0

داستان کوتاه آیت الله

 
kaka22
kaka22
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 332
محل سکونت : بوشهر

داستان کوتاه وصیت پدرانه
یک شنبه 19 تیر 1390  5:54 PM

 

دانایى به فرزند خویش وصیت کرد و گفت : من , پیر و فرسوده شده ام , دیر یا زود مى میرم .

پس از مـن , تـو بـایـد زمـام کـار خانواده رادردست بگیرى .

بعد از من ممکن است خانه را بفروشى , ولى چـون سـردر خـانه با ساختمان اصلى آن متناسب نیست , قبل از عرضه وفروش , آن را از نو بساز تا بهتر بتوانى بفروشى .

چـندى بعد پدر مرد.

پسر وقتى که قصد فروش خانه را کرد بنا به توصیه پدر, به نوسازى سردر بنا پـرداخت .

خرج و زحمت آن کار ومقایسه جزء ناچیز ساختمان با مجموعه بناى آن , موجب گردید که بهاى حقیقى و رنج سازندگى را درک کند و در حفظ و حراست آن خانه بکوشد, براى همین از فروش خانه منصرف شد و به فلسفه سفارش پدر پى برد.

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها