کنسرت در پایان زمستان/کاداره
یک شنبه 19 تیر 1390 11:47 PM
کنسرت در پایان زمستان
اسماعیل کاداره
مهین میلانی
انتشارات مرکز
محوریت اصلی کتاب نحوه زندگی مردم آلبانی در زمان خراب شدن روابط آلبانی و چین و در مجموع زندگی در جوامع کمونیستی است . سیلوا کارمند یکی از وزارتخانه های دولتی است و شوهرش گیرگی حامل نامه هایی است که چین و البانی برای هم می فرستند . برادرش آریان در ارتش دچار مشکل شده و خواهرش آنا که فوت کرده هنوز در ذهن ها جا دارد . شایعات زیادی در مورد آنا و اسکندر برمما نویسنده معروف وجود داشته و گفته می شده که کتاب " برای فراموشی یک زن " در حقیقت برای آنا نوشته شده ، زمانی که آنا تقاضای طلاق دارد شوهر او بحث را به دادگاه می کشد و معتقد است اسکندر موجب این امر است و در آن موقع متوجه می شوند شخص سومی به اسم بسنیک قرار است با آنا ازدواج کنه .
کتاب را چند سال پیش خونده بودم و شدیدا دوستش داشتم و وقتی یادش افتادم نتونستم در برابر وسوسه دوباره خوندنش مقاومت کنم . این کتاب خیلی برای من عجیب و خاصه . موضوع اصلی خود کتاب نه اما ریزه کاریهاش خیلی ذهنم را مشغول می کنه و این همه سال هنوز می دیدم که جملاتش و نام ها تو ذهنم هست . لیندا همکار سیلوا عاشق بسنیک است و هیچ دسترسی به او نداره و در آخر داستان فقط می بینیم که با هم دوستن عاشق این قضیه ام . اسکندر که عاشق آناست و اثری را راجع به ملاقات خودش و انا می نویسه و با اینکه همه می دونن خطابش آناست اون اثر را مستقیم به آنا تقدیم نمی کنه . درخت لیمویی که اول داستان به درون خانه می یاد و اخر داستان شکوفه می ده . جزئیاتش منو خیلی درگیر می کنه و خیلی دوستش دارم این کتاب رو .
قسمت های زیبایی از کتاب
کارهای بزرگ هیچ گاه از نزدیک خوب دیده نمی شوند . باید سال ها به عقب برگشت ، و حتی قرن ها ... تا وسعت و عمق مسئله را دریافت .
هیچ چیز وحشتناک تر از آن نیست که در اثنای کاوش های باستان شناسی از حسادت رنج ببری . خیال می کنی تمام این حفره ها را در گوشت تو کنده اند .
هچ چیز ناخوشایندتر از این نیست که انسان با آشنایی در خیابان برخورد کند که از روبه رو نمی آید ، بلکه از پشت سرتان می آید و همان مسیر شما را طی می کند .
هیچ پدیده ای دوباره به صورت اولیه خود تکرار نمی شود و حتی مارکس اشاره هم کرده است که اگر واقعه ای یک بار به شکل فاجعه رخ دهد ، بیم آن می رود که روزی به صورت مضحکه ای تکرار شود .
هر بار که زمستان بر شیشه های پنجره ها بکوبد ،
تو ، هر چند هم که نباشی ، باز می گردی .
هر چند هم به شکل موسیقی ، عزا و صلیب در آیی،
بازت می شناسم و به سویت پر می کشم .