سرگشته راه حق/کازانتزاکیس
یک شنبه 19 تیر 1390 5:34 PM
سرگشته راه حق
نیکوس کازانتزاکیس
منیر جزنی
انتشارات امیرکبیر
کتاب شرح زندگی قدیس فرانسوآی اسیزی بنیان گذار فرقه مسیحی فرانسیسکن ها می باشد . فرانسوا تک فرزند خانواده بسیار ثروتمندی است که پسری خوشگذران نیز می باشد اما روزی ناگهان صدای خدا را حس می کند و دست از تمام مال و اموال و مقام خود می شوید و پا در راه حق می گذارد . او معتقد است باید در فقر کامل به سر برد و از تمام خویشاوندان برید . سختی های بسیار زیادی در این راه می کشد . مریدان زیادی می یابد و معجزات زیادی نیز از او نقل شده است . یکی از شهرهای کالیفرنیا نیز به احترام این قدیس به نام سن فرانسيسکو می باشد .
کتاب خوبی بود هر چند ترجمه اش را اصلا دوست نداشتم . نحوه تعریف و نگارشش خوبه و خیلی راحت با کتاب هم خوان می شید اما من به شخصه خیلی از این آقای فرانسوا بدم اومد . البته خوب واقعا در راه حق فداکاری کرد اما عقاید چرتی داشت . اولا که می گفت باید فقیر باشین کار نکنین و با صدقه زندگی کنین در حقیقت می گفت فروتنی مقدس ایجاب می کند که دست دراز کنی صدقه بخواهی و آن را قبول کنی . عجب با جنبه هستند این مسیحی ها اگه ما یکی دو تا از این روایت ها داشتیم که نباید کار کرد عمرا قدم از قدم بر می داشتیم . دوما که شدید مخالف مطالعه بود و می گفت جهل چیز خوبیه و بیان می کرد خوش به حال اونها که از ذهن و شعور فقیرند و کتاب ها را هم می سوزوند . سوما حموم و اینها تو کارش نبود و وقتی از مسلمانها شنید پیامبرشون به پاکیزگی نصیحت کرده خیلی واسه مسلمونا متاسف شد . یا مثلا لباسش آتش می گرفت نمی ذاشت خاموش کنند می گفت چی کار دارین برادر شعله رو اونم داره زندگی می کنه و غذاش لباس منه!!!! خلاصه اصلا با عقایدش موافق نبودم اما خود کتاب واسه مطالعه خوب بود . جالب بود که این همه هم معجزه داشته لابد قلبش خیلی پاک بوده .
کازانتزاکیس این کتاب را به دکتر آلبتر شوایتزر تقدیم کرده . جالبه بدونید کازانتزاکیس در سال ۱۹۵۶ جایزه بین المللی صلح را برده . در اثر سرطان خون فوت کرده و روی قبرش نوشته شده : «نه آرزوئی دارم، نه میترسم. من آزادم»
قسمت های زیبایی از کتاب
خدا یک آتش سوزیست . او می سوزد و ما هم با او می سوزیم .
کسی چه می داند شاید هم خدا همان جستجوی خدا باشد !
نو به نو خدا و شیطان را صدا می کردم . برای من تفاوت نداشت که کدام یک خواهند آمد . آنچه می خواستم این بود که دیگر احساس تنهایی نکنم .
تحمل هیچ تنبیهی دشوارتر از این نیست که موجودی در برابر بدی هایی که کرده با خوبی رو به رو شود!
برای چه تردید می کنی . هرگز به پشت سرت نگاه نکن .