داستان کوتاه بودا
یک شنبه 19 تیر 1390 5:26 PM
بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانهی او نروید » بودا به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: " هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ... "
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : " هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که بعضی مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن و سوء استفاده از فقر او ، از وی زنی هرزه ساختهاند ."