پولین
جمعه 17 تیر 1390 2:22 PM
امیل زولا
محمدعلی خندان
این رمان هم از سری رمان های خانواده روگن است که اسم اصلیش "شور زندگی" است .
پولین پس از مرگ پدر و مادرش بنا بر وصیت انها برای زندگی نزد خانواده شانتو می رود . او دختر شاد و قوی و مهربانیست که خانوده شانتو با خوشحالی او را پذیرا می شوند، به خصوص که ارث زیادی دارد و هزینه ای به آن خانواده تحمیل نمی کند . خانم شانتو شدیدا مراقب سرمایه پولین است تا از بین نرود . اما به مرور زمان روند تغییر می کند . او برای اولین بار از پولین قرض می گیرد و این کار تبدیل به عادت می شود .... با مصرف پول های او ، حس نفرت خانواده هم از او زیادتر می شود ...لازار پسر خانوده نامزد پولین است اما مادر پسر بعد از مدتی سعی می کند فرزندش را جلب دختر ثروت مند دیگری به نام لوییز کند .......پولین دختری فداکار است و سعی می کند مشکلات را از سر بگذراند...
داستانش بد نیست البته به نظر شخصی بنده شباهت هایی هم به داستان های عامه پسند دارد اما روی شخصیت لازار خیلی خوب کار کرده . یک پسر مردد که دائم از این شاخه به اون شاخه می پره باهوشه اما عدم پشتکار و همچنین بلندپروازی های او راه را بر وی سد می کنند . لازار نمونه خوبی از یک انسان مردد و بلاتکلیف است ...... همین طور توی تصویر کردن پولین هم برخی نقاط را خوب کار کرده مثلا نشون می ده پولین فداکار هست و گذشت می کنه اما واقعا حس گذشت نداره ناراحته گریه می کنه دعا می کنه اوضاع جور دیگه بشه . دو تا صحنه را هم راجع بهش خیلی دوست داشتم یکی انتهای داستان که دیگه لازار آخرین کنایه را هم به پولین می زنه و پولین همچنان داره لطفهای خودشو ادامه می ده ، بعد پولین فکر می کنه دیگه راحت شدم هر کار می تونستم کردم و هیچ نتیجه ای نداد هر کار تونستند با من کردند .... این حس را قبول دارم خیلی وقت ها بدترین کارها را می کنیم نه به امید نتیجه بلکه به امید لحظه ای که دیگه تموم شه و بدونیم کاری از دستمون بر نمی یاد هر چی شد کردیم و نشد ..... و دیگه اینکه وقتی پولین از لازار می خواد با لوییز ازدواج کنه لازار ابتدا قبول نمی کنه و چندین روز بعد پذیرشش را اعلام می کنه ، پولین اون زمان فکر می کنه نه اینو دیگه نمی تونم ببخشم چرا به من فرصتی دادی که امیدوار بشم منو دوست داری و به خاطر عشق من داری امتناع می کنی! چرا گذاشتی خودمو فریب بدهم ........
جالبه بدونید زولا در بيستم سپتامبر 1902 در پاريس مستقر گشت و در آپارتمان سردش بر اثر مسدود شدن لوله بخاري، به اختناق دچار شد كه هيچگونه درماني سودمند نيفتاد. او در 29 سپتامبر همان سال درگذشت
قسمت های زیبایی از کتاب
چه بدبختی بزرگی!! انسانی که فداکاری کند تا باری از دوش دیگری بردارد و بعد متوجه شود که اشتباه کرده و بار طرف را سنگین تر نموده است !
واقعاً دردناک است که انسان دریابد به خیانت فرد مورد علاقه اش دچار آمده و دیگر خود نیز مورد علاقه نمی باشد! از همه مهمتر اینکه بر او بشورند و او نیز خود را با هزاران تحقیر تنهای تنها بیابد!
آیا ممکن است کسی چیزی را که به حد پرستش دوست داشته ناگهان از یاد ببرد و دیگر به آن علاقه ای نشان ندهد؟