0

داستان کوتاه آیت الله

 
kaka22
kaka22
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 332
محل سکونت : بوشهر

داستان کوتاه
یک شنبه 19 تیر 1390  5:24 PM

خسته و افسرده به دنبال مکانی می گشت تا دمی استراحت کند که ناگهان دید تخته سنگی به انتظارش نشسته است.

به نزدیکی سنگ که رسید دید برگ هایی از اطراف سنگ سر از خاک بیرون آورده اند. خوب که نگاه کرد دریافت، شبیه آن برگهایی هست که در بهشت دیده بود است. ناگهان گریه اش گرفت. با انگشتانش روی خاک نوشت: ۱/۱/۱

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها