فریاد رس مظلومان
پنج شنبه 17 تیر 1389 3:55 PM
گفت:صاحب من یک درهم به من داد٬خرما خریدم.هنگامی که آن را پیش مولایم بردم نپذیرفت وگفت:خرمای خوبی نیست واکنون آورده ام پس بدهم ولی خرما فروش قبول نمی کند.
حضرت به خرما فروش فرمود: ای بنده خدا٬این یک کنیز است از خود اختیاری ندارد٬تو خرما را بگیر و پولش را بده.خرما فروش با ناراحتی از جا برخاست و بر سینه ی علی(ع) کوبید واورا عقب زد.
حاظران گفتند:ای مرد!این امیر مومنان است.
خرما فروش از شنیدن آن٬نفسش بند آمد ورنگ رخسارش پرید وفورا پول را پس داد وخرما را گرفت وگفت:
یا امیر مومنان!از من راضی باش٬اشتباه کردم.
منبع:
(احسن القصص) داستانهای بحارالانوار جلد هفتم
ترجمه ونگارش: محمود ناصری
پل ارتباطی: azadeh_mail@yahoo.com
هرگز بر روی زمین با ناز راه مرو که تو نمی توانی زمین را بشکافی و قامتت به بلندی کوه ها نخواهید رسید.