0

بشر پيش‌ از تاريخ‌ (روايت‌ چارلز رابينسون‌)

 
mehdigerdali
mehdigerdali
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 5587
محل سکونت : خوزستان

بشر پيش‌ از تاريخ‌ (روايت‌ چارلز رابينسون‌)
یک شنبه 19 تیر 1390  7:57 PM



چند عدد باور نكردني‌! 
1-1- سرجيمز جينز، اخترشناس‌ مشهور انگليسي‌، در كتاب‌ مهيج‌ خود تحت‌ عنوان‌ جهان‌ پيرامون‌ ما جدول‌ زير را نقل‌ مي‌كند:
* عمر زمين‌ در حدود 000 , 000 , 000 , 3 سال‌
* عمر حيات‌ در روي‌ زمين‌ بيش‌ از 000 , 000 , 300 سال‌
* عمر بشر در روي‌ زمين‌ بيش‌ از 000 , 300 سال‌
* عمر دانش‌ اخترشناسي‌ در حدود 000 , 3 سال‌
* عمر اخترشناسي‌ به‌ وسيله‌ي‌ دوربين‌ نجومي‌ در حدود 300 سال‌
اين‌ صف‌ آرايي‌ اعداد، آشكارا ما را به‌ ياد كوتاهي‌ عمر بشر در روي‌ زمين‌ مي‌اندازد، و نشان‌ مي‌دهد كه‌ بشر، براي‌ كشف‌ جهان‌ با وسيله‌اي‌ مؤثرتر از چشمان‌ خود، فرصت‌ بسيار كوتاهي‌ داشته‌ است‌. همچنين‌، نسبت‌ تاريخ‌ مدون‌ (كه‌ در حدود پنج‌ هزار سال‌ قدمت‌ دارد) به‌ مجموع‌ دوره‌ي‌ عمر بشر در روي‌ زمين‌ بسيار ناچيز است‌؛ وانگهي‌، مي‌توان‌ گفت‌ دوره‌اي‌ كه‌ بشر در طي‌ آن‌ نسبت‌ به‌ وضع‌ خود كنجكاو شده‌ حتّي‌ كوتاه‌تر از اين‌ است‌. 

منابع‌ ما براي‌ فهم‌ تاريخ‌
1-2- تاريخ‌ قديم‌، يعني‌ سرگذشت‌ خود ما از قديم‌ترين‌ زمانها تا عصري‌ كه‌ دوره‌ي‌ باستان‌ تاريخ‌ پايان‌ مي‌پذيرد (يعني‌ قرن‌ ششم‌ ميلادي‌)، به‌ مراتب‌ طولاني‌تر از دوره‌هاي‌ بعدي‌ تاريخ‌ است‌. اما تاريخ‌ قديم‌ به‌ ما فرصت‌ مي‌دهد كه‌ تجارب‌ بشر را در هر مرحله‌ مورد بررسي‌ قرار دهيم‌؛ انسان‌ مي‌تواند ادبيات‌ خوب‌ يا ادبيات‌ بد، واقع‌بيني‌ در هنر يا هنرمندي‌ بدوي‌، استبداد و دموكراسي‌، كارهاي‌ عظيم‌ فكري‌ و معنوي‌، و فساد را با هم‌، ملاحظه‌ كند. همچنين‌ واضح‌ است‌ كه‌ تاريخ‌ قديم‌ مدتها پيش‌ به‌ پايان‌ رسيده‌ است‌ و اكنون‌ مي‌توانيم‌ نتايج‌ را با خونسردي‌ بررسي‌ كنيم‌. هيچ‌ دوره‌اي‌ از تاريخ‌ نيست‌ كه‌ تا اين‌ اندازه‌ طولاني‌ و كامل‌ باشد و چنين‌ فرصتي‌ در اختيار ما بگذارد. 

1-3- مهم‌ترين‌ منبعي‌ كه‌ در اختيار نويسندگان‌ تاريخ‌ قديم‌ قرار دارد مدارك‌ كتبي‌ است‌. اين‌ مدارك‌ به‌ سه‌ قسمت‌ عمده‌ تقسيم‌ مي‌شوند. موثق‌ترين‌ مدركها، عبارتند از سنگنبشته‌ها، يعني‌ هزاران‌ تخته‌ سنگي‌ كه‌ روي‌ آنها فرمانها، عهدنامه‌ها، و مطالب‌ مشابه‌ نوشته‌ شده‌اند. خروارها پاپيروس‌ - يعني‌ كاغذ باستاني‌ - قسمت‌ دوم‌ را تشكيل‌ مي‌دهد؛ اين‌ كاغذها نيز هم‌ عصر وقايع‌اند و به‌ ويژه‌ از لحاظ‌ تاريخ‌ اجتماعي‌ و اقتصادي‌ مصر (كه‌ محل‌ عمده‌ي‌ كشف‌ پاپيروسهاست‌) داراي‌ اهميت‌ بسيارند. ادبيات‌ باستاني‌، بدين‌ ترتيب‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌ كه‌ راهبان‌ قرون‌ وسطي‌ (كه‌ استنساخ‌ آنها را به‌ عهده‌ي‌ همت‌ گرفته‌ بودند و بدان‌ وسيله‌ فرهنگ‌ قديم‌ را حفظ‌ كردند) بعضي‌ آثار را بيشتر ترجيح‌ مي‌دادند. بديهي‌ است‌ كه‌ اين‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ در زمان‌ حيات‌ مؤلفان‌ آنها نوشته‌ نشده‌اند و غالباً اشتباهاتي‌ دارند، اما نسخه‌هاي‌ خطي‌ قرون‌ وسطي‌، به‌ انضمام‌ سنگنبشته‌ها و پاپيروسها، مهم‌ترين‌ منبع‌ كتبي‌ ما براي‌ بررسي‌ دوران‌ باستان‌ به‌ شمار مي‌روند، اگر چه‌ تنها قسمت‌ كوچكي‌ از مجموع‌ نوشته‌هاي‌ اصلي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند. 

در سالهاي‌ اخير، معلومات‌ ما در نتيجه‌ي‌ علم‌ جديد باستان‌شناسي‌ به‌ مراتب‌ افزايش‌ يافته‌ است‌. هر ساله‌ به‌ سبب‌ كاوشهاي‌ بسيار در سرزمينهاي‌ مختلف‌، ساختمانها، مجسمه‌ها، و ظرفها مدركهايي‌ در اختيار ما قرار مي‌گيرند، و اطلاعاتي‌ كه‌ از آنها به‌ دست‌ مي‌آوريم‌ نه‌ تنها به‌ معلومات‌ ما مي‌افزايد، بلكه‌ بيشتر اوقات‌، بطلان‌ عقايدي‌ را كه‌ سابقاً درست‌ مي‌پنداشتيم‌ به‌ ثبوت‌ مي‌رساند و دريچه‌هاي‌ تازه‌اي‌ به‌ روي‌ ما مي‌گشايد. ثابت‌نبودن‌ تحقيقات‌ تاريخي‌ نيز يكي‌ از جنبه‌هاي‌ مجذوب‌ كننده‌ي‌ آن‌ است‌. اگر همه‌ي‌ مطالب‌ گفته‌ شده‌ و همه‌ي‌ كارها به‌ انجام‌ رسيده‌ باشد، سود مهمي‌ كه‌ از باستان‌شناسي‌ عايد مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ به‌ معلومات‌ ما درباره‌ي‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و هنري‌ اقوام‌ باستان‌ مي‌افزايد و مدارك‌ كتبي‌ را تكميل‌ مي‌كند؛ و اين‌ خود كمال‌ اهميت‌ را دارد. 

در روزگار باستان‌،

دانشمندان‌، در نتيجه‌ي‌ بررسي‌ دقيق‌ كوزه‌ها و جنس‌ و آرايش‌ آنها، و چينه‌هايي‌ كه‌ در آنها يافت‌ شده‌اند، و همچنين‌ در نتيجه‌ي‌ مقايسه‌ با محلهاي‌ ديگر، توانسته‌اند تاريخهايي‌ نسبي‌ و تقريباً دقيق‌ از آنها و ساير اشيايي‌ كه‌ با آنها يافت‌ شده‌اند به‌ دست‌ دهند. مثلا وجود اشياي‌ مصري‌ در كرت‌ دوره‌ي‌ مينويي‌، و بر عكس‌، ما را قادر مي‌كند به‌ اينكه‌ با كمك‌ تقويم‌ مصري‌، تاريخ‌ يك‌ واقعه‌ي‌ پيش‌ از ميلاد را در دوره‌ي‌ باستان‌ تعيين‌ كنيم‌.
 
چنان‌ كه‌ امروزه‌ در خاور نزديك‌ معمول‌ است‌، مردم‌ خانه‌هاي‌ خود را از خشت‌ و بر شالوده‌اي‌ از سنگ‌ مي‌ساختند. سنگهاي‌ باقي‌مانده‌ تكامل‌ خانه‌سازي‌ و عمارات‌ عمومي‌ را نشان‌ مي‌دهند؛ اما با گذشت‌ روزگار، خشتها دوباره‌ خاك‌ مي‌شدند، و مردم‌، به‌ جاي‌ آنكه‌ بقاياي‌ ساختمان‌ را به‌ جاي‌ ديگر ببرند، خانه‌هاي‌ سابق‌ را تسطيح‌ مي‌كردند و منازل‌ تازه‌اي‌ بر روي‌ آنها مي‌ساختند. بدين‌ ترتيب‌، ممكن‌ بود تپه‌اي‌ به‌ وجود آيد و خانه‌ها، قصرها، جواهرات‌، و اشياي‌ ديگري‌ در لايه‌هاي‌ گوناگون‌ مدفون‌ شود. از آنجا كه‌ كوزه‌هاي‌ سفالين‌ از ابزارهاي‌ معمولي‌ خانوادگي‌ بودند، هميشه‌ مقدار فراواني‌ از آنها در محلهاي‌ قديم‌ به‌ صورت‌ شكسته‌ به‌ دست‌ مي‌آيد، و اين‌ خود باعث‌ مي‌شود كه‌ بتوانيم‌ تاريخهايي‌ براي‌ اشياي‌ ديگر بيابيم‌. دانشمندان‌، در نتيجه‌ي‌ بررسي‌ دقيق‌ كوزه‌ها و جنس‌ و آرايش‌ آنها، و چينه‌هايي‌ كه‌ در آنها يافت‌ شده‌اند، و همچنين‌ در نتيجه‌ي‌ مقايسه‌ با محلهاي‌ ديگر، توانسته‌اند تاريخهايي‌ نسبي‌ و تقريباً دقيق‌ از آنها و ساير اشيايي‌ كه‌ با آنها يافت‌ شده‌اند به‌ دست‌ دهند. مثلا وجود اشياي‌ مصري‌ در كرت‌ دوره‌ي‌ مينويي‌، و بر عكس‌، ما را قادر مي‌كند به‌ اينكه‌ با كمك‌ تقويم‌ مصري‌، تاريخ‌ يك‌ واقعه‌ي‌ پيش‌ از ميلاد را در دوره‌ي‌ باستان‌ تعيين‌ كنيم‌. 

انسان‌ نا متمدن‌ - انسان‌ متمدن‌
1-4- مي‌توان‌ فهميد كه‌ سرنوشت‌ بشر، پس‌ از كشف‌ شيوه‌ي‌ بومي‌كردن‌ گياهان‌ و جانوران‌ (در حدود 8000 سال‌ ق‌.م‌.)، و امكان‌ زيستن‌ در دهكده‌ها (در حدود 6000 سال‌ ق‌.م‌.)، به‌ مراتب‌ سعادت‌آميزتر بوده‌ است‌، اما او را هنوز نمي‌توانيم‌ متمدن‌ بشماريم‌. اين‌ نوع‌ زندگي‌ ساده‌ - توصيف‌ آن‌ با زندگي‌ سرخپوستان‌ آمريكاي‌ شمالي‌ منطبق‌ است‌ - تنها در اثر عادت‌ ميسر است‌، و نيازي‌ به‌ رهبري‌ قاطع‌ فردي‌ نيست‌. براي‌ تعريف‌ بروز تمدّن‌، يا در هر صورت‌ تمدّن‌ اروپايي‌، بايد به‌ خاور ميانه‌ برويم‌، زيرا تمدّن‌ از همين‌ جا سرچشمه‌ گرفته‌ است‌. 

چقدر طول‌ كشيد تا تمدّن‌ به‌ وجود بيايد؟ تقريباً نيم‌ ميليون‌ سال‌ گذشت‌ تا بشر موفق‌ به‌ تهيه‌ي‌ غذاي‌ خود شد، و در حدود دو هزار سال‌ ديگر طول‌ كشيد تا به‌ مرحله‌ي‌ زندگي‌ روستايي‌ رسيد، و لااقل‌ دو هزار سال‌ ديگر سپري‌ شد تا متمدن‌ گرديد. 

بشر پيش‌ از دوره‌ي‌ يخبندان‌
1-5- طبق‌ جديدترين‌ مطالعات‌، در حدود دويست‌ ميليون‌ سال‌ قبل‌، جانوري‌ دوزيستي‌ كه‌ روي‌ چهار دست‌ و پا راه‌ مي‌رفت‌ از آب‌ بيرون‌ آمد و بر زمين‌ بر فراز درختان‌ اقامت‌ گزيد. مدتها بعد (شايد بين‌ يك‌ ميليون‌ و نيم‌ و چهار ميليون‌ سال‌ قبل‌) اين‌ جانور، در حالي‌ كه‌ كاملاً تغيير ماهيت‌ داده‌ بود، از درخت‌ پايين‌ آمد، زيرا در اين‌ هنگام‌ با پا راه‌ مي‌رفت‌ و دستهايي‌ داشت‌ با انگشت‌ شستي‌ كه‌ رو به‌ روي‌ انگشتان‌ ديگر قرار مي‌گرفت‌، و بدين‌ ترتيب‌، قادر بود اشيا را بگيرد و آنها را به‌ كار برد. اما از آنجا كه‌ با دستهاي‌ خود آسان‌تر مي‌توانست‌ غذا بيابد و بخورد، پوزه‌اي‌ را كه‌ سابقاً بدان‌ احتياج‌ داشت‌ از دست‌ داد؛ تغييري‌ كه‌ در شكل‌ سرش‌ پديد آمده‌ قوه‌ي‌ بينايي‌ بيشتري‌ به‌ او داد و قدرت‌ مغز او را بيشتر كرد. در اين‌ زمان‌ پيشاني‌ متمايل‌ به‌ عقب‌ داشت‌ و بدون‌ چانه‌ بود، اما به‌ طريقي‌ سخن‌ مي‌گفت‌ و بدين‌ ترتيب‌ مي‌توانست‌ تجارب‌ گذشته‌ و نيازمنديهاي‌ موجود خود را به‌ ياد بياورد و آنها را با ديگران‌ در ميان‌ بگذارد. به‌ تدريج‌، اين‌ جانور به‌ صورت‌ انسان‌ دانا در آمد، اما در عصر پستانداران‌ - دوره‌ي‌ زمين‌شناسي‌ سنوزوئيك‌ با هم‌نوعان‌ خود به‌ صورت‌ دسته‌ جمعي‌ مي‌زيست‌. احتمالاً هر چه‌ عده‌ي‌ آنها كمتر بود بهتر مي‌توانستند زندگي‌ كنند، زيرا غذاهاي‌ جنگلي‌ و صحرايي‌ محدود بود. بشر ريشه‌ي‌ گياه‌، گوشت‌ شكار، تخم‌ پرندگان‌، ميوه‌، گردو، فندق‌ و مانند آن‌ را مي‌خورد، و احتمالاً عصا و سنگهاي‌ نتراشيده‌ به‌ كار مي‌برد (ائوليتها، ابزارهاي‌ سنگي‌ بدوي‌). 

بشر عصر يخبندان‌
1-6- آخرين‌ دوره‌ي‌ زمين‌شناسي‌ كه‌ مورد نظرماست‌ (يعني‌ دوره‌ي‌ پلئيستوسن‌ ) غالباً عصريخ‌ ناميده‌ مي‌شود، و آن‌ عبارت‌ از دوره‌اي‌ بسيار طولاني‌ است‌ كه‌ طي‌ آن‌ در چهار موقع‌ مختلف‌ يخچالهاي‌ وسيعي‌ قسمت‌ اعظم‌ اروپا، آسيا، و آمريكا را فراگرفت‌. نخستين‌ يخبندان‌ (موسوم‌ به‌ گونتس‌ ) در حدود يك‌ ميليون‌ سال‌ پيش‌، دومي‌ ( ميندل‌ ) در حدود هفت‌ صد هزار سال‌ پيش‌، سومي‌ ( ريس‌ ) در حدود سيصدهزار سال‌ پيش‌، و چهارمي‌ ( و ورم‌ ) در حدود صد هزار سال‌ پيش‌ روي‌ داد. (پيشرفتهاي‌ يخچالي‌ در هر دو سوي‌ اقيانوس‌ اطلس‌ احتمالاً در يك‌ زمان‌ روي‌ داد. يخبندانهاي‌ معادل‌ آنها در آمريكا نبراسكايي‌ (Nebraskan) كانزاسي‌ (Kansan) ، ايلينوايي‌ (IIIinoian) و ويسكانسيني‌ (Wisconsin) نام‌ دارند. در اواخر آخرين‌ يخبندان‌، يعني‌ در حدود بيست‌ هزار سال‌
چقدر طول‌ كشيد تا تمدّن‌ به‌ وجود بيايد؟ تقريباً نيم‌ ميليون‌ سال‌ گذشت‌ تا بشر موفق‌ به‌ تهيه‌ي‌ غذاي‌ خود شد، و در حدود دو هزار سال‌ ديگر طول‌ كشيد تا به‌ مرحله‌ي‌ زندگي‌ روستايي‌ رسيد، و لااقل‌ دو هزار سال‌ ديگر سپري‌ شد تا متمدن‌ گرديد.
 
قبل‌، مغولواران‌ (Mongoloids) از تنگه‌ي‌ برينگ‌ (Bering) گذشته‌ از آسيا به‌ آمريكا رفتند و نياكان‌ سرخپوستان‌ آمريكايي‌ شدند. توجه‌ داشته‌ باشيد كه‌ آخرين‌ يخبندان‌ دوبار به‌ حد اعلاي‌ خود رسيد و از حدود صد هزار سال‌ تا بيست‌ و پنج‌ هزار سال‌ پيش‌ ادامه‌ داشت‌، و در اين‌ هنگام‌ يخچال‌ به‌ سوي‌ شمال‌ عقب‌ نشست‌. ذوب‌ نهايي‌ احتمالاً چندين‌ هزار سال‌ بعد صورت‌ گرفت‌. البته‌ دوره‌هاي‌ طولاني‌ ميان‌ يخبندانها، گرم‌ بود و احتمال‌ دارد كه‌ خود ما اكنون‌ در يكي‌ از اين‌ دوره‌ها داريم‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌. طي‌ چهار بار گسترش‌ و عقب‌نشيني‌ يخچالها، اقليم‌ و صورت‌ زمين‌ به‌ مراتب‌ تغيير يافت‌. پس‌ از يك‌ اقليم‌ گرمسيري‌، كه‌ در طي‌ آن‌ فيل‌، اسب‌ آبي‌، و كرگدن‌ در اروپا جولان‌ مي‌دادند، سرماي‌ سختي‌ روي‌ داد كه‌ ضمن‌ آن‌ گوزنهاي‌ شمالي‌ به‌ حركت‌ درآمدند. درياي‌ مديترانه‌ گاهي‌ به‌ صورت‌ درياچه‌هاي‌ متعدد در مي‌آمد، اما خشكيهايي‌ نيز ميان‌ اروپا و آفريقا تشكيل‌ مي‌شد كه‌ كوچيدن‌ بشر و جانوران‌ را تسهيل‌ مي‌كرد. ليكن‌ طي‌ ده‌ هزار سال‌ اخير، اقليم‌ در سطح‌ زمين‌ زياد تغيير نكرده‌ است‌. 

از انسان‌ جاوه‌ تا انسان‌ پكن‌
1-7- در سرتاسر اروپا - به‌ ويژه‌ انگليس‌، فرانسه‌، و اسپانيا، آفريقا، جنوب‌ روسيه‌، فلسطين‌، و ديگر نقاط‌ آسيا، استخوانهاي‌ سنگواره‌ شده‌ و ابزارهاي‌ سنگي‌ يافت‌ شده‌ است‌. بعضي‌ از اين‌ آثار به‌ طور سالم‌ در غارها مدفون‌ شده‌اند، در صورتي‌ كه‌ آثار ديگر در بيابانها، نهشتهاي‌ دره‌ها، و در ميان‌ رانه‌هاي‌ رودخانه‌اي‌ در محلهايي‌ دورتر از مسيرهاي‌ كنوني‌ رودخانه‌ها به‌ دست‌ آمده‌اند. انواع‌ اخير معمولاً به‌ وسيله‌ي‌ يخچالها، مسافتهاي‌ بعيدي‌ رانده‌ شده‌ و بيشتر اوقات‌ در تحت‌ فشار يخپهنه‌ هايي‌ به‌ ضخامت‌ بيش‌ از سي‌صد متر، سخت‌، شكسته‌ و خرد شده‌اند. مقداري‌ از بقاياي‌ مربوط‌ به‌ عصر يخ‌، بيشتر در مسير آبهاي‌ جاري‌، كه‌ احتمالاً از يخچالها سرچشمه‌ مي‌گرفته‌اند، نهشته‌ شده‌اند. 

قديمي‌ترين‌ نمونه‌هاي‌ بشر در آفريقا به‌ دست‌ آمده‌ است‌. همه‌ي‌ دانشمندان‌ بر آنند كه‌ اين‌ موجودات‌ انسان‌ بوده‌اند - ابزارهايي‌ مي‌ساخته‌اند - و حدود يك‌ ميليون‌ و هفت‌ صد هزار سال‌ پيش‌ مي‌زيسته‌اند. اين‌ افراد كه‌ انسان‌ ماهر ناميده‌ شده‌اند به‌ مراتب‌ پيشتر از انسان‌ جاوه‌ بوده‌اند كه‌ در حدود پانصد هزار سال‌ پيش‌ زندگي‌ مي‌كرده‌ است‌. انسان‌ جاوه‌ يك‌ صد و شصت‌ و هفت‌ سانتيمتر و نيم‌ قد، داشت‌ و داراي‌ جمجمه‌اي‌ ضخيم‌، پيشاني‌ متمايل‌ به‌ عقب‌ و فكهايي‌ برجسته‌، درشت‌، ولي‌ بدون‌ چانه‌ بود. هنگام‌ حركت‌ پاهاي‌ خود را روي‌ زمين‌ مي‌كشيد، و كاملاً راست‌ راه‌ نمي‌رفت‌. انسان‌ پكن‌ ، كه‌ اندكي‌ بعد از انسان‌ جاوه‌ مي‌زيست‌ و از حيث‌ ظاهر به‌ او شباهت‌ داشت‌، تقريباً به‌ طور مسلم‌ از نياكان‌ ماست‌. انسان‌ پكن‌ از ابزارهاي‌ سنگي‌ استفاده‌ مي‌كرد و غذاي‌ خود را روي‌ آتشي‌ در غار مي‌پخت‌ و هم‌ نوعان‌ خود را نيز مي‌خورد. 

انسان‌ نئاندرتال‌ كه‌ بود؟
1-8- بين‌ 000 , 120 و 000 , 70 سال‌ پيش‌ - يعني‌ قبل‌ و ضمن‌ اوايل‌ آخرين‌ يخبندان‌ - در اروپا نژادي‌ از بشر مي‌زيست‌ كه‌ درباره‌ي‌ آن‌ اطلاعات‌ بسياري‌ در دست‌ داريم‌ در سال‌ 1856 بهترين‌ نمونه‌ي‌ آن‌ در دره‌ي‌ نئاندر (كلمه‌ي‌ تآل‌ در نئاندرتال‌ در زبان‌ آلماني‌ به‌ معني‌ دره‌ است‌) در آلمان‌ يافت‌ شد، اگر چه‌ نمونه‌هاي‌ مشابه‌ در نقاط‌ دوردستي‌، مانند كوه‌ كرمل‌ در فلسطين‌، پيدا شده‌ است‌، و از اينجاست‌ كه‌ آن‌ نوع‌ انسان‌ را انسان‌ نئاندرتال‌ ناميده‌اند. انسان‌ نئاندرتال‌ داراي‌ قدي‌ به‌ طول‌ يك‌ متر و پنجاه‌ و پنج‌ سانتيمتر، پيشاني‌ متمايل‌ به‌ عقب‌، فك‌ اسفلي‌ تقريباً بدون‌ چانه‌، و مغزي‌ بزرگ‌تر از حد متوسط‌ كنوني‌ بود؛ و در راه‌ رفتن‌ پاي‌ خود را روي‌ زمين‌ مي‌كشيد، و كاملاً راست‌ نمي‌ايستاد. وي‌، پس‌ از شروع‌ يخبندان‌، در دهانه‌هاي‌ غارها مي‌زيست‌ و داراي‌ ابزارهاي‌ مانند تبر، چاقو، قلم‌ كنده‌كاري‌، و مته‌ از سنگ‌ چخماق‌ و استخوان‌ بود. همچنين‌ از آتش‌ استفاده‌ مي‌كرد و لباس‌ مي‌پوشيد و، گذشته‌ از اين‌، مردگان‌ خود را با ابزارهاي‌ آنها در كف‌ غارها دفن‌ مي‌كرد؛ و از اين‌رو مي‌توانيم‌ نتيجه‌ بگيريم‌ كه‌ مذهبي‌ ساده‌ داشت‌ و به‌ ارواح‌ و زندگي‌ پس‌ از مرگ‌ معتقد بود. طبق‌ قرارداد، فرهنگ‌ او را موستري‌ مي‌ناميم‌، زيرا بسياري‌ از ابزارهاي‌
- بين‌ 000 , 120 و 000 , 70 سال‌ پيش‌ - يعني‌ قبل‌ و ضمن‌ اوايل‌ آخرين‌ يخبندان‌ - در اروپا نژادي‌ از بشر مي‌زيست‌ كه‌ درباره‌ي‌ آن‌ اطلاعات‌ بسياري‌ در دست‌ داريم‌ در سال‌ 1856 بهترين‌ نمونه‌ي‌ آن‌ در دره‌ي‌ نئاندر (كلمه‌ي‌ تآل‌ در نئاندرتال‌ در زبان‌ آلماني‌ به‌ معني‌ دره‌ است‌) در آلمان‌ يافت‌ شد، اگر چه‌ نمونه‌هاي‌ مشابه‌ در نقاط‌ دوردستي‌، مانند كوه‌ كرمل‌ در فلسطين‌، پيدا شده‌ است‌، و از اينجاست‌ كه‌ آن‌ نوع‌ انسان‌ را انسان‌ نئاندرتال‌ ناميده‌اند.
 
او در جايي‌ به‌ نام‌ غار لوموستيه‌ در فرانسه‌ يافت‌ شده‌ است‌، اما اين‌ وجه‌ تسميه‌ چندان‌ درست‌ نيست‌، زيرا فرهنگها، مانند خود افراد، با يكديگر به‌ مقدار زياد آميخته‌ مي‌شدند. احتمالاً انسان‌ نئاندرتال‌ يكي‌ از نياكان‌ ما بوده‌ است‌، اما سرانجام‌ خود او جذب‌ نژادهاي‌ ديگر شد. 

انسان‌ اورينياكي‌ كيست‌؟
1-9- «انسان‌ دانا»، يعني‌ بشر امروزي‌ كه‌ در حدود 000 , 70 سال‌ پيش‌ و طي‌ آخرين‌ دوره‌ي‌ يخبندان‌ پديد آمد، به‌ طور كلي‌ اورينياكي‌ ناميده‌ مي‌شود، و اين‌ نام‌ از غار اورينياك‌ در قسمت‌ علياي‌ روخانه‌ي‌ گارون‌ در فرانسه‌ گرفته‌ شده‌ است‌. احتمال‌ مي‌رود كه‌ بشر امروزي‌ هم‌ از نسل‌ اورينياكي‌ و هم‌ از نسل‌ نئاندرتالي‌ انسان‌ دانا باشد. با وجود اختلاف‌ بسيار ميان‌ انسان‌ نئاندرتال‌ و انسان‌ امروزي‌، دو قوم‌ كه‌ با يكديگر مواجه‌ مي‌شوند هميشه‌ با هم‌ مي‌آميزند، و مرحله‌اي‌ مياني‌، يعني‌ آميزش‌ انسان‌ نئاندرتال‌ و انسان‌ امروزي‌، با مشاهده‌ي‌ استخوانهايي‌ كه‌ در ناحيه‌ي‌ جليل‌ در فلسطين‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌، به‌ ثبوت‌ مي‌رسد. انسان‌ دانا به‌ صورت‌ امروزي‌، احتمالاً از نسل‌ بعضي‌ از افراد نژاد نئاندرتال‌ است‌. نژاد ديگري‌ هرگز كاملاً جاي‌ نژاد اورينياكي‌ را نگرفته‌ است‌، و اعقاب‌ او را مي‌توان‌ در بعضي‌ از قسمتهاي‌ ويلز، ايرلند، فرانسه‌، اسپانيا، پرتقال‌، الجزاير، و نقاط‌ ديگر مشاهده‌ كرد. اين‌ نوع‌ انسان‌ از انسان‌ نئاندرتال‌ سبك‌تر بود، اما قدي‌ بلندتر (در حدود يك‌ صد و شصت‌ و هفت‌ سانتيمتر) و جمجمه‌اي‌ بزرگ‌تر داشت‌. دستهاي‌ او درازتر، بيني‌ پهن‌تر، فكش‌ برجسته‌، و چانه‌اش‌ ضعيف‌ بود. احتمالاً مشهورترين‌ شعبه‌ي‌ اورينياكي‌ نوع‌ كرومانيون‌ بوده‌ است‌، كه‌ به‌ نام‌ غاري‌ به‌ همين‌ اسم‌ در ناحيه‌ي‌ دوردوني‌ موسوم‌ شده‌ است‌؛ اما نژادهاي‌ ديگري‌ نيز هم‌زمان‌ آنها در جهان‌ وجود داشت‌. يكي‌ از آنها قومي‌ زنگي‌ ماننده‌ بوده‌ است‌ كه‌ استخوانهاي‌ او را در غار گريمالدي‌ در سواحل‌ شمالي‌ ايتاليا يافته‌اند. 

انسان‌ اوينياكي‌ چگونه‌ مي‌زيست‌؟
1-10- افراد نژاد اورينياكي‌ ميوه‌ها و گياهان‌ جنگلي‌، گوشت‌ گوزن‌ شمالي‌ و ساير حيوانات‌ را مي‌خوردند، و همچنين‌ انواع‌ ماهي‌ را با نيزه‌ هايي‌ كه‌ از شاخ‌ يا استخوان‌ ساخته‌ بودند صيد مي‌كردند. استخوان‌ و شاخ‌ را از گوزن‌ شمالي‌ و عاج‌ را از ماموت‌، كه‌ اكنون‌ از بين‌ رفته‌ است‌، به‌ دست‌ مي‌آوردند. در كشتن‌ حيوانات‌ و افراد ديگر، به‌ جاي‌ نيزه‌، چوب‌ به‌ كار مي‌بردند. زنان‌ آن‌ با سوزنهاي‌ استخواني‌ از پوست‌ و خز جانوران‌ لباس‌ مي‌دوختند، و گاهگاه‌ خود را با گردنبندها و زينت‌آلاتي‌ از صدف‌ و عاج‌ مي‌آراستند؛ چربي‌ حيواني‌ را در ظرفهاي‌ سنگي‌ براي‌ روشنايي‌ مي‌سوزاندند، و خود را با آتش‌ گرم‌ مي‌كردند. اغلب‌ نيز مردگان‌ خود را با ابزارهاي‌ آنان‌ در اقامتگاه‌ خود به‌ خاك‌ مي‌سپردند تا مردگان‌ در آن‌ دنيا از آن‌ استفاده‌ كنند، و گاهگاه‌ رنگ‌ قرمز گل‌ اخرا بر روي‌ جسد آنها مي‌ماليدند، كه‌ بدون‌ ترديد يادآور خون‌ و آرزوي‌ بازگشت‌ حيات‌ به‌ بدن‌ مردگان‌ بود. در هواي‌ سرد در دهانه‌ي‌ غارها مي‌زيستند، اما در هواي‌ گرم‌ بيرون‌ مي‌آمدند و سوراخهايي‌ در زمين‌ مي‌كندند و كلبه‌هايي‌ از شاخه‌ و پوست‌ مي‌ساختند. 

پايان‌ دوره‌ پارينه‌ سنگي‌
1-11- در همان‌ زمان‌، ساختن‌ ابزارهاي‌ سنگي‌ پيشرفت‌ كرد. اگر بخواهيم‌ عبارات‌ قراردادي‌ را به‌ كار بريم‌، بايد بگوييم‌ كه‌ دوره‌ي‌ پارينه‌ سنگي‌، جاي‌ خود را به‌ دوره‌ي‌ نوسنگي‌ داد. اما عامل‌ تازه‌ در زندگي‌ بشر به‌ مراتب‌ مهم‌تر از ابزارسازي‌ بود. تا اينجا بشر غذاي‌ خود را از هر كجا كه‌ مي‌توانست‌ به‌ دست‌ مي‌آورد. پس‌ از مدت‌ كوتاهي‌، طريقه‌ي‌ فراهم‌ ساختن‌ آن‌ را ياد گرفت‌. در مورد چگونگي‌ وقوع‌ اين‌ تحول‌ به‌ طور قطع‌ نمي‌توان‌ اظهارنظر كرد، اما شايد تغيير آب‌ و هوا، كه‌ باعث‌ ايجاد صحراي‌ آفريقا پس‌ از عقب‌نشستن‌ يخبندان‌ چهارم‌ شد، بسياري‌ از افراد و جانوران‌ را به‌ سوي‌ دره‌ نيل‌ پيش‌ رانده‌ باشد. به‌ همان‌ ترتيب‌ اقوام‌ و حيوانات‌ از صحراي‌ عربستان‌ گريختند و در سوريه‌، فلسطين‌، و دره‌ي‌ بين‌النهرين‌ (دجله‌ و فرات‌) اقامت‌ گزيدند. به‌ احتمال‌ قوي‌ بشر در اين‌ دوره‌، مانند سابق‌، از حبوبات‌ بيابان‌ تغذيه‌ مي‌كرد، اما چون‌ محيط‌ محدودتري‌ در اختيار داشت‌ - زيرا نمي‌توانست‌ مانند گذشته‌ به‌ بيابانگردي‌ بپردازد - موفق‌ شد كه‌ رشد دانه‌ را در جايي‌ كه‌ پاشيده‌ شده‌ بود مشاهده‌ كند. بدين‌ ترتيب‌ بود كه‌ كشاورزي‌ آغاز شد. شايد نيز در اثر محدوديت‌ ذخيره‌ي‌ گوشت‌ بود كه‌ بشر به‌ فكر افتاد بعضي‌ از جانوران‌ را در مجاورت‌ خود نگاه‌ دارد و سپس‌ آنها را اهلي‌ كند. با اين‌ مرحله‌ به‌ عصر جديدي‌ در پيشرفت‌ بشر مي‌رسيم‌. [ 1 ] 

پانوشت‌ 
[ 1 ] - چارلز. اي‌. رابينسون‌، تاريخ‌ باستان‌، ترجمه‌: دكتر اسماعيل‌ دولتشاي‌، تهران‌، انتشارات‌ علمي‌ و فرهنگي‌، 1370.


http://www.iptra.ir

***به بهشت نمی روم اگر مــــــادرم آنجا نباشد***

آنگاه که تنها شدی و در جست جوی یک تکیه گاه مطمئن هستی ، بر من توکل نما . نمل/79

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها