رویاهای خاکستری/معصومه پریزن(چیمن)/ معرفی از محسن مدنی
جمعه 10 تیر 1390 1:02 PM
".... دیده از چشمان خود برگرفت و بینی و لبهایش را ورانداز کرد . سپس موهایش را جمع کرد و دوباره روسریش را روی سر دردناکش بست و بار دیگر خود را ورانداز کرد ، و در همان حال فکر کرد : این آقای دکتر هم چه آدم عجیبیه!مردای دیگه آرزو دارن نگاهی بهشون بندازم .اون وقت با این آقازاده حرف زدم و محلم نذاشت...."
.
.
".... رؤیا پیاده شد و در را پشت سرش بست . مرد جوان قبل از اینکه اتومبیل را به حرکت در بیاورد ، به سمت رؤیا خم شد و گفت: مروارید صدفت رو حفظ کن ، خواهر . حیفه که اونو به تاراج ببرن .
و حرکت کرد . رؤیا انگار سرب مذاب رویش ریخته باشند ، بندبند وجودش از هم گسست و کلام مرد جوان را در عمق وجود خود جای داد ....."
هنوز دخترانی هستند که ما بی توجه از کنارشون رد میشیم و به خاطر ظاهر ناپسندشون نگاه چپی بهشون می کنیم و در دل بهشون ناسزا میگیم ..."دختران فراری"... جوری فکر می کنیم که انگار از بدو تولد اینگونه زاده شدند . غافل از اینکه اینان هر کدام عزیزانی بودند که در کنار ما زندگی می کردند و یک اشتباه آنها را به این تباهی کشاند . هیچ وقت پای درد و دلشون ننشستیم تا پی به عمق دردشون ببریم و خطر رو احساس کنیم . خطر تباهی عزیزانی که در کانون خانواده از چیزی رنج می برند ولی بی توجهی خانواده باعث می شود که ......
دختریست به نام رؤیا . از اهالی شمال غربی ایران . بزرگ شده خانواده ای به شدت تعصبی و غیرتی . زندگی مرفهی دارند اما سخت گیری های بیش از حد پدر خانواده زندگی رو به اهالی اون خانواده تلخ کرده ... رؤیا عاشق پسریست به نام پژمان ... آقای دکتری که در همسایگی این خانواده زندگی میکنه ... رؤیا با خیالپردازی هایی که می کنه زندگی رو خوب می گذرونه و در رؤیاهاش پژمان رو مرد آیندش می بینه و به امید اون روزی هست که پژمان عاشقانه دست اون رو بگیره و هر دو راهی زندگی سراسر عاشقانه و شادمانه بشن .... متاسفانه مثل خیلی از عاشقا که عقل رو چاشنی تصمیم گیریشون نمی کنن رؤیا هم برای تن ندادن به ازدواج با کسی که دوست نداره(پسرعموش) و فرار از دست سخت گیریهای پدرش و رسیدن به محبوبش که حالا به تهران رفته راهی تهران میشه . بی اطلاع خانواده و ناگهانی .... زندگی همیشه اونی نیست که ما فکر می کنیم و وای بر روزی که روزگار بخواد روی بی رحمانه و تلخش رو بهمون نشون بده ....
دختران فراری ، دخترانی گمنام! انگار دیده نمیشن . غریبانه و بی صدا می سوزن . دخترانی که روزی هویت داشتن ولی یواش یواش هویت و گوهر پاکدامنیشون رو از دست دادن و موقع مرگ گمنام خاک میشن .... امیدوارم روزی برسه که هیچ فردی آواره نشه و محبت ها در خانواده ها و بین مردم زیاد بشه و همه همدیگرو دوست داشته باشن و عاقلانه تصمیم بگیرن ...
کتاب غم انگیزه ... منم مثل شما از زشتی ها و تلخی های زندگی خیلی شنیدم ولی وقتی این کتاب رو خوندم و صحنه صحنه زندگیشون رو در کتاب دیدم تنم لرزید ... دلم گرفت ... خانم پریزن با اینکه نویسنده جوانی هستند ولی خیلی ماهرانه داستان رو بیان کردند ... بیان احساسات در نوشته های خانم پریزن بیداد میکنه . جوری که اگه شما نوشته رو بخونید و ندونید نویسندش کیه مطمئنن راحت متوجه میشید که نوشته یه خانمه! با اینکه موضوع کتاب غم انگیزه ولی به نظرم خوندنش برای هر جوانی لازمه ... شما با خوندن کتاب برداشت های جالبی می تونید بکنید ... میشه زنگ خطری باشه برای اینکه به عزیزان دور و برمون بیشتر توجه کنیم و ساده از دستشون ندیم ... جا داره به این نکته نیز اشاره کنم که این کتاب مثل خیلی از داستانهای عشقولانه نیست! در واقع این رمان نشانگر یک نوع از زندگیهای متعصبانه و خشک و پیامدهای آن هستش ... نشر اوحدی این کتاب رو منتشر کرده و اولین چاپش مربوط به سال 81 هستش و قیمت آن 2250 تومان می باشد .
معصومه پریزن (چیمن) در سال 1362 در مهاباد دیده به جهان گشود بعد از اخذ مدرک دیپلم گرافیک موفق به دریافت مدرک فیلمسازی از انجمن سینمای جوان شد. وی داستان های کوتاه و فیلنامه های کوتاه بسیاری به رشته تحریر در آورده . ولی جدی ترین کارش همین کتاب "رؤیاهای خاکستری" می باشد . او این پیشرفت و موفقیت را مدیون زحمات استادانش ، استاد محمد و مسعود کریمی می داند که هر دو تکیه گاهی بودند برای استحکام بهتر رمان.