خاطرات مهدی سعیدمحمدی عضو فعال حزب جمهوری اسلامی
دوشنبه 6 تیر 1390 10:32 AM
الان خیلی از اين جريانات گذشته و بنده آنطور که بايد مطالب در ذهنم باشد نيست. به هر حال بنده از زمانی خدمت آقا بودم که امام قصد داشتند از فرانسه به ایران بیایند. امام فرموده بودند که الان موقع آمدن به تهران است و آقای مطهری نیز این قضيه را به شدت دنبال میکردند. به همین دلیل کمیتهای به نام استقبال با حضور شهيدان مطهری و بهشتی و نیز تعدادی از دوستان مؤتلفه که با آقايان در ارتباط بودند، تشکیل شد. هدف از تشکیل این کمیته تنظیم برنامههای ورود امام به ایران بود. در کمیته مسوولیت کارهای فرهنگی را به آقای بادامچيان واگذار کردند. ايشان نیز قسمتی از کار را مثل پلاکارتنويسی و... به بنده واگذار کردند که من اين کار را انجام دادم. از آن زمان به بعد ما کار پلاکارتنویسی را برای راهپیماییها انجام میدادیم. یکی دو روز قبل از ورود امام هم به مدرسهی رفاه رفتم و به دستور شهید رجایی امور تبلیغاتی آنجا را هم به عهده گرفتم. یک مقدار که کارها پیش رفت، امام شروع به اعطای مسوولیت به اشخاص کردند. به همین جهت آیتالله خامهای را به عنوان مسئوول تبليغات تعيين کردند که در تلوویزیون هم اعلام شد که ایشان به دفتر ما در مدرسهی رفاه آمدند.
زمانش را دقیق نمیدانم. ولی آن ايام که آمدن امام جدی شده بود، همهی آقايان تهران بودند و مرتب جلسه داشتند.
خير؛ در همان کميته استقبال. حکم را زمانیکه ایشان در کميتهی انقلاب بودند، به ایشان دادند. وقتی ایشان به دفتر تشريف آوردند، بنده خدمت ایشان عرض کردم که کارهای دفتر و مسائل مربوط به آن بر عهدهی من است. ايشان نیز فرمودند که من شما را میشناسم و شما در همین مسوولیت به کار خود ادامه دهید. و دیگر ما زیر نظر ايشان مشغول به کار شدیم و منویات ایشان را انجام میدادیم. از قبیل برنامهریزی برای اطلاعیهها، اعلامیهها، مقالات، صدور کارت، کارهای صوتی، پوستر، خطاطی و... در حیطهی مسوولیت ما بود. البته آقای بادامچيان و تعدادی از دوستان هم در جريان برنامهها با ایشان جلساتی داشتند و مسائل را پس از تصمیمگیری به ما ابلاغ میکردند و ما هم پیگیری میکرديم.
کميتهی استقبال و زیر مجموعههایش شرح وظايف نوشتهشدهای نداشتند. در آن قسمت که من بودم کارهایی که بالا توضیح دادم انجام میگرفت. مثلا ما کل خيابان ايران را سيمکشی کرده و بلندگو نصب کرده بودیم. تلويزيون مدار بسته هم نصب کرده بودیم و... بعد از چند روز هم که امام به علت مناسببودن مدرسهی علوی با مشورت آقایان مطهری و بهشتی به آنجا منتقل شدند. در انتقال امام به آنجا ما هم ديديم که مقداری با امام فاصله داريم. با مدرسه دخترانه علوی در خيابان ايران صحبت کرديم که اگر موافقت کنند ما به آنجا برويم که آنها هم موافقت کردند. پس از موافقت نهایی آیتالله خامنهای به مدرسهی دخترانهی علوی منتقل شدیم. آقای خامنهای احکام را صادر میکردند که اشخاص برای گرفتن حکم خود مراجعه میکردند. و همچنین برای آقایان نظیر امامی کاشانی، موحدی کرمانی و... حکم صادر کرده تا برای کنترل و حفاظت به پادگانهای آزادشده بروند. تا زمانیکه انقلاب پیروز شد و با افزایش پادگانها تعداد احکام هم بیشتر شد. البته وقتی آقای بازرگان به عنوان رئیس دولت موقت از امام حکم گرفتند بيشتر کارهای تبليغاتیاش بر عهدهی ما بود. بعد از اینکه جایمان تنگ شد با موافقت آیتاللهالعظمی خامنهای به ساختمان مجلس رفتیم.
بله؛ ما از قبل با ايشان ارتباط داشتيم. گاهی خدمت ایشان در مشهد میرسيديم و به منزل ايشان میرفتيم. در تهران نیز در هيات انصار صحبت میکردند. ما تعدادی جوان بودیم که پس از پایان منبر نیز میرفتيم و با ایشان صحبت میکرديم. البته آن سالها ایشان هم جوان بودند.
همان کارهای تبليغاتی بود؛ ضمن اينکه يک نشريهای را هم به دستور آقا چاپ میکردیم که افکار روز را مرتبا در آن بیان میکردیم. نشريه به نظرم هفتگی بود.
حضور ذهن ندارم. اما ممکن است که در مجلس باشد. آقا مسوؤلیت آن نشریه به آقایان بادامچيان، آقای کرباسچی و معادیخواه دادند که در قسمت سیاسی بودند واگذار کرده بودند. تکثير نشریه نیز با ما بود که پس از تایید نهایی توسط ایشان، پخش میشد. اعلاميه، اطلاعيه و انواع احاديث را تکثير میکرديم و مردم هم آنها را مرتبا میبردند. ضمن اينکه اعزام سخنران و مبلغ نیز بر عهدهی کمیتهی تبلیغات بود.
- دفتر تبلیغات علاوه بر کارهایی که گفتید، وظیفهی نشر اطلاعیهها و رهنمودهای امام را به عهده داشت. در حقیقت شما رابط مردم با امام بودید.
بله؛ کلیه مسائل تبلیغات از طریق آیتالله خامنهای به امام منتقل میشد. امام هم اطلاعيههایشان را برای تکثیر به ما میدادند. ما این برنامه را قبل از انقلاب داشتیم. قبل از ورود امام به ایران نیز ما اطلاعیههای ایشان را چاپ میکردیم. امام که به فرانسه رفتند، هر شب برای ما اطلاعيه میآمد. اطلاعيه را هم به وسيله تلفن ضبط میکردیم و بعد به وسیلهی خانمی تایپ میکردیم. متن تایپشده را تکثیر و پخش میکردیم. هستهی اصلی این جمع آقای عسگراولادی و دوستان مؤتلفه بودند. اين زمينهای شد که در کميته استقبال هم اين کار را به عهده بنده گذاشتند.
بله؛ حزب جمهوری اسلامی با پنج عضو مؤسس- آقایان بهشتی، خامنهای، هاشمی، باهنر و موسوی اردبیلی- اعلام موجودیت کرد. گرچه بعضی از دوستان دیگر مانند آقای مروارید از اینکه نامشان در بین اعضای مؤسس نبود دلخوری داشتند و در سخنرانیهایشان ابراز نارضایتی میکردند؛ اما به هر حال حزب فعالیت خود را آغاز نمود. با درخواست اعضای مؤسس ما اطلاعيهای برای اعلام موجودیت حزب تهيه و پخش کرديم. ضمن اینکه کارتهایی را طراحی کردیم تا هر کس که در حزب ثبتنام میکند، کارت عضویتی دریافت کند که شهید بهشتی از کارتها خیلی خوششان آمد. پس از این ما خدمت شهيد بهشتی رسیدیم تا اجازه دهند که ما دفتر تبليغات را به حزب منتقل کنیم. ایشان هم گفتند که باید فکر بکنند. بعد از چند هفته موافقت خود را اعلام کردند. ولی آقای کرباسچی مخالف بود و میگفت دفتر امام را نبايد به این شکل منتقل کرد. اما آقا گفتند که مانعی ندارد و ما به ساختمان حزب در سرچشمه رفتیم. یکی از کارهای جدید ما که در حزب شکل گرفت سازماندهی سخنرانها و اعزام مبلغ بود. خود آقا هم برای سخنرانی میرفتند که با استقبال زیاد مردم مواجه میشد و پای منبر ایشان همیشه پر از جمعیت بود.
آقا وقتی در تبلیغات حزب مسوؤل بودند ضمن تنظیم برنامههای دیگر مبلغین و سخنرانها، خودشان نیز برنامه داشتند. اصلا حضور آقا در مسجد ابوذر جزو همین برنامه بوده است.
بله؛ مثلا شهید بهشتی گفتند که اين کاخهای جوانان را گرفته و در اختیار جوانان بگذاریم. در همین رابطه با شهید مفتح هم جلساتی گذاشتیم. قرار شد که برویم با صحبت کنیم که دولت مرحوم بازرگان ما را به خانمی معرفی کرد که اصلا نمیشد با ایشان حرف زد. در نهایت هم آنها برای حفظ موقعیت خودشان کاخها را به ما ندادند.
مورد دیگر هم در مورد صداوسیماست. در ادامهی برنامههای تبلیغاتی خود سعی کردیم مسوؤلیت این گونه کارها را در صداوسیما هم به عهده بگیریم. حرکتهايی که خلاصه توی کار تبليغاتی بود بيشتر توی حزب روی اين برنامهها ما دنبال میکرديم. صدا و سيما را مدتی دنبال کرديم که مسئوليتش را به عهده بگيريم. در همین زمینه چند جلسهای با قطبزاده برگزار کردیم و طرحهای خود را ارائه دادیم. ولی قطبزاده با برنامهها موافق نبود.
خیر؛ آقا شرکت نمیکردند، بلکه بیشتر راهنمایی میکردند. ما هر کاری میکرديم با نظر آقا بود و به عبارتی دیگر سیاستگذاریها با ایشان بود.
تبليغات بيشتر به کارهای روزمره میپرداخت. هنوز به آنجا نرسيده بود که برنامهريزی برای جذب جوانان و گروههای مختلف مردم انجام دهند. در دولتهای بعدی به این نتیجه رسیدند که جوانها باید جذب شوند. البته در اوائل انقلاب به دلیل شور زیاد چند هزار نفری آمدند و در حزب ثبت نام کردند. ولی ما به علت کار زیاد نتوانستیم آنها را سروسامان دهیم. البته امام از طریق برنامههایی که داشتند مثل لانهی جاسوسی و نیز حرکتهایی که در دانشگاهها انجام شد تقریبا موفق به انجام این کار شدند.
در آن زمان هم دولت موقت و هم بنیصدر نظام ولایت فقیه و امام را قبول نداشتند. لذا امام مراقب بودند و آقايان هم مثل شهید بهشتی، آقا و... که بازوان امام بودند خيلی صدمه دیدند.
- در مورد ترورها...
اين برنامه با اعلام جنگ مسلحانهی منافقین و عزل بنیصدر متقارن شده بود. بنیصدر که در بحث ادارهی جنگ و نیز مسائل داخلی دیگر کشور را دچار بحران کرده بود؛ ضمن اینکه با منافقین هم ارتباط داشت.
آن زمان من کما فیالسابق مسوؤل دفتر تبلیغات بودم. و قاعدتا باید در جلسه حضور داشتم. آن شب جلسهای در کمیته امداد جلسه داشتم. پس از پایان جلسه به دفترحزب رفتم. آمدم وارد جلسه شوم که آقایان رهبری و سبحانینیا را دیدم. ایستادم که با آنها صحبت کنم و از چگونگی برنامهی امشب خبر بگیرم. در همین هنگام شهيد درخشان آمد از بغل ما رد شد و پس از مدتی به جلسه برگشت. ما هنوز در حال صحبت بوديم که يک مرتبه صدای سوتی شنیدیم و ناگهان صدای عجیبی شنیدیم. از پاسدارها پرسیدم که چه صدایی بود؟ گفتند که انگار ماشینی منفجر شده است. به آن حیاط بغلی رفتم که ببینم ماشین کجاست که دیدم آن روبرو اصلاً سقف پايين آمده و در محل جلسه هيچ چيز نيست. وضع عجيبی بود؛ دويدم جلو ديدم که يکی از دوستان آقای درخشان را بر روی دستش گرفته و به بیرون میرود و پشت سرش هم يکی ديگر از دوستان. دويديم و آمديم در اتاقها و با شهرداری تماس گرفتیم تا ماشين بفرستند که ديديم که ماشينها آمدند و جمعيت ريختند در ساختمان. ما هم اگر چهار پنج دقيقه زودتر صحبتمان تمام میشد، ما هم رفته بوديم اما مثل اينکه شهادت قسمت ما نبود.
ما نگران شهيد بهشتی بوديم؛ بالاخره ایشان رکنی بود. آقای باهنر هم که خسته بودند، به اصرار شهید درخشان به جلسه نمیروند. آقای هاشمی هم که آنشب در آنجا نبودند و آیتالله خامنهای هم روز قبلش ترور شده بودند.
بنابراین منافقين تصميم گرفته بودند که همهی آقايان را به یک طريقی به شهادت برسانند. حضرت آیتاهلله خامنهای در مسجد ابوذر، شهید بهشتی هم به آن شکل و بعد هم آقایان رجایی و باهنر. این مسائل نشان میدهد که ترورها با هدف خاصی برنامهريزی شده بود و با بنیصدر و منافقين دست به دست هم داده بودند که اين برنامه را پياده کنند.
بله؛ اين "کلاهی" به همه زنگ زده بود. به آقای هاشمی، لاجوردی، درخشان و... کلاهی خيلی گرم میگرفت و خيلی خوشبرخورد بود. هر هفته خيلی آنها را با گرمی استقبال و پذيرايی میکرد. ولی بعد نقشه کشيد آن بمبگذاری را انجام داد.
گفتند توی کشوی میز مرحوم شهيد بهشتی جاسازی کرده بودند. چيزهايی را هم در چهار طرف سالن کار گذاشته بود که اينها همه يکجا با هم کار کرده بود و باعث شد که سقف يک دفعه پايين بیاید.
کمیل خجسته
هادی سجادیپور
دلمان به مستحبّی خوش است که سلامش واجب است:
السّلام علیک یا أبا صالح المهدی