داستان کوتاه غم پدرانه
یک شنبه 19 تیر 1390 5:08 PM
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی ... پیر شده
وقتی دارم صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی .... پیر شده
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره
اما هیچ چی نمیگه
و
وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاط غصه های تو بود
دلت
میخواد
بمیری....