پاسخ به:زندگی نامه علما
چهارشنبه 6 مهر 1390 3:04 PM
رايت روايت
محمد حسن امانى
طليعه
برگهاى زرّين حيات علامه حلى با تعهد و صداقت مزيّن و با تار و پودى از اخلاص و محبّت شيرازه گرديده است. مرزبان بيدارى كه فقه شيعه و معارف اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را در سايهسار ولايت پاسدارى كرد و فقاهت را با درفش ولايت برافراشت.
باشد كه با دقت و مطالعه در زندگى اين ستاره درخشان روح بلند، ايمان، لوح دانش و فضيلتهاى معنوى و تقواى او را نظاره كنيم و در پرتو معرفت، هنر، تعهد و اخلاصش، نبض حركت دانشها و تحصيلات خويش را تنظيم نماييم و با شيوه برخورد با رخدادها و فراز و نشيب حوادث روزگار آشنا شويم.
ولادت و خاندان
چنانكه نقل است مولاى متقيان على (ع) در مسير حركت از كوفه به صفّين برتپّههاى بابل روى تلّ بزرگى ايستاد و اشاره به بيشه و نيزارى نمود و اين سخن را فرمود:
اينجا شهرى است و چه شهرى!
اصبغ بن نباته از ياران نزديك حضرت عرض كرد:
يااميرالمؤمنين! مىبينم از وجود شهرى در اينجا سخن مىگويى، آيا در اينجا شهرى بود و اكنون آثار آن از بين رفته است؟
فرمود: نه! ولى در اينجا شهرى به وجود مىآيد كه آن را «حلّه سيفيّه»[1] مىگويند و مردى از تيره بنى اسد آن را بنا مىكند و از اين شهر مردمى پاك سرشت و مطهّر پديد مىآيند كه در پيشگاه خداوند مقرّب و مستجابالدعوه مىشوند.[2]
در شب 29 رمضان 648 ق. در اين شهر فرزندى از خاندانى پاك سرشت ولادت يافت كه از مقرّبان درگاه بارىتعالى قرار گرفت. نامش حسن و معروف به آية اللَّه علّامه حلّى است. مادرش بانويى نيكوكار و عفيف، دختر حسن بن يحيى بن حسن حلّى[3] خواهر محقق حلّى است و پدرش شيخ يوسف سديدالدين از دانشمندان و فقهاى عصر خويش در شهر فقاهت حلّه است.
علّامه حلّى از طرف پدر به «آل مطهّر» پيوند مىخورد كه خاندانى مقدس و بزرگ و همه اهل دانش و فضيلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشتههاى گرانقدر به يادگار مانده كه تا به امروز و در امتداد تاريخ مورد استفاده دانش پژوهان قرار گرفته است. آل مطهّر به قبيله بنى اسد كه بزرگترين قبيله عرب در شهر حلّه است پيوند مىخورند كه مدت زمانى حكومت و سيادت از آنها بود.[4]
آغاز تحصيل
منزل شيخ سديدالدين كه سرشار از كرامت و تقواست، كودكى را در خود جاى داده كه مايه افتخار آن است. حسن فرزند شيخ گرچه هنوز از عمرش چند سالى بيش نگذشته، با راهنمايى دلسوزانه پدرش براى فراگيرى قرآن مجيد به مكتب خانه رفت و با تلاش و پيگيرى مداوم و هوش و استعداد خدادادى كه داشت در زمانى كوتاه خواندن قرآن را بخوبى ياد گرفت.
فرزند شيخ نوشتن را در مكتب خانه آموخت ولى به اين مقدار راضى نشد. از اين رو نزد معلم خصوصى خط رفت و در محضر شخصى به نام «محرّم» با تلاش و جديت فراوان در اندك زمانى نوشتن را بخوبى فرا گرفت.[5]
حسن بن يوسف پس از آموختن كتاب وحى و خط، كمكم آمادگى فراگيرى دانشها را در خود تقويت نمود و در مراحل اوليه تحصيل مقدمات و مبادى علوم را در محضر پدر فاضل و فقيه خود آموخت و به سبب كسب اين همه فضيلتهإ؛ و نيكيها در سنين كودكى به لقب «جمالالدين» (زينت و زيبايى دين) در بين خانواده و دانشمندان مشهور گشت.
در برابر طوفان
هنوز يك دهه از سن جمالالدين حسننگذشته بود كه با حمله وحشيانه مغولان رعب و وحشت سرزمينهاى اسلامى را در بر گرفت. ايران در آتش جنگ مغولان مىسوخت و شعله آن ديگر نواحى را نيز تهديد مىكرد. در اين ميان مردم عراق دلهره عجيبى داشتند. هر لحظه ممكن بود لشكريان مغول از ايران به سوى عراق حركت كنند و شهرهاى آنجا را يكى پس از ديگرى فتح نمايند. بغداد پايتخت عباسيان آخرين روزهاى زوال خلافت عباسيان را مشاهده مىكرد. مردم از ترس احتمال حمله مغولان وحشى شهرها را خالى كرده و سر به بيابان گذاشته بودند.
شيعيان و مردم شهرهاى مقدس عراق چون كربلا، نجف و كاظمين به بارگاه ملكوتى ائمه معصومين روى آورده، در حرم امن اهل بيت عصمت و طهارت: پناهنده شدند و حريم دل را آرامش مىدادند.
مردم حلّهنيز سر به بيابان و نيزارها گذاشته، بعضى به كربلاى معلّا و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفرى هم در شهر ماندند كه از جمله آنان سه نفر فقيه و دانشمند به نامهاى: شيخ يوسف سديدالدين، سيد مجدالدين بن طاووس و فقيه ابنالعزّ بودند. اين دانشمندان در جايى جمع شدند و براى نجات شهرهاى مقدس كربلا، نجف، كوفه و حلّه درپى چاره انديشى برآمدند و پس از گفتگوهاى زياد و مشورت با يكديگر به اين نتيجه رسيدند كه نامهاى نزد هولاكوخان پادشاه مغول بفرستند و از وى امنيت و آسايش براى شهرهاى مقدس عراق درخواست نمايند.
سرانجام در سال 657 ق. بغداد به دست هولاكو فتح گرديد و «معتصم » آخرين خليفه بنى عباس از بين رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شيعى در بغداد كه از رونق بسزايى برخوردار بود متلاشى شد و بر شهرهاى عراق ترس و وحشت از مغولان سايه افكند. ولى به رغم وحشيگريهاى مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درايت فقهاى شيعه در حلّه - بويژه شيخ يوسف سديدالدين پدرجمالالدين حسن - و لطف و عنايت پروردگار، امنيت به شهر حلّه و شهرهاى مقدس عراق بازگشت و سرزمين حلّه پناهى براى فقها و دانشمندان شد.[6]
از اين پس حلّه تا اواخر قرن هشتم، به مثابه يكى از حوزههاى بزرگ مذهب شيعى شناخته مىشد كه طلّاب و انديشمندان از گوشه و كنار مجذوب آن حوزه مىشدند. بدين گونه وطن جمالالدين حسن براى وى و ديگر دانش پژوهان در سايه صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونريزى مهيّاى استفاده از محضر بزرگان و عالمان دين قرار گرفت.
در محضر عالمان
جمالالدين حسن در شهر حلّه بزيست و در محضر فقها، متكلمان و فلاسفه والامقام با كمال ادب زانو زد و از روح بلند معنوى و اخلاق و دانش آنان بهره كافى برد و خويشتن را به دانش و تهذيب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گرديد و از دست آنان به دريافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حديث مفتخر گرديد. حال به اختصار به نام چند نفر از اساتيد بزرگوار وى اشاره مىكنيم:
شيخ يوسف سديدالدين (پدر ارجمند او)، محقق حلّى (602 - 676ق)، خواجه نصيرالدين طوسى (597 - 672ق)، سيد رضىالدين على بن طاووس (589 - 664ق)، سيد احمد بن طاووس (متوفا به سال 673ق)، يحيى بن سعيد حلّى (متوفا به سال 690ق)،مفيدالدين محمد بن جهم حلّى، على بن سليمان بحرانى، ابن ميثم بحرانى (626 - 679ق)، جمالالدين حسين بن اياز نحوى (متوفاى 681 ق)، محمد بن محمد بن احمد كشى (615 - 695ق)، نجم الدين على بن عمر كاتبى (متوفا به سال 675ق)، برهان الدين نسفى، شيخ فاروقى واسطى و شيخ تقىالدين عبداللَّه بن جعفر كوفى.[7]
درخشش
جمالالدين حسن، ستاره پرفروغ «آل مطهّر» و شهر فقاهت حلّه هنوز مدّت زمانى از تحصيلش نگذشته بود كه با ذوق سرشار خدادادى و علاقه وافر، به تمام دانشهاى بشرى مانند فقه و حديث، كلام و فلسفه، اصول فقه، منطق، رياضيات و هندسه مسلح گرديد و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وى به سرعت در سرزمين حلّه و ديگر شهرها پيچيد و در مجالس درس و محيط فرهنگى نام مقدسش را به نيكى و احترام ياد مىكردند و «علّامه»اش مىخواندند.
علامه حلّى چون خورشيد فروزان در آسمان فقاهت درخشيد و ديگران از نور وجودش استفاده كردند. در شهر حلّه حوزه درس تشكيل داد و علاقهمندان و تشنه كامان معارف و علوم اهل بيت: از گوشه و كنار جذب آن شدند و از درياى بىكرانش سيراب گشتند.
يكى از دانشمندان مىگويد: علامه حلّى نظيرى ندارد نه پيش از زمان خودش و نه بعد از آن. كسى كه در مجلس درس او پانصد مجتهد تربيت شد.[8]
از جمله فرزانگان و ستارگانى كه در محضرش زانو زدند و از انفاس پاك و مكتب پربار فقهى، كلامى و روح بلندش بهرهها بردند و از دست مباركش به دريافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حديث مفتخر شدند اينان بودند:
فرزند عزيز و نابغهاش محمد بن حسن بن يوسف حلّى معروف به «فخرالمحققين» (682 - 771ق)، سيد عميدالدين عبدالمطلب و سيد ضياءالدين عبداللَّه حسينى اعرجى حلّى (خواهرزادگان علامه حلّى) تاجالدين سيد محمد بن قاسم حسنى معروف به «ابن مُعيّه»(متوفى 776ق)، رضىالدين ابوالحسن على بن احمد حلّى (متوفى 757ق)، قطب الدين رازى (متوفى 776 ق)، سيد نجم الدينمهنّا بن سنان مدنى، تاجالدين محمود بن مولا، تقىالدين ابراهيم بن حسين آملىو محمد بن على جرجانى.
مرجع تقليد
بعد از رحلت محقق حلّى در سال 676.ق كه زعامت و مرجعيت شيعيان را به عهده داشت شاگردان ممتاز وى و فقها و دانشمندان حلّه به دنبال فقيه و مجتهدى بودند كه خصوصيات مرجعيت و زعامت را دارا باشد تا او را به عنوان مرجع تقليد معرفى كنند. آنان تنها علامه حلّى را كه از شاگردان برجسته و دست پرورده مكتب فقهى محقق حلّى بود و فقها و مجتهدان بنام آن روزگار در حوزه درس وى شركت مىكردند شايسته مرجعيت و پيشوايى دين مىشناختند و اين در زمانى بود كه فقط 28 بهار از عمر شريف علامه گذشته بود. اين امر حاكى از نبوغ و شخصيت والاى اوست كه در اين سنين تمام دانشها و فضايل اخلاقى و كرامتهاى معنوى و انسانى را به كمال رسانده و از ديگر عالمان و مجتهدان برترى جسته و به مقام شامخ مرجع تقليد و فتوا در احكام شرع مقدس اسلام نايل گشته بود.
آرى پس از رحلت محقق حلّى زعامت و مرجعيت شيعيان به علامه حلّى منتقل گرديد و اين بار امانتالهى بر دوش با كفايت او گذاشته شد. بدين سبب به لقب مقدس و شريف «آية اللَّه» مشهور گرديد؛ كه در آن روزگار تنها او به اين لقب خوانده مىشد و هركس آية اللَّه مىگفت منظورش علامه حلّى بود.
عصر علّامه
عصر علامه را بايد زمان توسعه فقه شيعه و حقانيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت: و دوره پيشرفت تمدن و دانش در گوشه و كنار جهان اسلام ناميد. چرا كه علامه حلّى تلاش و كوشش خستگى ناپذيرى در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بيت نمود و در فقه تحول و شيوه نوى را ارائه كرد.
وى اولين فقيهى بود كه رياضيات را به عنوان دانشى در فقه وارد كرد و به فقه استدلالى تكامل بخشيد. تأثيرى كه ديدگاه فقهى، كلامى و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تكيهگاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهى فقها و دانشمندان شيعى بود.[9]
در آن روزگار، در بغداد و عراق خاندان جوينى حكومت مىكردند كه گرچه از طرف پادشاهان مغول به بغداد و اين منطقه گمارده شده بودند، بيش از سى سال فرمانرواى مطلق بودند و در ترويج دين مبين اسلام و تعظيم علما و نشر دانش و فضيلتها و ترميم خرابيهاى مغولان، هرچه توانستند دريغ نكردند. به واقع اگر وجود آنان نبود آثارى از تمدن اسلام بر جاى نمىماند.[10]
در ايران نيز گرچه حاكمان مغول حكومت مىكردند و مدت زيادى رعب و وحشت و جنايت و خونريزى حكمفرما بود، رفته رفته از بىفرهنگى و خوى ستمگرى مغولان كاسته شد و اين به سبب تأثير فرهنگ مردم ايران و اسلام و نيز هوشيارى و سياست وزراى لايق و شايستهاى نظير خواجه نصيرالدين طوسى، ياور وحى و عقل و استاد علّامه حلّى بود. حضور چنين دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملّت در دستگاه مغولان، در پيشرفت علم و جلوگيرى مغولان وحشى از تخريب و آتش سوزى مراكز فرهنگى و كتابخانهها، نقش بسزايى ايفا كرد؛ دانشمندانى كه در انجام اين مهم از آبروى خويشتن سرمايه گذاشتند و همچون شمع سوختند.
علّامه و اولجايتو
علّامه حلّى شهرت جهانى داشت و آوازه او به تمام نقاط رسيده بود. حاكم عصر وى سلطان محمد اولجايتو يكى از پادشاهان مغول بود كه از سال 703 تا 716ق. در ايران بر متصرفات مغول حكومت مىكرد.
اولجايتو در سال 704ق. در پنج فرسخى ابهر در سرزمينى سرسبز كه رود كوچك ابهر و زنجان رود از آنجا سرچشمه مىگيرد، شهر «سلطانيه» را تأسيس كرد. بناى شهر ده سال طول كشيد و در سال 713 ق. شهرى بزرگ داراى ساختمان و بناهاى بسيار زيبا به وجود آمد. در آنجا قصرى براى خويش ساخت و مدرسه بزرگى شبيه مدرسه مستنصريه بغدد بنيانگذارى و از هر سو مدرسان و علماى اسلام را دعوت كرد.
نوشتهاند در يكى از روزها سلطان درپى ناراحتى شديد از روى خشم يكى از زنانش را در يك مجلس سه طلاقه كرد! پس از مدتى پشيمان شد و از دانشمندان سنّى مذهب دربارى از حكم چنين طلاقى سؤال كرد. آنها در پاسخ گفتند: آن زن ديگر همسر شما نيست!.
يكى از وزرا گفت: در شهر حله فقيهى است كه فتوا به باطل بودن اين طلاق مىدهد. فقيهى را كه آن وزير پيشنهاد داد علامه حلّى بود. از اين رو سلطان از علامه دعوت كرد و قاصدان به شهر حلّه رفتند و آية اللَّه حلّى را همراه خود به مركز حكومت آوردند. هرچند زمان مسافرت علامه به ايران به طور دقيق روشن نيست ولى ممكن است پس از سالهاى 705ق. به بعد باشد.
علّامه پس از ورود به ايران، در اولين جلسهاى كه سلطان تشكيل داد شركت كرد و بدون توجه به مجلس شاهانه، با برخورد علمى و پاسخهاى دقيق و محكمى كه به سؤالات مىگفت دانشمندان و پيروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذيرش نظر خويش ملزم كرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق كه حضور دو شاهد عادل باشد فراهم نبوده است. شاه با خوشحالى از اين فتوا، از قدرت علامه حلى در بحث و مناظره، صراحت لهجه، حضور ذهن قوى، دانش و اطلاعاتى كه داشت و با شهامت و دليلهاى روشن صحّت نظرات خويش را ثابت مىكرد خوشش آمد و علاقه وافرى به فقيه شيعى پيدا كرد.[11]
بذر تشيع
آن را كه فضل و دانش و تقوا مسلّم است
هرجا قدم نهد قدمش خيرمقدم است
حضور فقيه يگانه عصر علّامه حلّى در ايران و مركز حكومت مغولان خير و بركت بود و بإ؛ زمينههايى كه حاكم مغول براى وى به وجود آورده بود كمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولايت ائمه معصومين: برخاست. از اين رو بزرگترين جلسه مناظره با حضور انديشمندان شيعى و علماى مذاهب مختلف برگزار شد. از طرف علماى اهل سنت خواجه نظامالدين عبدالملك مراغهاى كه از علماى شافعى و داناترين آنها بود برگزيده شد. علّامه حلّى با وى در بحث امامت مناظره كرد و خلافت بلافصل مولا على (ع) بعد از رسالت پيامبر اسلام را ثابت نمود و با دليلهاى بسيار محكم برترى مذهب شيعه اماميّه را چنان روشن ساخت كه جاى هيچ گونه ترديد و شبههاى براى حاضران باقى نماند.
پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت: اولجايتو مذهب شيعه را انتخاب كرد و به لقب «سلطان محمد خدابنده» معروف گشت. پس از اعلان تشيع وى، در سراسر ايران مذهب اهل بيت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومين: سكّه زنند و سر در مساجد و اماكن مشرّفه به نام ائمه مزيّن گردد.[12]
يكى از دانشمندان مىنويسد: اگر براى علامه حلّى منقبت و فضيلتى غير از شيعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همين براى برترى و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود. حال آنكه مناقب و خوبيهاى وى شمارش يافتنى نيست و آثار ارزندهاش بىنهايت است.[13]
در ايران
آية اللَّه علّامه حلّى، عارف و فقيه برجسته شيعه، در ايران باقى ماند و حدود يك دهم لاز عمر شريفش در اين خطّه گذشت. او در اين مدت خدمات بسيار ارزندهاى نمود و در نشر علوم و معارف اهل بيت: كوشش فراوان نمود و شاگردان زيادى را تربيت كرد.
علامه چه در شهر سلطانيه و چه در مسافرتها به ديگر شهرهاى ايران پيوسته ملازم با سلطان بود. به پيشنهاد وى سلطان دستور داد مدرسه سيّارى را از خيمه و چادر، داراى حجره و مدرس آماده كنند تا با كاروان حمل گردد و در هر منزلى كه كاروان رحل اقامت كرد خيمه مدرسه در بالاترين و بهترين نقطه منزل برپا شود.[14]
او علاوه بر تدريس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربيت شاگردان، به نوشتن كتابهاى فقهى، كلامى و اعتقادى مشغول بود؛ چنانكه در پايان بعضى از كتابهاى خود نگاشته است: اين نوشته در مدرسه سيّار سلطانيّه در كرمانشاهان به اتمام رسيد. وى كتاب ارزشمند «منهاجالكرامه» را كه در موضوع امامت است براى سلطان نوشت و در همان زمان پخش گرديد.
علّامه حلّى پس از يك دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگى و به اهتزاز درآوردن پرچم ولايت و عشق و محبّت خاندان طهارت: در سراسر قلمرو مغولان در ايران، در سال 716ق. بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده، به وطن خويش سرزمين حلّه برگشت و در آنجا به تدريس و تأليف مشغول گرديد و تا آخر عمر منصب مرجعيت و فتوا و زعامت شيعيان را به عهده داشت.[15]
گنجينه ماندگار
تدريس و تأليف هريك فضيلت بسيار مهمّى براى رادمردان عرصه دانش است و علّامه شخصيتى بود كه در اين دو جنبه از ديگر محققان و دانشوران پيشى گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانكه گفتهاند: علّامه حلّى زمانى از نوشتن كتابهاى حكمت و كلام فارغ شد و به تأليف كتابهاى فقهى پرداخت كه از عمر مباركش بيش از 26 سال نگذشته بود.[16]
او در رشتههاى گوناگون علوم كتابهاى زيادى دارد كه اگر در مجموعهاى جمع آورى شود دايرةالمعارف و كتابخانه بسيار ارزشمندى خواهد شد. يكى از دانشمندان مىنويسد: اگر به نوشتههاى علامه دقت كنيد پى خواهيد برد كه اين مرد از طرف خداوند تأييد شده است، بلكه نشانهاى از نشانههاى خداست. چنانچه نوشتههاى وى بر ايام عمرش - از ولادت تا وفات - تقسيم شود سهم هر روز يك دفترچه بزرگ مىشود.[17]
الف - آثار فقهى
منتهىالمطلب فى تحقيقالمذهب، تلخيصالمرام فى معرفة الاحكام، غاية الاحكام فى تصحيح تلخيص المرام، تحرير الاحكامالشرعيّه على مذهب الاماميّه، مختلفالشيعه فى احكامالشرعيّه، تبصرةالمتعلمين فى احكامالدين، تذكرةالفقهاء، ارشاد الاذهان فى احكام الايمان، قواعد الاحكام فى معرفةالحلال و الحرام، مدارك الاحكام، نهاية الاحكام فى معرفة الاحكام،المنهاج فى مناسكالحاج، تسبيل الاذهان الى احكام الايمان، تسليك الافهام فى معرفة الاحكام، تنقيح قواعدالدين، تهذيبالنفس فى معرفةالمذاهب الخمس،المعتمد فىالفقه، رسالة فى واجباتالحج و اركانه و رسالة فى واجباتالوضوء والصلوة.
ب - آثار اصولى
النكةالبديعة فى تحريرالذريعة، غايةالوصول و ايضاح السّبل، مبادىالوصولالى علم الاصول، تهذيب الوصولالى علم الاصول، نهايةالوصولالى علم الاصول، نهجالوصولالى علم الاصول، منتهى الوصولالى علمىالكلام و الاصول.
ج - آثار كلامى و اعتقادى
منهاجاليقين، كشفالمراد، انوارالملكوت فى شرح الياقوت، نظمالبراهين فى اصولالدين، معارجالفهم، الابحاثالمفيده فى تحصيلالعقيده، كشفالفوائد فى شرح قواعدالعقائد، مقصدالواصلين، تسليكالنفس الى حظيرةالقدس، نهجالمسترشدين، مناهجالهدايه و معارجالدرايه، منهاجالكرامه، نهايةالمرام، نهجالحق و كشفالصدق، اَلْالَفين، باب حادى عشر، اربعون مسألة، رسالة فى خلق الاعمال، استقصاءالنظر، الخلاصه، رسالةالسعديّه، رساله واجب الاعتقاد، اثباتالرجعه، الايمان، رسالة فى جواب سئوالين، كشفاليقين فى فضائل اميرالمؤمنين(ع)، جواهر المطالب،التناسب بين الاشعريه و فرقالسوفسطائيّه المباحثالسنيّه والمعارضاتالنصريّه، مرثية الحسين(ع).
د - آثار حديثى
استقصاء الاعتبار فى تحقيق معانى الاخبار، مصابيح الانوار،الدرر والمرجان فى الاحاديثالصحاح و الحسان، نهجالوضاح فى الاحاديثالصحاح، جامع الاخبار، شرحالكلماتالخمس لاميرالمؤمنين(ع)، مختصر شرح نهجالبلاغه، شرح حديث قدسى.
ه' - آثار رجالى
خلاصة الاقوال فى معرفةالرجال، كشفالمقال فى معرفةالرجال، ايضاح الاشتباه.
و - آثار تفسيرى
نهج الايمان فى تفسيرالقرآن،القولالوجيز فى تفسير الكتابالعزيز و ايضاح مخالفةالسنّه.
ز - آثار فلسفى و منطقى