0

زندگی نامه علما

 
montazer_1371
montazer_1371
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : تیر 1390 
تعداد پست ها : 298
محل سکونت : خوزستان

پاسخ به:زندگی نامه علما
چهارشنبه 6 مهر 1390  3:04 PM

علّامه حلّى‏ (متوفاى 726 ق)

 

 

رايت روايت‏

 

محمد حسن امانى‏

 

 

 

طليعه‏

 

برگهاى زرّين حيات علامه حلى با تعهد و صداقت مزيّن و با تار و پودى از اخلاص و محبّت شيرازه گرديده است. مرزبان بيدارى كه فقه شيعه و معارف اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را در سايه‏سار ولايت پاسدارى كرد و فقاهت را با درفش ولايت برافراشت.

 

باشد كه با دقت و مطالعه در زندگى اين ستاره درخشان روح بلند، ايمان، لوح دانش و فضيلتهاى معنوى و تقواى او را نظاره كنيم و در پرتو معرفت، هنر، تعهد و اخلاصش، نبض حركت دانشها و تحصيلات خويش را تنظيم نماييم و با شيوه برخورد با رخدادها و فراز و نشيب حوادث روزگار آشنا شويم.

 

 

ولادت و خاندان‏

 

چنانكه نقل است مولاى متقيان على (ع) در مسير حركت از كوفه به صفّين برتپّه‏هاى بابل روى تلّ بزرگى ايستاد و اشاره به بيشه و نيزارى نمود و اين سخن را فرمود:

 

اينجا شهرى است و چه شهرى!

 

اصبغ بن نباته از ياران نزديك حضرت عرض كرد:

 

يااميرالمؤمنين! مى‏بينم از وجود شهرى در اينجا سخن مى‏گويى، آيا در اينجا شهرى بود و اكنون آثار آن از بين رفته است؟

 

فرمود: نه! ولى در اينجا شهرى به وجود مى‏آيد كه آن را «حلّه سيفيّه»[1] مى‏گويند و مردى از تيره بنى اسد آن را بنا مى‏كند و از اين شهر مردمى پاك سرشت و مطهّر پديد مى‏آيند كه در پيشگاه خداوند مقرّب و مستجاب‏الدعوه مى‏شوند.[2]

 

در شب 29 رمضان 648 ق. در اين شهر فرزندى از خاندانى پاك سرشت ولادت يافت كه از مقرّبان درگاه بارى‏تعالى‏ قرار گرفت. نامش حسن و معروف به آية اللَّه علّامه حلّى است. مادرش بانويى نيكوكار و عفيف، دختر حسن بن يحيى بن حسن حلّى[3] خواهر محقق حلّى است و پدرش شيخ يوسف سديدالدين از دانشمندان و فقهاى عصر خويش در شهر فقاهت حلّه است.

 

علّامه حلّى از طرف پدر به «آل مطهّر» پيوند مى‏خورد كه خاندانى مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضيلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته‏هاى گرانقدر به يادگار مانده كه تا به امروز و در امتداد تاريخ مورد استفاده دانش پژوهان قرار گرفته است. آل مطهّر به قبيله بنى اسد كه بزرگترين قبيله عرب در شهر حلّه است پيوند مى‏خورند كه مدت زمانى حكومت و سيادت از آنها بود.[4]

 

 

آغاز تحصيل‏

 

منزل شيخ سديدالدين كه سرشار از كرامت و تقواست، كودكى را در خود جاى داده كه مايه افتخار آن است. حسن فرزند شيخ گرچه هنوز از عمرش چند سالى بيش نگذشته، با راهنمايى دلسوزانه پدرش براى فراگيرى قرآن مجيد به مكتب خانه رفت و با تلاش و پيگيرى مداوم و هوش و استعداد خدادادى كه داشت در زمانى كوتاه خواندن قرآن را بخوبى ياد گرفت.

 

فرزند شيخ نوشتن را در مكتب خانه آموخت ولى به اين مقدار راضى نشد. از اين رو نزد معلم خصوصى خط رفت و در محضر شخصى به نام «محرّم» با تلاش و جديت فراوان در اندك زمانى نوشتن را بخوبى فرا گرفت.[5]

 

حسن بن يوسف پس از آموختن كتاب وحى و خط، كم‏كم آمادگى فراگيرى دانشها را در خود تقويت نمود و در مراحل اوليه تحصيل مقدمات و مبادى علوم را در محضر پدر فاضل و فقيه خود آموخت و به سبب كسب اين همه فضيلتهإ؛ و نيكيها در سنين كودكى به لقب «جمال‏الدين» (زينت و زيبايى دين) در بين خانواده و دانشمندان مشهور گشت.

 

 

در برابر طوفان‏

 

هنوز يك دهه از سن جمال‏الدين حسن‏نگذشته بود كه با حمله وحشيانه مغولان رعب و وحشت سرزمينهاى اسلامى را در بر گرفت. ايران در آتش جنگ مغولان مى‏سوخت و شعله آن ديگر نواحى را نيز تهديد مى‏كرد. در اين ميان مردم عراق دلهره عجيبى داشتند. هر لحظه ممكن بود لشكريان مغول از ايران به سوى عراق حركت كنند و شهرهاى آنجا را يكى پس از ديگرى فتح نمايند. بغداد پايتخت عباسيان آخرين روزهاى زوال خلافت عباسيان را مشاهده مى‏كرد. مردم از ترس احتمال حمله مغولان وحشى شهرها را خالى كرده و سر به بيابان گذاشته بودند.

 

شيعيان و مردم شهرهاى مقدس عراق چون كربلا، نجف و كاظمين به بارگاه ملكوتى ائمه معصومين روى آورده، در حرم امن اهل بيت عصمت و طهارت: پناهنده شدند و حريم دل را آرامش مى‏دادند.

 

مردم حلّه‏نيز سر به بيابان و نيزارها گذاشته، بعضى به كربلاى معلّا و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفرى هم در شهر ماندند كه از جمله آنان سه نفر فقيه و دانشمند به نامهاى: شيخ يوسف سديدالدين، سيد مجدالدين بن طاووس و فقيه ابن‏العزّ بودند. اين دانشمندان در جايى جمع شدند و براى نجات شهرهاى مقدس كربلا، نجف، كوفه و حلّه درپى چاره انديشى برآمدند و پس از گفتگوهاى زياد و مشورت با يكديگر به اين نتيجه رسيدند كه نامه‏اى نزد هولاكوخان پادشاه مغول بفرستند و از وى امنيت و آسايش براى شهرهاى مقدس عراق درخواست نمايند.

 

سرانجام در سال 657 ق. بغداد به دست هولاكو فتح گرديد و «معتصم » آخرين خليفه بنى عباس از بين رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شيعى در بغداد كه از رونق بسزايى برخوردار بود متلاشى شد و بر شهرهاى عراق ترس و وحشت از مغولان سايه افكند. ولى به رغم وحشيگريهاى مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درايت فقهاى شيعه در حلّه - بويژه شيخ يوسف سديدالدين پدرجمال‏الدين حسن - و لطف و عنايت پروردگار، امنيت به شهر حلّه و شهرهاى مقدس عراق بازگشت و سرزمين حلّه پناهى براى فقها و دانشمندان شد.[6]

 

از اين پس حلّه تا اواخر قرن هشتم، به مثابه يكى از حوزه‏هاى بزرگ مذهب شيعى شناخته مى‏شد كه طلّاب و انديشمندان از گوشه و كنار مجذوب آن حوزه مى‏شدند. بدين گونه وطن جمال‏الدين حسن براى وى و ديگر دانش پژوهان در سايه صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونريزى مهيّاى استفاده از محضر بزرگان و عالمان دين قرار گرفت.

 

 

در محضر عالمان‏

 

جمال‏الدين حسن در شهر حلّه بزيست و در محضر فقها، متكلمان و فلاسفه والامقام با كمال ادب زانو زد و از روح بلند معنوى و اخلاق و دانش آنان بهره كافى برد و خويشتن را به دانش و تهذيب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گرديد و از دست آنان به دريافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حديث مفتخر گرديد. حال به اختصار به نام چند نفر از اساتيد بزرگوار وى اشاره مى‏كنيم:

 

شيخ يوسف سديدالدين (پدر ارجمند او)، محقق حلّى (602 - 676ق)، خواجه نصيرالدين طوسى (597 - 672ق)، سيد رضى‏الدين على بن طاووس (589 - 664ق)، سيد احمد بن طاووس (متوفا به سال 673ق)، يحيى بن سعيد حلّى (متوفا به سال 690ق)،مفيدالدين محمد بن جهم حلّى، على بن سليمان بحرانى، ابن ميثم بحرانى (626 - 679ق)، جمال‏الدين حسين بن اياز نحوى (متوفاى 681 ق)، محمد بن محمد بن احمد كشى (615 - 695ق)، نجم الدين على بن عمر كاتبى (متوفا به سال 675ق)، برهان الدين نسفى، شيخ فاروقى واسطى و شيخ تقى‏الدين عبداللَّه بن جعفر كوفى.[7]

 

 

درخشش‏

 

جمال‏الدين حسن، ستاره پرفروغ «آل مطهّر» و شهر فقاهت حلّه هنوز مدّت زمانى از تحصيلش نگذشته بود كه با ذوق سرشار خدادادى و علاقه وافر، به تمام دانشهاى بشرى مانند فقه و حديث، كلام و فلسفه، اصول فقه، منطق، رياضيات و هندسه مسلح گرديد و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وى به سرعت در سرزمين حلّه و ديگر شهرها پيچيد و در مجالس درس و محيط فرهنگى نام مقدسش را به نيكى و احترام ياد مى‏كردند و «علّامه»اش مى‏خواندند.

 

علامه حلّى چون خورشيد فروزان در آسمان فقاهت درخشيد و ديگران از نور وجودش استفاده كردند. در شهر حلّه حوزه درس تشكيل داد و علاقه‏مندان و تشنه كامان معارف و علوم اهل بيت: از گوشه و كنار جذب آن شدند و از درياى بى‏كرانش سيراب گشتند.

 

يكى از دانشمندان مى‏گويد: علامه حلّى نظيرى ندارد نه پيش از زمان خودش و نه بعد از آن. كسى كه در مجلس درس او پانصد مجتهد تربيت شد.[8]

 

از جمله فرزانگان و ستارگانى كه در محضرش زانو زدند و از انفاس پاك و مكتب پربار فقهى، كلامى و روح بلندش بهره‏ها بردند و از دست مباركش به دريافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حديث مفتخر شدند اينان بودند:

 

فرزند عزيز و نابغه‏اش محمد بن حسن بن يوسف حلّى معروف به «فخرالمحققين» (682 - 771ق)، سيد عميدالدين عبدالمطلب و سيد ضياءالدين عبداللَّه حسينى اعرجى حلّى (خواهرزادگان علامه حلّى) تاج‏الدين سيد محمد بن قاسم حسنى معروف به «ابن مُعيّه»(متوفى 776ق)، رضى‏الدين ابوالحسن على بن احمد حلّى (متوفى 757ق)، قطب الدين رازى (متوفى 776 ق)، سيد نجم الدين‏مهنّا بن سنان مدنى، تاج‏الدين محمود بن مولا، تقى‏الدين ابراهيم بن حسين آملى‏و محمد بن على جرجانى.

 

 

مرجع تقليد

 

بعد از رحلت محقق حلّى در سال 676.ق كه زعامت و مرجعيت شيعيان را به عهده داشت شاگردان ممتاز وى و فقها و دانشمندان حلّه به دنبال فقيه و مجتهدى بودند كه خصوصيات مرجعيت و زعامت را دارا باشد تا او را به عنوان مرجع تقليد معرفى كنند. آنان تنها علامه حلّى را كه از شاگردان برجسته و دست پرورده مكتب فقهى محقق حلّى بود و فقها و مجتهدان بنام آن روزگار در حوزه درس وى شركت مى‏كردند شايسته مرجعيت و پيشوايى دين مى‏شناختند و اين در زمانى بود كه فقط 28 بهار از عمر شريف علامه گذشته بود. اين امر حاكى از نبوغ و شخصيت والاى اوست كه در اين سنين تمام دانشها و فضايل اخلاقى و كرامتهاى معنوى و انسانى را به كمال رسانده و از ديگر عالمان و مجتهدان برترى جسته و به مقام شامخ مرجع تقليد و فتوا در احكام شرع مقدس اسلام نايل گشته بود.

 

آرى پس از رحلت محقق حلّى زعامت و مرجعيت شيعيان به علامه حلّى منتقل گرديد و اين بار امانت‏الهى بر دوش با كفايت او گذاشته شد. بدين سبب به لقب مقدس و شريف «آية اللَّه» مشهور گرديد؛ كه در آن روزگار تنها او به اين لقب خوانده مى‏شد و هركس آية اللَّه مى‏گفت منظورش علامه حلّى بود.

 

 

عصر علّامه‏

 

عصر علامه را بايد زمان توسعه فقه شيعه و حقانيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت: و دوره پيشرفت تمدن و دانش در گوشه و كنار جهان اسلام ناميد. چرا كه علامه حلّى تلاش و كوشش خستگى ناپذيرى در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بيت نمود و در فقه تحول و شيوه نوى را ارائه كرد.

 

وى اولين فقيهى بود كه رياضيات را به عنوان دانشى در فقه وارد كرد و به فقه استدلالى تكامل بخشيد. تأثيرى كه ديدگاه فقهى، كلامى و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تكيه‏گاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهى فقها و دانشمندان شيعى بود.[9]

 

در آن روزگار، در بغداد و عراق خاندان جوينى حكومت مى‏كردند كه گرچه از طرف پادشاهان مغول به بغداد و اين منطقه گمارده شده بودند، بيش از سى سال فرمانرواى مطلق بودند و در ترويج دين مبين اسلام و تعظيم علما و نشر دانش و فضيلتها و ترميم خرابيهاى مغولان، هرچه توانستند دريغ نكردند. به واقع اگر وجود آنان نبود آثارى از تمدن اسلام بر جاى نمى‏ماند.[10]

 

در ايران نيز گرچه حاكمان مغول حكومت مى‏كردند و مدت زيادى رعب و وحشت و جنايت و خونريزى حكمفرما بود، رفته رفته از بى‏فرهنگى و خوى ستمگرى مغولان كاسته شد و اين به سبب تأثير فرهنگ مردم ايران و اسلام و نيز هوشيارى و سياست وزراى لايق و شايسته‏اى نظير خواجه نصيرالدين طوسى، ياور وحى و عقل و استاد علّامه حلّى بود. حضور چنين دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملّت در دستگاه مغولان، در پيشرفت علم و جلوگيرى مغولان وحشى از تخريب و آتش سوزى مراكز فرهنگى و كتابخانه‏ها، نقش بسزايى ايفا كرد؛ دانشمندانى كه در انجام اين مهم از آبروى خويشتن سرمايه گذاشتند و همچون شمع سوختند.

 

 

علّامه و اولجايتو

 

علّامه حلّى شهرت جهانى داشت و آوازه او به تمام نقاط رسيده بود. حاكم عصر وى سلطان محمد اولجايتو يكى از پادشاهان مغول بود كه از سال 703 تا 716ق. در ايران بر متصرفات مغول حكومت مى‏كرد.

 

اولجايتو در سال 704ق. در پنج فرسخى ابهر در سرزمينى سرسبز كه رود كوچك ابهر و زنجان رود از آنجا سرچشمه مى‏گيرد، شهر «سلطانيه» را تأسيس كرد. بناى شهر ده سال طول كشيد و در سال 713 ق. شهرى بزرگ داراى ساختمان و بناهاى بسيار زيبا به وجود آمد. در آنجا قصرى براى خويش ساخت و مدرسه بزرگى شبيه مدرسه مستنصريه بغدد بنيانگذارى و از هر سو مدرسان و علماى اسلام را دعوت كرد.

 

نوشته‏اند در يكى از روزها سلطان درپى ناراحتى شديد از روى خشم يكى از زنانش را در يك مجلس سه طلاقه كرد! پس از مدتى پشيمان شد و از دانشمندان سنّى مذهب دربارى از حكم چنين طلاقى سؤال كرد. آنها در پاسخ گفتند: آن زن ديگر همسر شما نيست!.

 

يكى از وزرا گفت: در شهر حله فقيهى است كه فتوا به باطل بودن اين طلاق مى‏دهد. فقيهى را كه آن وزير پيشنهاد داد علامه حلّى بود. از اين رو سلطان از علامه دعوت كرد و قاصدان به شهر حلّه رفتند و آية اللَّه حلّى را همراه خود به مركز حكومت آوردند. هرچند زمان مسافرت علامه به ايران به طور دقيق روشن نيست ولى ممكن است پس از سالهاى 705ق. به بعد باشد.

 

علّامه پس از ورود به ايران، در اولين جلسه‏اى كه سلطان تشكيل داد شركت كرد و بدون توجه به مجلس شاهانه، با برخورد علمى و پاسخهاى دقيق و محكمى كه به سؤالات مى‏گفت دانشمندان و پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذيرش نظر خويش ملزم كرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق كه حضور دو شاهد عادل باشد فراهم نبوده است. شاه با خوشحالى از اين فتوا، از قدرت علامه حلى در بحث و مناظره، صراحت لهجه، حضور ذهن قوى، دانش و اطلاعاتى كه داشت و با شهامت و دليلهاى روشن صحّت نظرات خويش را ثابت مى‏كرد خوشش آمد و علاقه وافرى به فقيه شيعى پيدا كرد.[11]

 

 

بذر تشيع‏

 

آن را كه فضل و دانش و تقوا مسلّم است‏

 

هرجا قدم نهد قدمش خيرمقدم است‏

 

حضور فقيه يگانه عصر علّامه حلّى در ايران و مركز حكومت مغولان خير و بركت بود و بإ؛ زمينه‏هايى كه حاكم مغول براى وى به وجود آورده بود كمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولايت ائمه معصومين: برخاست. از اين رو بزرگترين جلسه مناظره با حضور انديشمندان شيعى و علماى مذاهب مختلف برگزار شد. از طرف علماى اهل سنت خواجه نظام‏الدين عبدالملك مراغه‏اى كه از علماى شافعى و داناترين آنها بود برگزيده شد. علّامه حلّى با وى در بحث امامت مناظره كرد و خلافت بلافصل مولا على (ع) بعد از رسالت پيامبر اسلام را ثابت نمود و با دليلهاى بسيار محكم برترى مذهب شيعه اماميّه را چنان روشن ساخت كه جاى هيچ گونه ترديد و شبهه‏اى براى حاضران باقى نماند.

 

پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت: اولجايتو مذهب شيعه را انتخاب كرد و به لقب «سلطان محمد خدابنده» معروف گشت. پس از اعلان تشيع وى، در سراسر ايران مذهب اهل بيت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومين: سكّه زنند و سر در مساجد و اماكن مشرّفه به نام ائمه مزيّن گردد.[12]

 

يكى از دانشمندان مى‏نويسد: اگر براى علامه حلّى منقبت و فضيلتى غير از شيعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همين براى برترى و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود. حال آنكه مناقب و خوبيهاى وى شمارش يافتنى نيست و آثار ارزنده‏اش بى‏نهايت است.[13]

 

 

در ايران‏

 

آية اللَّه علّامه حلّى، عارف و فقيه برجسته شيعه، در ايران باقى ماند و حدود يك دهم لاز عمر شريفش در اين خطّه گذشت. او در اين مدت خدمات بسيار ارزنده‏اى نمود و در نشر علوم و معارف اهل بيت: كوشش فراوان نمود و شاگردان زيادى را تربيت كرد.

 

علامه چه در شهر سلطانيه و چه در مسافرتها به ديگر شهرهاى ايران پيوسته ملازم با سلطان بود. به پيشنهاد وى سلطان دستور داد مدرسه سيّارى را از خيمه و چادر، داراى حجره و مدرس آماده كنند تا با كاروان حمل گردد و در هر منزلى كه كاروان رحل اقامت كرد خيمه مدرسه در بالاترين و بهترين نقطه منزل برپا شود.[14]

 

او علاوه بر تدريس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربيت شاگردان، به نوشتن كتابهاى فقهى، كلامى و اعتقادى مشغول بود؛ چنانكه در پايان بعضى از كتابهاى خود نگاشته است: اين نوشته در مدرسه سيّار سلطانيّه در كرمانشاهان به اتمام رسيد. وى كتاب ارزشمند «منهاج‏الكرامه» را كه در موضوع امامت است براى سلطان نوشت و در همان زمان پخش گرديد.

 

علّامه حلّى پس از يك دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگى و به اهتزاز درآوردن پرچم ولايت و عشق و محبّت خاندان طهارت: در سراسر قلمرو مغولان در ايران، در سال 716ق. بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده، به وطن خويش سرزمين حلّه برگشت و در آنجا به تدريس و تأليف مشغول گرديد و تا آخر عمر منصب مرجعيت و فتوا و زعامت شيعيان را به عهده داشت.[15]

 

 

گنجينه ماندگار

 

تدريس و تأليف هريك فضيلت بسيار مهمّى براى رادمردان عرصه دانش است و علّامه شخصيتى بود كه در اين دو جنبه از ديگر محققان و دانشوران پيشى گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانكه گفته‏اند: علّامه حلّى زمانى از نوشتن كتابهاى حكمت و كلام فارغ شد و به تأليف كتابهاى فقهى پرداخت كه از عمر مباركش بيش از 26 سال نگذشته بود.[16]

 

او در رشته‏هاى گوناگون علوم كتابهاى زيادى دارد كه اگر در مجموعه‏اى جمع آورى شود دايرةالمعارف و كتابخانه بسيار ارزشمندى خواهد شد. يكى از دانشمندان مى‏نويسد: اگر به نوشته‏هاى علامه دقت كنيد پى خواهيد برد كه اين مرد از طرف خداوند تأييد شده است، بلكه نشانه‏اى از نشانه‏هاى خداست. چنانچه نوشته‏هاى وى بر ايام عمرش - از ولادت تا وفات - تقسيم شود سهم هر روز يك دفترچه بزرگ مى‏شود.[17]

 

 

الف - آثار فقهى‏

 

منتهى‏المطلب فى تحقيق‏المذهب، تلخيص‏المرام فى معرفة الاحكام، غاية الاحكام فى تصحيح تلخيص المرام، تحرير الاحكام‏الشرعيّه على مذهب الاماميّه، مختلف‏الشيعه فى احكام‏الشرعيّه، تبصرةالمتعلمين فى احكام‏الدين، تذكرةالفقهاء، ارشاد الاذهان فى احكام الايمان، قواعد الاحكام فى معرفةالحلال و الحرام، مدارك الاحكام، نهاية الاحكام فى معرفة الاحكام،المنهاج فى مناسك‏الحاج، تسبيل الاذهان الى احكام الايمان، تسليك الافهام فى معرفة الاحكام، تنقيح قواعدالدين، تهذيب‏النفس فى معرفةالمذاهب الخمس،المعتمد فى‏الفقه، رسالة فى واجبات‏الحج و اركانه و رسالة فى واجبات‏الوضوء والصلوة.

 

ب - آثار اصولى‏

 

النكةالبديعة فى تحريرالذريعة، غايةالوصول و ايضاح السّبل، مبادى‏الوصول‏الى علم الاصول، تهذيب الوصول‏الى علم الاصول، نهايةالوصول‏الى علم الاصول، نهج‏الوصول‏الى علم الاصول، منتهى الوصول‏الى علمى‏الكلام و الاصول.

 

ج - آثار كلامى و اعتقادى‏

 

منهاج‏اليقين، كشف‏المراد، انوارالملكوت فى شرح الياقوت، نظم‏البراهين فى اصول‏الدين، معارج‏الفهم، الابحاث‏المفيده فى تحصيل‏العقيده، كشف‏الفوائد فى شرح قواعدالعقائد، مقصدالواصلين، تسليك‏النفس الى حظيرةالقدس، نهج‏المسترشدين، مناهج‏الهدايه و معارج‏الدرايه، منهاج‏الكرامه، نهايةالمرام، نهج‏الحق و كشف‏الصدق، اَلْالَفين، باب حادى عشر، اربعون مسألة، رسالة فى خلق الاعمال، استقصاءالنظر، الخلاصه، رسالةالسعديّه، رساله واجب الاعتقاد، اثبات‏الرجعه، الايمان، رسالة فى جواب سئوالين، كشف‏اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين(ع)، جواهر المطالب،التناسب بين الاشعريه و فرق‏السوفسطائيّه المباحث‏السنيّه والمعارضات‏النصريّه، مرثية الحسين(ع).

 

د - آثار حديثى‏

 

استقصاء الاعتبار فى تحقيق معانى الاخبار، مصابيح الانوار،الدرر والمرجان فى الاحاديث‏الصحاح و الحسان، نهج‏الوضاح فى الاحاديث‏الصحاح، جامع الاخبار، شرح‏الكلمات‏الخمس لاميرالمؤمنين(ع)، مختصر شرح نهج‏البلاغه، شرح حديث قدسى.

 

ه' - آثار رجالى‏

 

خلاصة الاقوال فى معرفةالرجال، كشف‏المقال فى معرفةالرجال، ايضاح الاشتباه.

 

و - آثار تفسيرى‏

 

نهج الايمان فى تفسيرالقرآن،القول‏الوجيز فى تفسير الكتاب‏العزيز و ايضاح مخالفةالسنّه.

 

ز - آثار فلسفى و منطقى

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها