کامرون پسری سیاه پوست و کوچک
سه شنبه 8 تیر 1389 2:06 PM
بنام خداوندی که تمام کودکان را دوست دارد
کامرون کوچولو قصه ما در قاره افریقا وتوی افریقای جنوبی زندگی می کرد پدرش کارگر بود و مادرش هم توی خونه های دیگر کار می کرد کامرون کوچولو هم پیش خاله و عمه می موند وقتی مامان وبابا نبودند یک روز که...
--------------------داشت بازی می کرد توی خیابون یک جهانگرد رو می بینه که متوجه پوست بدن جهانگرد می شه که سفید بوذ کامرون کوچولو به خودش نگاه کرد و دید که پوست بدنش سیاه است .تو همین فکرهها بود که دوستش انشر کوچولو صداش می کنه که به بازی ادامه بده و کامرون کوچولو هم به بازی کردن ادامه می ده
--------------------------------------------------------
بعد از بازی به خونه می ره و خاله جونش براش غذا اماده می کنه تا بخوره کامرون کوچولودر حال غذا خوردن به خاله جونش میگه که چرا پوست ما سیاه است وپوست اون جهانگرده سفید خاله جونش میگه کدوم جهانگرده من کسی رو ندیدم کامرون کوچولو میگه امروز داشتم بازی می کردم که دیدمش پوست بدنش سفید بود خاله جون .
************************************************
خاله بهش می گه ما سیاه پوست هستیم و اون جهانگرده سفید پوست تو همین زمانها بود که عمه ش که توی حیاط بود میاد توی اتاق
کامرون کوچولو موضوع رو به عمه جونش میگه عمه جون میگه که خدا انسانها رو گوناگون افریده از نظر ظاهر ولی از نظر باطنی یک جور افریده تا خود انسان راه درست رو از راه نادرست انتخاب کنه و ارزشهای خوب رو در خودش پرورش بده کامرون کوچولو از عمه جونش می پرسه پس فرقی بین ما وسفید پوست نیست عمه جونش کفت نه عزیزم این خود انسانه که باید خوب باشه نه پوست وظاهر انسان
--------------------------------------------------------
پیام:به کودکان خود از نظرشخصیتی ارزش بدهید وبا انجام کارهای خوب انها را به خوبیها تشویق کنید
kiamaxنویسنده داستانهای کودک