0

[نام کتاب] طوطی و بازرگان

 
ahmadfeiz
ahmadfeiz
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1390 
تعداد پست ها : 20214
محل سکونت : تهران

[نام کتاب] طوطی و بازرگان
جمعه 10 تیر 1390  11:18 AM

يكي بود يكي نبود. يك بازرگاني بود يك طوطي داشت. يك روز بازرگان تصميم گرفت برود سفر (صبر كنيد، صبر كنيد. تو را به خدا داستان را كناري نيندازيد، اين طوطي و بازرگان همان طوطي و بازرگان معروف نيستند) بازرگان مي‌خواست برود، كيش، (حالا باور كرديد) اهل خانه دور و برش جمع شدند و هركسي چيزي از بازرگان مي‌خواست. يكي شلوارجين، يكي عطر چارلي، يكي دوربين و … بازرگان هم فقط سرش را تكان مي‌داد و مي‌گفت «باشد … چشم … حتماً …» هرچه بهش مي‌گفتند «لااقل يك كاغذي بردار و بنويس تا يادت نرود». بازرگان مي‌گفت «لازم نيست، مطمئن باشيد فراموش نمي‌كنم

 

 

بالاخره همه سفارش‌هایشان را گفتند. بازرگان هم از همه خداحافظی کرد و کیف سامسونتش را برداشت و راه افتاد. هنوز از در راهرو بیرون نرفته بود که صدایی شنید.

ـ به سلامت، خوش آمدید!

برگشت و طوطی‌اش را دید که در قفس به دیوار راهرو آویزان بود.

ـ اِ، تو این‌جایی شکرقند! اسم طوطی شکرقند بود. تازه طوطی قصه من از طوطی قصه مولوی خیلی خوشگل‌تر و رنگ‌وارنگ‌تر و قیمتی‌تر بود و چون حوصله پرداخت داستانی ندارم، همه این‌ها را همین‌جا گفتم.

طوطی گفت: ای بی‌معرفت!

بازرگان سرش را یک‌وری گرفت و گفت: جان تو یادم بود، ولی یک‌دفعه یادم رفت. خودت می‌دانی که چقدر سرم شلوغ است.

طوطی گفت: خوب، مرحمت عالی!

بازرگان گفت: حالا قهر نکن شکرقندم، بگو چی می‌خواهی برایت بیاورم؟

طوطی گفت: سلامتی، شما سالم برگردید بهترین سوغاتی برای من است.

بازرگان گفت: تعارف نکن همه یک چیزی خواستند، تو هم بگو چه می‌خواهی؟

.

اثر : مولوی

 

منبع : www.irtanin.com

 پسورد : www.irtanin.com

پیامبر (ص): صبر اگر به بیقراری رسید دعا مستجاب می شود.

عزیز ما قرنهاست که چشم انتظار به ما دارد!

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها