0

داستان کوتاه آیت الله

 
kaka22
kaka22
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 332
محل سکونت : بوشهر

داستان کوتاه ارنستو چگوارا
یک شنبه 19 تیر 1390  5:31 PM

دستانم بوی گُل می داد، مرا به جرم چیدن گُل محکوم کردند؛ اما هیچکس فکر نکرد که شاید من یک گُل کاشته باشم!

 

« ارنستو چگوارا »

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها