سال چهارم
هجرت
جنگ با
بنی نضیر
عمدهترین
حادثهای که در این سال از جانب یهودیان پیش آمد، طراحی نقشة قتل حضرت توسط
یهودیان بنی نضیر بود. این گروه، دومین طایفهای بودند که پیامبر ناچار به
برخورد با آنان شد و دلیل آن نیزخیانت و توطئه بود. در این باره گفتهاند
که یکی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ عمرو بن امیه ـ در
بازگشت از بئر معونه دو تن از قبیله بنی عامر را که عامل قتل یاران پیامبر
در رجیع بودند، به قتل رساند. ولی او نمیدانست آن دو از پیامبر امان نامه
دارند. پیامبر بعد از مراجعه عامر بن طفیل برای پرداخت دیه، به بنیالنضیر
رفت تا از آنان که همپیمان بنی عامر بودند، یاری بخواهد.
پیامبر با
چند تن از یاران خود به طرف قلعههای بنی نضیر رفت. و چند تن از سران یهود،
در همان قلعه نقش قتل وی را کشیدند. پیامبر از طریق وحی مطلع و از آن جا
خارج شد. و بعداً محمد بن مسلمه را سراغشان فرستاد و پیام داد که باید
مدینه را ترک کنید. آنان که ابتدا موافقت کرده بودند، در پی اشارت منافق
مدینه ـ عبدالله بن اُبیّ ـ از ترک شهر امتناع کردند. در فاصله اندکی، سپاه
اسلا قلعهها را محاصره کردند. پیامبر برای این که آخرین امید آنان را
بگسلد، دستور داد درختان خرمای بنی نضیر را هم قطع کنند. این محاصره پانزده
روز طول کشید و سرانجام یهودیان پذیرفتند از شهر خارج شوند. هنگام اخراج
نیز بار دیگر منافقان به ابراز همدردی با آنان پرداختند و آنان به خیبر که
در 165 کیلومتری شمال مدینه در راه شام بود، رفتند.
واقعة برخورد
با بنی نضیر، بخش عمدهای از ورة حضر را به خود اختصاص میدهد:
«اوست خدایی
که نخستین بار کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند، از خانههایشان بیرون
راند و شما نمیپنداشتید که بیرون روند. آنها نیز گمان میکردند
حصارهایشان توان نگهداری را در برابر خدا دارد... هر درخت خرمایی که بریدید
یا آن را بر ریشهاش باقی گذارید، به فرمان خدا بود تا نافرمانان خوار
شوند ... و آنچه خدا از داراییشان به پیامبر خود غنیمت داد از آن چیزی
نبود که شما با اسب یا شتری بر آن تاخته باشید ... آن غنیمتی که خدا از
مردم قریهها نصیب پیامبرش کرده است، از آنِ خداست و پیامبر و خویشاوندان و
یتیمان و مساکین و مسافران در راه مانده، تا میان توانگران دست به دست
نشود. آیا منافقان را ندیدهای که به یاران خود از اهل کتاب ـ که کافر
بودند ـ میگفتند: اگر شما را اخراج کنند ما نیز با شما بیرون میآییم و به
زیان شما از هیچ کس اطاعت نخواهیم کرد و اگر با شما جنگیدند، یاریتان
میکنیم. و حال آن که خدا میداند که دروغ میگویند ...»
[50]
یکی از
عبرتهای جنگ بنی نضیر، نشان دادن نقش منافقان در جنگهای مسلمانان است؛
این که چگونه آنان از پشت به مسلمین خنجر میزنند و در باطن با یهود همکاری
دارند. لذا در این جنگ سردسته حزب نفاق، عبدالله بن اُبی و مالک بن اُبی و
... به بنی نضیر پیام دادند که ما با دو هزار نفر به کمک شما خواهیم آمد و
قبایل همپیمان شما ـ بنی قریظه و غطفان ـ نیز شما را تنها نخواهند گذاشت.
همین وعدة دروغین موجب شد یهودیانی که از ترس خروج از مدینه را پذیرفته
بودند، جرأت مقاومت بیابند.
جامعة یهود
در طول حضور خود در دل جامعة مسلمانان، گروههای زیادی را به صورت زیرزمینی
از کاروان اسلام بازداشته و آنان را همچنان در بند فساد و تباهی عملی و
عقیدتی نگاه داشته بود. از این روی خروج آنان، انقلابی برای ایجاد یک دستی و
حذف لایههای فساد به شمار میآمد. در تاریخ ثبت است که حتی عدهای ناله و
فغان سر داده بودند که: بعد از رفتن اینان چه کسی با شراب ناب و گوشتهای
آمیخته به چربی از ما پذیرایی خواهد کرد!
[51]
نکته دیگر
این که، از مثلث یهودیان به این ترتیب، دومین ضلع نیز برداشته شد و تنها یک
گروه باقی ماند که به زودی آن هم از بین میرفت.
سال پنجم
هجرت
الف: نبرد
خندق
نبرد خندق یا
احزاب یکی از خطرناکترین جنگهایی است که پیامبر اکرم صلیالله علیه و
آله و سلم در طول حیات خود با آن رو به رو شد. جنگی که باز هم آتش بیار آن،
یهودیان بودند. یهودیانی که به خاطر جنگهای پیامبر با بنی قینقاع و
بنیالنضیر و قتل بزرگان خود، کنیة عمیقی از اسلام به دل داشتند، با تلاش
زیاد قریش را به جنگ مجدد تحریک کردند. این جنگ که تاریخ آن از سه شنبه 8
ذی قعده تا چهارشنبه 23 ذی قعدة سال پنجم ثبت شده است، این گونه روی داد
که سران بنی نضیر مانند سلام بن ابیالحقیق و حیّی بن اخطب به مکه رفتند و
قریش را برای جنگ بنیان کن آماده و تحریک کردند. در همین مذاکرات بود که
آنان در پاسخ به سؤال مشرکان در مورد این که دین ما بهتر است یا دین محمد؟
دین مشرکان را ترجیح دادند.
یهودیان زخم
خورده، از آنجا نزد قبایل بنی سلیم و غطفان رفتند و یاری خواستند. حتی به
غطفانیها قول دادند نصف خرمای خیبر را به آنان بدهند. سرانجام سپاهی در
حدود ده هزار نفر راهی مدینه کردند. خبر آماده شدن مشرکان توسط گروهی از
قبیله خزاعه به پیامبر رسید و حضرت به پیشنهاد سلمان فارسی دستور حفر خندق
را داد. تیزبینی رسول خدا اقتضا میکرد که به شماری از مردان قبایلی که در
اطراف یهودیان بنی قریظه بودند، دستور دهد به طور مسلحانه رفت و آمد کنند.
یک بار نیز یهودیان به آنان تیراندازی کردند. در هر صورت این وضع نشان از
بیاعتمادی پیامبر به آنان داشت.
در همان حال
که سپاه اسلام خندق میکَنْد و سپاه قریش در حال حرکت بود، حیّی بن اخطب
خود را به قبیله بنی قریظه ـ که در مدینه سکونت داشتند و با پیامبر پیمان
بسته بودند ـ رساند و با کعب بن اسد، رئیس قبیله، دیدار و بالاخره وی را به
اتحاد با مشرکان و نقض پیمان راضی کرد. پیامبر به محض مطلع شدن، سعد بن
عباده و اسید بن حضیر و ... را نزد کعب فرستاد تا او را قسم دهند که به
پیمانش وفادار ماند ولی او به پیامبر دشنام داد و گفت که مثل بند کفشش،
عهدنامه را پاره کرده است. این خبر مسلمانان را بیشتر وحشت زده کرد ولی
یامبر همچنان به آنان وعدة پیروزی میداد. در این لحظات پرخطر نیز منافقان
نقش تخریبی خود را از دست ندادند و در کنار یهودیان پیمانشکن به تحقیر،
تمسخر و تضعیف روحیه مسلمان پرداختند و همزمان یهودیان بنی قریضه به
اقدامات خرابکارانه روی آوردند. از سویی اخباری پخش شد که کعب به قریش
اطلاع داده در صورت الحاق دو هزار نفر به او، از داخل میتواند به مسلمانان
حمله کند. در این میان بهترین کار، بر هم زدن اتحاد یهودیان داخلی با سپاه
خارج شهر بود که نعیم بن مسعود به دستور پیامبر این کار را انجام داد. از
طرفی توقف طولانی دشمن در پشت خندق و حوادث دیگر، آنان را به عقبنشینی
وادار کرد. و به این ترتیب حادثة بزرگی که میرفت ریشة اسلام را از جا بر
کند، از بین رفت.
اخبار این
جنگ از دیدگاه قرآن در سورة احزاب ثبت شده است و خداوند در آن پیرامون هر
یک از گروههای مسلمان، رزمنده، منافق، و ... سخن گفته است.
[52]
ب: جنگ با
بنی قریظه
تجاوزات
متعدد، پیمانشکنیها، ناامنیها و اخلالگریهایی که یهودیان بنی قریظه
ایجاد کردند و با دشمن خارجی متهم شدند، پیامبر را بر آن داشت بلافاصله بعد
از جنگ خندق (احزاب)، تکلیف آنان را یکسره کند. لذا در همان لحظاتی که
آخرین نفرات سپاه احزاب پشت خندق را ترک میکرد، پیامبر نماز ظهر را با
مسلمانان خواند و مؤذنش اعلام کرد: پیامبر میفرماید: مسلمانان باید نماز
عصر را در محله بنی قریظه اقامه کنند. آنگاه پرچم را به دست علی علیه
السلام داد و دژ را محاصره کردند. یهودیان در داخل دژ به مشورت نشستند و
حاضر نشدند اسلام بیاورند یا بجنگند یا حمله شبانه کنند به رغم آن که شنبه
بود.
آنان از
پیامبر خواستند ابو لبابة اوسی را برای مشوت نزد آنان بفرستد. ابولبابه
وقتی وارد شد و گریه و ناله انان را شنید، با اشاره به آنان فهماند اگر
تسلیم شوند، پیامبر همگی را خواهد کشت. این امر موجب شد آنان تسلیم نشوند.
سرانجام در این جنگ پیامبر، داوری سعد بن معاذ را که بنی قریظه قبول
داشتند، اجرا کرد. وی گفت: مردان جنگجو را اعدام، اموالشان را تقسیم و زنان
و فرزندانشان را اسیر کنند. این غائله سرانجام در نوزدهم ذی حجه پایان
یافت و آیههای 26 و 27 سوره احزاب در مورد بنی قریظه نازل شد.
[53]
به این ترتیب
مدینه به طور کامل از حضور هر سه گروه یهودیان پاکسازی شد. از سوی دیگر
زمانی که خبر به خیبر رسید، آنان را به فکر انتقامی ساخت از مسلمانان
انداخت.
[54]
سال ششم هجرت
قتل سلام
بن ابی الحقیق
با پایان
یافتن جنگ احزاب و مسئلة بنی قریظه، مدینه میتوانست تا حدودی آرامش را
تجربه کند. البته پیامبر از این آرامش استفاده کرد و آن دسته از رهبران
آتشافروز را که جنگ احزاب را به راه انداخته بودند، سرکوب کرد. حیّی بن
اخطب یکی از اینان بود که در جنگ با بنی قریظه کشته شد ولی آتشافروز دیگر
که سلام بن ابیالحقیق بود، هنوز در خیبر به سر میبرد و هر لحظه احتمال
داشت دست به تحرکات دیگری بزند و مسلمانان را با خطر رو به رو سازد. از این
روی این بار مردان خزرجی مسئولیت قتل وی را در خیبر بر عهده گرفتند و این
کار را به راحتی انجام دادند.
[55]
سال هفتم
هجرت
الف: جنگ
خیبر
مهمترین
چالشی که پیامبر در این سال ـ از سوی یهودیان ـ با آن رو به رو بود، مسئلة
خیبریها بود؛ یهودیانی که در بیرون شهر بودند و خطری عمده برای جامعه
مسلمانان شمرده میشدند. درگیر شدن آنان با مسلمانان، به واقع به جنگ احزاب
بر میگشت. بعد از آن هم مسلمانان طی یک اقدام، رئیس قبیله را کشتند. اما
این اقدامات، جزئی بود و پیامبر بعد از صلح حدیبیه به فکر یکسره کردن کار
آنان افتاد.
حضرت در صفر
سال هفتم با آغاز ربیعالاول ... عازم خیبر شد. در این جنگ نیز تعدادی از
یهودیان مدینه که پیمان خود را نقض نکرده و هنوز در مدینه مانده بودند،
پیامبر را از رفتن به خیبر منع میکردند.
یهودیان به
همپیمان خود ـ غطفانیها ـ قول دادند در صورت همراهی، نیی از محصول یک
ساله خیبر را به آنان خواهند داد.
بعد از شکسته
شدن آخرین دژ، صفیه دختر حیّی بن اخطب که پس از اسارت آزاد شده و سپس به
همسری پیامبر در آمد، آن گاه به قلعههای کتیبه، و طیح و سلالم حمله بردند و
ساکنان قلعهها وقتی مطمئن به شکست شدند، تقاضای صلح کردند و همه چیز را
تسلیم کردند. دو فرزند ابیالحقیق هم که از سران یهود بودند، کشته شدند.
پیامبر در این جنگ عدهای را به فدک ـ که با خیبر فاصله کمی داشت ـ فرستاد
تا آنان را به اسلام دعوت کنند. و آنان منتظر پایان جنگ شدند و آنگاه که
جنگ خاتمه یافت بدون درگیری با پیامبر مصالحه کردند و غنائم آنجا به ملک
شخصی پیامبر درآمد.
[56]
ب: مسموم
کردن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
بعد از پایان
جنگ، گروهی، زن یکی از اشراف یهود را فریب دادند و او به پیامبر گوشت
آلوده به سم داد. همراه پیامبر ـ بشر بن براء بن معرور ـ که چند لقمه از آن
خورده بود، کشته شد ولی پیامبر که زود متوجه شده بود، لقمه را از دهان
بیرون انداخته بود. بعد از احضار زینب، او کشته شدن افراد قبیلهاش را به
عنوان انگیزة کارش مطرح کرد.
[57]
سال نهم هجرت
حجم سنگین
مبارزه پیامبر با یهودیان متشکّل، به مرور موجب شد توطئهای آنان به دلیل
ناکارآمدی ـ حدّاقل از حوزة نظامی ـ خارج شود. از این روی در سال هشتم
اتفاق خاصی از سوی آنان، مسلمانان را گرفتار نکرد و در سال نهم نیز تنها از
همکاری برخی یهودیان با منافقان مدینه گزارشهایی ثبت شده است. بر این
اساس در مورد اعزام به جنگ تبوک، منافقان بهانههای مختلفی میآوردند که
آیة (قل نار جهنم اشدّ حرّاً لو کانوا یفقهون)
[58]
در مورد آنها نازل شد.
این عده به
طور عمده در خانة سویلم یهودی جمع میشدند و خانه او مرکز منافقان شده بود.
پیامبر طلحه بن عبیدالله را مأمور کرد هنگام انعقاد جلسه خانه را آتش بزند
و او نیز چنین کرد البته همه منافقان توانستند از خانه بگریزند.
[59]