاصله درست يك قرن يعنى از سال 620 تا 720 ه'.ق. شويم كه البته اگر چه مدارك مستندى در تأييد آن وجود ندارد ولى بعيد نيست.[6]
دكتر ذبيحاللَّه صفا مىنويسد:
پدرش از حكّام وقت و در دستگاههاى ديوانى صاحب مقام بود؛ ولى سيد على عمر خود را صرف تحقيق در حقايق كرد و نزد عدهاى از مشايخ بزرگ به مجاهده و مطالعه پرداخت.[7]
خود سيد على هم مىگويد:
در امور والد التفات نمىكردم، يعنى با فعاليتهاى وى در امر حكومت كارى نداشتم، در برخى نوشتهها تصريح شده است، خاندان او از سال 500 هجرى جزء اعيان و از اركان دولت به شمار مىآمدهاند.[8]
در هر حال اگر چه سيد شهاب الدين اقتدار سياسى اجتماعى داشته و در دستگاه حكومت تأثيرگذار بوده؛ از اوضاع زندگى محرومان و بينوايان غافل نبوده و رسيدگى به امور آنان در رأس برنامههايش قرار داشته است. همچنين وى اهل فضل را تكريم مىنموده و اين گروه علمى را مورد توجه قرار مىداده است. اين سيد عالى مقام چندين خدمه و غلام در اختيار داشت[9] و در مواقعى آنان را به امرا
مىبخشيد. در «خلاصة المناقب» آمده است:
روزى حضرت سيادت در اثناى سفر با چند سوار مواجه شد. يكى از آنان فرود آمد و مراتب احترام را به جاى آورد و بسيار گريست، سيد على پرسيد كه او كيست. گفت يكى از خادمان امير شهابالدين و در اختيار فلان امير هستم.
نسبت سيد على همدانى از سوى پدر با هفده واسطه به حضرت على(ع) مىرسد.[10] بدين صورت خاندانش از سادات حسينى هستند؛ اما مشخص نيست نياكان او از چه زمانى و چگونه همدان را به عنوان وطن اختيار نمودهاند. مادرش، سيده فاطمه نام داشته و به قول سيد على همدانى، با هفده واسطه از طريق مادر به جناب رسول اكرم(ص) مىپيوندد.[11]
از آنجا كه وى در شيوه زندگى و نيز مشى عرفانى به خاندان عصمت تأسى مىنمود، برخى نويسندگان او را صاحب انساب ثلاثه ناميدهاند. از نامه علاء الدوله سمنانى (متوفاى 736 ه'.ق.) كه به شاگرد خود مولانا تاجالدين كركهرى همدانى نوشته، اين موضوع روشن مىگردد؛ زيرا شيخ سمنانى در اين مكتوب يادآور شده است: «دوستى مردم، اهل بيت را بعضى تقليدى باشد، بعضى نسبت صلبى، بعضى نسبت قلبى، بعضى نسبت حقى و اين [مرد] را من حيث التحقيق نسبت صلبيه، قلبيه و حقيه است و الحمدللَّه على ذلك و از همه خوشتر آن است كه اين معنا از چشم خلق مخفى است و ظن مردم بر من، بر خلاف اين است.[12]
شكوفايى و رويش
پدر و مادر سيد على، به منظور پرورش فرزند خود و رشد و شكوفايى او، امكاناتى فراهم آوردند، تا او بر حسب استعداد ذاتى، شوق درونى و لياقتهايى كه دارد، در مسير فضيلت گام بردارد. از آنجا كه پدرش مشغول امور ديوانى و حكومتى بوده، همانگونه كه از نوشته خود سيد على برمىآيد، او مادرش سيده فاطمه و دايىاش علاءالدوله در تربيت سعى بسيار نمودهاند و در اثر تلاش اين دو نفر، وى به درجات بلند معنوى و عرفانى رسيده است. سيد در سنين كودكى و نوجوانى اوقات خود را غالباً در نوشتن، مطالعه و تحصيل علوم، صرف مىنمود و به بازىهاى كودكانه رغبتى نداشت و از لهو لعب و امور بيهوده بيزارى مىجست. وى تحصيلات مقدماتى را با راهنمايى دايى خود علاءالدوله ادامه داد. او نخست قرآن مجيد را به حافظه سپرد و بعد علوم متداول را از وى آموخت. علاء الدوله در تعليم و تربيت او با محبت و اهتمام وافر كوشيد. تبحر سيد در علوم اسلامى محصول تلاشهاى اين مربّى دلسوز و فرزانه است.[13]
نورالدين جعفر بدخشى كه از جانشينان سيد على همدانى است، در اثر معروف خود «خلاصة المناقب» به نقل از سيد على نوشته است:
دايىاى داشتم كه ملقب به سيد علاءالدين و از اولياءاللَّه بود. به واسطه تربيت او در خردسالى قرآن را حفظ نمودم. او مرا نزد يك عالم متقى به شاگردى سپرد؛ تا من از او علم بياموزم. زمانى كه به دوازده سالگى رسيدم و در حالت آن استاد متقى دقت كردم، ديدم كه به عبادتگاهى مىرود و در صبح و شام سر مىجنباند. پرسيدم چه حال است؟ پاسخ داد: ذكر مىگويم. من از وى ملتمسانه خواستم كه به من آن اذكار را تعليم دهد، او هم اجابت نمود. بعد از سه روزى كه در ذكر گويى راه وى را پى گرفتم به من حالتى ويژه دست داد، در اين حال معنوى جمال جهانآراى حضرت محمد مصطفى(ص) را مشاهده كردم كه بر فرازى ايستادهاند چون خواستم به آن جايگاه بروم فرمود: اى فرزند، تو نمىتوانى در اين حال به چنين معرفتى نائل گردى و استادانى لازم دارى تا تو را به چنين توفيق و سعادتى برسانند.[14]
برخى تصور نمودهاند اين علاءالدوله، همان شيخ علاءالدوله سمنانى است. دكتر محمد رياض كه احوال و آثار سيدعلى همدانى را به رشته نگارش درآورده، مرتكب اين اشتباه شده، حال آن كه چنين نيست و در منابعى كه به شرح حال وى پرداختهاند براى او خويشاوندى ذكر نشده است و نيز دايى سيد، از سادات و اهل همدان بوده در حالى كه علاءالدوله شيخ بوده است.[15]
سيد على همدانى مىگويد:
چهارصد تن از اوليا را در يك مجلس در خردسالى دريافتهام و سبب اجتماع ايشان اين بود كه پادشاه ديار ما علاقهمند شد بزرگان عراق و خراسان را ملاقات كند بنابراين با وزراى نيك رأى مشورت كرد. وزرا گفتند مصلحت نيست بدون علت، بزرگان دين را دعوت كنيد؛ اما مىتوانيد ابتدا مدرسهاى بنا كنيد و بعد از اتمام آن بنا از آنان دعوت نماييد. پادشاه ازاين سخن خشنود شد. وى دستور داد كه آن مدرسه را بسازند و هنگامى كه پدر و دايى من نيز در اين جلسه حاضر شدند، مرا نيز با خود بردند. در اين مجمع بزرگان، پدرم امير شهابالدين دست مرا گرفت و از هر يك از عالمان حاضر در جلسه خواهش كرد برايم حديثى نقل كنند تا به عنوان تبرك، به آن احاديث گوش كنم. اول شيخ علاءالدوله سمنانى برايم حديث خواند و آخرين نفر خواجه قطبالدين يحيى نيشابورى بود، پس چهارصد حديث از آن بزرگواران به من رسيد.[16]
دكتر پرويز اذكايى بر اين باور است كه سن سيد على همدانى را مىتوان در اين موقع هفت تا دوازده سال در نظر گرفت، با اين وصف تاريخ برگزارى چنين مجلسى در حدود سالهاى 725 - 720 ه'.ق. در زمان سلطان ابوسعيد بهادر خان 736 - 717 بوده است. نظير چنين مجامعى در عهد سلطان محمد اولجايتو نيز وجود داشته است.[17] البته از محل برگزارى اين مجلس خبرى در دست نيست اما احتمال دارد يكى از دو شهر همدان يا سلطانيه (مقر پادشاه) باشد.[18]
سيد على همدانى در رساله «اوراد فتحيه» محتواى آن احاديث، روايات و ادعيه است كه چهارصد تن از بزرگان برايش نوشتهاند؛ ولى كجا؟ خودش جواب مىدهد:
در محلى كه سلطان محمد خدابنده عليه الرحمه اكابر خراسان و عراق را جمع ساخته بود.
پس اين ملاقات در عالم كشف و شهود روى داده و زمانى صورت گرفت كه سيد، طريق سلوك را طى نموده و به امر استادش در سير و سفر بوده است، يعنى حدود سال 732 ه'.ق. كه تقريباً 20 تا 21 سال داشته است. در همين زمان 34 تن از بزرگان عارفان به او اجازه ارشاد دادهاند.[19]
استادان و مشايخ
مربّى سيد على در خردسالى، دايىاش سيد علاءالدين بوده است. همچنين عالمى متقى؛ اما گمنام با راهنمايى دايى وى در دوازده سالگى به سيد على همدانى مقدمات معارف عرفانى را تعليم مىداده است. همدانى از محضر استادان بسيارى بهره برد كه عبارتند از:
1. شيخ محمود مزدقانى
شيخ شرفالدين ابوالمعالى محمود بن عبداللَّه مزدقانى رازى 761 - 698 ه'.ق. منسوب به مزدقان - شهرى است بين همدان، ساوه - سر راه همدان به ساوه. وى از طريق علاءالدوله سمنانى به روش عرفانى نجمالدين كُبرى پيوستگى پيدا مىكند
2. اخى على دوستى
شيخ تقىالدين ابوالبركات اخى على دوستى سمنانى از اصحاب خاص علاءالدوله سمنانى است. در منابعى كه مورد دسترسى بود به تاريخ تولد و زمان رحلت او اشارهاى نشده است. شيخ علاءالدوله در حق او التفات و محبت وافر داشت و خطاب به عبدالغفور ابهرى كه گاهى به ملاقات على دوستى مىآمد گفت: او انسانى است كه غمى از دلم بردارد و بر او اعتماد دارم، اطمينان يافتم كه طالبان معرفت را سرگردان نمىكند. زمان مسافرت سيد على همدانى به سمنان و شاگردى خدمت اخى على پس از سال 736 ه'.ق. بوده؛ اما مشخص نيست چه مدتى در اين ناحيه به سر بُرده و به همدان مراجعت نموده است. سيد على همدانى در معرفى اين عارف ستوده خصال مىگويد: در مدت استفاده از محضرش مشاهده مىكردم وقتى از درس و بحث فارغ مىگرديد، به امورى كه مصلحت دينى يا مصالح مردم در آن نهفته بود اشتغال مىورزيد. صفت ايثار از ملكات روحى او بود، هر سال محصولاتى به دست خود كِشت و برداشت مىنمود و با دست خويش بين مردم توزيع مىنمود. روزى كه سيد على همدانى براى خداحافظى از اخى دوستى نزد او رفت، مشاهده كرد آن عارف وارسته سر بر زانو نهاده، وديعه جان به قابض ارواح سپرده بنابراين استرجاع گويان از آنجا بيرون مىآيد و اين خبر جانسوز را به ديگر شاگردان مىگويد. آنان رسم ارادت به جاى آورده و به تجهيز و تكفين اهتمام مىورزند و شيخ را در محلهاى از سمنان دفن مىنمايند. سيد على همدانى پس از اين كه با فقدان چنين مربى دلسوزى مواجه مىگردد، بار ديگر به محضر شيخ محمود مزدقانى مىرود. شيخ مذكور حضرت مير را به سياحت امر مىكند و خود در همدان بوده تا آن كه به سال 761 ه'.ق. در سن 61 سالگى به جوار رحمت ايزدى مىپيوندد.[20]
3. شيخ نجمالدين محمد بن محمد ادكانى (سفير امينى)
وى متولد (695 ه'.ق.) از محدثان و عارفان است. سيد على همدانى نزدش حديث خوانده و از وى اجازه روايت دريافت نموده است. اين شخصيت بزرگوار از اصحاب شمسالدين محمد بن جمال خراسانى است كه در سال 788 ه'.ق. دار فانى را وداع و در يكى از آبادىهاى اسفراين به خاك سپرده شد.
4. شيخ علاءالدوله سمنانى
تذكره نويسان نامش را ابوالمكارم ركنالدين علاءالدوله احمد بن محمد بيابانكى سمنانى نوشتهاند، در ذيحجه سال (659 ه'.ق.) در سمنان ديده به جهان گشود. پدرش از سوى ارغون شاه مغول (690 - 683 ه'.ق.)، حاكم عراق عجم و عمويش وزير او بود. علاءالدوله در پانزده سالگى در پى يك الهام، به سوى حكمت و عرفان روى آورد و به همين دليل خدمت در حكومت را ترك نمود و از سمنان به بغداد رفت و در درس نورالدين عبدالرحمن اسفراينى متوفاى 717 ه'.ق. حاضر گرديد. كوشش درباريان و رجال ارغون شاه براى بازگشت وى به دربار مغولى بىفايده بود. او پس از زيارت اماكن مقدس مكه و مدينه، مدرسهاى در سمنان بنا كرد. علاءالدوله پيشگام مخالفت با نظريه وحدت وجود ابن عربى بود و كتابهايى در مورد نظريه خودش، كه وحدت الشهود نام داشت نگاشت. جذبه حالات معنوى در رفتار و حالات او اثر گذاشت واز اين جهت دارايى خويش را بين مستمندان تقسيم نمود و به عبادت و تزكيه پرداخت. وى مكرر مىگفت: اى كاش ترك ملازمت سلطان را نمىكردم و با نفوذ در تشكيلات حكومتى از رنجديدگان و مظلومان دفاع مىنمودم. نفوذ معنوى او در دورانى كه به عرفان روى آورد، در حدى بود كه اميرالامراى سلطان، ابوسعيد يعنى امير چوپان به او التجا كرد و او در باب وى نزد سلطان وساطت نمود، زيرا سعايت دشمنان روابط ابوسعيد و اين فرد را تيره ساخته بود. علاءالدوله سمنانى به حفظ شريعت پاىبندى تمام داشت. اين عارف متشرع در تربيت و تعليم مير سيد على همدانى نقش مؤثرى را ايفا نمود. قبل از فوت علاءالدوله سمنانى، وى و سيد محمد اشرف جهانگير سمنانى، محل اقامت استاد خويش را كه صوفىآباد سمنان بود ترك كردند و عازم هند شدند.[21]
علاءالدوله سمنانى در 22 رجب 736 ه'.ق. درگذشت، مزارش در سمنان يكى از اماكن زيارتى اين شهر است شيخ علاءالدوله سمنانى از طرف مادر با نوزده واسطه به حضرت على(ع) منسوب است.[22]
5. خواجه قطبالدين يحيى جامى نيشابورى
وى از اصحاب علاءالدوله سمنانى، شيخ صفىالدين اردبيلى و شيخ شرفالدين درگزينى است. سيد على همدانى در مجمع عالمانى كه بدان اشاره كرديم، از احاديث وى بهره برده است. وى به تاريخ 22 جمادىالثانى سال 740 ه'.ق. به سراى باقى شتافت و در فيروزآباد هرات دفن گرديد.[23]
6. شيخ الاسلام شرفالدين درگزينى 643 - 742 ه'.ق.
وى از بزرگان اهل حديث و عرفان است و با شيخ علاءالدوله سمنانى مأنوس بوده است. اين عالم محدث از مشايخ سيد على همدانى بوده است.[24]
7. نظامالدين يحيى غورى خراسانى
سيد براى ملاقات با او، به تبريز رفت و در محضر وى به شاگردى پرداخت و از او اجازه شفاهى و كتبى دريافت نمود. اين عالم بزرگوار در سرخاب محله تبريز مدفون است.
8. شيخ ركنالدين سعيد حبشى
وى از عارفانى است كه سيد با او ملاقات داشته و از وى استفاده نموده است. بنا به نقل حيدر بدخشى در كتاب «منقبة الجواهر» اين مرد عارف در رؤيايى صادق از آينده درخشان و نيز درجات معنوى سيد على همدانى از تولد رسول اكرم(ص) آگاهى پيدا كرده است.[25]
معاصران
تعدد مراكز دينى و فرهنگى، گسترش گرايشهاى عرفانى و سفرهاى گوناگون سيد على همدانى موجب گرديده است كه وى با بسيارى از شخصيتهاى علمى و بزرگان، ديدار اگر چه كوتاه داشته باشد. اگر چه خود سيد ادعا مىكند هزار و چهارصد نفر از علما و اولياء را دريافتهام، حافظ كربلايى هم مىنويسد گردش مير سيد على به نقاط گوناگون گيتى، موجب گرديد كه تعداد قابل توجهى از اهل سير و سلوك و دانشوران را دريابد كه از ميان خيل كثيرى از اين مشاهير، سى و چهار نفرشان براى آن عارف عالى مقام اجازه كتبى و شفاهى صادر نموده و به وى اجازه دادهاند در تربيت طالبان حكمت و معارف معنوى بكوشد. برخى از اين افراد عبارتند از:
1. شيخ صفىالدين اردبيلى 735-650 ه'.ق. وى همان عارف مشهورى است كه سلسله صفوى، خود را به او منسوب نمودهاند. اين زاهد وارسته علاوه بر زعامت معنوى در نواحى شمال غربى، در جهت جلب محبت مردم و رهانيدن آنان از ستم حاكمان و ايجاد امنيت براى افراد جامعه اهتمام داشت.
2. عبدالغفور ابهرى كه هر سال به ديدن علاءالدوله سمنانى و جانشين او، اخى على دوستى، به سمنان مىآمده و در اين برخوردها، سيد ملاقاتهايى با وى داشته است.
3. سيد حسين اخلاطى، از ناحيه اخلاط واقع در شمال غربى درياچه وان است. هنگامى كه سيد به تبريز رفت در جوار مزار سراجالدين اخلاطى متوفاى 725 ه'.ق. در محله «ويجويه»، مدتى با وى به سر برده است.
4. شيخ محمد تميمى، از شيوخى است كه سيد با وى ملاقاتى انتقادآميز داشته است، چنان كه مىگفته است:
هيچ احدى كار را بر هم نزد الا جوان سيد سياحى غيور كه همچون او عارف و سالكى نديدم.
5. حاجى صفى بدخشى
وى با سيد على همدانى انس داشته و از مجلسى كه سيد در آن با جماعتى برخورد داشته ياد كرده است. شرح اين برخورد بدين صورت است كه وقتى وى گروهى ريش تراشيده را ديد، از مير سيد على پرسيد: آيا اين جماعت حجتى به اين كار دارند. سيد، جواب داد كارشان مفيد و معتبر نخواهد بود؛ زيرا چون علم شريعت نداشتند، تا تبديل و بر وِفقِ شرع كنند، بنابراين در بدعت افتادند. بعضى ريش خود را تراشيدند و برخى بزوت و ابرو را به آن ختم كردند، جهال ديگر نيز آن بدعتها را شعار خود ساختند.[26]
6. شاه نعمتاللَّه ولى كرمانى 730 - 827 ه'.ق.
امير تيمور گوركانى از نفوذ و اقتدار شخصيت وى هراسناك گرديد؛ زيرا شاه نعمتاللَّه توانسته بود بسيارى از مغولان را به سوى خويش متمايل نمايد؛ لذا برايش پيغام فرستاد كه دو پادشاه در اقليمى نگنجند. ناچار اين عارف زاهد پس از تغيير مكانهاى پياپى بر اثر شورشها، سرانجام در ماهان كرمان اقامت گزيد. سيد در آخرين سفر حج خود، در يزد به ملاقات او رفته است. نقل كردهاند وقتى شاه نعمتاللَّه شنيد كه مير سيد على آمده است دوران كسالت را طى مىنمود، با اين وجود شخصى را به خدمت سيد فرستاد، در حالى كه دستار خويش را به وى داده بود. التماس نموده كه مير سيد على پاپوش خود بفرستد كه ايشان سر پيچ خود كند و دستار او را بر پاى خويش بپيچد، سيد على پس از فروتنى بسيار و اظهار عطوفت فراوان به خواسته شاه نعمتاللَّه عمل نمود.[27]
7. محمد بن مكى عاملى (شهيد اول)
وى از عالمان بزرگ شيعه است كه در دمشق به تدريس اشتغال داشت. اين عالم فرزانه در ترويج تشيع همت گماشت، فعاليت داشت و با سربداران در ارتباط بود. كتاب «اللمعة دمشقيه» كه در مورد فقه شيعه به نگارش درآمده، از آثار اوست. وى در سال 786 ه'.ق. به شهادت رسيده است.
8. لالا عارفه متولد 736 ه'.ق.
وى بانويى عارف بود كه در كشمير با سيد به مباحثه در مقولههاى فلسفى و كلامى پرداخت و تسليم بحثهاى مير سيد على همدانى گرديد، ديوان شعرى دارد كه عالىترين سروده آن درباره ديدار وى با سيد على همدانى است.[28]
به سبب وجود حكومتهاى متعدّد و امارات متفرق، مير سيد على همدانى با بسيارى از ملوك و اميران، معاصر بوده و با آنان ملاقات داشته و تذكراتى ارشادى به عدهاى از حاكمان داده است.[29]
شاگردان
سيد على همدانى در ايران، آسياى مركزى و جنوبى شاگردان و پيروان متعددى داشته كه متأسفانه، از برخى، جز اسامى آنان، چيزى به دست نيامده است. در ذيل به معرفى اجمالى عدهاى از تربيتيافتگان مكتب او مىپردازيم:
1. نورالدين جعفر رستاقبازارى بدخشى 740 - 797 ه'.ق.
نورالدين فاضلترين و برجستهترين مريدان سيد على همدانى است. هنگامى كه سيد در ختلان، به سر مىبرد. نورالدين جعفر ضمن استفاده از محضر علمى و عرفانى او، از اخلاق و رفتار استادش، مطالبى فراهم نمود و آن را با عنوان «خلاصة المناقب» به رشته تحرير درآورد. او در اين اثر ضمن ذكر احوال و اوصاف به نقل برخى سخنان و آثار سيد مبادرت نموده است. نورالدين در خصوص چگونگى آشنايى خود با آن عارف وارسته مىگويد: در سال 773 ه'.ق. به ختلان و به قريه عليشاه رفتم و در آن مكان اقامت نمودم. سال بعد كه سيد به اين آبادى آمد و در منزل اخى حاجى اقامت نمود، با او آشنا شدم. پس از چند روز، سيد با چند نفر ديگر به حجره اين جانب آمدند و من سؤالاتى كردم كه ايشان با معانى لطيف و عبارات شريف، مطالبى بيان كرد به طورى كه در اعماق دلم جاى گرفت و مجذوب حالاتش شدم. آنگاه پس از زيارت و نماز در گنبد عليشاه باز به حجره اين حقير آمدند. بدخشى مىگويد:
در ايام مصاحبت پرفايده با سيد، هر چه در خاطرم مىآمد، برايم آشكار مىنمود و اگر مصلحت اظهار نبود، به اشارت يا بشارت مرا آگاه مىكرد. بدخشى مخاطب برخى از نامههاى سيد هم هست و در يكى از اين نوشتهها، سيد، كه ظاهراً در فن طبابت هم مهارت داشته، به وى توصيه معالجه بيمارىاش را نموده است.[30]
صاحب مستورات مىنويسد سيد على همدانى، جعفر بدخشى را بسيار دوست داشت و خود جعفر نيز اين موضوع را تأييد مىكند. او با نشان دادن استعداد درخشان خود، تحمل زحمات و امتحانهاى متعدد، در زمره مريدان سيد على همدانى پذيرفته شده است. محل تولد وى «رستاق بازار» در غرب بدخشان است؛ ولى او تا سال 773 ه'.ق. به ختلان نقل مكان كرده و غالباً در اين ناحيه، اوقات خويش را سپرى مىنمود؛ تا اين كه در 16 رمضان 797 ه'.ق. در 57 سالگى دار فانى را وداع گفته است.[31]
2. خواجه اسحاق بن امير ارامشاه عليشاهى ختلانى 827 - 731 ه'.ق.
وى از خاندان عليشاهيان ختلان است كه صاحب نفوذ و اعتبار بودهاند. او چنان تربيت يافت كه در رديف اول پيروان سيد على همدانى قرار گرفت و به افتخار دامادى سيد نيز نائل گرديد. او در بسيارى از سفرها ملازم سيد على بود؛ از جمله در سفر سوم سيد على همدانى به حج، وى را همراهى نموده است. خواجه اسحاق متجاوز از پنجاه سال، در مقام ارشاد و تربيت جمعى كثير مشغول بوده و دو سيد دانشمند متبحر يكى مير سيد عبداللَّه برزشآبادى و ديگرى مير سيد محمد نوربخش، پيرو وى شدهاند. در قيامى كه نوربخش ترتيب داد، لشكريان شاهرخ ميرزا تيمورى به دستور شاه تصميم مىگيرند آن را سركوب سازند. در اين ماجرا، عدهاى، به خصوص دو پسر خواجه اسحاق كشته مىشوند. برخى كه ملازم شاهرخ بودهاند و با خواجه اسحاق كينه كهنه داشتهاند مىگويند سيد محمد نوربخش مقصر نيست و همه اين نقشهها را خواجه اسحاق طراحى كرده است، پس او را دستگير مىسازند و به بهانهاى واهى حكم قتلش را صادر مىكنند و در رمضان سال 828 ه'.ق. در بلخ در سن 96 سالگى به شهادت مىرسد. سيد نوربخش در صحيفة الاولياء گفته است:
پيريم و مريد خواجه اسحاق
آن شيخ شهيد و قطب آفاق
قاضى نوراللَّه شوشترى او را در زمره سادات شهيد برشمرده است.[32]
3. شيخ (اخى) حاجى بن طوطى عليشاه ختلانى
وى از سيد، كسوت فتوت گرفته و رساله فتوتنامه را، سيد على همدانى براى او نوشته است. مدت سه ماه سيد على همدانى در منزل وى، در ختلان، اقامت گزيد و او در اين مدت از فيض مصاحبت با اين عارف زاهد بهرهمند گرديد.
4. خواجه عبداللَّه بن شيخ ركنالدين شيرازى، كه همراه جعفر بدخشى و برادرش در خدمت سيد على همدانى بودهاند.
5. برهانالدين فرزند عبدالصمد بغدادى، كه كتاب «سيرالطالبين» استاد خود را گردآورى نمود. او شارح حديث «من عرف نفسه» به عنوان رساله معرفت است.
6. شيخ محمد عرب، كه به شيخ محمد شامى يا شيخ محمد خلوى معروف بوده است.
7. شيخ قوامالدين بدخشى، برادر نورالدين بدخشى.
8. علاءالدين حصارى، كه سيد دربارهاش گفته است:
اگر چه خاطر خويش را از اميال و هواهاى نفسانى صاف كرده اما هنوز از خود بيرون نيامده است.
9. بابا كاكا شيرازى
وى گفته است:
چون به ماوراءالنهر آمدم آوازه مير سيد على همدانى را شنيدم، پس قصد زيارتش كرده به خدمتش مشرف گشتم ديدم كه صاحب كمالات خوبى است، پس مرا تعليم علم داد و در مقام تربيتم قرار گرفت، بدين گونه مصاحبت او را مغتنم شمردم.
10. شيخ شمسالدين بدخشى (ختلانى) كه سيد، مقام عرفانى او را ستوده است. او در سفر سوم سيد على از ختلان به حجاز، جزو همراهانش بوده است.
11. امير سيد محمد طالقانى (تاجيكستانى)، مؤلف كتاب سلسلهنامه نوربخشيه.
12. شيخ زينالعابدين نيشابورى،
13. شهرامشاه خونسى،
14. محمدسراى ايستى يا انسى
وى سراينده همان ماده تاريخ رحلت سيد است كه در بالاى «سردرِ» خانقاه شاه همدان «در سرينگر كشمير» كتيبه شده است.
15. مير سيد حسين سمنانى
سيد على دوبار او را به كشمير روانه كرد تا از احوال و اوضاع آن سامان اطلاعاتى به دست آورد. تذكرهنويسان او را مردى فاضل، عارف، صاحب كرامات و ذىنفوذ معرفى كردهاند. سيد حسين با تمامى خويشاوندان و بستگان به كشمير مهاجرت نمود و در آنجا رحل اقامت افكند. او در تربيت و راهنمايى عارف معروف كشمير - نورالدين رشى 779 - 842 ه'.ق. سهمى بسزا داشته است. مدتى پس از ورود او به كشمير، پسرش مير سيد حسين بهادر سمنانى و برادرزادهاش مير سيد حيدر سمنانى وارد اين سرزمين شدند و در فعاليتهاى فرهنگى تبليغى اين ناحيه نقش مهمى را به عهده گرفتند.
16. سيد اشرف جهانگير، فرزند سيد محمدابراهيم سمنانى
وى از ياران و شاگردان عارف همدانى است. در مسافرت دوم استادش، همراه او بوده است. سيد اشرف را به اين جهت جهانگير گويند كه از سياحان بزرگ اهل عرفان است. وى در ناحيه بنگال جنوب هند خدمات ارزنده تبليغى خود را شروع كرد. او يكى از اعاظم سالكان شبه قاره هند و پاكستان است و كتابى به نام «لطائف اشرفى» دارد كه در آن مىنويسد:
سيد على همدانى به اتفاق او در شيراز، مهمان خواجه حافظ بودهاند.
جايگاه معنوى و اجتماعى
سيد على همدانى در زمان حيات، عزت و احترامى بسزا داشت و در غالب شهرهاى ايران، تركستان و هندوستان و عموم طبقات مردم مقام و منزلتى خاص به دست آورده است. مردم همدان نيز براى وى احترام فوقالعادهاى قائل بودند و حتى پس از وفاتش به كرامات و درجات عرفانى و قدس و جلالش اعتقادى شگفت داشتند. نمونه آن را از سوگندى كه به گنبد سبز محل عبادت وى ياد مىكردهاند، مىتوان دريافت. وى از عارفان نيك نهاد و داراى اعتقادى خالصانه است. وى علاوه بر زهد و تقوا، در علم و حكمت مقامى رفيع داشت و ميان علوم ظاهرى و باطنى جمع كرده و در هر قسم داراى تصنيفات، آثار و رسائل مشهورى است.[33] سيد على همدانى در نظر ميليونها مسلمان از مليتهاى گوناگون چنان تقدسى به دست آورده كه كمتر عارف و عالمى به چنين موقعيتى دست پيدا كرده است. با وجود اينكه در برخورد با ارباب قدرت، اهل هيچ گونه سازش نبود، نفوذ معنوىاش موجب گرديد كه بسيارى از حكّام و اميران وقت، حلقه ارادتش را در گوش كرده، نهايت احترام را در حقش مبذول دارند. يكى از سلاطين كشمير حتى قبل از ورود سيد به اين خطّه، به وساطت نماينده وى، تعهد نمود از مشى اخلاقى و سلوك معنوى سيد پيروى كند و برادر او كه بعدها به سلطنت رسيد، به دستور مير سيد على همدانى جامه خانوادگى خود را به لباس رايج مسلمانان تبديك كرد و خود همراه مادر خويش به مجلس وعظ سيد حاضر گرديد.
نبرد خونين و نگرانكنندهاى كه بين فرمانرواى كشمير و حاكم پنجاب و دهلى به وقوع پيوست، با اعمال نفوذ اين سيد عارف متوقف گرديد و روابط بسيار حسنه و آميخته به صلح و صفا بين طرفين متخاصم برقرار گرديد.
بر سر اين كه پيكر پاكش را در چه سرزمينى به خاك سپارند، در ميان اهالى نواحى كشمير، پاخلى (در افغانستان) و ختلان (در تاجيكستان) رقابت و كشمكش سختى پيش آمد. تقدسى كه آرامگاهش پيدا كرد آن چنان موقعيت و امتيازى به دست آورد كه حاكمان وقت حداقل براى خودنمايى و جلب نظر مردم، براى تعمير، مرمت، تزيين و آراستن آن با يكديگر مسابقه مىدادند. يكى از آنان از راهى بس دور و دراز دو تخته سنگ بسيار بزرگ از مرمر كه مختصر احوال و مناقب سيد بر آن حل گرديده بود، بر پشت دو پيل به سوى ختلان فرستاد تا بر مزار سيد نصب كنند. حتى تيموريان كه سرسلسله آنان يعنى امير تيمور وركانى[34] پس از ارتحال سيد به دليل محبوبيت فوقالعادهاى كه وى داشت، مزار او را بنا نهادند و حتى در بين مردم چنين شايع كردند كه اين ساختمان را امير تيمور ساخته است. يكى از نوادگان تيمور را نيز جهت تيمّن و تبرّك در حوالى مزار سيد به خاك سپردند.
منزل سيد در كشمير بعدها مورد توجه مشتاقان وى قرار گرفت و بناى باشكوه يادبودى در آن ساخته شد[35] كه به مسجد شاه همدان معروف است. اين بنا از اوايل قرن نهم هجرى تا كنون يكى از مهمترين كانونهاى فعاليت مسلمانان شبه قاره هند بوده و از اماكن مقدس به شمار مىرود. در روز عاشورا، وقتى دستههاى عزاداران حسينى از كنار آن عبور مىكنند، پرچمهاى خود را به نشانه احترام فرو مىآورند.
حتى غير مسلمانان نيز بر آن حرمت مىنهند؛ زيرا خدمات متنوع سيد در نظر آنان هم در خور تحسين و تمجيد است. در جوار مسجد نيز پرچم سيد على همدانى كه از استاد خويش گرفته و چندين بار آن را با خود به حرمين شريفين برده بود، تا مدتى در اهتزاز بود و مردم از نقاط دور و نزديك بدانجا مىشتافتهاند. سلطان قطبالدين هم يكى از كسانى است كه به آنجا شتافته و پرچم و صفه مبارك را احترام گذارده است. تعداد قابل توجهى مسجد و مدرسه در كشمير، جامو، گلگيت و بلتستان به نام و ياد او ساخته شده يا نامگذارى گرديده است.
پيروان مذاهب گوناگون اسلامى اعم از شيعه، حنفى، شافعى و حنبلى هر كدام او را از خود مىدانند؛ زيرا با وجود آن كه او از نوادگان حضرت على(ع) بود به خوبى از لابلاى آثارش مىتوان برترى اهلبيت(ع) را بر ديگران در نظر وى دريافت. وى در نوشتههاى خود نسبت به پيروان مذاهب اسلامى و پيشوايان آنان احترام لازم را مراعات مىنمود و رعايت عدل و انصاف سيره او بوده است.
كرامات بسيارى به سيد على همدانى نسبت داده شده كه تعدادى از آنها در كتابهاى تذكره و منابعى كه به شرح حالش پرداختهاند آمده است، مردم در مشكلات زندگى و گرفتارىهاى فردى و اجتماعى به خصوص در هند و آسياى مركزى، از مقام معنوى وى استمداد مىطلبند. قايقرانان وقتى از كار و تلاش و پارو زدن خسته مىشوند، از روح مير سيد على كمك مىگيرند و فرياد يا «شاه همدان» سر مىدهند.
همه ساله در ششم ذيحجه، كه مقارن با سالروز وفات سيد على همدانى است، به يادبود او و براى تجليل از وى در كشمير و ديگر نقاط مسلمان نشين شبه قاره هند، مراسم و اجتماعاتى برپا مىدارند و طى آن از فضايل، كرامتهاى انسانى و حالتهاى عرفانى و تعليمات سيد، سخن مىگويند.
بزرگان و مورخان و تراجم نويسان به نظم و نثر، در ستايش او مطالبى نوشتهاند. رونوشتهاى بسيارى از آثار خطى او تهيه شده است و پارهاى از نوشتههاى او به چندين نوبت به زبانهاى اردو، تركى، فرانسوى، پشتو و... ترجمه شده و شروحى بر آن نوشته شده است. آثار متعدد او مكرر در ايران، پاكستان، تركيه، هند، عراق و لبنان، با هيأتى نفيس، توضيحات، شروح و تعليقات كافى به طبع رسيده است. همچنين نوشتههاى مستقلى به زبانهاى گوناگون، در ذكر مناقب، شرح احوال، افكار، نوشتهها و عقايدش به نگارش درآمده و در اين آثار مكتوب مقام علمى و عرفانى و كمالات معنوى او ارج نهاده شده است.
جامع علوم ظاهرى و باطنى
نويسندگان و شرح حالنگاران، سيد على همدانى را با القاب گوناگونى چون: قطب زمان، شيخ سالكان جهان، قطب الاقطاب، محيى علوم الانبياء و المرسلين، افضل محققين و اكمل المدققين، شيخ الكامل، المكمل المحقق الصمدانى، عارف معروف و سلطان السادات و العرفا معرفى نمودهاند. نورالدين جعفر رستاق بازارى بدخشى، در «خلاصة المناقب» سيد على همدانى را اين گونه وصف مىنمايد:
در بيان بعضى از فضائل آن عروه وثقى، شاهباز باپرواز آشيان عمى، شمس سماى قدوسى، مختار خيار حضرت الرحمن، الشكور الغفور بجناب الديان، المرشد الطالبين فى طريق السبحانى، الموصل للموجهين الى الجمال الرحمانى... .
شيخ المتأخرين آقا محمدهاشم درويش شيرازى، كه خود از عارفان نامى است در ولايت نامه، وى را چنين معرفى مىكند:
مظهر انوار حق سيد على
در همدان داشت موطن آن ولى
صاحب اوراد فتحيه است او
سه كرت معموره را ديده است او[36]
نورالدين عبدالرحمن جامى دربارهاش گفته است:
جامع بود ميان علوم ظاهرى و باطنى، وى را در علوم باطن، مصنفات مشهور است.[37]
خواند مير مىنويسد:
حاوى علوم ظاهرى و باطنى و جامع فضايل صورى و معنوى بود. در اوائل حال، به قدم ارادت، ملازمت شيخ شرفالدين عبداللَّه مزدقانى مىنمود؛ اما از شيخ تقىالدين على الدوستى كسب روش طريقت فرموده، مصنفات امير سيد على در ميان عرفا اشتهار دارد.[38]
قطب راوندى در كتاب خرائج خاطرنشان نموده است:
بعضى از خاندانهاى همدانى، شيعه بودهاند. يكى از اكابر موحدان آنجا كه در تشيع او ترديدى نيست، مير سيد على همدانى است.[39]
امين احمد رازى نيز مقامات علمى، عرفانى و حالات معنوى اين عارف را ستوده است و از چگونگى رشد و شكوفايى او و استفادهاش از محضر استادانى برجسته سخن گفته است.[40] قاضى نوراللَّه شوشترى در اثر مشهور خود كمالات و درجات روحانى اين عارف ستوده خصال را از نظر خوانندگان گذرانيده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى در نوشتههاى متعدد خود، ضمن معرفى آثار سيد على همدانى،[41] او را عارف حسينى و سياح مشهور ناميده است.[42]
علامه اقبال لاهورى، شاعر شهير پاكستان در جاويدان نامه، اعتقاد دارد كه به هدايت مولانا جلالالدين رومى به سير افلاك پرداخته و سپس در آن سوى افلاك به فردوس اعلى راه يافته و به زيارت امير سيد على همدانى فائض گرديده است، از اين جهت مىگويد:
از تب ياران تپيدم در بهشت
كهنه غمها را خريدم در بهشت
تا در آن گلشن صدايى دردمند
از كنار حوض كوثر شد بلند
نغمهاى مىخواند آن مست مدام
در حضور سيد والامقام
كه مراد او سيد على همدانى است، سپس مىگويد:
سيد السادات سالار عجم
دست او معمار تقدير اُمم
تا غزالى درس اللَّه هو گرفت
ذكر و فكر از دودمان او گرفت
مرشد آن كشور مينو نظير
مىرود درويش و سلاطين را مُشير
جمله را آن شاه دريا آستين
داد علم و صنعت و تهذيب و دين
آفريد آن مرد ايران صغير
با هنرهاى غريب و دلپذير
يك نگاه او گشايد صد گره
خيز و تيزش را به دل راهى بده
رضا قلى خان هدايت، در روضه اول تذكره خود، مختصرى از شرح حال سيد على همدانى را آورده و از نسب و سيادت وى، چگونگى سلوك عرفانى و مصاحبت او با صدها نفر از اولياءاللَّه سخن گفته است.[43] مدرس تبريزى او را از افاضل عارفان قرن هشتم هجرى معرفى كرده و برخى از تأليفاتش را برشمرده است.[44]
دكتر محمد رياض پاكستانى كه تا كنون چند رساله از مير سيد على چاپ كرده و چند مقاله دربارهاش نوشته است، رساله دكتراى خود را در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران در سال (1347 ش.) به نام شرح احوال و آثار مير سيد على همدانى به نگارش درآورده، كه در سال (1364 ه' .ش.) توسط مركز تحقيقات ايران و پاكستان چاپ شده است. وى در معرفى سيد على همدانى مىگويد:
حضرت امير سيد على همدانى يكى از نوابغ و شخصيتهاى طراز اول ايرانى است كه فعاليتهاى گوناگون ادبى و دينى و فرهنگى او در ايران و در شبه قاره پاكستان و هند تأثيرات اساسى و ارزنده باقى گذاشته و خصوصاً در خطه حُسنخيز كشمير، رواج و گسترش دين مبين اسلام و زبان وادبيات فارسى مرهون مساعى جميله آن بزرگ همدانى است.[45]
دكتر پرويز اذكايى هم در اثر مستقلى زندگينامه، احوال و آثار مير سيد على همدانى را به رشته تحرير درآورده و خاطرنشان نموده است:
سيد على همدانى عارف مشهور ايرانى است كه در ميان خيل كثيرى از اهل تصوف و عرفان، به رعايت موازين شرعى تأكيد وافرى دارد و اين تشرع اعتقادى در زندگى، رفتار، انديشه و آثارش تجلّى پيدا كرده است. به علاوه احكام شريعت، در كشمير به همت او رونق گرفت و گسترش يافت.
دكتر مهدى درخشان ذيل نام مير سيد على (على ثانى) مىنويسد:
پيشواى عارفانِ دلآگاه و زبده روحانيان و راهروان سير و سلوك است. نسب شريفش با 14 واسطه به امام زينالعابدين(ع) مى رسد.[46]
دكتر عبد الرسول طاهباز زاده، معروف به خيامپور 1277 - 1358 ه' .ش. در فرهنگ پرآوازه خود، سيد على همدانى را به عنوان شاعرى عارف معرفى كرده و خوانندگان را به مآخذى كه شرح حالش را نوشتهاند ارجاع داده است.[47] لغت نامه دهخدا تنها مأخذى است كه سيد على همدانى را به عنوان على مسعودى معرفى كرده است. اين لقب در منابع ديگر ذكر نشده و احتمال مىرود اين اسم (مسعودى) را خود دهخدا انتخاب كرده باشد. دهخدا او را اديب و عارفى مىداند كه به اشاره شيخ شرفالدين محمود، ربع مسكون را طواف كرد و به صحبت هزار و چهارصد عارف رسيد.[48]
دكتر ذبيحاللَّه صفا در اثر مشهور خود، ضمن بررسى نثر پارسى در قرن هفتم و هشتم هجرى، ذيل پارسىنويسان اين دوران، شرح حال سيد على همدانى را به عنوان عارف بزرگ و مشهور قرن هشتم معرفى نموده و افزوده است:
مير سيد على در نثر پارسى و عربى دست داشت و اشعارى نيز به پارسى مىسرود و رسائل فراوانى در مسائل عرفانى و اخلاق و سلوك تأليف كرد.[49]
استاد محمد خواجوى كه رساله «مشارق الاذواق» سيد على همدانى را تصحيح كرده و آن را به طبع رسانده است، در مقدمه اثر ياد شده، شرح حال اين عارف را به نگارش درآورده و او از بزرگان اوليا و كبّار عرفا دانسته و نكاتى را در تجليل، تكريم و تعظيم مقام فضل و كمال او، نوشته است.[50]
«هِرمان اِته» ضمن معرفى كتاب «ذخائر الملوك» سيد على همدانى از او به عنوان روحانى و عارف جهان ديده، ياد مىكند.[51]
عارف متشرع
سيد على همدانى از عارفان انگشت شمارى است كه شريعت و طريقت را به كمال داشت و رعايت آداب و موازين شرعى در سيره، سخن و مواعظ او به خوبى مشاهده مىگرديد. بسيار امر به معروف و نهى از منكر مىنمود و پيروان و شاگردان خويش و ديگر اقشار مردم را از بدعت منع مىكرد و آن را نوعى ضلالت تلقّى مىنمود. وى مكرّر به رعايت امور شرع، نه صرفاً به لحاظ وجوب رعايت ظاهر و اكتفا نمودن به امور شريعت؛ بلكه واقعاً از حيث اعتقاد به اقامه دين و امور اسلامى هشدار داده است. در يكى از نامههاى خود هشدار مىدهد كه: زنهار امور اقامه دين را سهل نگيرى و بدانى كه امرى را كه سهل بگيرى نتيجه ندهد. تشرّع ريشهدار او، در آثارش نيز بازتابى ويژه يافته است. حتى از عنوان برخى نوشتههايش مثل «اعتقاديه» مىتوان اين واقعيت را دريافت كه كتابى است در اصول و فروع دين به سبك عرفانى. كتاب «ذخيرة الملوك» چند باب از ده بابش به شرايط امور احكام ايمان، امر به معروف و نهى از منكر اختصاص دارد. وى در نامهاى خطاب به سلطان قطبالدين مىنويسد:
«اگر ديندارى آن است كه صحابه و تابعين داشتند و مسلمانى آن كه در قرن اول اسلام ورزيدند، جاى آن است كه گبران و مُغان از تَردامنى ما ننگ دارند و جهودان بى مقدار، مسلمانى ما با اين اعتقاد را به كاه برگى برندارند».
همدانى بر اساس اعتقاداتى كه دارد، خواهان دگرگونى وضع موجود براى بهسازى جامعه و سوق آن به سوى فضيلت است و تفكر مذهبى سياسى خود را در تشيع علوى و مهدويت جستجو مىنمايد.
در كتاب ذخيرة الملوك بعد از بيان حقوق و وظايف اعضاى خانواده در فصول پنجم و ششم كه از بخشهاى اساسى كتاب است، قوانين حكومت، اغراض و اصول يك دولت كامل مطرح شده و مطالبى در باب اطاعت، حقشناسى، شكيبايى، مدح تواضع و مذمت شتاب و تكبّر بر آن ضميمه گشته است. سيد با جاهلان متمسك و اهل جمود و افراد قشرى كنار نمىآمد و در برابرشان موضعگيرى مىنموده است.
ترويج دين مبين اسلام و تبليغ و انجام وظايف الاهى و انسانى، هدفى بود كه سيد على همدانى در سفر و حضر آن را تعقيب مىنمود. وى محورهايى را براى رسيدن به اين مقصد مقدس پيش گرفت. تدريس معارف اسلامى، تربيت شاگردان فراوان، تشكيل مجالس وعظ و خطابه و برپا كردن حوزههايى براى تهذيب نفوس، آموزش دادن مبلغان و واعظان و ايجاد سازمانى وسيع و منظم براى رساندن پيام توحيد به طالبان حقيقت، اهتمام به احياى عنصر حياتى امر به معروف و نهى از منكر و مقاومت در مقابل مفاسد و... را براى ترويج دين مبين اسلام تعقيب و توصيه مىنمود. همين برنامههايش موجب گرديد كه از يك سو سيد على همدانى صدها هزار نفر از هندوان را خلعت اسلام بپوشاند و هزاران مسلمان ظاهرى را به حقيقت اسلام نزديك سازد و از طرف ديگر ابعاد گوناگون شخصيت خويش را آشكار نمايد.
او در طريق تبليغ دين و ترويج حقايق اسلامى مشقات و فتنههاى زيادى را تحمل كرد. وى در نامهاى به سلطان غياثالدين، حاكم ناحيه پاخلى (كونار = از توابع كشمير) آشوبى را كه - به تحريك عالمان نورستان كنونى و با تأييد سلطان مذكور عليه وى - بر پا شده بود، تذكر داده است. او با آيهاى درباره منافقان نامه را آغاز كرده كه پيوسته فتنهانگيزند، حال آن كه اهلبيت پيامبر(ع) به واسطه بلاهاى دنيوى و ظلم ظالمان و كيد فاجران از معاصى مصون نگاه داشته مىشوند و دشمنى با فرزندان رسول خدا(ص) همانا كار منافقان است. اين ضعيف هر چند سعى كرد كه پيش از اين كه اهل اين ديار كسب شقاوت كنند، برود؛ ولى آن عزيز مانع شد. بر اين شرط اين ضعيف را پاىبند اقامت مىنمود كه آنچه امر معروف است، انجام دهم؛ ولى امروزه جمعى از جاهلان مُفتن با بى شرمى به مكابره و منازعه اجتماع كردهاند. اين عمل چگونه جرأت ايشان باشد اگر از اجابت آن عزيز تقويت نشده باشد. اگر خاطر آن عزيز مىخواهد كه اهل آن ديار به اين ضعيف آن كنند كه يزيد با جدم حضرت حسين كرده، سهل است كه ما آن جفاها را تحمل كنيم و سعادت خود بدانيم. اين ضعيف اين معنا را بسيار تجربه نموده و از اين رهگذر رنجهاى زيادى كشيده؛ ولى مرا عهدى است واثق كه اگر جمله زمين آتش بگيرد و از آسمان شمشير ببارد آن چه را حق است نپوشد و جهت مصلحت فانى دين را به دنيا نفروشد.
گويا معاندان و رشكورزان شايع كرده بودند عنوان همدانى، كه بعد از سيد على است، بدين مفهوم است كه او خود را عالم كلّ و همهدان مىداند. او در رساله همدانيه نيز كه براى يكى از ملوك آن نواحى نوشته، اين تحريكات را كه از سوى معاندان جاهل صورت گرفته يادآور مىشود و مىگويد:
غرض از تحرير اين عجاله و تقدير اين مقاله آن كه به جهت اسم همدان سخنى چند رفته كه از جهت معاندان جاهل، كه به جهت خوشآمد هركس به جان مىكوشند و به طمع چون سگ بر در هر سفله مىخروشند و در هر مجلس چون ديگ بىنمك مىجوشند ... بر اين اختصار كنيم زيور جمال اين نوباوه فكرت از نظر جاهلان حاسد و كوردلان معاند، مستور، از اوصاف خبيثه ناقصه معاند يكى آن است كه هر چه بشنوند به جحود و عناد مشغول شوند.
همچنين نورالدين بدخشى به نقل از سيد على همدانى آورده است:
از آن فتنهها يكى اين بود كه وقتى مرا زهر دادند حق تعالى از هلاك نگاه داشت. باعث اين فتنه،
اين بود كه در بعض ديار با بعضى از جُهّال كه به صورت علما خود را با عوام كالانعام نموده بودند، در مجلس نشسته بودم. چند كلمه از قول حق گفته شد، بعضى از ايشان را از آن كلمات ناخوش آمده با همديگر گفتند: اگر اين نوع سخنان را ديگر مردم از اين سيد بشنوند از ما عقيده بردارند و بعد از مشورت، اتفاق كردند كه اين سيد را زهر بايد داد. پس مرا دعوت كردند و من هم اجابت نمودم. در راه، وليى از اولياءاللَّه را ملاقات نمودم. آن بزرگوار چند دانه حبّ الملوك در دهان من نهاد و گفت بخور كه در خوردن اين حكمتى است. چون به آن مجلس رسيدم اهل آن مجلس تعظيم و تكريم نمودند و در قدحى شربت آوردند و به من دادند چون خوردم معلوم شد كه در آن زهر بوده است، فى الفور از آن مجلس برخاستم، مسارعت نموده به حجره خود رسيدم، قى و اسهال روى نمود و زهر مندفع گرديد. بعد از آن از صحبت عالمان بىديانت احتراز نمودم، اگر چه ايشان در تهمت و غيبت كوشيدند.[52]
قاضى نوراللَّه شوشترى با اشاره به اين موضوع، از زبان وى افزوده است:
پس از اين كه از روى حسد مرا زهر دادند و حق تعالى مرا از مرگ نگاه داشت اثر آن در تنم باقى است. در هر سال يك بار، ورمى پيدا مىشود و زرداب مىرود و آن خشك مىشود.[53]
سيد على همدانى خاطرنشان مىنمايد، اگر چه بسيار بلا و خطر متوجهام گرديد؛ ولى در آنها خير و عطايى نهفته بود و اين حكمت را در سرودهاى مطرح كرده است:
دلى را كز عشقش سر مويى خبر باشد
ز تشريف بلاى دوست بر وى صد اثر باشد
هر آن كز غمزه مستش چو زلف او پريشان شد
زنام و ننگ و كفر و دين همانا بى خبر باشد
گدايى را كه با سلطان بى همتا بود سودا
دلش پيوسته ريش و عيش تلخ و ديدهتر باشد
«على» گوهركسى سازدكه او از سرقدم يابد
كىافتد گوهر معنا ترا گر قدر سرباشد[54]
در غزلى نيز گفته است:
خوش آن سرى كه بود ذوق سيرها ديده
به چشم دل رخ اسرار آن سرا ديده
بر آستان وفا هر دمى ز دشمن و دوست
هزار محنت و ناكامى و جفا ديده
به هر جفا كه كشيده به روزگار دراز
براى دوست در آن شيوه وفا ديده[55]
در واقع، وى به جرم حقگويى و دفاع از ارزشها دچار مصائب و آلام زياد گرديده است و به قول خودش: سنت الاهى چنان است كه هر كه حق گويد و در اظهار آن كوشش كند بسيارى از خلق با او دشمن مىشوند.[56]
سيد على همدانى به پيروان خود توصيه مىنمود قبل از آن كه به عرفان و طريقت روى آورند، لازم است حتماً مقلّد يكى از مراجع در امور شرعى باشند و هر وقت در شريعت به پايگاهى رسيدند، در طريقت گام نهند. خود سيد نيز كاملاً اين گونه عمل مىكرد و در مسائل فقهى و آداب زندگى مقلد مراجع زمان خويش بود.[57] ايشان و پيروانشان به معناى مصطلح صوفيان، از قطب بودن خود بيزارى
مىجستند و حضرت مهدى(ع) را قطب مىدانستند. سالكان طريقت، اين عارف نكونام طى چند قرن اخير و با ايجاد مراكز تشيع در نجف اشرف و قم و برخى شهرهاى زيارتى ديگر نخست مقلد يكى از بزرگان دين شده و با قبول و اجراى تمام آنچه كه اجرا و قبولش در شريعت آمده است پا به راه طريقت مىنهند. اهل تحقيق مىگويند سلسله مير سيد على همدانى تنها گروهى است كه سالكان آن بايد پاىبند شرع و موازين فقهى باشند.[58]
سيد على همدانى در گنبد علويان، كه اكنون از بناهاى تاريخى همدان به شمار مىرود، به عبادت و راز و نياز با خداى خويش مشغول بوده است، اين بناى چهارضلعى از منظره بيرونى شباهت زيادى به گنبد سرخ مراغه دارد؛ ولى ابعاد آن بزرگتر است و گچبرىهاى با جلوههاى هنرى، داخل گنبد را تزيين داده است. راه چهارم كه كوتاهتر بوده به خانه شخصى سيد منتهى مىگرديده است. در واقع راه ميان منزل او و محل عبادتش مخفى بود تا در اوقات خاصى بدون اطلاع كسى براى عبادت به گنبد بيايد و نشانههاى اين مسير سرى هنوز باقى است؛ اما آن را از بيرون بستهاند.[59]
اگر چه گنبد علويان از بناهاى قرن ششم هجرى است؛ ولى پس از آن، سيد در همدان مقام و منزلتى به دست آورده، مكان مزبور به او اختصاص يافته و مرمت و تعمير آن را در ظرف مدت چهل روز انجام داده است، تا بتواند شبهاى جمعه و نيز سحرگاه هر روز به آنجا بيايد و فرائض و اعمال عبادى خويش را به جاى آورد. برخى احتمال دادهاند اين ساختمان مربوط به خاندان علويان بوده كه يكى دو قرن قبل از سيد، در همدان شهرت و رياست داشتهاند و به اين جهت آن را گنبد علويان گفتهاند. عدهاى نيز مىگويند در قسمت تحتانى گنبد، چند تن از اولاد سيد على همدانى دفن هستند و سبب نامگذارى به علويان وجود اين مقابر هستند.[60] دكتر محمد رياض، عقيده دارد، سيد على همدانى علاوه بر عبادت و ذكر در اين گنبد به طلاب درس هم مىداده است.[61]
از خصال اين عارف وارسته سخاوت اوست، صاحب مستورات، بذل و بخشش سيد على همدانى را چنين وصف كرده است:
آن جناب سيادت، آنقدر سخى بود كه هزار شاهى نذر مىرسيد در آن لحظه به فقيران مىداد، به همين دليل استادش شرفالدين محمود مزدقانى نقل كرده است چون او، هيچ كس صاحب همت و عزيمت نيست. سيد على همدانى براى به دست آوردن روزى حلال به «كلاه بافى» اشتغال ورزيد و مىگويند اين شغل را از روى كرامت ياد گرفته بود. روزى يكى از كلاههاى بافته خود را به سلطان قطبالدين اعطا كرد و او اين كلاه را بر سر مىنهاد و جانشينان وى هم اين تبرك را كماكان نگاه مىداشتند. متجاوز از يكصد و چهل سال اين كلاه على همدانى به عنوان تبرك نگهدارى مىشد ولى سلطان فتحشاه (متوفاى 925 ه'.ق.) وصيت كرد آن را با نعش او دفن كنند تا به ميمنت آن، شدايد عالم برزخ و حشر بر وى آسان گردد و اين وصيت عملى گشت؛ اما از هنگامى كه به وصيت او عمل نمودند سلسله مذكور رو به انحطاط رفت و سى و هفت سال بعد يعنى در سال (962 ه'.ق.) مردى به نام غازى چك روى كار آمد و خاندان چك را تشكيل داد.[62]
وقتى يكى از آشنايان پدرش دويست دينار به او هديه داده بود، سيد پس از اصرار تمام آن پول را پذيرفت؛ ولى همان روز فقرا و محرومان را دعوت كرد و نيمى از آن پول را خرج نمود. صد دينار نزدش ماند كه شب فرا رسيد، سيد على همان شب وقتى به خواب رفت در عالم رؤيا جدّش رسول اكرم(ص) را زيارت كرد كه وى از پذيرفتن آن مبلغ اگر چه هديه است؛ ولى چون بدون زحمت به دستش رسيده منع فرمود و به وى توصيه نمود براى تأمين معاش و رفع نيازمندىهاى شخصى بايد كارى كنى واين روش يعنى تحصيل رزق و روزى از راه فعاليت، نه تنها توسط سيد على همدانى پى گرفته شد؛ بلكه شاگردان، مريدان و پيروانش از بيكارى و تنبلى و بيزارى مىجستند. در خطه كشمير كه خدمات سيد در آن روشنتر است صنايع دستى، نسّاجى از قبيل شال بافى كه رو به زوال بود به توصيه سيد على همدانى احيا گرديد و اين گونه مشاغل راه رونق و آبادانى را پيش گرفت.[63]
سير و سياحت
سيد على همدانى از بيست سالگى يعنى در حدود سال 733 ه'.ق. مسافرتهاى خود راشروع نمود و اين برنامه تا سال 753 ه'.ق. - حدود 21 سال - ادامه داشت، از اين رو مىتوان او را از سياحان بزرگ جهان اسلام دانست؛ ولى متأسفانه او وقايع سفرهاى خود را به رشته تحرير درنياورده است و اگر به چنين تحريرى دست زده بود، سفرنامهاى در حدود رحله ابن بطوطه 779 - 703 ه'.ق. كه معاصر او هم بوده، ترتيب داده بود. اطلاعات اجمالى از مسافرتهايش، در آثارى چون «خلاصة المناقب» و «مستورات» درج گرديده است.
هدف و مقصد او از اين مهاجرتها وعظ و تبليغ و راهنمايى مخلوقات الاهى به سوى پروردگار بوده است. اواين مسافرتها را به صورت گسترده اما با دقت و برنامه ريزى انجام داده و به قول خودش 3 بار از مشرق تا مغرب سفر كرده و عجائب در خشكى و دريا ديده است.
وى مىگويد: هر بار به شهرى رسيدم عادات اهل آن موضع را طريق ديگر ديدم. او در ترتيب انجام اين مسافرتها مىگويد: در دفعه اول شهر به شهر و دفعه دوم قريه به قريه و دفعه سوم خانه به خانه. او براى تحمل سختىهاى مسافرت، قدرت روحى استوارى داشتهو در اتمام مقاصد عالى خود از هيچ گونه اهتمامى دريغ نكرده است، غالباً در سفر بوده و در جاى معينى توقف طولانى ننموده است.
بدخشى مىگويد: دائم از منزلى به منزلى مىرفت. با اين وجود از لذت حَضَر كمتر استفاده كرده است. اگر چه نويسندگان در خصوص حدود مسافرتهايش عنوان ربع مسكون (تمام خشكىهاى عالم) را به كار بردهاند؛ ولى از برخى منابع برمىآيد كه بعضى از سرزمينهاى اسلامى و روم را ديده است. اسامى اين ممالك و نواحى عبارتند از: مزدقان، بلخ، بخارا، بدخشان، ختا، يزد، ختاران (كولاب)، بغداد، ماوراءالنهر، شيراز، اردبيل، مشهد، كشمير، شام (سوريه كنونى)، سيلان (سرانديب)، تركستان، لداخ (تبت، ساير نقاط شبه قاره هند و پاكستان و بلاد عربى.
در مستورات آمده است كه يك بار بعد از فريضه حج، تمام ممالك عرب را سياحت نمود، در هنگام مسافرت به پارهاى از اين نقاط، به خصوص قيچاق (تركستان) و جبل القاف، سيد اشرف جهانگير سمنانى متوفاى 828 ه'.ق. همراهش بوده است. در مجموع، تمامى مسافرتهاى او توأم با رنج و مشقت بوده؛ ولى روح عالى، همت بلند و مقصد مقدسش موجب گرديده كه به اين مصائب و آلام اعتنا نكند و كارش را ادامه دهد. اصولاً اين مهاجرتها دل و ذهن و فكرش را اعتلا و صفاى كامل معنوى بخشيده و توانسته است به خوبى پيام دين مبين اسلام را به تشنگان حق برساند.
وى ازكوههاى صعبالعبور، دشتهاىخشك و بىآب و علف، گذشت و حتى يك بار به مدت بيست و هشت روز بدون هيچ گونه خوردنى سفر كرده است و از اين ناملايمات شكوهاى ننموده است. حتى زمانى قوت خود را در مسافرتى به ديگران مىبخشد و خود گرسنه به راه خويش ادامه مىدهد. روزى هم در سفرى دريايى، تخته كشتى مىشكند و سيد با تحمل زحمات فراوان به لطف خداوند از خطر مرگ رهايى مىيابد. گاهى چنان مشغول اوراد و اذكار بوده كه از كاروان عقب مىافتاده و خود در غربت و تنهايى دچار مشكلاتى مىشد و بعد از تحمل زحمتهايى به قافله مىپيوست. گاهى در ضمن گذشتن از معابر سخت و درهها و گذرهاى خطرناك، با جانوران وحشى مواجه مىشد؛ ولى با قوت ايمان و به مدد توسل و ذكر و نيروى توكل ازاين تنگناها جان سالم به در مىبُرد.
وى چندين بار به سرزمين حجاز و ساير نقاط شبه جزيره عربستان مسافرت نمود و دوازده بار حج به جا آورد. زمانى راه حج را پيش گرفت و تا يزد به راه خود ادامه داد. در آنجا با عدهاى فقير و بينوا روبرو شد، پس هر چه در توان داشت و نيز تمامى توشه خويش را در ميان آن مستمندان تقسيم كرد و از سفر حج منصرف گرديد.
زمانى به همراه استادش شيخ محمود مزدقانى، به مشهد مقدس مسافرت نمود و سپس خودش به تنهايى چندين بار به قصد زيارت بارگاه حضرت امام رضا(ع) عازم اين ديار گرديد. در همين سفرها به اسفراين رفت و در آنجا، شيخ محمد بن محمد اذكايى را ملاقات نمود و از محضرش استفاده كرد. او براى زيارت نشان قدم مبارك حضرت آدم به سرانديب (سيلان / سرىلانكا) مسافرت نموده و به كمك زنجيرهايى طى سه روز، به آن مكان دشوار صعود نمود و جاى قدم مزبور را زيارت كرده است.[64] بنا به نقل مؤلف «طرائق الحقايق» در حوالى كوه سرانديب با تعداد قابل توجهى از عارفان ملاقات نمود.
در صحيفة الاوليا آمده است:
بگشت او جهان را سراسر سه بار
بديد اولياء، چهارصد با هزار
نموده است پنجاه سال اختيار
تجافى ز مضجع، زهى مددكار[65]
وى در همين سفر سرانديب دچار سانحه گرديده و آن را چنين توصيف مىكند:
با جمع كثيرى در كشتى نشسته بودم، ناگاه كشتى شكست و من بر تخته پارهاى ماندم، چند روزى در دريا بودم چون نجات يافتم وضعيت طورى بود كه سه ماه مىبايست پياده مىرفتم تا به آبادى برسم و به غذا و آب دسترسى پيدا كنم.
در ادامه گفته است:
به سرانديب مىرفتم، سه روز بايد در ميان آب و ديوچه (كرم و زالو) مىرفتم و پس از هر مسافت كوتاهى بايستى پايم را با چوب مىتراشيدم و ديوچهها را از پايم دور مىكردم. براى استراحت در شب در جاهايى كه كمى خشكى وجود داشت سمجها (زيرزمين) كنده شده بود. چون به قدمگاه شريف آدم(ع) رسيدم، زنجير درازى از آهن ديدم كه از قله صخره عاليه آويخته است. پس پرسيدم براى بالا رفتن بايد از اين زنجير آهنى استفاده كنم؟ گفت: آرى، پس زنجير را گرفتم و بالا رفتم و سه روز بالاى آن صخره بودم. قدم مبارك آدم على نبينا و عليه السلام در سنگ نشسته بود و جاى آن باقى بود. جاى يك قدم را بريده و به ديار ديگر برده بودند آن را نيز زيارت كردم.[66]
چون به قول خودش قدم در باديه به توكل نهاده بود، هر جا مشكلى برايش پيش مىآمد به گونهاى شگفتانگيز بر آن معضل فائق مىآمد. يك بار در سفر به شدت تشنه شد، خودش مىگويد:
به چاهى رسيدم و چيزى نداشتم كه با آن آب از چاه بيرون آرم. خود را در چاه انداختم و آب خوردم و زمانى در چاه توقف كردم. چاه بلند بود و بيرون آمدن اشكالى داشت. ناگاه ديدم كه شخصى بر سر چاه آمد و تبسّم نمود و دستار خود را از سر برداشت و يك سر دستار به طرف من فرو گذاشت، من آن را گرفته از چاه برآمدم و چون خواستم كه از وى بپرسم كه تو كيستى؟ او ناپديد شد.[67]
زندگى بيست ساله سيد على همدانى پس از مراجعت از اين مسافرتها تا سال 722 ه'.ق. دقيقاً مشخص نيست؛ ولى احتمال داده مىشود او در اين دو دهه آشفتگى در تاريخ ايران، به تأليف آثار، ارشاد مردم و تدريس معارف دينى مشغول بوده است و البته مسافرتهايش بين آبادىهاى همدان ادامه داشته است.
با پشت سرنهادن اين ايام، سيد به ماوراء النهر مهاجرت كرد كه تاريخ اين هجرت نيز به طور دقيق مشخص نيست. چنين برمىآيد كه ميان ختلان (كولاب) واقع در تاجيكستان كنونى و بدخشان - نزديك تركستان، شمال شرقى افغانستان كنونى - رفت و آمد مىنمود و سرانجام در سال (774 ه'.ق.) به ختلان كوچ نموده و ظاهراً در آبادى عليشاه، از توابع ختلان، كه منسوب به خاندان عليشاهيان است توقف كرده است. بزرگان و مشاهير آن ديار به شرف ملاقات با ايشان مشرّف شدند و چنان ازدحامى در اين ديدارها به وجود آمد كه اگر كسى مىخواست بايد بسيار تردد مىنمود و درنگ مىكرد. اين ديدارهاى متوالى و توأم با ارادت و اشتياق، فتنه مفسدان و رشكورزان را برانگيخت و آنان از ايشان نزد امير تيمور سعايت نمودند و گفتند: اين سيد با چنين مريدان و پيروان عاشق، مدعى سلطنت است. چون سيد را به نزد حاكم مزبور آوردند، مير سيد على همدانى وى را مطمئن ساخت كه در پى امور دنيوى نيستم و روى به آخرت آوردهام، تيمور عذرخواهى نمود. پس از اين ملاقات، سيد چند روزى در ختلان مسكن گزيده و سپس راهى كشمير گرديده است.[68]
بنا بر پژوهشهاى خاورشناس روسيه، پروفسور «كولاكويف»، سيد على همدانى در ختلان، دهى خريد و آن را وقف فى سبيلاللَّه نمود، مدرسهاى هم آنجا بنا كرد. او وسايل تربيت و تعليم شاگردان خود را در آن ناحيه فراهم كرد و مردم علاقهمند از نقاط دور و نزديك به حضورش مىرسيدند.
بدخشى در سال 773 ه'.ق. سيد على را در ختلان ديده است. او در همين سال به همراه سيد على همدانى به زادگاه خود، اندراب (غرب بدخشان) مىرود؛ ولى در راه به دليل كسالت سيد به ختلان برمىگردد. در اين سال سيد على همدانى دو رساله خود را موسوم به «حل الفصوص» و «مشارق الاذواق» به جعفر بدخشى مىآموزد و نامبرده آن دو را به محمد بن شجاع و بدرالدين بدخشى تعليم مىدهد، سپس اين دو اثر در ختلان در زمره منابع مورد تدريس قرار مىگيرد. سيد على همراه با فعاليتهاى آموزشى و تعليمات عرفانى در ختلان و توابع به تبليغ روى آورد و به ارشاد مردم پرداخت.[69]
مهاجرت بابركت
كشمير، ناحيهاى است كوهستانى در شمال غربى هند و در دامنه كوههاى هيماليا. مناظر طبيعى و آب و هواى مصفاى آن، به اين سرزمين طراوتى خاص داده است. در حال حاضر ناحيه مذكور 222000 كيلومتر مربع وسعت دارد، كه 75% آن موسوم به جامو و كشمير و در اختيار هند است و 79778 كيلومتر مربع آن در اختيار پاكستان قرار دارد كه به كشمير آزاد موسوم است.
قسمتى از كشمير نيز در حدود 41500 كيلومتر جزو اراضى چين است كه در جنگ بين چين و هند سال (1962 م.) به تصرف چين درآمده است. آب و هواى معتدل و مطبوع، موقعيت سوقالجيشى، ذخاير فراوان و رودخانههاى پرآب و وجود 95% مسلمان، اين سرزمين را در منطقه آسياى جنوبى، داراى امتيازات ويژه نموده است. كشمير شامل سه منطقه: كشمير، جامو و لاداخ است كه اكثريت مسلمانان در دره كشمير (جامو و كشمير)، هندوها، سيكها در جامو و اقليت بودايى، با ريشه تبتى در فلات شرق لاداخ اقامت دارند.
با وجود ورود دين اسلام در قرن اول هجرى به اين سرزمين، تابش اين آيين تا سال 715 ه'.ق. در كشمير به تأخير افتاد. در اين سال عارفى ايرانى به تبليغ دين اسلام در ناحيه مورد اشاره پرداخت كه مورد پذيرش مردمانش قرار گرفت. اسكندر مقدونى، محمود غزنوى و چنگيز خان، موفق به فتح كشمير نشدند و فتح آن به نام شاه ميرزا سواتى معروف شده است. وى در سال 735 ه'.ق. در اين سرزمين حكومت اسلامى ايجاد كرد كه تا مدتها استمرار داشت.[70]
سيد على همدانى براى نخستين بار به سال 740 ه'.ق. براى مطالعات مقدماتى اوضاع به كشمير رفت. ده سال از نشر دين مبين اسلام در آن منطقه مىگذشت، او دريافت كه اگرتبليغات لازم و كافى در كشمير صورت نگيرد، هويت اسلامى اين سامان در معرض خطر قرار خواهد گرفت. در تمامى دورانى كه سيد على در ختلان اقامت داشت، در انديشه تبليغ بود.
وى در سال 760 ه'.ق. دو نفر از بزرگان به نامهاى مير سيد حسين سمنانى و مير سيد تاجالدين سمنانى را - كه در همدان ساكن بودند - به يارى طلبيد و اين دو نفر را براى بررسى چگونگى شرايط اجتماعى و سياسى كشمير به اين ناحيه، اعزام نمود و توسط آنان از سال 760 ه'.ق. از وقايع كشمير آگاه مىگرديد.
در رساله مستورات آمده است: شب سيد على همدانى، رسول اكرم(ص) را در عالم رؤيا مشاهده نمود كه خطاب به وى فرمودند: بيا و به سوى كشمير برو و مردم آن سامان را به سوى اسلام فراخوان. او از آن شب مصمم گرديد عازم اين ديار گردد، حاكم كشمير هم در خواب مىبيند، آفتاب از جنوب طلوع كرده است تعبير آن را از راهبى بودايى مىخواهد، وى جواب مىدهد: شخصى از سوى ماوراءالنهر مىآيد و همه را مسلمان مىنمايد.[71]
برخى علت مهاجرت سيد به كشمير را دستور غيبى و احساس وظيفه دينى او دانستهاند، ولى عدهاى مىگويند در اثر تهديد حاكمان و ناامنى ختلان توسط امير تيمور گوركانى، به آن خطّه مهاجرت كرده است. صاحب مستورات كه دليل اين مسافرت را فتنه و آشوب ذكر مىكند مىنويسد:
اين پيشامد را سيد بيست سال قبل پيشبينى كرده بود؛ زيرا روزى سيد على همدانى در مدرسه بود و كسانش به خدمتش حضور داشتند كه در جمع آنان گفت: بعد از بيست سال چنان تفورى در اين ولايت خواهد آمد كه نه پادشاهى ماند و نه مردم آسايش مىكنند و اين وقايع سبب مهاجرت او شود، آنان پرسيدند كه كى اتفاق خواهد افتاد؟ در جواب گفت: بعد از بيست سال كه اميران غرجستان (آل كرت) از پاى درآيند و چنان مىشود كه ما ديگر مدرسه خود را نخواهيم ديد، اهل ختلان جلاى وطن نمودهاند و جماعتى از عارفان و مشاهير كشته شدهاند
بنابراين گرچه سيد على همدانى براى تبليغ در كشمير علاقه وافر داشته و در عالم رؤيا، خاتم پيامبران (ص) به وى اين مسئوليت خطير را توصيه نموده است؛ اما بررسى دقيقتر نشان مىدهد كه وى به دليل آشفتگىهاى سياسى و اجتماعى و برخورد با امير تيمور گوركانى به كشمير مهاجرت كرده است.
ميرزا اكمل الدين كامل بدخشى كشميرى متوفاى 1231 ه'.ق. گفته است:
گرنه تيمور شور و شر كردى
كى امير اين طرف گذر كردى؟[72]
در هر حال ورود سيدعلى همدانى به كشمير، به طور ناگهانى و ناگزير نبوده است؛بلكه با رضايت كامل، آگاهى لازم، احساس وظيفه مبنى بر تبليغ و گسترش اسلام در آن ديار صورت گرفته است و به همين دليل به وسايل گوناگون و از طريق افراد اعزامى، اوضاع و احوال و تحولات مختلف آن سرزمين را پيگير بوده است.[73]
كيفيت اقامت سيد در كشمير بدين صورت است:
الف: در سال 774 ه'.ق. چند ماه در آن ناحيه اقامت گزيد و سپس براى سفر حج و زيارت خانه خدا عزم سفر كرد.
ب: در سال 781 ه'.ق. براى بار دوم به كشمير آمد و تا اواخر سال (783 ه'.ق.) يعنى دو سال و چند ماه در اين منطقه مشغول فعاليت بود.
ج: در اوائل سال 785 ه'.ق. وارد كشمير شد و تا اواخر 786 ه'.ق. همانجا ماند و در مجموع، پنج سال در كشمير اقامت داشته است.
از سفر نخستين سيد در سال 774 ه'.ق. به كشمير و فعاليتهاى او اطلاعات دقيقى در منابع وجود ندارد اما روشن است كه سيد در سنه 781 ه'.ق. به اين سرزمين سفر كرده است. سيد محمد خاورى اين ابيات را در مورد تاريخ ورود او به كشمير سروده است:
مير سيد على شه همدان
سير اقليم سبعه كرد نكو
شد مشرف ز مقدمش كشمير
اهل آن شهر را هدايت جو
سال تاريخ مقدم او را
يابى از مقدم شريف او[781ه'.ق.][74]
مير سيد على همدانى در رأس هفتصد تن از شاگردان، پيروان و ياران، كه غالباً از سادات و مشاهير و بزرگان بودهاند در تاريخ 781 ه'.ق. وارد كشمير گرديد و در آنجا نفوذ زيادى به دست آورد.[75]
دكتر استخرى مىگويد:
جمعى از سادات ايرانى، چون: سيد تاجالدين و سيد حسين سمنانى و ديگر اخلاص كيشان مانند سيد مسعود و سيد يوسف در آن سفر از ملازمان آن سيد همدانى بودند. جمعى از همراهانش در كشمير توطن گزيدند، به وجهى كه امروزه غالب سادات آن سامان از بازماندگان و همراهان با همت سيدعلى همدانى بودهاند.[76]
مير سيد على با دوستان و نزديكان خود در محلهاى به نام علاءالدين پورده، در شهر سرينگر كنونى، ميانه پل سوم و چهارم، در كنار رودخانه ايهت (جهلم كنونى) سكنى گزيد. اين همان مقام است كه بعداً مسجد شاه همدان را آنجا بنا كردهاند.
مهاجرت سيد در سال (781 ه'.ق.) به كشمير در روزگار قطبالدين هند، چهارمين فرمانرواى دودمان شاهميرى صورت گرفت.[77]
وى از سيد استقبال كرد، پيروش گرديد و از او اخذ معرفت نمود. سلطان مذكور نسبت به سيد بسيار ارادتمند بود. وى هر روز با خلوص نيت و صفاى باطن نزدش مىآمد و آداب دينى و معارف عقيدتى را از وى مىآموخت و چون از راه بىخبرى جمع بين الاختين نموده بود، به دستور سيد يكى را طلاق گفت. اين فرمانرواى خوشفكر، لباس خود را از تن خويش دور كرد و خويشتن را با جامه اسلامى بياراست. سيد كلاهش را به وى هديه داد و رساله «عقبات» يا «قدوسيه» را برايش نگاشت[78] و نيز قطبالدين مخاطب برخى نامههاى اوست.[79]
سيد على همدانى در كشمير با عالمان، مسافران و كاهنان مذاهب ديگر، چون: هندوها و بودايىها مناظرههاى پيچيدهاى انجام مىداد كه غالباً در مباحثههاى مذكور بر آنان غالب مىآمد. در دوران اقامتش در كشمير، سى و هفت هزار نفر به دست او مسلمان شدند و به دليل نفوذ فوقالعادهاش، اسلام در اين سامان گسترش يافت. سيد، مردم را در اين منطقه به گونهاى شيفته اسلام نمود كه آنان معبدهاى خود را به مسجد تبديل مىكردند و يكى از مريدان سيد على به نام شيخ قوامالدين بدخشى را فرا مىخواندند تا در آن مساجد اذان بگويد و به افتتاح آنها مبادرت ورزد. اميران محلى دستوراتش را بى كم و كاست اجرا مىنمودند و در پرتو لطف خداوند، تعليمات و تبليغاتش بركات زيادى به همراه داشت.
مرتاضان و ساحران معروف هندى و بودايى چون مغلوب بحثهاى منطقى او مىشدند و كراماتى از وى مشاهده مىكردند، دين اسلام را بدون چون و چرا با تمايل درونى مىپذيرفتند و اين ويژگى براى تحوّل روحيه عموم مردم بسيار تأثيرگذار و قرين موفقيت بود. بدين گونه مذهب تشيّع، با اهتمام فراوان و زحمات وافرش در كشمير تثبيت گرديد.[80] هزاران نفر از بركت انفاس قدسى او از گمراهى و ضلالت و شرك و بتپرستى، به سوى صراط مستقيم و توحيد و معارف ملكوتى اسلام تمايل پيدا كردند و هدايت يافتند. پيوسته نمازهاى پنجگانه را بر كرانه دريا اقامه مىنمود. و بعد از اداى نماز فجر و ذكر اوراد و وظايف شرعى در جايى بلند مىنشست و با مردم در خصوص حقايق دينى سخن مىگفت و آنان را موعظه مىكرد و مطالب مذهبى واخلاقى را با لحن شيرين و دلنشين و با ملاحظه ظرفيت و استعداد مردم عادى، عارى از هر گونه صعوبت و لفّاظى بيان مىكرد. مواعظ خود را به زبان فارسى و در برخى موارد از مترجمان، كه از دوستانش بودند استفاده مىكرد.
سيد على همدانى يك سازمان تبليغى هدفدار و برنامهريزى شده در كشمير پديد آورد كه تحت نظارت دقيق او واعظان و مبلغان پرورش مىيافتند و سپس به نواحى گوناگون كشمير اعزام مىگرديدند، تا معارف قرآن و عترت را به مردم معرفى كنند. بدين وسيله موفقيتهاى شايانى نصيب سيد على همدانى گرديد.[81]
اولين مدرسه علوم دينى در كشمير در مكان معروف به بلبل لنگر سرينگر، به نام بلبل شاه ساخته شد. سلطان شهابالدين به توصيه على همدانى مدرسة القرآن را در كشمير بنا كرد كه مدرسهاى وسيع و مهم بود. از تمامى نواحى كشمير طالبان علم و معرفت به اين مدرسه مىآمدند و بزرگترين معاريف اين سرزمين در همين مدرسه پرورش يافتند. سلطان قطبالدين نيز بنا به تأكيد سيد مدرسهاى بزرگ ساخت كه ديگر علوم را در آن تدريس مىكردند.
سيد على همدانى در كشمير كتابخانهاى تأسيس نمود و منابع فراوانى به زبانهاى عربى و فارسى در اين مكان فراهم ساخت و كتابدار خود سيد محمد قاضى را كه در كتابخانه ختلان (از تلاشهاى سيد على همدانى) به كشمير برد. اين كتابخانه آن قدر اهميت داشت كه فرمانرواى اين سرزمين از آن ديدن كرد. در دوران او مدارس و مساجد متعددى بنيان نهاده شد كه مهمترين آنها مسجد شاه همدان است. اين بناى مهم و عظيم از چوب ريودار و صنوبر ساخته شد. و از نظر سبك معمارى قابل توجه است.
تمامى فعاليتهاى پردامنه دينى، فرهنگى و اجتماعى سيد على همدانى كه در كشمير سازنده، رشد دهنده و پرفايده بود، محتوا و روح اسلامى داشت و ظرف و كالبد آن، فارسى ايرانى بود. ارتباط اين روح و كالبد در اين نقطه به اندازهاى چشمگير گرديد كه وى حوارى كشمير ناميده شد و كشميربه ايران صغير ملقب گرديد و با آن كه مردم اين ناحيه ديرتر از غالب مناطق شبه قاره با زبان فارسى آشنإ شدند و از مهد اين زبان دورتر بودند، نويسندگان و شاعران پارسى زبان كه از اين سرزمين برخاستهاند بيشترند.[82] استاد شهيد مرتضى مطهرى مىنويسد:
«يكى از كسانى كه در كشمير به اسلام خدمت كرده است مير سيد على همدانى بوده، اين مرد بزرگ كه از مفاخر اسلامى است هزارها شاگرد در كشمير تربيت كرد كه هر كدام براى خود استاد شدند، مقام سيد على همدانى هنوز در كشمير محترم است و مردم آنجا را زيارت مىكنند.».[83]
امروزه نيز حضور معنوى و فرهنگى سيد على همدانى و آثار او در شبه قاره هند به رغم تمامى موانع همچنان محسوس است. اشعار فارسى متعددى كه در قسمتهاى گوناگون محراب مسجد مدرسه وى در كشمير (بر روى ديوار و بالاى محراب و...) توجه اهالى و مسافران را جلب مىكند و آثار و نوشتهها و سرودههاى وى كه در گوشه و كنار اين سرزمين مشتاقان فراوانى دارد، دليل مهمى بر اين مدعاست.[84]
در سرى نگر (مركز كشمير)، مدرسهاى به نام وى بنا شده كه امروزه پابرجاست و دو بيت ذيل در كتيبه محراب آن نوشته شده كه مصراع آخر آن تاريخ رحلت مير سيد على همدانى است:
حضرت شاه همدان كريم
آيت رحمت زكلام قديم
گفت دم آخر و تاريخ شد[85]
بسماللَّه الرحمن الرحيم
آثار و تأليفات
آثار سيد على همدانى كه بيش از يكصد و ده جلد كتاب، رساله و مجموعه شعرى است، به لحاظ محتوا، مضمون، سبك و انشا در خور توجه است. اين مجموعه گرانسنگ در عرصههاى گوناگون تفسيرى، روايى، فلسفه و حكمت، حكمت عملى و اخلاق، عرفان و ادبيات نگاشته شده و در تمامى آنها مطالب آموزنده، پرمغز و مباحث معنوى و ذوقى ديده مىشود، ظرافتها و نكتهسنجىهايى كه وى در پديد آوردن نظم و نثر اعمال نموده، آثارش را جالب، پرجاذبه و خواندى كرده است.
آثار
1. اسرار النقطه به فارسى و عربى؛
2 . ذخيرة الملوك؛
3 . شرح فصول الحكم؛
4 . شرح اسماء الحسنى
5 . شرح قصيده عينيه ابن سينا؛
6 . شرح قصيده بُرده بوصيرى؛
7 . مشارق الاذواق؛ (شرح قصيده خمريه ابن فارض مصرى)
8 . اختيارات المنطق؛
9 . اوراد الفتحيه؛
10 . رساله همدانيه؛
11 . مكتوبات فارسى مير سيد على و مقالهها و نامههاى او؛
12 . رسالهاى در تحقيق ذات؛ (الذاتيه)
13 . رساله فوائد العرفانيه؛
14 . رسالهاى در اثبات تشيع؛
15 . رساله سبع المثانى؛
16 . رساله چهل مقام و عقبات؛
17 . اسرار القلبيه؛
18 . المقله فى بيان النقطه؛
19 . اخلاق محترم يا محرم؛
20 . چهل اسرار يا گلشن اسرار؛ شامل 41 غزل و 9 قطعه و رباعى
21 . ميراث الطالبين؛
22 . سير الطالبين؛
23 . ذكريه فارسى؛
24 . عقليه؛
25 . داوديه؛
26 . رساله بهرامشاهيه؛
27 . رساله موچلكه؛ (موچلكه يعنى كوچك و ظريف)
28 . واردات اميريه؛
29 . ده قاعده؛
30 . چهل مقام صوفيه؛
31. مناميه؛
32 . رساله اعتقاديه؛
33 . مصطلاحات صوفيه؛
34 . قدوسيه؛
35 . رساله مشيّت؛
36 . حقيقت ايمان؛
37 . رساله حل مشكل؛
38 . الناسخ و المنسوخ فى القرآن؛
39 . سير و سلوك؛ (حق اليقين)
40 . حل الفصوص؛
41 . فقريه؛
42 . انسان نامه؛ (قيافه نامه)
43 . رساله وجوديه؛
44 . فتوتيه؛ (فتوت نامه)
45 . فى السواد الليل و لبس الاسود؛
46 . رساله سؤالات؛
47 . معاش السالكين؛
48 . شرح مرادات حافظ؛
49 . آداب و سير اهل كمال؛
50 . اقرب الطرق (الىاللَّه)؛
51 . اقسام نفوس؛
52 . الانسان الكامل يا الروح الاعظم؛
53 . البشر بالحسنى شرح المودة فى القربى؛ . بيان حجّيته الشهره؛
54 . تصور نهايت و انحصار موجودات؛
55 . تلقينيه؛
56 . چهل حديث؛
57 . حقيقت محبت؛
58 . اشعار ديوان مير سيد على؛
59 . رساله در معرفت؛
60 . رساله در توبه؛
61 . رساله در نماز و احكام آن؛
62 . سر الكاملين؛
63 . شرح كلمات باباطاهر؛
64 . فراست؛
65 . مختصر در علم نجوم؛
66 . المودة فى القربى و اهل العبا؛
فرزندان
سيد على همدانى در اسفراين شيخ محمد بن ادكانى، (استاد خود) را ملاقات كرد و وى سيد را وادار به ازدواج نمود. خودش مىگويد چون متأهل شدم چندى بعد خداوند فرزندى به من داد به نام سيد محمد، مير محمد متولد 744 ه'.ق. وى در سال 796 ه'.ق. وارد كشمير گرديد و رهبرى پيروان پدرش را عهده دار گرديد. او سوها بهت، نخست وزير سلطان اسكندر را به اسلام در آورد و نامش را سيف الدين نهاد. اسكندر كه مريد مير سيد على شده بود، تحت نفوذ مير محمد و سيفالدين به خراب كردن معابد باستانى پرداخت. مير محمد مقارن سال 800 هجرى از هندوستان به مكه رفت و حج گزارد و به سال 809 ه'.ق. در محلى كه پدرش رحلت نموده بود، وفات يافت و در كنار مزار او به خاك سپرده شد.
رفت از دنياى دون اندر جنان
چون محمد سيد اهل يقين
گشت تاريخ وصال او عيان
مهربان عادل محمد مير دين، 809 ه'.ق.[86]
سيد محمد همدانى با دخترِ سيد حسن بهادر سمنانى، فرمانده سپاهيان سلطان را كه تاجخاتون نام داشت، در كشمير ازدواج نمود كه پنج سال بعد فوت كرد. بعد از آن محمد همدانى، دخترِ سيفالدين (وزير تازه مسلمان اسكندر) را كه بىبى بارعه نام و ديده موجى لقب داشت به همسرى انتخاب كرد.
سيد محمد همدانى صاحب فرزندانى شد كه در همدان، سرى نگر و در بلخاب حوالى بلخ، اعقاب و احفادى از آنان باقى ماندند. نام دختر مير سيد على همدانى مشخص نيست ولى همين قدر مىدانيم كه به عقد ازدواج خواجه اسحاق ختلانى درآمده است.[87]
غروب غمانگيز
سيد على همدانى پس از مدتها فعاليت علمى و فرهنگى در كشمير، چون سلطان قطبالدين را در اجراى اصلاحات اساسى و تحولات فرهنگى ناتوان ديد، در ذيقعده سال 786 ه'.ق. گويا به قصد سفر حج از كشمير بيرون آمد، چند روزى از حركت او نگذشته بود كه حاكم پاخلى از او دعوت كرد تا چند روزى در سرزمينش بماند و مردم را موعظه كند. سيد قبول كرد و حدود ده روز در آنجا سخنرانى نمود و پس از آن، سفر خويش را ادامه داد. سيد على در اين سفر بيمار شد و پس از پنج روز، در شب چهارشنبه، ششم ذيحجه سال 786 ه'.ق. به سراى جاويد شتافت.
وى در آن شب وفات تا بامداد مىگفت يا اللَّه يا حبيب و در حالى كه كلمه مبارك بسم اللَّه الرحمن الرحيم بر زبانش جارى بود، دعوت حق را لبيك گفت.
محل رحلت او در را دو ميلى «كونار» در مرز امروز افغانستان نوشتهاند. سه تن از ياران سيد و نيز فرزند سلطان پاخلى، تابوت سيد را به ختلان انتقال دادند و در حالى كه بوى خوش از آن به مشام تشييع كنندگان مىرسيد، پيكرش در يكى از آبادىهاى «كولاب» يا «كلياب» - همان جايى كه سيد خريدارى و در راه خدا وقف نموده بود - دفن شد. البته قطعه كوچكى كه بر حسب وصيت او، براى مزارش مشخص گرديد جزء املاك وقفى نبود. بناى نخستين آرامگاه سيد على همدانى هم اكنون در تاجيكستان پابرجاست، كه يك اتاق بزرگ و نه حجره كوچك دارد و قبر او ميان اتاق بزرگى قرار گرفته كه مجموعاً ده نفر از خاندان سيد على همدانى، از جمله فرزند و خواهرش در آنجا دفن شدهاند.[88]
[2] سيد محمد نوربخش شاگرد خواجه اسحاق عليشاهى ختلانى بوده كه او در مكتب سيد على همدانى تربيت شده است، از اين جهت مىگويد: شيخ شيخم يعنى استاد استادم.
[3] احوال و آثار و اشعار مير سيد على همدانى، دكتر محمد رياض، ص 6 و 7؛ تذكرة شعراى كشمير، دكتر نيكو، ص 10.
[4] مروج اسلام در ايران صغير، دكتر پرويز اذكايى، ص 13.
[5] تذكره شعراى كشمير، ص 11.
[6] مروج اسلام در ايران صغير، ص 14 و 15؛ احوال و آثار سيد على همدانى، ص 8؛ روضات الجنان و جنات الجنان، حافظ كربلايى، ج 2، ص 251.
[7] تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيحاللَّه صفا، ج 3، بخش 2، ص 1297.
[8] مجله آموزش و پرورش، سال 1318، شماره 2.
[9] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 8؛ شرح مرادات حافظ از ميرسيد على همدانى، مقدمه ايرج گلسرخى، ص7 .
[10] سيد على فرزند سيد شهاب الدين، فرزند محمد، فرزند يوسف، فرزند محمد، فرزند محمد، فرزند جعفر، فرزند عبداللَّه، فرزند محمد، فرزند على، فرزند حسن، فرزند حسين، فرزند امام زين العابدين، فرزند امام حسين، فرزند على(ع)؛ اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 8، ص 10؛ تاريخ نظم و نثر فارسى، سعيد نفيسى، ج 1، ص 4؛ مشارق الاذواق، سيد على همدانى، مقدمه مصحح، ص 14 و 15.
[11] روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، ص 251.
[12] همان، ج 1، ص 343.
[13] شرح احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 12.
[14] مقدمه كتاب مكارم الاذواق، ص 15 و 16.
[15] مروج اسلام در ايران صغير، ص 16.
[16] روضات الجنان، ج 2، ص 251 و 252.
[17] تاريخ مغول، عباس اقبال آشتيانى، ص 313 - 318.
[18] رساله تاريخ عجم و همدان، دكتر پرويز اذكايى.
[19] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 10.
[20] روضات الجنان و جنات الجنان، ج 2، ص 276 - 277، مقدمه شرح مرادات حافظ.
[21] شيعه در هند، ج 1، سيد عباس اطهر رضوى، ص 261 و 264؛ احوال و آثار سيد على همدانى.
[22] درباره سلسله نسب وى بنگريد به كتاب الفصول الفخريه فى اصول البريه، سيد جمالالدين احمد بن عنبه حسنى، ص 201.
[23] مروج اسلام در ايران صغير، ص 55.
[24] همان، ص 55.
[25] روضات الجنات، ج 2، ص 171؛ فرهنگ ايران زمين، ج 6، ص 41.
[26] روضات الجنان، ج 2، ص 165 و 256.
[27] همان؛ تحقيق در احوال و نقد آثار و افكار شاه نعمتاللَّه ولى، دكتر حميد فرزام؛ تشيع و تصوف، ص 231 - 238.
[28] مروّج اسلام در ايران صغير، ص 58.
[29] تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال آشتيانى، ص 601؛ سلسلههاى اسلامى، ص 55؛ روضات الجنان، ج 2، حواشى، ص 588؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 51 و 52.
[30] روضات الجنان، ج 1، ص 71، 158 و ج 2، ص 252.
[31] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 81 و 82.
[32] تشيع و تصوف، ص 315 و 316؛ مروّج اسلام در ايران صغير، ص 63 و 64.
[33] بزرگ و سخنسرايان همدان، دكتر مهدى درخشان،
ج 1، ص 88.
[34] امير تيمور وركانى سيد را تهديد به قتل كرده و او را از وطن آواره ساخته، فرزند، داماد و جانشين سيد و برادرش را به شهادت رسانيده بود و شاگردش را مدتها در حبس نگاه داشت و سپس تبعيد نموده بود.
[35] سيد اين منزل را به پايگاه عبادى تبديل نموده بود و مهمترين فعاليتهاى تبليغى، وعظ و تدريس در آنجا انجام مىگرفت.
[36] مقامات عارفان، ترجمه و شرح احمد خوشنويس عماد، ص 167؛ مقدمه كتاب مشارق الاذواق، ص 24.
[37] نفحات الانس فى حضرات القدس، جامى، ص 477.
[38] حبيب السير، غياثالدين خواند مير، ج 3، ص 87؛ رجال كتاب حبيب السير، ص 63 - 62.
[39] بزرگان و سخنسرايان همدان، ج 1.
[40] تذكره هفت اقليم، ج 2، ص 118 و 1119.
[41] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 138 - 143 و 86.
[42] طبقات اعلام الشيعة، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 3، ص 150.
[43] تذكره رياض العارفين، رضا قلى خان هدايت، ص 169.
[44] ريحانة الادب، ج 3، ص 474.
[45] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 24.
[46] بزرگان و سخنسرايان همدان، ج 1، ص 85.
[47] فرهنگ سخنوران، ج 2، خيامپور، ص 650.
[48] لغت نامه دهخدا، ج 11، ص 16283، ذيل على مسعودى.
[49] تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيحاللَّه صفا، ج 3، قسمت دوم، ص 1297.
[50] مشارق الاذواق، مقدمه مصحّح.
[51] تاريخ ادبيات فارسى، هرمان اته، ترجمه دكتر رضا زاده شفق، ص 270.
[52] روضات الجنان، ج 2، ص 271.
[53] مجالس المؤمنين، ج 2، ص 142 و 143.
[54] روضات الجنان، همان؛ مشارق الاذواق، مقدمه مصحح، ص 22.
[55] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 65.
[56] همان.
[57] البته بعدها خود در امور فقهى به درجات بالا رسيد و رسالهاى هم نگاشت كه تا امروز رساله عمليه مردم كشميرات، نسخهاى از اين رساله دركتابخانه مزار سيد جلالالدين حيدر موجود است.
[58] شرح مرادات حافظ، پژوهش و تحقيق ايرج گل سرخى، ص 46 - 45.
[59] مأخذ قبل، ص 42.
[60] بزرگان و سخنسرايان همدان، ج 1، ص 86 و 87؛ گنبد علويان (همدان)، استاد سيد محمد محيط طباطبايى زوارهاى، مجله آموزش و پرورش سال 1318، شماره 2، ص 38 - 30 و شمارههاى 9، ص 72 - 71؛ ماهنامه نغميا، سال 1330، شماره 8، ص 342 - 343.
[61] احوال و آثار سيد على همدانى، ص 31.
[62] مأخذ قبل، ص 55 و 56.
[63] همان، ص 58.
[64] احوال و آثار مير سيد على همدانى، 27 - 30.
[65] بزرگان و سخنسرايان همدان، ج 1، ص 85.
[66] روضات الجنان، ج 2، ص 268 و 269؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 44.
[67] روضات الجنان، همان و نيز كتاب مروج اسلام، ص 45.
[68] روضات الجنان، ج 2، ص 244 و 245؛ دائرة المعارف فارسى، دكتر مصاحب، ص 883؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 76.
[69] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 36؛ شرح مرادات حافظ، مقدمه محقق، ص 47 و 48.
[70] شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، از نگارنده، ص 204 و 205.
[71] شرح مرادات حافظ، مقدمه محقق، ص 48 و 49.
[72] احوال و آثار سيد على همدانى، ص 42.
[73] بحران كشمير، سيد سجاد رضوى، ص 24.
[74] روضات الجنان، ج 2، حواشى سلطان القرايى، ص 588؛ مقامات عارفان، ص 164.
[75] تاريخ ادبيات، هرمان ابد، ص 270.
[76] اصول تصوف، دكتر احسان اللَّه. على استخرى، ص 294.
[77] تشيع در هند، جان نوومن هالستر، ترجمه آذر ميدخت مشايخ فريدنى، ص 163.
[78] اصول تصوف، ص 294؛ روضات الجنان، ج 2؛ حواشى سلطان القرايى، ص 588؛ دائرة المعارف تشيع، ذيل امير سيد على همدانى، ص 518.
[79] مروج اسلام در ايران صغير، ص 53.
[80] تشيع در هند، ص 163؛ احوال و آثار سيد على همداين، ص 50.
[81] احوال و آثار مير سيد على همدانى، 48 و 49؛ مقامات عارفان، ص 164.
[82] تذكره شعراى كشمير، سيد حسامالدين راشدى كه در چهار مجلد به طبع رسيده است.
[83] خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 393.
[84] آثار و احوال مير سيد على همدانى، ص 10 و 11.
[85] بسماللَّه الرحمن الرحيم = 786 ه'.ق، كتاب بزرگان و سخنسرايان همدان، ج 1، ص 86.
[86] شيعه در هند، ج 1، ص 267؛ مروج اسلام در ايران صغير، ص 108.
[87] احوال و آثار مير سيد على همدانى، ص 77 و 81.
[88] شيعه در هند، ج 1، ص 264؛ بزرگان و سخنسرايان همدان، ج 1، ص 86؛ مشارق الاذواق مقدمه مصحح، ص 22؛ رجال كتاب حبيب السير، دكتر عبدالحسين نوايى، ص 63؛ دنباله جستجو در تصوف ايران، ص 181