سقوط
چهارشنبه 15 تیر 1390 6:36 PM
سقوط
آلبر کامو
شورانگیز فرخ
تمام داستان صحبت های ژان باتیست کلامانس با مخاطبی است که هیچ صحبتی از او را در داستان نقل نمی کنند . کلامانس زمانی وکیل بوده انسانی خوشبخت ، محبوب و راضی از خویشتن و عملکرد خود . تا اینکه شبی فریاد زنی را می شنود که خود را به درون رود می اندازد و او توجهی به این موضوع نمی کند و از اینجاست که سقوط او مرحله به مرحله اغاز می شود . البته در حقیقت بیان می کند که همه ما انسان ها مدتهاست که سقوط کرده ایم این موضوع فقط باعث می شود کلامانس سقوط ها و دورویی های خود را به یاد اورد مثلا ژان باتیست به یاد می آورد زمانی که نا بینایان را از خیابان رد می کرد برای انها کلاهش را از سر بر می داشته و از خود می پرسد ایا این عمل خیرخواهانه برای آنها بوده یا خودنمایی ؟
خیلی کتاب زیبایی و توی کتاب های کامو به نظر من از بقیه اش عمیق تر بود . چون اصلا داستان یک انسان با روحیات خاص نبود داستان همه انسان ها بود داستان دو رویی زمانه ما و رنجی که برای انسان شدن باید کشید
ما به ندرت برای کسلنی که از ما بهترند راز دل می گوییم . حتی از محضرشان می گریزیم . در مقابل ، بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می کنیم که به ما شباهت دارند و در ضعف ها و حقارت هایمان شریکند . بنابراین ما نمی خواهیم خودمان را اصلاح کنیم یا بهتر شویم : زیرا در این صورت ابتدا باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم . ما فقط می توانیم که بر حالمان رقت اورند و در راهی که می روند تشویقمان کنند . خلاصه می خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه نفسمان هم قدمی بر نداریم .
قسمت های زیبایی از کتاب
مردم از انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی شوند .
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند .