0

داستان کوتاه آیت الله

 
kaka22
kaka22
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 332
محل سکونت : بوشهر

داستان کوتاه غم پدرانه
یک شنبه 19 تیر 1390  5:08 PM

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی ... پیر شده
وقتی دارم صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی .... پیر شده
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره
اما هیچ چی نمیگه
و
وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاط غصه های تو بود
دلت
میخواد
بمیری....

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها