پاسخ به:جورواجور
سه شنبه 18 مرداد 1390 9:04 PM
مردی از این که همسرش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود و به گربه خانگی حسادت می کرد، یک روز گربه را برد و چند تا خیابان آن طرف تر رها کرد. ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند و از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده رها نمود. آن شب مرد به خانه بر نگشت...
آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه ... خونه هست؟
زنش گفت: آره.
مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!
اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت