انسان امروز،انسان فارغ
یک شنبه 26 تیر 1390 11:38 AM
نیازى به برشمردن وجوه تفاریق و اشتراک بین ساکنان امروزین کره زمین و گذشتگان، بویژه در کشورهاى مشرق زمین نیست. چه، همه این وجوه به هر نوعى که باشند از ریشه اى واحد و بنیادى ثابت برخوردارند. ریشه اى که تنها امکان عرضه تعریفى درباره مرگ و به تبع آن زندگى را فراهم آورده است. چگونه مى توان براى زندگى معنى ویژه اى ذکر کرد; پیش از آنکه معنى مرگ براى آدمى روشن شده باشد. مگر نه این است که «مرغ زندگى همواره از بستر مرگ برمى خیزد» و تنها در وقتى که «مرگ » معنى خویش را بازیابد، زندگى و نحوه بودن در عرصه خاک خود را مى نمایاند. تبیین معنى مرگ به منزله تبیین یکى از مهمترین وجوه جهان بینى و هستى شناسى است. اصلى که فلسفه بودن، شدن و رفتن آدمى را معلوم مى سازد. زیرا تنها پس از این امر است که حیات و زندگى معنى خود را مى یابد. آنگاه که مرگ فاقد معنى اى روشن است و تنها به عنوان نقطه اى سیاه و هولناک جلوه مى کند زندگى را نیز به تبع خود بى معنى مى سازد و همه هدفهاى متعالى و روشن را از آن باز مى ستاند. برعکس زندگى در پناه معنایى روشن و متعالى از مرگ به حرکت درمى آید تا با گسستن همه بندهاى سکون و ایستایى آدمى را به سوى ساحات بلند و مقاصد متعالى سوق دهد. سخن درباره «چگونگى » مرگ نیست که مى آید و آدمى را از منزل خاک برمى کشد. بلکه، سخن از «چرایى » مرگ است. همان که معنى آن را معلوم مى سازد. «چرا انسان مى میرد؟» نه اینکه «انسان چگونه مى میرد؟» نگرش سست و سطحى انسان امروز به حیات و مرگ خویش موجب بوده است تا او در چنبره اوهام خویش چونان گویى در میان حوادث و رخدادها بغلتد. حیات بى سرانجام امروزین آینده اى تاریک و موهوم فراروى او قرار داده است. در واقع تفاوت اساسى در این است که: برخى از حیات پلى مى سازند تا با گذر از آن به سرزمین فراخ پس از مرگ برسند و دیگران حیات را مقامى مى پندارند که در انتهاى آن مرگ و نیستى انتظار آنها را مى کشد و بى شک آنکه چونان مسافرى از جاده حیات این جهانى مى گذرد مترصد زنگ کاروانى است که او را به رفتن فرامى خواند و دیگرى که به زندگى کوتاه دل بسته، بر آن مى شود تا براى به فراموشى سپردن دغدغه اش، دمى را در بى خبرى و بى قیدى بگذارند و از رنج و تعب آن بکاهد. در نظر مردم مشرق زمین بخصوص ایرانیان، همواره مرگ فلسفه و معنى روشنى داشته چنانکه در میان همه آثار فرهنگى و تاریخ گذشته اش مى توان به این معنى دست یافت. قهرمانان و سلحشوران گذشته این اقوام نیز همواره، تصویرگر مردان و زنانى بوده اند که زندگى را در هواى مرگ و مرگ را در هواى حیاتى آن جهانى سپرى ساخته اند. آن هم درآنان دریافته بودند که خود سازنده و تصویرگر حیات پس از مرگ خویش اند. بسان کشاورزى که به هواى محصول در بهار دانه مى کارد و به انتظار مى نشیند تا شاهد میوه خوشگوار دسترنج خود باشد. آنان در خلوت خویش دریافته بودند که براى آدمى «معنى مرگ » بزرگترین سرمایه اى است که او را از خطر سقوط به دره نیستى و غفلت مى رهاند. این مطلب در حوزه فرهنگ و تمدن اسلامى، به شاخص ترین وجه خود را مى نمایاند: «الدنیا مزرعة الاخرة » قهرمانان بزرگ مذهبى نیز هریک تلاش کرده اند تا انسان معتقد را وادارند که پیش از هر امرى درباره غایت حیات خویش بیندیشند و مبتنى بر آن نحوه زندگى و بودن خود را ترسیم کنند. صاحبان چنین نگرشى، از پس دریافت خود، به همه مناسبات فردى و جمعى خود رنگ این دریافت را مى زنند و از این روست که هیچ یک از وجوه زندگى مردان و زنانى که دل به رفتن دارند و خود را مسافر مى پندارند به هیچ روى قابل مقایسه با آنان که خود را ساکن دائمى آن مى پندارند نیست. آرى همه آدمیان همانگونه که به مرگ و جهان پس از آن مى نگرند زندگى مى کنند... |
******