0

داستان کوتاه آیت الله

 
kaka22
kaka22
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 332
محل سکونت : بوشهر

داستان کوتاه انا فتحنا
یک شنبه 19 تیر 1390  5:45 PM

نوشته اند: زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟
قرآن.
-
از کجای قرآن؟
-
انا فتحنا....
نادر از پاسخ  او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
 
سپس یک سکه زر به پسر داد ؛ اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند . می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت:-مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخی است . او اگر به تو پول می‌داد ، یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد. حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها