داستان کوتاه یلداست و شرمندگی ...
یک شنبه 19 تیر 1390 5:34 PM
سلام
تا بحال کم پیش اومده خودم متنی رو بنویسم. مشغله زیاد فرصتی نداده و حتی گاهی این مشغله باعث شده تا رابطه ام نسبت به دوستان صمیمی و قدیمی ام اونطورکه باید و شاید نباشه.
یلداست و شب نشینی ها یلداست و باران اس ام اس ها ... نیمی از اس ام ها تکراری بودن و پارسالی و البته بینشون اس ام اس های قشنگی هم بوده ولی یکی از اس ام اس ها جالب تر از بقیه بود که بد نیست براتون بگم :
دلم میخواست الان پیش بودی، میرفتیم چندتا هندونه میخریدیم، دوتایی اونقدر هندونه میخوردیم که شاشمون بگیره، اونوقت میشاشیدیم به این رفاقت که نه یه زنگ میزنی و نه اس ام اس میدی ! بی معرفت یلدات مبارک ...
یلداست و شرمندگی ...