0

ضرورت بررسي وضعيت مهاجرت در كلان شهرها - بخش دوم

 
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

ضرورت بررسي وضعيت مهاجرت در كلان شهرها - بخش دوم
پنج شنبه 13 مرداد 1390  12:14 AM

اتصال چرخ توليد به گاري قديمي دستفروشان

روي زمينه پارچه سفيد رنگ، گل سرهاي رنگي از همه رقم خوش نشسته اند. جوان دستفروش هم به اين اميد بساطش را پهن كرده كه زندگي اش به بركت همين بساط كوچك گل بدهد تا خدا چه بخواهد...
ساعت ها پشت درهاي بسته نشسته ايم و براي حرفه آموزي جوانان ده ها طرح داده ايم، دريغ از اين كه بخشي از اين طرح ها اجرايي شوند. اگر مي شد تنها صنايع دستي را با دستان و هنر همين جوانان زنده كرد و به آنها ماهيگيري آموخت، چه قدر خوب و اميد بخش بود.
بساطي بركت دارد كه پشتوانه اش خلاقيت و هنر دستفروش باشد، وگرنه جنس از بازار خريدن و واسطه اي به دست مشتري رساندن كه هنر نيست. اتفاقاً اگر دستفروشي را به برخي از جوانان بسپاريم و زمينه اي فراهم كنيم كه توليداتشان را بي واسطه به دست مردم برسانند، هم رضايت مشتري دو چندان خواهد شد و هم تا حدود زيادي از آمار بيكاري كم مي شود.
مسئولان دائماً وعده مي دهند كه ساماندهي دستفروش ها را در دستور كار قرار داده ايم، ولي در مرحله عمل معمولا ساماندهي به جمع آوري ختم مي شود.
بدون شك بازارهاي هفتگي و محلي فرصت بسيار مغتنمي براي فعاليت دستفروشان هستند. هرچه به رونق اين بازارها در مكان هاي خاص بيفزاييم مسئله ساماندهي دستفروشان را خود به خود حل كرده ايم، اما متاسفانه بازارهاي هفتگي در تهران معمولا در مكان هايي داير مي شوند كه حتي براي رفت و آمد خانواده ها مكان هايي پرت و دور از دسترس به حساب مي آيند. بعضاً حتي از امنيت و سلامت لازم محيطي نيز برخوردار نيستند و اكثراً افرادي با ظاهر و رفتارهاي غيرموجه در آنها رفت و آمد داشته و حتي وسايلي خريد و فروش مي شوند كه در شأن جامعه اسلامي نيست.
چهل سال دستفروشي در كوچه هاي اضطراب
كم كم آفتاب دامن گرمش را از سر كوچه پس كوچه هاي بازار جمع مي كند و خنكاي نسيم بعدازظهر شور و اشتياق دوباره اي به حال و هواي مغازه ها مي بخشد.
كريم علي زاده 38 سال است كه روي چرخ قديمي خود جوراب هاي طرح دار در رنگ هاي مختلف را رديف مي كند و چشم انتظار ورود مشتري به انتهاي كوچه خيره مي ماند. اگر روز عيد و شادي باشد، عايدي كريم آقا 15 تا 20 هزار تومان در روز است. چروك هاي پيشاني اش پيچ و خم هاي روزگارند و وقتي خم مي شود تا چرخ چوبي اش را به كناري بكشد تا خاوري كه براي مغازه هاي اطراف بار آورده از وسط كوچه بگذرد، حقيقتاً مي توان تصوير پدري را قاب گرفت كه اگرچه در درگاه خزان زندگي ايستاده، ولي همچنان تلاش مي كند كه قد خم نكند و سر بالا بگيرد.
وي مي گويد: «مغازه هاي اين دور و اطراف 38 سال است كه مرا هر روز توي اين كوچه مي بينند و ديگر به حضورم عادت كرده اند. حتي وقتي مأمور شهرداري به قصد جمع كردن بساطم مي آيد، از من حمايت مي كنند. اگر دستفروشي نكنم، پس با اين سن و سال ، نان زن و بچه را چطور در بياورم؟ شهرداري بايد يك فرقي بين قديمي هايي كه چهل سال در يك نقطه دستفروش هستند با آنهايي كه تازه وارد اين كار مي شوند قائل شود. جوان ترها را بايد در مكان هايي كه خودشان قول داده اند، ساماندهي كنند، هر چند فقط حرفش را مي زنند.»
در همين حين خانمي براي خريد ساق دست مراجعه مي كند. با كريم آقا احوالپرسي كرده و معلوم است جزو مشتري هاي ثابت ايشان است. با كريم آقا مشتري هاي ثابت آن قدر انس گرفته اند كه اگر بساطش را يك روز جاي ديگري پهن كند، همه از او مي پرسند.
دستفروشي بايد پشتوانه اش توليد باشد
بعضي ها دستفروشي را شغل دوم يا سوم خود قرار داده اند. با پرايدشان بعد از كار اصلي مسافر جابه جا مي كنند و شب هنگام نيز صندوق عقب ماشين را پر از اجناس و يا ميوه و تره بار كرده و در حاشيه بزرگراه ها براي فروش ساعتي توقف دارند. اين هم نوعي دستفروشي يا بهتر است بگوييم واسطه گري سيار محسوب مي شود. چه بسيار تصادفات و حوادثي كه از توقف بي جاي چنين دستفروشاني در حاشيه خيابان ها و بزرگراه ها رخ داده است. خيلي از اجناسي هم كه در بساط دستفروشان سيار ديده مي شود، جزو كالاهاي غيرضروري و لوكس هستند و حتي در شأن جامعه اسلامي نيستند.
تي شرت هايي با آرم هاي عجيب و غريب، انواع و اقسام لوازم آرايشي كه معلوم نيست تاريخ مصرفش درست باشد، گردنبندهايي با نشان هاي تعجب آور و... و نمونه هايي از اين قبيل اجناس هستند. كالاهايي كه توليدي باشد و دليل محكمي براي پهن كردن بساط دستفروشي بيافرينند، به ندرت به چشم مي خورند.
سامان سرمدي يكي از ساكنان جنوب شهر تهران از محل نامناسب و پرت برگزاري بازارهاي هفتگي گلايه كرده و مي گويد: «چهارشنبه بازاري در منطقه خاوران و دوشنبه و پنج شنبه بازاري در محله بروجردي پشت شهرك خاوران داير است كه محل مناسبي براي رفت و آمد خانواده ها محسوب نمي شود. از سوي ديگر دستفروشان معمولا كالاهاي غيرمجاز نظير سي دي و يا اجناس بنجل را براي فروش مي آورند. هيچ گونه نظارتي هم وجود ندارد. در چنين شرايطي دستفروشي نوعي كار سطح پايين، واسطه گري و حتي خلافي با مشكل ايجاد سد معبر به حساب مي آيد، در حالي كه سازمان هاي ذي ربط نظير شهرداري، بهزيستي و... مي توانند از پتانسيل بالاي بازارهاي هفتگي براي اشتغال زايي جوان استفاده كنند.»
وي ادامه مي دهد: «حتي مي توان يك محيط شاد فرهنگي ايجاد كرد تا خانواده ها يك روز در هفته دور هم جمع شده و علاوه بر خريد مايحتاجشان با محصولات فرهنگي و صنايع دستي نيز پيوند بخورند.»
مهندس عباس زاده، شهروند ديگري از شهرك انديشه تهران از ساعت كار دستفروشان گلايه كرده و مي گويد: «در شهرك ما به دستفروشان گفته اند ساعت 9 شب به بعد حق فروش اجناسشان را دارند. خانواده ها چطور مي توانند 9 شب به بعد خودشان را به دستفروش ها برسانند؟ اين در حالي است كه كار دستفروشان معمولا با استقبال مردم روبه رو مي شود و حتي اگر اين كار را تأييد نكنيم، بايد با توجه به رضايتمندي و استقبال مردم براي ساماندهي درست و مثبت دستفروشي در شهر تهران و حتي ساير شهرهاي كشور تدابيري انديشيده شود.»
از سر ناچاري دستفروش شده ام!
ساعت هاي رنگارنگ چيني را روي چرخ كوچكي كنار هم رديف كرده و با صدايي كه نيمه جان است فرياد مي زند: «ساعت مچي... همه رقم، همه مدل... فقط شش هزار تومان!» جوان ساعت فروش تمايلي ندارد خودش را معرفي كند. كلي هم اصرار مي كند كه جاي بساطش را لو ندهيم كه فردا، پس فردا مأموران شهرداري بريزند...
از آنچه كه پيرامون شجره خانوادگي اش مي گويد، معلوم است عقربه ساعت زندگي اش عجالتاً روي ساعت بدشانسي خواب رفته و در تلاش است كه بخت خفته اش را بيدار كند.
وي مي گويد: «قبلا روبه روي مغازه مانتوفروشي يك تكه مقوا كه قيمت ها رويش نوشته شده بود، دستم مي گرفتم و براي جذب مشتري داد مي زدم، يك سال و نيم بعد مويرگ هاي گلويم پاره شد و تارهاي صوتي ام آسيب ديدند. حتي موتور خريدم كه توي خزانه پيك موتوري شدم. مشكل ديگري كه دارم اين است كه نتوانستم ديپلمم را بگيرم. الان حتي براي آبدارچي شدن كه مراجعه مي كنم، مي گويند فوق ديپلم مي گيريم. تا زماني كه پدر خدا بيامرزم زنده بود از جيب پدر مي خورديم، اما حالا كه ورشكسته شده ايم و به خودمان آمده ايم، ديگر كار از كار گذشته و دستم به جايي بند نيست.»
وي كه تازه تشكيل خانواده داده، مي گويد: «در طول روز چند بار همسرم تماس مي گيرد و مي پرسد اوضاع كاسبي چطور است؟ من فقط در جوابش مي گويم: دعا كن.»
عزم همگاني
براي ساماندهي مثبت دستفروشان
حال و هواي دستفروشان در مترو خود حكايتي است كه مي توان پيرامون روزهايش و چالش هايش ده ها ورق نوشت. حالا بگذريم كه اين زنان دستفروش مكان امني براي فعاليت هايشان يافته اند، اما حقيقتاً چيزهايي كه مي فروشند به گل سر و لوازم آرايش و كالاهاي دم دستي ديگري ختم مي شود. وقتي غرفه هاي ايستگاه هاي مترو ميليوني اجاره داده مي شوند، مشخص است كه كم بضاعت هاي زحمتكش جايي جز واگن هاي مترو براي فعاليتشان نمي يابند. برخوردهاي مقطعي مأموران هم با دستفروش ها راه به جايي نمي برد. اصولا ما آن قدر در روزهاي ابتدايي بي خيال مشكل مي شويم كه به چالش و بحران مي رسيم و تازه وقتي همه با آن چالش كنار آمده اند و جزئي از روزانه شان شده، در فكر مبارزه و حل مسئله مي افتيم.
صحنه هاي ضبط اجناس دستفروش هاي مترو، فرار در واگن ها و خلاصه هزار و يك اتفاق مگوي ديگر چيزي نيست كه خوشايند عموم باشد، همان طور كه حضور انبوه دستفروشان در راهروي واگن ها خوشايند كسي نيست.
با اين حال وقتي تا اين جاي تراژدي ساكن نشسته ايم و تنها نظاره گر بوده ايم، حالا نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه يك شبه مسئله دستفروشان مترو حل و فصل شود.
حسين بهاروند، يكي از شهروندان تهراني پيشنهاد مي دهد: «مي توان زمين هايي را در اطراف ايستگاه هاي مترو به بازارهاي هفتگي اختصاص داد. اگرچه در ابتدا همه اين حركت ها هزينه بردار است، ولي اگر درست عمل شود علي رغم اختصاص بودجه مي توان چندين برابر نتيجه گرفت. اشتغال زايي حركتي است كه اين روزها قطاري از نتايج مثبت را به همراه خواهد داشت، حتي مي توان از حضور خيرين نيز در ساماندهي دستفروشان بهره گرفت.»

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها