پاسخ به:عطوفت
چهارشنبه 17 تیر 1388 3:41 PM
سال 1374 خانمي با كودك خردسالش به مطب من مراجعه كرد . هر دوي آنان بيماري سل داشتند . ناراحتي خانم به قدري بود كه از حلقوم او خون بيرون مي آمد . آن ها را معاينه كردم و برايشان نسخه اي نوشتم . چون نسخه را به دست آن خانم دادم، با كمال نااميدي اظهار داشت : نسخه قبلي شما را هم دارم ! من يك بار ديگر هم به شما مراجعه كرده ام و به علت ناتواني مالي، قدرت تهيه دارو را ندارم ! وي در ادامه ابراز داشت : من چهار فرزند دارم كه همگي - به جز يك دختر ده ساله - همين بيماري را دارند، همسرم نيز فلج و خانه نشين است و تنها نان آور خانه همان دختر ده ساله است كه با قالي بافي مبلغ اندكي به دست مي آورد و اين مقدار، تنها هزينه خريد نان ماست ! من بعد از شنيدن درد دل اين خانم به او گفتم : موضوع را با دوستانم در ميان مي گذارم تا چاره اي بينديشيم و مشكل شما را حل كنيم . آن خانم از مطب من خارج شد و من هم چنان در فكر چاره جويي بودم . پس از مدتي ديدم دوباره به من مراجعه كرد . اما اين بار با دفعه قبل خيلي تفاوت داشت و از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد . با شادي تمام به من گفت : ديگر نيازي به تلاش شما نيست ! علت را پرسيدم، در جوابم گفت : وقتي كه به منزل رسيدم هيأتي به خانه ما آمدند و وضعيت ما را بررسي كردند . قرار شد همه ما را براي درمان به بيمارستان ببرند ! گفتم : اين هيأت از سوي چه كسي آمده بودند؟ گفت : از سوي مقام معظم رهبري ! گفتم : چگونه از موضوع باخبر شده بودند؟ گفت : وقتي كه مقام معظم رهبري به قم تشريف آوردند، من ماجراي زندگيم را طي نامه اي خدمت ايشان توضيح دادم . نامه من به دست مسئولين امر سپرده شد . تمامي نامه ها را بررسي كردند، نامه افراد اورژانسي در اولويت قرار گرفت و من نيز چون چنين وضعي داشتم، مورد لطف آقا قرار گرفتم .
دكتر وحيدي (از پزشكان قم)