ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
منّت خداي را، عزّ و جلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکراندريش مزيد نعمت، هر نفسي که فرو ميرود، ممدّ حيات است و چون برميآيد، مفرّح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شکري واجب.
از دست و زبان که برآيد کز عهدهي شکرش به درآيد؟
بنده همان به که ز تقصير خويش عذر به درگاه خداي آورد
ورنه، سزاوار خداوندياش کس نتواند که به جاي آورد
باران رحمت بيحسابش همه را رسيده و خوان نعمت بيدريغش همه جا کشيده. پردهي ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفهي روزي به خطاي منکر نبُرد.
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدين بگسترد و دايهي ابر بهاري را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد. درختان را به خلعت نوروزي قباي سبز ورق در برگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربيع کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصارهي تاکي به قدرت او شهد فايق شده و تخم خرمايي به تربيتش نخل باسق گشته.
ابر و باد ومه و خورشيد و فلک در کارند تا ناني به کف آري و به غفلت نخوري
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردارند شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبري
گلستان سعدي