چه کسی دورونتین را باز آورد؟
یک شنبه 19 تیر 1390 11:45 PM
اسماعیل کاداره
قاسم صنعوی
خانواده ورانا در دهکده ای در آلبانی زندگی می کنند . این خانواده 9 پسر و یک دختر به نام دورونتین دارد . دورنتین بر خلاف رسوم معمول به ازدواجی مردی از دیاران دور دست در می آید و مادر بسیار بی تاب است. برادر دورنتین به نام کنستانتن به مادر قول اکید می دهد که هر زمان دلتنگ دختر شد او را به دیدارش خواهد برد . بلافاصله بعد از رفتن دورونتین ، جنگی رخ می دهد که هر 9 برادرش کشته می شوند و دسترسی به محل سکنی دختر نیز وجود ندارد . مادر بسیار دلمرده و غمگین است و مدام بر سر قبر کنستانتن می گوید که پس قول تو چه شد ؟!!!!!! 3 سال بعد نیمه شب دورونتین در خانه را می زند و می گوید کنستانتین مرا به این جا آورد و مادر می گوید اما او 3 سال پیش مرده است .
فردی مامور بررسی این سوال می شود "چه کسی دورونتین را باز آورده است ؟" و رمان به صورت معما گونه و همراه با افسانه به پیش می رود .
قشنگ بود خوشم اومد ... موضوعش عالی بود .... اشارات قشنگی هم به اختلافات کلیساهای مختلف داشت
جالبه بدونید که گفته می شود که کاداره در رمانهایش مسائل گوناگونی را مطرح می کند که اگرچه در ابتدای امر ربط چندانی به هم ندارند سرانجام به هم می پیوندند و نهری سیال را به وجود می آورند . از همین رو رمانهای او را رمان سنفونیک می نامند .
قسمت های زیبایی از کتاب
این نوع برخوردها که طوفانی در پی ندارند در واقع زیان بار تر از دعواهای آشکارند که معمولاً اشتی به دنبال دارند . به عکس این گونه برخوردها روزها و روزها طول می کشند و به دنبال دلایل مناسبی می گردند تا آشکار شوند و چون بهانه آنها معمولاً بی مورد و غیرقابل توجیه است ، بغض و کینه و در نتیجه عدم تفاهم ناشی از آنها خیلی تلخ تر از دنباله های دعوایی عادی است .
برخی امور که فی النفسه ساده هستند ، گویی برای ممانعت از کشف شدن سادگی شان ، دارای این قدرت هستند که در اذهان ایجاد ابهام کنند .