0

داستان کوتاه آیت الله

 
kaka22
kaka22
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 332
محل سکونت : بوشهر

داستان کوتاه عاشقانه
یک شنبه 19 تیر 1390  5:16 PM

تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد.

به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد.

هرچه تلفن را در مقابل صورتش، عقب و جلو برد، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند.

رو به من کرد و گفت: ببخشید آقا، چی نوشته؟

گفتم: " همه چیزم " .

پیرمرد: الو سلام عزیزم ...

دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخند به من گفت: همسرم است...

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها